🌸:
آقا جان ❣تمام این سالها که درس📚📖 خواندیم;
""دبیر ریاضی📝"" به ما نگفت که حد غربت😞 تو وقتی شیعیانت به گناه⛔️ نزدیک می شوند بی نهایت است⁉️
.
""دبیر شیمی📝"" نگفت که اگر عشق و ایمان ❣و معرفت با هم ترکیب شوند ،شرایط😍 ظهور تو مهیا می شود⁉️
"دبیر زیست📝" نگفت که این صدای تپش قلب نیست💔صدای بی قراری دل برای مهدیست😥..!
.
"دبیر فیزیک📝" نگفت که جاذبه زمین اشک💦 های غریبانه ی توست😭..نگفت که جاذبه ی زمین🌎 به همان سمتیست که تو☺️ هستی⁉️
.
"دبیر ادبیات📝" از عشق مجنون به لیلی,از غیرت فرهاد گفت😐 ، اما از عشق شیعه به مهدی, از غیرتش به زهرا(س) ❣نگفت⁉️
.
"دبیر تاریخ📝" نگفت که اماممان 🌹امسال سال چندم غربتش😢 است و اینکه ☹️نگفت غربت اهل بیت علی(ع) ❣از کی شروع شد و تا کی ادامه دارد⁉️
.
"دبیر دینی📝" فقط گفت که انتظار فرج😍 از بهترین اعمال👌 است اما نگفت که انتظار فرج یعنی گناه❌ نکنیم و یعنی گناه نکردن از بهترین ❤️اعمال است⁉️
.
"دبیر عربی📝" به ما یاد داد که مهدی اسم خاصی است که تنوین پذیر است!
اما نگفت که مهدی خاص ترین 🌺اسم خاص است که تمام غربت و😭 تنهایی را پذیرا شده است⁉️
فدای غربتت آقایمن❣😔
کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : کارگران مشغولند👥👥،کار احداث ضریح
کاش روزی بنویسند🖌 به دیوار بقیع : چند روزی مانده به اتمام ضریح
کاش روزی بنویسند 🖌به دیواربقیع : مهدی فاطمه ❣آید، به تماشای ضریح
کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : عید امسال، نماز❣، صحن بقیع
کاش روزی بنویسند🖌 به دیواربقیع : فلش راهنما ⬅️،مرقد زهرای😍 شفیع
🙏اللهم عجل لولیک الفرج🙏
〰〰〰〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
گلشیفته اونطرف دنیا خودشو لخت میکنه،
میشه مظهر #آزادگی و منتقد و آزادی خواه!!
#الهام_چرخنده #چادری میشه میگن چاپلوس و جوگیر
.
باز یه یارویی میاد هرجفنگی دلش میخاد میخونه،
عزاداری #امام_حسین رو به مسخره میگیره،
میشه هنرمند نسل تجدد و #آزادی بیان،
بعد #حامد_زمانی اگه بیاد هنرشو #ارزشی کنه میشه نون خور #حکومت
.
#ﻓﻀﺎﭘﯿﻤﺎ ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﯾﺎﻓﺘﻪ،
ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ ” ﺁﺏ ﻭ ﻧﻮﻥ ﻧﻤﯿﺸﻪ“!!
#ﺍﻧﺮﮊﯼ_هسته ای ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ،
ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ ” ﺁﺏ ﻭ ﻧﻮﻥ ﻧﻤﯿﺸﻪ“!!!
.
ﺭﺍﻫﭙﯿﻤﺎﯾﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﯿﺎﻥ،
ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ #ﺳﺎﻧﺪﯾﺲ_ﺧﻮﺭﻫﺎ
.
تبریک اگه واسه #عید_غدیر و قربان باشه میشه عرب پرستی،
اگه واسه #کریسمس و #ولنتاین باشه میشه آخر باکلاسی و روشنفکری.
.
راستی راستی:😐💥
آخه تو #تابستون کی #چادر سر میکنه؟
میخای خفمون کنی؟
ولی خب تو #زمستون میشه با #ساپورت بیرون رفت
و از سرما یخ نکرد...؟
.
#حجاب #حجاب_زینبی
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیہ_هاے_جنون
#قسمت_430 /بخش دوم
#سورہ_یازدهم
#بخش_ششم
اون موقع پسرایے تو مرڪز توجہ بودن ڪہ خیلے مهربون و بامزہ و زبون دار بودن!
فڪر ڪنم یہ سال ڪہ گذشت بہ خودم اومدم دیدم و از اون پسر عصاقورت دادہ خوشم اومدہ! خیلے ام خوشم اومدہ!
اول با خودم جنگیدم اما وقتے دیدم توجہ بعضے دختراے دانشگاهم بهش جلب شدہ نتونستم عقب بڪشم!
هیچڪس بہ چشمت نمے اومد،سرت همش تو درس و جزوہ بود یا دنبال استادا بودے براے بحث و دونستن بیشتر!
استاد موسوے همیشہ میگفت ساجدے مدیر لایقے میشہ! تو خونشہ! تو وجودشہ!
درایت و شهامت و قاطعیتشو دارہ! همینطور یہ مهندس ڪاربلد میشہ!
نمیدونم چرا ولے وقتے این حرفا رو میشنیدم ڪیف میڪردم!
حتے دیگہ از اخما و بے توجهیاے اون پسر عصاقورت دادہ خوشم مے اومد!
گذشت و گذشت هرڪارے ڪردم پسرہ منو ندید! انگار نہ انگار من وجود داشتم!
دیگہ ڪلافہ شدہ بودم یہ روز تو ڪلاس خلوت جلوش وایسادم و گفتم ازش خوشم اومدہ دوست دارم بشنامسش!
اونم زل زد تو چشمام و خیلے جدے گفت منو خوب میشناسہ! جلف ترین و سبڪ سر ترین دختر دانشگاهم!
بعد خونسرد از ڪنارم رد شد و رفت،چقدر حرص خوردم چقدر فحشش دادم چقدر براش نقشہ ڪشیدم!
اما ڪجا دل آدم حرف آدمیزاد حالیش میشہ؟!
چند وقت بعد رفتم سراغش و پرسیدم چرا نظرش راجع بہ من اینطوریہ؟!
گفت چون خیلے بے پروایے،خیلے بلند میخندے با همہ راحت ارتباط میگیرے شوخے میڪنے،بچہ بازے درمیارے،با تتو زدنو نشون دادنش و سیگار ڪشیدن میخواے خودتو بزرگ نشون بدے!
نگاهے بہ نخ سیگار روزبہ مے اندازد:از اون روز دیگہ سیگار نڪشیدم!
_این یادآورے گذشتہ درست نیست! براے خودت!
دریا بدون توجہ بہ حرف روزبہ مے گوید:انتخاب دومت خیلے غافلگیرم ڪرد!
روزبہ آخرین پڪ را بہ سیگارش میزند:آیہ منو قلبمم رو هم خیلے غافلگیر ڪرد!
_دختر خوب و آرومے بہ نظر میرسہ!
روزبہ اضافہ میڪند:و فوق العادہ دوست داشتنے!
لبخند دریا رنگ غم میگیرد:باید خیلے خوشحال باشہ ڪہ تو رو دارہ!
روزبہ تہ سیگارش را داخل سطل زبالہ ے ڪوچڪ داخل تراس مے اندازد.
جملہ ے دریا خونم را بہ جوش مے آورد:چقدر بہ حالش غبطہ میخورم! بہ این ڪہ تو رو دارہ!
روزبہ دستانش را داخل جیب هایش مے برد:میتونے بہ خودش بگے و برامون آرزوے خوشبختے ڪنے!
دریا نفس عمیقے میڪشد:حتما!
با خشم چشمانم را باز و بستہ میڪنم،روزبہ میخواهد بہ سمت اتاق برگردد ڪہ دریا مے پرسد:فقط میخوام بپرسم چرا؟! انتخاب دومت هم براے همہ...
روزبہ با خشم انگشت اشارہ اش را بہ سمت دریا میگیرد:انتخاب من انتخاب منہ! بہ هیچ احدے الناسے ام ربطے ندارہ ڪہ انتخابم چطورہ! چندسالشہ! چند سال از من ڪوچیڪترہ! با من اختلاف عقیدہ دارہ یا نہ!
فهمیدے؟!
صدایے از پذیرایے میخواندم:آیہ جان! ڪجایے پس؟!
نفس در سینہ ام حبس میشود،قبل از این ڪہ نگاہ روزبہ بہ سمت من بچرخد خودم را پشت دیوار پنهان میڪنم و سریع از اتاق خارج میشوم!
دلم یڪ جورے میشود...
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
🔴دل نوشته ای خواندنی...
#زمانی_که_بمیرم...
▫️تلگرامم آفلاین خواهد شد
▫️فیس بوکم آفلاین خواهد شد
▫️وایبرم آفلاین خواهد شد
▫️واتس آپم آفلاین خواهد شد
▫️اسکایپم آفلاین خواهد شد
▫️شماره ام خاموش خواهد شد،
▫️دیگر روی پست ها کامنت نخواهم گذاشت،
▫️یا حتی دیگه پیامی هم از طرف دوستان و خانواده دریافت نخواهم کرد...
▫️پس وقتی که رفتم(مُردم) چه چیزی
با من خواهد ماند؟!
☑️ قرآنی که خوانده ام آنلاین خواهد بود...
☑️ پنج وقت نمازی که خواندم آنلاین خواهد بود..
☑️ زکاتی که دادم آنلاین خواهد بود...
☑️ اعمال صالحم آنلاین خواهد بود..
☑️ همه کارهایی
که برای خدا انجام داده ام با من در قبر
آنلاین خواهند بود..
🍃چرا خدا را راضی نکنیم و خوشبختی و
تفریح وشادی ولذت ابدی را بدست نیاوریم ؟!
🍃یادمان باشد
هر کس طعم مرگ را خواهد چشید...
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
#فیسبوک : آخرین بازدید ؛ 10 دقیقه قبل
#پلاس : آخرین بازدید ؛ 8 دقیقه قبل
#ویچت : آخرین بازدید ؛ 12 دقیقه قبل
#ایتا : آخرین بازدید ؛ 14 دقیقه قبل
#قرآن : آخرین بازدید ؛ رمضان سال گذشته!
اَلَم یَانِ لِلَذینَ اَمَنُوا اَن تَخشَعَ قُلوبُهُم لِذِکرِ اللَه
آیا هنوز وقت آن نرسیده است که دل های مومنان برای خدا خشوع کند؟!
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
✍#تلنگرانه_حجاب_اسلامی
😒بعضیها میگن زنهای باحجاب اُمّل اند
⭕️چون نه بلدن لباس زیبا بپوشن👗
⭕️نه بلدن آرایش ڪنن💅💄
👈درحالیڪه زنهاے باحجاب :
☝️هم بلدن لباس زیبا بپوشن 💁
☝️هم بلدن خوب آرایش ڪنن👸
⛔️منتها نه در هر مڪان و هرجایے😒
❌و نه در جلوے هر شخصے😏
◀️زنهاے با حجاب خیلے خوب میدونن ڪه:
👈چے بپوشن...
👈ڪجا بپوشن ...
👈و براے ڪے بپوشن...💑
🎀اصلاً #حجاب یعنے همین...
✍✍💟میدونے #چـادر مخفف چیه؟
چ👈چـــِهره یْ
ا 👈آسمآنی
د 👈دختَــر
ر 👈رســوـل الّٰـلـهـٓ 😌
{چـهـره ی آســـمانی دخـتــر رسول الــلـــّٰه}😇💓
#یا_زهرا 🌸
#چادر
#یادگار_مادر
✍✍✍ 🔴 نتیجه چند جمله منطقی:
تمام بی حجاب ها منحرفین اخلاقی نیستند، ولی تمام منحرفین اخلاقی بی حجاب هستند.👌
تمام بی حجاب ها بی دین نیستند ولی تمام بی دین ها بی حجاب هستند.👌
همه محجبه ها سلامت اخلاقی ندارند ولی همه کسانیکه سلامت اخلاقی دارند محجبه هستند.👌
همه دین داران یا حجاب هستند ولی همه باحجابان دین دار نیستند.👌
اگه شما هم فکر کنید خواهید دید
👇👇👇👇👇👇
تمام صفات خوب و معنوی و متعالی با حجاب رابطه مستقیم دارد.و تمام کسانیکه با حجاب مشکل دارند حداقل فاقد یکی از صفات معنوی و متعالی هستند که با دین در تضاد است
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیہ_هاے_جنون
#قسمت431
#بخش_اول
خون خونم را مے خورد،احساس میڪنم صورتم سرخ شدہ.
سریع خودم را بہ پذیرایے مے رسانم،فنجان هاے چاے را جمع میڪنم و بہ آشپزخانہ مے روم. نفسم را با حرص بیرون میدهم.
با حرص سینے فنجان ها را روے سینڪ میگذارم و شیر آب را باز میڪنم.
صداے بنفشہ از پذیرایے میخواندم:آیہ جان! بیام ڪمڪ؟!
سعے میڪنم صدایم نلرزد:نہ عزیزم! چند تا فنجون بیشتر نیست!
نگاهم را بہ فنجان ها مے دوزم،میخواهم اسڪاچ را بردارم ڪہ دست مردانہ اے روے دستم مے نشیند.
سرم را بلند میڪنم،روزبہ خونسرد نگاهم میڪند و لب میزند:برو پیش مهمونا،من سریع میشورم.
نگاهم را از صورتش مے گیرم:خودم مے شورم،برو پیش دوستات همش سراغتو میگرفتن.
انگشتانش را میان انگشتانم قفل میڪند و لبخندے ڪم رنگ مے نشیند روے لبانش.
_دختر حرف گوش ڪنے باش! از دیروز سرپا بودے!
زیر لب باشہ اے مے گویم،میخواهم قدم بردارم ڪہ جدے بہ چشمانم خیرہ میشود.
_گوش وایسادن ڪار خوبے نیست!
رنگ از رخم مے پرد،ادامہ میدهد:هرچے ذهنتو مشغول میڪنہ از خودم بپرس!
انگشتانم را رها میڪند و جاے من پشت سینڪ مے ایستد.
بدون حرف از آشپزخانہ خارج میشوم و بہ سمت جمع مے روم. دریا هنوز برنگشتہ!
همین ڪہ سرجایم مے نشینم مهسا مے گوید:آخر نگفتے چطورے روزبهو انقدر ڪدبانو و ڪارے ڪردے؟!
قبل از این ڪہ دهان باز ڪنم صداے مجید بلند میشود.
_عجب! نہ ڪہ ڪم ازم ڪار میڪشے؟! یڪم هم از این ور اون ور درس بگیر!
صداے خندہ بلند میشود،بنفشہ نگاهے بہ ساسان مے اندازد و مے گوید:باز مهسا جون میتونہ ازت ڪار بڪشہ!من چے بگم ڪہ آرزو بہ دل موندم ساسان حداقل لیوان خودشو جا بہ جا ڪنہ!
ساسان مے خندد:مرد سالارے ڪہ میگن اینہ!
مجید با آرنج بہ پهلویش مے ڪوبد:نہ بابا فرنگے!
ساسان شانہ اے بالا مے اندازد:چے ڪار ڪنم؟! اصلا نمیتونم ڪار خونہ انجام بدم!
بنفشہ سریع اضافہ میڪند:چون آقا اینطورے بار اومدن! تو آمریڪا هم مادرشون نذاشتن بهشون فشار بیاد گفتن هفتہ اے یہ نفر بیاد ڪاراے خونہ رو براشون انجام بدہ! تڪ پسر تشریف دارن دیگہ!
مجید سرے تڪان میدهد:اوہ اوہ! همیشہ پاے یڪ مادرشوهر در میان است!
با خندہ مے گویم:بحث دارہ یڪم حساس میشہ! بهترہ بریم سر خبرے ڪہ مهسا و آقا مجید میخوان بهمون بدن!
بنفشہ و ساسان ڪنجڪاو نگاهم میڪنند،بنفشہ مے پرسد:چہ خبرے؟!
نگاهم را بہ مهسا مے دوزم:عزیزم تا ڪیڪو میارم بگو!
لبخند عمیقے روے لبان مهسا مے نشیند:حالا بذار روزبہ و دریام بیان!
صداے دریا از پشت سرم مے آید:چے شدہ؟!
سرم را مے چرخانم و سرد نگاهش میڪنم،با لبخند ڪم رنگے بہ سمتمان مے آید و سر جایش مے نشیند.
بنفشہ جواب میدهد:انگار یہ خبراییہ!
از روے مبل بلند میشوم و بہ سمت آشپزخانہ قدم برمیدارم،روزبہ مشغول بررسے ڪردن غذاهاست.
سنگینے نگاهم را ڪہ احساس میڪند سر بلند میڪند و مے گوید:فنجونا رو شستم. غذاهام آمادہ شدن گازو خاموش ڪردم.
_ممنون! برو پیش بچہ ها منتظرن!
بدون حرف از آشپزخانہ خارج میشود،بہ سمت یخچال مے روم و جعبہ ے ڪیڪ را بیرون میڪشم.
در جعبہ را ڪہ برمیدارم نگاهم بہ ڪیڪ متوسط شڪلاتے اے ڪہ با گل هاے خامہ اے پوشیدہ شدہ مے افتد.
ڪیڪ را از داخل جعبہ بیرون مے آورم،بہ تعداد نفرات پیش دستے و چنگال هاے ڪوچڪ بیرون میڪشم.
با یڪ دست ڪیڪ را بلند میڪنم و با دست دیگر پیش دستے ها را.
محتاط قدم برمیدارم،لحظہ اے احساس میڪنم چشمانم تار مے بینند و پاهایم توان ندارند.
چشمانم را باز و بستہ میڪنم و مے ایستم. دوبارہ قدم برمیدارم اما احساس ضعف و سرگیجہ دست از سرم برنمیدارد!
نزدیڪ مبل ها مے رسم،لحظہ اے چشمانم سیاهے مے روند اما خودم را سرپا نگہ میدارم.
همہ بہ دهان مهسا خیرہ شدہ اند،مهسا نگاهش ڪہ بہ من مے افتد سریع مے پرسد:خوبے آیہ؟!
همہ ے نگاہ ها بہ سمت من بر مے گردد،با عجلہ ڪیڪ و پیش دستے ها را روے میز میگذارم.
نفسے میڪشم:آرہ!
سپس روے مبل مے نشینم و لبخند تصنعے اے میزنم:هنوز خبرو نگفتے؟!
مهسا جواب میدهد:نہ! دارم مقدمہ چینے میڪنم!
مجید سریع مے گوید:تو براے من ڪہ شوهرتم مقدمہ چینے نڪردے! یہ جملہ بگو خانما و آقایون عزیز دارید عمو و خالہ میشید!
همہ ے نگاہ ها بہ دهان مجید خیرہ مے ماند! نفر اول ساسان بہ خودش مے آید و سریع مجید را محڪم در آغوش میڪشد:یعنے تو دارے بابا میشے؟!
مجید ڪہ از حرڪت ناگهانے ساسان جا خوردہ مے گوید:ولم ڪن خرس گندہ! اگہ خفہ م نڪنے و زندہ بمونم آرہ!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیہ_هاے_جنون
#قسمت_431
#بخش_دوم
صداے تبریڪ گفتن بلند میشود،بنفشہ مهسا را در آغوش میڪشد و گونہ هایش را بوسہ باران میڪند.
لبخند جان دارے روے لبان روزبہ نقش بستہ،از جا بلند میشود و بہ سمت مجید مے رود.
دستے بہ ڪمر ساسان میزند:پاشو! نوبت بہ منم برسہ!
ساسان سریع خودش را از مجید جدا میڪند:نمیدونستم انقدر احساساتے ام!
روزبہ مردانہ مجید را در آغوش میڪشد و مے گوید:تبریڪ میگم رفیق! بابا شدن اصلا بهت نمیاد!
همہ مے خندند،مجید سریع از آغوش روزبہ بیرون مے آید.
_اصلا نمیخوام شما تبریڪ بگید!
روزبہ سر جایش بر مے گردد و شانہ اے بالا مے اندازد.
_جنبہ ندارے!
دریا با خندہ مے گوید:پس پا قدمم خوب بودہ!
نمیدانم چرا نمیتوانم زبانم را ڪنترل ڪنم و چیزے نگویم!
_البتہ مهسا جون چهار ماهہ باردارہ!
نگاہ دریا سرد میشود،همہ متعجب از ڪلام و لحنم نگاهے بہ هم مے اندازند.
سنگینے نگاہ روزبہ آزارم میدهد،بے توجہ نگاهم را بہ ڪیڪ مے دوزم.
مجید سریع مے گوید:الان ڪیڪ آب میشہ! مهسا جان ببرش!
مهسا بہ خودش مے آید و ڪاردے برمیدارد،میخواهد ڪیڪ را برش بزند ڪہ صداے زنگ موبایلم بلند میشود.
ببخشیدے مے گویم و بلند میشوم،همین ڪہ سر پا مے ایستم دوبارہ رمق و حس از تنم مے رود!
براے این ڪہ نقش زمین نشوم با سرعت بہ سمت اتاق مے روم.
در اتاق را باز میڪنم دیگر نمیتوانم روے پا بایستم و زانوهایم خم میشوند.
بہ زور خودم را داخل اتاق پرت میڪنم و در را مے بندم. نفس آسودہ اے میڪشم و روے زمین مے نشینم. حتے توان این را ندارم ڪہ موبایل را از روے میز عسلے بردارم.
چشمانم را مے بندم و سرم را بہ دیوار تڪیہ میدهم،چند ثانیہ ڪہ میگذرد صداے زنگ موبایل قطع میشود.
چند دقیقہ اے میگذرد و در همان حالت مے مانم،صداے بشاش مهسا از پذیرایے بہ گوشم مے رسد:آیہ! نمیاے؟!
ناے جواب دادن هم ندارم،هر زمان استرس میگیرم تنم از رمق مے افتد!
یادگارے اے ڪہ از استرس ها و غصہ هاے چند سال قبل بہ جا ماندہ...
گوشہ ے چادرم را در مشت مے فشارم:الان وقتش نیست! الان نہ!
اما تنم قفل شدہ! اولین بار این ڪرختے و ضعف زمانے ڪہ یاس سادات بہ خانہ مان آمد و خبر شهادت هادے را آورد بہ جانم افتاد!
همان زمانے ڪہ مبهوت حلقہ ے در گردنم را نوازش ڪردم و چیزے گفت هادے دیگر در این دنیا نیست!
تنم از پا در آمد و روے زمین پهن شد! بعد از آن این ڪرختے و ضعف براے هر ناراحتے اے مهمان تنم شد!
هنوز جسمم هم در گذشتہ ماندہ بود...بہ امید ڪدام آیندہ وارد زندگے روزبہ شدہ بودم؟!
محڪم تر مشتم را مے فشارم و زیر لب یاعلے اے مے گویم،دستم را حوالہ ب دیوار میڪنم و پاهایم را تڪان میدهم.
نفسے میڪشم و قد راست میڪنم،با ضعف قدم برمیدارم. بدون این ڪہ موبایلم را چڪ ڪنم چہ ڪسے تماس گرفتہ بود!
در اتاق را باز میڪنم و خارج میشوم،همین ڪہ نزدیڪ پذیرایے مے رسم صداے مهسا بلند میشود!
_اے بابا ڪجایے پس؟!
بہ زور لبخند میزنم:انقدر غر نزن! دخترمونم غر غرو میشہ!
گونہ هاے مهسا رنگ مے گیرند،سعے میڪنم عادے قدم بردارم.
همین ڪہ بہ مبل مے رسم انگار قلہ ے ڪوہ را فتح ڪردہ باشم،سریع روے مبلع مے نشینم.
روزبہ پیش دستے اے ڪہ تڪہ ے بزرگے ڪیڪ درونش قرار گرفتہ بہ دستم مے دهد. زیر لب تشڪر میڪنم و ڪیڪ را از دستش میگیرم.
مجید همانطور ڪہ با ولع تڪہ اے ڪیڪ داخل دهانش میگذارد از ساسان مے پرسد:تو ڪے خبر بابا شدنتو میدے؟!
ساسان بیخیال شانہ اے بالا مے اندازد:فعلا تڪلیفمون مشخص نیست!
مهسا ڪنجڪاو نگاهش میڪند:یعنے چے؟!
ساسان جواب میدهد:شاید بخوایم براے همیشہ از ایران بریم!
بنفشہ سریع با لحن دلخورے اضافہ میڪند:ڪہ پیش خانوادہ ے ساسان تو آلمان باشیم!
ساسان با لحن ملایمے نامش را میخواند:بنفشہ جان!
بنفشہ سرے تڪان میدهد:عزیزم من ڪہ چیزے نگفتم! دلیل بلاتڪلیفیمونو گفتم!
مشخص است خانوادہ ے ساسان بیش از حد در زندگے ساسان و بنفشہ تاثیر دارند و بنفشہ را بہ تنگ آوردہ اند!
ساسان نفس عمیقے میڪشد:بہ هر حال فعلا تڪلیفمون مشخص نیست! اگہ بخوایم بریم آلمان ترجیح میدیم اونجا بچہ دار بشیم.
مجید بہ شوخے مثل زن ها مے گوید:واہ واہ! خیلے غربتے شدیا!
از لحنش خندہ ام مے گیرد،ادامہ میدهد:والا یہ ذرہ ارق ملے ندارہ!
سپس رو بہ روزبہ و من مے پرسد:شما دوتا چے؟!
چهرہ ام گرفتہ میشود،روزبہ خونسرد جواب میدهد:ما تازہ عروس و دوماد جمعیم! فعلا میخوایم تازہ عروس و دوماد بمونیم!
مجید بہ شوخے مے پرسد:یعنے میخواے سر چل چلے بابا بشے؟!
روزبہ با خندہ جواب میدهد:توام همسن منیا!
_ولے حداقل سر چل چلیم بچہ مو میفرستم مدرسہ!
مهسا تشر میزند:مجید جان! شوخے زیادم خوب نیست!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
♥️دختران حاج قاسم♥️
﴾﷽﴿ 💠 #رمان_آیه_های_جنون 💠 #قسمت_۱ آرام چشمانم را باز میڪنم،با چشم هاے خواب آلود اطرافم را دید می
برگشت به قسمت اول رمان آیه های جنون .....
#داستان_کوتاه
پلیکانی در زمستان سرد و برفی برای جوجه هایش غذا گیر نمی آورد. ناچار با منقارش از گوشت تنش می کَند و توی دهان جوجه هایش می گذاشت. آنقدر این کار را کرد تا ضعیف شد و مُرد.
یکی از جوجه ها گفت:
آخیش! راحت شدیم از بس غذای تکراری خوردیم.
وقتی فداکاری می کنیم، انتظار داریم در مقابلش ناسپاسی نبینیم اما بیشتر اوقات می بینیم. مرز میان ناسپاسی و خودخواهی باریک است. هر دو جزو صفت های بد به شمار می روند اما هر آدمی حق دارد زندگی کند. حق دارد خودخواه باشد. کسی برای فداکاری بی اندازه هم مدال نمی دهد.
عموماً آدم های خیلی فداکار در تنهایی شان گله می کنند از ناسپاسی اما ترجیح می دهند فداکار شناخته شوند تا آدمی که به فکر خودش است.
گاهی به فکر خودتان باشید. از زندگی تان لذت ببرید. اینطور در گذر زمان کمتر پشیمان می شوید. کسی برای فداکاری بی اندازه به آدم مدال نمی دهد.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii