♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت_چهلوچهارم 📚 ابوذر خواست دو فنجان چای برای خودش و مهران بریزد شیوا را دید که سر
#رمان_عقیق_پارت_چهلوپنجم
📚 عقیله با اخم نگاهش کرد و گفت: شما دهنتو باز نکنی و مارا مستفیض افاضات عالمانهتان نکنید کسی نمیگه شیخ شهر الله!
آیه دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و بلند شروع به خندیدن کرد آنقدری که عقیله هم به خنده افتاد و ملاقه را به حالت پرتاب به سمتش گرفت و گفت: میری بیرون یا بزنم ناک اوتت کنم؟
آیه که دید هوا پس است با سرعت از آشپزخانه خارج شد و خنده کنان به اتاقش رفت ، شماره ابوذر را گرفت و منتظر ماند تا بردارد...صدای مردانه اش بعد از چند لحظه به گوش رسید:
_سلام آیه جان
_سلام شاه دوماد کجایی؟
_حوزهام تازه کلاسم تموم شده کاری داشتی؟
_میخواستم بگم شام بیا اینجا...
_چه خبره؟
از پنجره به بیرون خیره شد و گفت: چه خبر میخوای باشه؟ بیا اینجا میخوایم یکم دستت بندازیم!
ابوذر بی اختیار میخندد و میگوید:این صداقت و صراحتته که من و دیونه کرده!
_قابل شوما رو نداره اخوی!
_باشه افتخار میدم بهت و میام!
_کیمل رو هم بردار بیار
_اونو دیگه برای چی؟
آیه چشمهایش گرد میشود و میگوید: خجالت بکش ، ورش دار بیار داداشمو ببینم...دیگه هم با فشردن دگمه قرمز و قطع کردن صدات خوشحالم کن!
ابوذر پر رویی نثارش میکند و خداحافظی میکند...کتاب اوصول فقه را توی کیفش میگذارد در میانه حیاط صدای قاسم را میشنود:
_مستر سعیدی یی دقه صبراله!
با خنده برمیگردد سمت صدایی که صاحب درشت هیکلش به سمت آن میدود...عاشق روحیه شاد این پسر بود... همه طلبه های حاج رضا علی معتقد بودند منبری تاثیر گذار و تو دل برویی میشود خصوصا با این لحن تاثیر گذار و هیکل بامزه و تقریبا فربه اش!
کنار ابوذر می ایستد و نفس نفس زنان میگوید: حاجی قربون دستت جزوه کلاس امروز رو میدی به من!؟
ابوذر جزوه را از توی کیفش در می آورد و با احترام تقدیمش میکند ، قاسم تشکری میکند و میگوید:راستی سید کی میخوای بری خواستگاری؟
ابوذر میخندد و میگوید: من سیدم آخه؟
_بابا سید یعنی آقا شما هم آقای مایی دیگه!
ابوذر سری تکان میدهد و میگوید: از دست تو...فردا شب ان شاءالله.
قاسم گل از گلش میشکفد و بلند فریاد میزند: سلامتی شاه داماد های اسلام صلوات!
اهالی حوزه که به این کارهای قاسم عادت داشتند با خنده صلواتی میفرستند و قاسم بلند تر از قبل میگوید:به همین زودی یه شام عروسی مشتی بیوفتیم صلوات دوم رو جلیتر ختم کن ، ختم کن اخوی لال از دنیا نری!
و اینبار صدای صلوات ها بلند تر میشود که ابوذر سرخ شده از خنده میگوید: آبرو نذاشتی برامون قاسم!
قاسم با همان لحن مخصوص به خودش میگوید: چه آبرو ریزی مومن؟ آبرو دار الان شمایید که دارید دینتونو کامل میکنید ، نه ما اعذب های بیچاره که یه پامون تو جهنمه یه پای دیگه امون تو
بهشت!
دیگر تمام همکلاسی ها دور ابوذر و قاسم جمع شده بودند و به حرفهای قاسم میخندیدند...ابوذر گفت: خب شما چرا دینتو کامل نمیکنی ؟ یکم آسون بگیر و برو تو کارش!📚
@dokhtaranchadorii
#رمان_عقیق_پارت_چهلوششم
📚 قاسم بادی به غبغبه می اندازد و میگوید: تو فکرشم مهندس ولی خودت که شاهدی هم کفو و هم شان پیدا نمیکنم...مگه دنیا چند تا قاسم داره که همتاشو هم داشته باشه؟
حاج رضا علی که شاهد حرفهای دو شاگردش بود همانطور که به سمت حوض میرفت برای تجدید وضو گفت: کم بلوف بزن حضرت هیکل!
اینبار قاسم هم به خنده افتاد و گفت: داشتیم حاجی؟
حاج رضا علی مشتی آب به صورتش پاشید و گفت: اینجا همه چی داریم!
بعد رو به طلاب گفت: پاشید برید به کار و زندگیتون برسید حرفای این جاهل براتون نون و آب نمیشه!
با این حرفش همگی پرا کنده شدند و خداحافظی کردند قاسم هم روی ابوذر را میبوسد و میگوید:
ولی سوای از شوخی ان شاءالله هرچی خیره پیش بیاد!
ابوذر هم با لبخند ان شالهی میگوید و میرود تا به مهمانی عمه عقیله اش برسد....عقیله برای تک تک برادر زاده هایش غذا میکشد و میگوید: بفرمایید شروع کنید.
کمیل به به کنان میگوید:ای جان ، میدونی چند وقته لوبیا پلوهاتو نخورده بودم و دلم براشون تنگ شده بود؟
عقیله جرعه ای دوغ مینوشد و میگوید: نه نمیدونستم میریزم برات ببری خونه!
آیه با خنده کنارش سبزی میگذارد و میگوید:بخور نوش جونت داداشم!
ابوذر در سکوت غذا میخورد و عقیله روی او زوم شده آخر سر طاقت نمی آورد و میگوید: ابوذر فردا ساعت چند باید بریم؟
_بابا که برای ساعت ۸ هماهنگ کرده شما ساعت ۶ حاضر باشید!
کمیل ذوق زده میگوید:آیه صبح میای بریم باهم بیرون من یه پیراهن بگیرم؟
ابوذر چشمهایش را گرد میکند و میگوید: مگه میخوایم بریم عروسی؟
آیه اخم میکند به ابوذر و میگوید: چیکارش داری داداشمو؟ بی ذوق میخواد در مقام برادر شوهر چشم بازارو کور کنه...بعد روبه کمیل میگوید:من فردا دربست در اختیار شمام داداشی هرجا
خواستی میریم!
کمیل با لبخند مرموزش ابرو هایش را بالا پایین میکند و ابوذر را به خنده می اندازد...بعد از شام عقیله بساط تنقالتش را پهن میکند و همگی را دعوت به دیدن فیلم ایرانی که تازه به دستش رسیده بود میکند...ابوذر به طور نمایشی دستهایش را بالا میگیرد و میگوید: وای خدایا باورم نمیشه ، یعنی دعاهام مستجاب شد؟ یعنی تموم شد دوران شکنجه های ما با اون فیلمهای کذایی؟
همه به این حالتش میخندند و عقیله میگوید: خیلی هم دلت بخواد همراه من بشینی فیلم ببینی!
**
آخر شب که کمیل و ابوذر رفتند باز هم بی خوابی به سر اهالی آن خانه زد...آیه به عادت همیشگی روی پای عقیله دراز کشیده و به تلویزیون خیره شد...دلش قدری حرف زدن میخواست هر چند تکراری به نظرش رسید عقیله اینروزها خیلی درهم و گرفته است...دستی به صورت عقیله کشید و گفت: مامان عمه حرف بزنیم؟
عقیله نگاهش کرد و گفت: حرف بزنیم!
_اوممم از خودمون بگیم
_از خودمون میگیم!
بی مقدمه میپرسد:عمه تو چرا جوونیتو حروم من کردی؟
اخمی صورت عقیله را میپوشاند و میگوید: قرار بود حرف بزنیم نه اینکه تو شعر بگی با این استعداد نداشتهات!
لبخند کمرنگی روی لبهای آیه می آید: جدی میگم تو چرا هیچ وقت ازدواج نکردی؟
عقیله جدی تر میگوید: موضوع بحثت خیلی قدیمی شده!📚
#ادامہ_دارد.....
@dokhtaranchadorii
#سلام_امام_زمانم ❣
تویے بهانہ خورشیــد وقٺ تابیدن
تویے بهانہ بــاران براے باریدن
بیا عدالــٺ مطلق مسیر مےخواهد
سپاه منتظرانٺ امیــر مےخواهد
#اللهم_عجّل_لولیڪ_الفرج
#السلام_علیک_ایّها_المقدّم_المأمول
🌷🌷🌷🌷🌷
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
ماه شعبان عشق بازے در هواے ڪربلا
حس و حال دیگرے دارد
#حســينجــانم
#اےهـــمهعشــقســلامعلــيك
#روزم _بنامتان
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
💢پرسیدم: شما که #تجربه ات از من بیشتره و سر کلاسهای اخلاقی📚 نشستی بهم بگو چرا هر کاری می کنم #اراده ام قوی نمی شه😔 تا رو در روی گناه🔞 وایستم!؟
💢خیلی جدی گفت: کاری نداره خواهر من. پنج تومن بده سوار تاکسی🚕 شو برو از #داروخونه چند تا قرص💊 اراده بخر و روزی یه دونه بخور😄
_داداش #شوخی نکن دیگه!
💢این بار طوری جواب داد که برای #همیشه آویزه گوشش شد: یه راه☝️بیشتر نداری❌ #روزه_بگیر.
💥رو...زه...ب...گیر!
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنگام نوشیدن آب بگو سلام بر حسین
قسمت اول
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنگام نوشیدن آب بگو سلام بر حسین
قسمت دوم
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت #امام_حسین علیه السلام
🎥شوق کربلات ربوده صبر و تابم
🎤مهدی #اکبری
#سرود
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
#تبریکانه😍♥️🎊
ميلاد گل رسول و زهرا و علي است
جهان خجسته زين نور جلي است
ما را دگر از روز جزا بيمي نيست
چون بر دل ما عشق حسين ابن علي است❤️😇
🌼خجسته میلاد امام حسین (ع) مبارک باد🌼
@okhtaranchadorii
🌼🌸🍃🌺🍃🌸🌼
#امشب
شب میلاد🎊 حسین است حسین❤️
اندر همه جا یاد #حسین است حسین
✨❣✨❣✨
خوانند همه #نـــادعلى، لیـــک على
#امشب بلَبش ناد حسین است
حســـیـــــ🌹ـــن
#میلاد_امام_حسین(ع)مبارکباد🌺🍃
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🍂🌼🍂🌼🍂
🍂
▫️فضیلت ماه شعبان
📜 رسول_خدا_صلی_الله_علیه_وآله
فرمود:
«هرکس در ماه شعبان هزار بار بگوید:
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، وَ لَا نَعْبُدُ إِلَّا إِيَّاهُ، مُخْلِصِينَ
لَهُ الدِّينَ، وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»
🌸خداوند عبادتِ هزار سال برای او
می نویسد؛
🌸 و گناه هزار سال را از وی محو
می کند؛
🌸 واین فرد روز قیامت از قبرش
بیرون می آید درحالیکه صورتش
همچون ماه شب چهارده می درخشد؛
🌸 ونزد خداوند در زمره راستگویان
منظور می شود.»
📚اقبال الاعمال، ص196
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌹با نشر مطالب در ثواب آن شریک شوید
🌸 حسین جان!
تولدت چنان مبارک بود که فطرس ملک، نخستین دخیل «سفینه النجاة» ات شد؛
اما افسوس که غصه قصه کربلا، پیش از تولدت به گوش مادرت زهرا رسیده بود.
🌼 پس خدا مهدی را در نسل تو قرار داد و داستان عاقبت بخیری انسان توسط او را در گوش مادرت زمزمه کرد، تا قلبش آرام بگیرد و شادی اش از تولد تو رنگ غم نگیرد.
🌸 سلام بر تو در روزی که متولد شدی و در روزی که با ظهور فرزندت مهدی، باز خواهی گشت.
💐 ولادت #امام_حسین را محضر فرزند عزیزشان امام زمان و شما تبریک می گوییم.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌸 🌷
تربت امام حسین (علیه السّلام)..
میلاد سالار شهیدان و سرور آزادگان جهان حضرت امام حسین بن علی (علیه السّلام) مبارک باد.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
🌙 میلاد ماه
➕ روایتی از ولادت امام حسین علیهالسلام
#خواندنی
💡 هزارنفرند، همه در صفوف بههمپیوسته. گوش اگر تیز کنی، صدای ذکر و تسبیح و صلوات از نفربهنفرشان بلند است. انگار *نقل لبخند پاشیدهاند* روی همۀ چهرهها. شادی فضا را به ارتعاش درآورده. همهشان پشت سر بزرگتریننفر منتظرند و مشتاق.
⭐️ بزرگشان پیش میآید. او به اینخانه و اهلش آشناست. اوست که باید *پیام* را برساند؛ *تبریک* و تهنیتی روشن، تازهرسیده از آسمان. انتظار به سر میرسد. چشم هزارفرشته به جمال پیامبر صلیاللهعلیهوآله روشن میشود. بزرگ فرشتهها، جبرئیل، پیش میرود و متواضعانه، از طرف خداوند و خودش به حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله تبریک میگوید.
💎 پیامبر صلیاللهعلیهوآله به صفوف فرشتههایی که برای عرض تبریک آمدهاند، نگاه میکند و آن *تبسم شیرین* آشنا بر چهرۀ مبارکش نقش میبندد. *دوباره پدربزرگ شده است.*
پیامبر صلیاللهعلیهوآله به سمت امیرالمؤمنین علیهالسلام میرود. امروز *او خوشحالترین مرد دنیاست!* حضرت پیشتر پرسیده: *«اسمش را چه میگذاری؟»* و فرشتهها سکوت کردهاند. هرکدام میخواستند زودتر از دیگری نام مولود تازه را بفهمند. ادب و تواضع امیرالمؤمنین اما فراتر از تصور آنهاست. علی علیهالسلام گفته: «در نامگذاریاش از شما سبقت نمیگیرم» و پیامبر هم فرموده: «من هر از پروردگارم سبقت نمیگیرم».
💥 حالا همه چشم شدهاند؛ خیره به دهان جبرائیل که پیام خدا را آورده: «ای محمد! خدای بزرگ تو را سلام میرساند و میفرماید: «علی نسبت به تو مثل هارون نسبت به موسی است. پسرش را به اسم پسر هارون نام بگذار که «شبیر» است». پیامبر صلیاللهعلیهوآله به مقربترین فرشتۀ الهی نگاه میکند. شبیر نامی عبری است. میگوید: «زبان من عربی است» و جبرئیل پاسخ میدهد: «نامش را «حسین» بگذار».
❤️ حسین. حسین. هزارفرشته، نام مولود تازه را دم گرفتهاند؛ درست همانطور که ذکر و تسبیح را. تبریکها و تهنیتها، دانهبهدانه از آسمان به خانۀ پیامبر میرسند که درخشانترینخانۀ روی زمین است از چشم اهالی آسمان.
همینوقتهاست که پیامبر صلیاللهعلیهوآله به اسماء میگوید: «فرزندم را بیاور».
🔆 حسین تازه به دنیا آمده و چنان دیگرنوزادان، او را شستشو ندادهاند. اسماء دلنگران است. به رسم ادب میگوید: «نوزاد تازه رسیده! هنوز آمادهاش نکردهایم ای رسول خدا». چشمان پیامبر آرام میخندد: «خدا او را پاکیزه کرده. بیاورش». چندلحظه بعد، دومینپسر فاطمه، پارۀ تن پیامبر، در آغوش نبی آرام میگیرد، پیچیده در پارچهای سفید.
👌 پیامبر صلیاللهعلیهوآله سر پیش میبرد و در گوش راست حسین اذان و در گوش چپش اقامه میگوید. صدای پیامبر از پردۀ گوش حسین میگذرد و در عمق جانش مینشیند؛ اولین و عزیزترینصدایی که در دنیا شنیده و تنهاصدایی که در روزهای پیش رو، او را آرام میکند.
🌺 به مناسبت ولادت امام حسین علیه السلام🌺
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
1_58495770.mp3
2.35M
ولادت #امام_حسین علیه السلام
🎵یا حسین تپش دل همه نوکرا
🎤حسین #طاهری
#سرود
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت_چهلوششم 📚 قاسم بادی به غبغبه می اندازد و میگوید: تو فکرشم مهندس ولی خودت که شاه
#رمان_عقیق_پارت_چهلوهفتم
📚 _اِ اِ اِ اِ... مامان عمه
عقیله کلافه میگوید: برای اینکه من شوهر دارم!
آیه پوفی میکشد و میگوید: مامان عمه تو رو خد بس کن ، خدا عمو عیسی خدا بیامرز رو رحمت کنه ، ایشون هم راضی نیست به این امید واهی!
عقیله دیگر به این حرفها عادت داشت به همین خاطر گفت: کی میگه عیسی شهید شده؟ کو؟ کجاست؟ توقبری ازش سراغ داری؟ نشونه ای مبنی بر این ادعا داری؟
_تو حرف تو گوشت نمیره مامان عمه! ولش کن اصلا...از آشناییتون بگو!
عقیله لبخندی میزند و میگوید: اینو که تاحالاصد بار برات تعریف کردم!
_بازم بگو قشنگه....هر بار شنیدنش قشنگه...از سادگی زیاد قشنگه!
......
عقیله از یاد آوری این داستان تکرار اما شیرین لبخندش پر رنگ تر میشود و میگوید: میدونی که پسر همسایمون بود پنج شیش سال ازم بزرگتر بود...از همون بچگی دوستش داشتم... حجب و حیاش زبون زد بود...رو مردونگیش با اون سن کمش قسم میخوردند ، اونقدری مرد بود
که آرزوی خیلی ها بود خب اون موقع ها که مثل حالا نبود که ملاک مردانگی شکم شش تیکه و پوست برنزه و هیکل قد گاو میش یا سین اخلاقی پسرا باشه!
آیه خوب میدانست این سین اول اسم همان حیوان باوفا است همیشه از داشتن همچین عمه خلاقی به خود میبالید!
_اون موقع ها غیرت مرد بود که مهم بود غیرت نه به این معنی که به لباس پوشیدن و حرف زدن با مرد غریبه گیر بده ، چرا این بود ولی معنی غیرت خیلی فرا تر از اینها بود ، مسئولیت پذیری و
احترام به بزرگتر همه ی اینا غیرتی بودن اون مرد رو میرسوند ، مردونگی به چهره خوشکل نبود نه که نبود ملاک نبود!
عیسی از همون مردا بود..مرد...روزی که اومد خواستگاریم هممون انگشت به دهن مونده بودیم ، میفهمی آیه؟ تا اون موقع رفتاری ازش ندیده بودیم که برداشت خاصی بشه ازش داشت من اون موقع ۱۶ سالم بود...
آیه میان حرفش میپرد و میگوید:خدایی مامان عمه من باورش خیلی برام سخته که ۱۶ سالگی دختر شوهر بدن ، اونم یکی مثل آقا جون و خان جون خدا بیامرز!
عقیله با غرور میگوید: فکر میکنی ۱۶ ساله های نسل ما مثل شما سوسول بودن ؟ که دغدغه اصلی زندگیشون ست کردن الک جدیدشون با مانتو شلوار و روسریشون باشه؟ شیر زنی بودیم برا خودمون!
آیه ابرویی بالا می اندازد و میگوید : آره والا هیچکی نمیگه ماست من ترشه شما از خودتون تعریف نکنید کی بکنه؟ اینو ولش کن عمو عیسی رو بگو...
_شبی که اومد خواستگاری رو هیچ وقت فراموش نمیکنم...هم خیلی خوشحال بودیم و هم غمگین ، عیسی من سه سال قبل تو بمب باران تهران تمام خانواده اش رو از دست داده بود و اون شب با عمو و امام جماعت مسجد محل اومده بودند... یادمه اولین باری که تنها شدیم تا با هم حرف بزنیم از استرس تمام تنم داشت میلرزید...آیه...عیسی روحش خیلی بزرگ و تاثیر گذار بود...خیلی..با همون لحن عیسی گونه ی خودش بهم گفت: عقیله خانم من لولو خور خوره نیستم ، یکم آرومتر!...از خجالت سرخ شدم هیچی نگفتم....اما اون شروع کرد به حرف زدن و من حس کردم چقدر در مقابل این مرد کوچکم ، خیلی بزرگ بود آرمانهاش عقایدش ، منشش...آیه عیسی یه چیزی بود ورای کلمات توصیفی...خیلی طول نکشید که رضایتمو اعلام کردم و عقد کردیم....قرار بود پولهاشو جمع کنه و تا اون زمان عقد کرده بمونیم ، زمین پدریشو تو شهرستان فروخته بود و تو محل یه مغازه کوچیک باز کرده بود📚
@dokhtaranchadorii
#رمان_عقیق_پارت_چهلوهشتم
📚 اما همون روح بزرگ نذاشت طاقت بیاره ، سال آخر جنگ بود که یه شب اومد خونمون و بعد از کلی این پا و اون پا گفت که میخواد بره جبهه...کلی دلیل عقلی که هیچ جوره با منطق دلی من جور نمیشد ، عیسی نباشه؟مگه میشه؟ من به یاد ندارم تو عمرم به اندازه اون شب گریه کرده باشم...حق هم داشتم اون شب آخرین شبی بود که من عیسی رو دیدم با پدرت اعزام شدند بابات بعد از
دوماه مجروح شد و برگشت اما عیسی من همونجا موند....هیچوقت برنگشت ، هیچ کس ازش خبر نداشت ، نه تو لیست اسرا اسمش بود نه تو شهدا...آیه میدونی تو برزخ زندگی کردن یعنی چی؟ همون سال بود که بابات با حورا ازدواج کرد و چند ماه بعد آتش بس شد و بعد تو به دنیا اومدی...بعد از جنگ خیلی دنبال عیسی گشتیم اما پیداش نکردیم ، بعد از جدا شدن حورا از پدرت و ناامیدی ما از پیدا کردن عیسی دیگه رغبتی به موندن تو اون محله نداشتیم...در و دیوار اونجا پر از غم و اضطراب و دلواپسی بود...بعد از اینکه پدرت با پریناز ازدواج کرد از
اونجا نقل مکان کردیم و اومدیم این محله...عقیله نگاهی به ساعت انداخت و گفت: پاشو برو بخواب دختر منم بی خواب کردی!
آیه از جایش بلند شد و گونه مامان عمه را بوسید و گفت: تو فکرش نباش مامان عمه ، خدا بخواد بعد از این برزخ یه بهشت برین در انتظارته و بعد شب بخیر گفت و اتاقش رفت!
لحظه ای خودش را جای عقیله گذاشت و اعتراف کرد او هم اگر بود منتظر کسی چون عیسی میماند...حق باعقیله بود... عیسی ارزش این همه صبر را داشت!
آیه با خستگی خودش را روی نیمکت پارک رها میکند و با تن صدای پایینی آخ و وای راه میاندازد و بر سر کمیل غر میزند: مگه تو دختری که اینقدر سخت پسندی کمیل؟
کمیل بی تفاوت ساندویچش را به او میدهد و میگوید: شیک پوشم خواهرم ، شیک پوش...خب انتخاب چیزهای شیک وقشنگ هم زمان بره!
آیه چشم غره ای میرود و ایشی میگوید و پا هایش را ماساژ میدهد...همان موقع گوشی موبایلش زنگ میخورد و تصویر پدرش روی آن نقش میبندد..
_سلام بابایی
اما به جای پدرش صدای پریناز را میشنود که گویا گوشی را روی اسپیکر گذاشته:سلام آیه خانم چطوری؟ کجایی؟
_سلام عزیزم...کجا میخواستی باشیم؟ همین الان تازه خریدمون تموم شده نشستیم تو پارک یه چیزی بخوریم برگردیم...
پریناز سرزنش وار میگوید: حالا واجب بود حتما اون مزخرفات بیرونو میخوردید؟ میومدید خونه غذا بود!
_گیر نده دیگه عزیزم ...حالا یه روز پسر ناخن خشکت مارو مهمون کرده ها!
_راستی کمیل کجاست؟ اذیتت که نکرد؟
آیه نگاهی به او می اندازد و با درد میگوید: لگد الله علیه پریناز ، کشت منو تا یه بله بده ما یه پیرهن بخریم!
هم پریناز و هم محمد از این جمله دردناک آیه به خنده می افتند و کمیل چشم غره میرود!
پریناز میگوید:خب دیگه زودتر تموم کنید بیاید خونه باید دوش بگیرید و یه سر و سامونی هم به خودتون بدید.
آیه میپرسد: راستی پری جون مامان عمه اونجاست؟ نریم دنبالش؟
_نه یه سره بیاید اینجا خودش اومده...
_پس هیچی میایم ان شاءالله تا یه ساعت دیگه خداحافظ...
_خداحافظ
کمیل در این مدت زمان کم تقریبا نیمی از ساندویچش را خورده بود و آیه گازی به ساندویچش زد و بعد گویی چیزی یادش افتاده باشد به کمیل گفت : راستی کمیل قضیه رو به بابا گفتی؟
کمیل کمی از دوغش نوشید و گفت: آره
آیه با ذوق پرسید: خب چی گفت؟📚
#ادامہ_دارد....
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب آقایی داریم 😘✋ تولدت مبارک ارباب ...
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_علیه_السلام
📺 تصاویر زیبا از حرم سیدالشهدا(ع)
💠میلاد با سعادت امام حسین علیه السلام بر همه عاشقان آن حضرت مبارک باد
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
1_58566743.mp3
14.48M
کاشکی میشد بهت بگم چقدر صدا تو دوست دارم ...
ولادت امام حسین علیه السلام
🔸مداح: حاج محمود کریمی
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
رزق چیست؟
رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم می دانند.
زمانی که خواب هستی و ناگهان، به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار میشوی؛ این بیداری ؛ رزق است، چون بعضیها بیدار نمیشوند.
زمانی که با مشکلی روبرو میشوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی، این صبر، رزق است.
زمانی که در خانه لیوانی آب؛ به دست پدر یا مادرت میدهی این فرصت نیکی کردن ، رزق است.
گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست با گفته هایت نباشد؛ ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی این تلنگر، رزق است.
یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست از او بی خبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش، این یادآوری؛ رزق است.
رزق واقعی این است... رزق خوبی ها،
نه ماشین نه درآمد، اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد، اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد.
ودر آخر همینکه عزیزانتان هنوز در کنارتان هستند و نفسشان گرم است و سلامت ؛ این بزرگترین رزق خداوند است
زندگیتان پُر از رزق.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
میخوایم کانال رو چراغونی کنیم😌
👏🏻👏🏻🌹🌹🌹🌹
💡💡◎◎◎ 💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊
💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊
🎊🎉
چراغونی اول به خاطر تولد امام حسین واباالفضل 🌹🌹🌹🌹🌹
💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊
💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊
چراغونی دوم رو به یمن قدوم مبارک امام سجاد وعلی اکبر 🌹🌹🌹🌹🌹
💡💡◎◎◎💡💡 ◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊
💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊
وسومین چراغونی رو به یمن قدوم سبز مولا واقامون حضرت ولی عصر، مهدی صاحب الزمان 🌹🌹👏👏👏👏👏
💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊
💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡 🎊 🎊 🎊
💡💡◎◎◎💡💡◎◎◎💡💡
🎊 🎊 🎊
🎊🎉🎊🎉💡💡💡💡🎊🎉💡💡💐💐💐
🌺☘ تولد این نورهای امامت برشما عزیزان مبارک ﻣﺒﺎﺭک🌺🌺🌺🌺
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii