⚠️ به ذهنت هم خطور نکند که بهخاطر مشکلات مالی، اربعین را حذف کنی!
👈 🏻 مگر نمیگفتیم «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی وَ مَالِی» یعنی حسینجان، همۀ هستیام فدای تو!
📌 بگو: از ضرورتهای زندگیام میزنم اما نمیگذارم روضۀ ارباب در اربعین امسال خلوت بشود!
💎#اربعین97
🔻 برخی میگویند «اربعین امسال بهخاطر مشکلات مالی، طبیعتاً تعداد زائران ایرانی، کمتر از سال قبل خواهد شد»اصلاً این حرفها زشت است! بگو: از ضرورتهای زندگیام میزنم اما نمیگذارم روضۀ امامحسین(ع) خلوت بشود!
🔰 دوستان من! به ذهنتان هم خطور نکند که یکوقت بهخاطر مشکلات مالی، بخواهید اربعین را حذف کنید! ما سینه میزدیم و میگفتیم «جانم به فدای حسین!» میگفتیم «بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی وَ مَالِی» یعنی حسینجان، همۀ هستی من به فدای تو!
🔻 امسال یکمقدار از هزینههای دیگر خودمان میزنیم و برای سفر اربعین خرج میکنیم. هرکسی برای امام حسین(ع) خرج کرده، امامحسین(ع) چند برابر به او پس داده است! به این هزینه اصلاً نگاه نکن، امامحسین(ع) جبرانکننده است.
🔰 اگر اربعین امسال خلوت بشود، دربارۀ ایرانیها میگویند: تا یکمقدار پولشان کم شد، تعدادشان هم کم شد! یکزمانی از ایران، دست میدادند و برای زیارت کربلا میآمدند، حالا که یکمقدار مشکلات مالی پیدا کردند، اربعین را بیخیال شدند!
🔻 نهتنها امسال نباید خلوتتر از پارسال بشود، بلکه باید نشان دهیم که از ایران، دو یا سه برابر پارسال، برای زیارت اربعین میروند!
🔰 چون امسال مشکلات مالی بیشتر شده است، اتفاقاً بیشتر شرکت خواهیم کرد، تا بتوانیم به امامحسین(ع) بگوییم «ما از زیادیِ پولمان و از سرِ تفریح نیست که به حرم تو میآییم! ما از ضرورتهای زندگیمان میزنیم و به کربلا میآییم تا محبت خودمان را اثبات کنیم.»
👤 علیرضا پناهیان
🚩 دانشگاه هنر- 97.7.6
@dokhtaranchadorii
اربعـین ڪربُبَلاے
همہ را امـضاڪن🌱•°
ایـن گِدا،بهـرِ،زیارت
نگـران اسـت حـُسِین😭
#بخداڪربلایےشدنم_دست_شماست💔
هرکس رسید؛ سوال کرد: زائری؟
از این سوال،دلِ پُرخونِ ما گرفت...😔
@dokhtaranchadorii
اینبارنخ های چادرم رانذرت کردم تاحداقل مرااربعین کرببلاببری...😭
@dokhtaranchadorii
به وصیت شهداکه گوش میکنم میبینم میگویند:
وظیفه خواهران دراین نبردحجاب است...
ازوقتی گوش دادم حس کردم وظیفه سنگین تری دارم
آری...
چادرم رامنبعدمحکم ترسرگرفتم🌺
@dokhtaranchadorii
در آینده ای نزدیک...
نگاهی به دور و برت بینداز👀
یک وقت هایی می شود که
خودت را
تنها☝️
چادریِ کلِ خیابان می بینی!!
لبخند بزن،🙂
و رو به آسمان بگو:
خدایا...
ممنونم که بهم اجازه دادی بین همه ی این آدمای رنگ و وارنگ یه دونه باشم!!👌
شک نداشته باش که این یک فرصتِ ویژه است تا برایِ او (خدا) هم یکی یک دانه باشی💕...
@dokhtaranchadorii
چادرت را سر کن !
از اینجای کار به بعد با توست !
باید شهر را بوی فاطمه بردارد !
باید هر طرف را که نگاه کردی ،
فرزندان فاطمه را ببینی ،
که دارند برای یاری امامشان
آماده میشوند !
.
چادرت را سر کن ؛
چادر لباس فرم #فاطمی هاست !
اصلا زین پس چادر نشانه !
آنهایی که میخواهند در قیام مهدوی
امامشان را یاری کنند
را با #چادر بشناسیم !
.
چادر نشانه ای باشد برای کسانی که
دیگر فکر دیده شدن نیستند ؛
اینبار فکر پسندیده شدن هستند !
زهرا سلام الله علیها باید بپسنددت
و زیر
چادرت را امضا کند !
.
باید #تعهد بدی
که در گردان فاطمی ها
حافظ #حیا و #عفت باشی !
باید حواست باشد که امام ؛
هر لحظه از تو سان میبیند !
در کوچه و بازار و خیابان !
.
چادر تو ، عَلـَم این #جبهه ی جنگ نرم !
علمدار #حیا
مبادا دشمن چادر از سرت بردارد !
گردان فاطمی باید با چادرش
بوی #یاس را در شهر پخش کند !
علم را تصرف کند...
و سفیر صلح فاطمه در جهان باشد !
" چادر خاکی "
اسم رمز گردان فاطمی مهدی است...
@dokhtaranchadorii
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۲۵
انگار خوابم و قرار است با صداے هادے از خواب بیدار بشوم و نفس راحتے بڪشم.
لبانم را بہ زور از هم باز میڪنم،با جان میخوانمش:هادے!
جوابے نمے دهد،آب دهانم را با شدت فرو میدهم.
دستِ لرزانم را بہ سمتش مے برم و روے قلبش مے نشانم،خبرے از ضربانے ڪہ باید باشد نیست...!
بہ زور سعے میڪنم از حال نروم،صورتم را نزدیڪ صورتش مے برم.
قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم مے چڪد:عزیزدلم!
اولین واژہ ے عاشقانہ براے جسمِ بے جانش...
دستم را روے ڪفنش میڪشم و اشڪ ریزان قد و بالایش را از نظر میگذرانم.
قرارمان این نبود هادے! ڪہ تو سفید پوش باشے و من سیاہ پوش!
الان باید تو ڪت و شلوار مشڪیِ نو ات را بہ تن مے ڪردے و من لباسے سفید...
دستم را از روے قفسہ ے سینہ اش بہ بالا میڪشم و روے صورتش توقف مے ڪنم.
مے نالم:اسمتو صدا ڪردم هادے! مثل اون دفعہ ڪہ خودت خواستے چرا جواب نمیدے؟!
خوابش سنگین تر از این حرفاست!
دستم را از روے قفسہ ے سینہ اش بہ بالا میڪشم و روے صورتش توقف مے ڪنم.
مے نالم:اسمتو صدا ڪردم هادے! مثل اون دفعہ ڪہ خودت خواستے چرا جواب نمیدے؟!
خوابش سنگین تر از این حرفاست!
صورتم را بہ صورتش مے چسبانم،اشڪ هاے گرمم را نثارِ صورتِ سردش میڪنم.
همانطور ڪہ صورتش را نوازش میڪنم میگویم:بے معرفت اینطورے قول میدن؟! قرار بود بیاے حلقہ مو دستم ڪنے! قرار بود براے همیشہ مالہ هم بشیم!
هق هقم شدت مے گیرد،سردے جسمش جان را از تنم مے گیرد.
زار میزنم:یہ دوستت دارم بهم نگفتے! چطور دلت اومد انقدر زود برے؟!
صداے همهمہ ها نزدیڪ در میشود،صورتم را از روے صورتش برمیدارم و بے قرار سرم را روے قلبش میگذارم.
آنجایے ڪہ خانہ ے من بودہ،آنجایے ڪہ هدف گرفتہ شد...
اولین بار است جسم هادے را لمس میڪنم،اولین و آخرین بار...
چند تقہ بہ در میخورد،بدون واڪنش سرم را از روے سینہ ے هادے برنمیدارم.
هاج و واج مے پرسم:قلبت چرا صدا ندارہ؟! اینا دیگہ نمیتونہ نقش بازے ڪردن باشہ... دارہ باورم میشہ هادے!
دوبارہ چند تقہ بہ در میخورد و سپس در باز میشود،صداے قدم هاے ڪسے نزدیڪم میشود.
آرام زمزمہ میڪنم:نفس نمیڪشہ! قلبش ضربان ندارہ! هادے واقعا رفتہ!
صداے مهدے مے پیچد:آیہ جان! میخوان هادے رو ببرن!
با وحشت سرم را بلند میڪنم،هراسان مے گویم:بہ این زودے؟! من...من...تازہ میخوام باهاش حرف بزنم.
سرش را پایین مے اندازد و چیزے نمے گوید،چشمانم را بہ صورتِ هادے میدوزم و هق هق میڪنم:من هنوز خوب ندیدمش بابا مهدے! بعد از چهل و دو روز تازہ برگشتہ!
صداے سرفہ ے ڪسے مے آید،بے تاب سر برمیگردانم چهار مرد با لباس نظامے نزدیڪ در ایستادہ اند.
سرم را دوبارہ برمیگردانم و لبم را بہ دندان میگیرم،قلبم خودش را مدام بہ قفسہ ے سینہ ام مے ڪوبد.
دستانم سرد شدہ اند مثلِ دمایِ تنِ هادے!
سرم را نزدیڪ گوشش میبرم و زمزمہ میڪنم:میخوان ببرنت هادے! میبینے چقدر بے رحمن حتے نمیذارن درست و حسابے باهات خداحافظے ڪنم!
دستِ راستم را بہ سمت موهایش مے برم و مرتبشان میڪنم،دستِ چپم را روے ریش هایش میڪشم و خاڪے ڪہ رویشان نشستہ است را پاڪ میڪنم.
آرام مے گویم:تو ڪہ دارے میرے عزیزم مرتب تر برو! تو ڪہ دلت اومد بے آیہ برے باشہ برو...
صداے قدم هاے چند نفر نزدیڪمان میشود،دلم بے قرارے میڪند و من صدایش را خفہ میڪنم!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
@dokhtaranchadorii