eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
639 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 💠 🍂 💠 ۱۸۸ نگاهم را از صورتش میگیرم و محڪم میگویم:خوبہ! گوش نمیدهم بہ بے قرارے هاے این قلبِ لعنتے! بہ سنگین شدن سینہ ام،بہ بغضے ڪہ راہ نفسم را بستہ! هادے باید همین جا برایم تمام بشود،نباید قول و قرارمان از یادم میرفت! جملہ اے ڪہ آخر خواستگارے گفت در سرم مے پیچد: "تو این مدت دلبستن نداریم!" و این من بودم ڪہ با غرور لبخند زدم و گفتم:باشہ! سنگینے نگاهش را حس میڪنم،چادرم را روے سرم مے اندازم،مثل خودش یخ میزنم:امشب با مامان و بابام صحبت میڪنم. بقیہ ش با بزرگترا! هر چہ زودتر تموم بشہ و وقت همدیگہ رو تلف نڪنیم بهترہ! میخواهم در را باز ڪنم ڪہ دستش را روے در میگذارد،اخم میڪنم و بہ صورتش چشم میدوزم. میشوم همان آیہ ے مغرور! صورتش جدیست اما چیزے در عمق چشمانش مرا مے خواند! چشمانش را از صورتم میگیرد:دلخور نرو! پوزخند میزنم:براے چے باید دلخور باشم؟! نگاهش را بہ ساڪ بہ هم ریختہ اش میدوزد:زبونت تلخ و سردہ وانمود میڪنے برات مهم نیست اما چشماته دلخورن! نیش میزنم:دلیل استفادہ از این فعلاے مفردو نمیفهمم؟! سرش را بلند میڪند،اخم بہ چهرہ اش نمے آید. _یہ جورے حرف میزنے انگار من اومدم تو اتاق تو و بازرسے ڪردم! طلبڪار میگویم:فرزانہ جون گفت برو بالا لباساتو عوض ڪن! پوزخند میزند:گفت لباساتو عوض ڪن،ساڪ هادے ام بریز از اول براش مرتب ڪن! خون در صورتم مے دود،شرمگین سرم را پایین مے اندازم و لب میزنم:لطفا برید ڪنار. _چرا وسایلمو گشتے؟! چشمانم را میبندم! _من عذرخواهے ڪردم. _عذر خواهے نخواستم پرسیدم چرا وسایلمو گشتے؟! چند قدم بہ سمت جلو برمیدارم،رو بہ رویم مے ایستد:هروقت جواب دادے میتونے برے! عصبے دستانم را در هوا تڪان میدهم:گفتم ڪہ میخواستم لباس نظامے تونو ببینم! _تو چشمام نگاہ ڪنو همینو بگو! مثل بچہ هاے غُد میگویم:دلم نمیخواد! لبخند ڪم رنگے ڪنج لبانش مے نشیند:مثل این ڪہ اون جملہ م خیلے روت تاثیر گذاشتہ. خودم را میزنم بہ آن راہ! _ڪدوم جملہ؟! بہ چشمانم خیرہ میشود:اینڪہ گفتم چشمات با آدم حرف میزنن! بے قرار میگویم:گفتید زود تموم بشہ گفتم باشہ برید ڪنار میخوام برم خونہ! محڪم میگوید:بہ نفع هر دومونہ! ڪیفم را روے دوشم مے اندازم و خونسرد میگویم:قطعا همینطورہ! سرش را پایین مے اندازد و ڪنار میرود،چرا احساس میڪنم حالش خوب نیست؟! همانطور ڪہ دستگیرہ ے در را میفشارم جدے میگویم:بابت این بازم ڪنجڪاوے عذر میخوام! خدانگهدار! سرد میگوید:خدانگهدار! در را باز میڪنم و از اتاق خارج میشوم،همین ڪہ در را مے بندم بغضم آزاد میشود و قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم مے چڪد! سریع با دست گونہ ام را پاڪ میڪنم و در دل میگویم:منتظر همین روز بودے دیگہ! تموم شد راحت شدے! اما این حرف ها هم قلبم را تسڪین نمیدهد،آرام نمے گیرد و تاوانش را چشمانم مے دهند! و باز هم قطرہ ے اشڪے دیگر... ڪمے از اتاق هادے دور میشوم،صداے فرزانہ از پایین بلند میشود:آیہ جان! نمیاے پایین؟! سریع میگویم:دارم میام فرزانہ جون. و باز قطرہ ے اشڪے دیگر... و هم زمان صداے افتادن چیزے از اتاق هادے مے آید،توجهے نمیڪنم و زیپ ڪیفم را میڪشم. دنبال آینہ ے جیبے ام میگردم،میخواهم آینہ را مقابل صورتم بگیرم ڪہ باز صداے افتادن چیزے از اتاق هادے مے آید! شبیہ بہ صداے افتادن چند ڪتاب روے زمین! باز توجهے نمیڪنم و آینہ را مقابل صورتم میگیرم،چشم ها و گونہ هایم ڪمے قرمز شدہ اند،لبانم هم ڪمے لرز دارند. سیل اشڪ دیگرے میخواهد بہ چشمانم هجوم بیاورد ڪہ لب میگزم و اجازہ نمیدهم. براے چہ باید اشڪ بریزم؟! براے ڪہ؟! میخواهم غرورم را آرام ڪنم،ڪہ هوایش را دارم! ڪہ نمے گذارم بشڪند حتے بہ بهاے شڪستنِ قلبم! چند قدم نزدیڪ پلہ ها میشوم،منتظرم تا چهرہ ام بہ حالت عادے برگردد. حتے دوست ندارم فرزانہ هم متوجہ ناراحتے ام بشود،بدون شڪ بعد از جدایے من و هادے بیشتر او خوشحال میشود ڪہ عروسے ڪہ دوست نداشت بہ پسر عزیز دور دانہ اش نچسبید! از اینجا،سالن و ڪمے از آشپزخانہ در دید است،فرزانہ پشت بہ من در آشپزخانہ مشغول چیدن میوہ در ظرف و صحبت با تلفن است. نفس عمیقے میڪشم و نگاهم را بہ پلہ ها میدوزم،چند لحظہ بعد دوبارہ از اتاق هادے صدا بلند میشود! متعجب بہ در اتاقش خیرہ میشوم،یعنے ڪنجڪاوے من تا این حد عصبانے اش ڪردہ؟! دلم میخواهد با نیش و ڪنایہ حرف هایش را جبران ڪنم،نشان بدهم ڪہ برایم مهم نیست! بگویم دارم میروم این دیدار آخر است و حلالم ڪند! چند قدم بہ در اتاق نزدیڪ میشوم،صداهاے ضعیفے بہ گوشم میرسد. صداے مرد جوانے ڪہ از پشت تلفن هادے را نگران صدا میزند! _هادے! هادے! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻
❣بانو  ڪاش این باطن پاڪےڪہ مےگویے ظاهرش هم خدایے بود ❣بانو ڪاش مےدانستے خدایے ڪہ دلت بااوست حجاب راچقدر دوست مے دارد.. ومے دانم ڪہ مے دانے خدا تو راچگونہ بیشتر دوست دارد... ❣✨ @dokhtaranchadorii✨❣
در کوی شهیدان چو مرا جای ندادند پیمانه ای از آن می نایاب ندادند چون نیست مرا همتی از جنس شهیدان این خاک نشین را پر پرواز  ندادند 🌹 #خدا_شهیدم_کن
پروفایل مذهبی👇🏻👇🏻👇🏻
: سلام بر تو ای #صادق که محیای محیا را #گمنامانه معنی و مماتی ممات را با #خونت اثبات کردی... #شهیدمدافع_حرم #شهیدصادق_عدالت_اکبری🌷
♥️دختران حاج قاسم♥️
: سلام بر تو ای #صادق که محیای محیا را #گمنامانه معنی و مماتی ممات را با #خونت ا
: 🌷 💍خاطره ای از عقد شهید💍 🔰در اولین روز عقد کردیم💍 و صادق که هم بود، در هنگام خواندن خبطه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد که « من را فراموش نکنید و دعا کنید☺️» 🔰خاطره را یاد آور می شدند که همسرشان برایش 🌷 کرده بود .اولین مکانی که بعد از عقد رفتیم، بود . 🔰وقتی که در گلزار شهدا🌷 با هم قدم می زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می رفتم که میشود انسان کسی را که برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت🕊 از کنارش برود⁉️ 🔰با خود گفتم اگر در بین این ، شهیدی را هم نام ببینم این دعا را خواهم کرد .دقیقا همان لحظه ای که به این مسئله فکر می کردم مزار شهید را دیدم . 🔰در آن لحظه حال عجیبی پیدا کردم اما بعداز آن به این مصمم شدم👌. راوی:همسر شهید
این تصویر مربوط میشه به پسر بچه ای که کل اعضای خانواده اش را داعش #شهید کرده بود و این پسر بی پناه پیش پیکر خانواده اش مونده بود😔 و شهید نومی گلزار پیداش کرده #شهید_وحید_نومی_گلزار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا