eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
621 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
: 💠 🍂 💠 ۱۱۲ حتے اجازہ نخواهد داد روے آفتاب سوزانِ یزد را ببینم ڪہ مبادا خدا قهرش بگیرد و سوسڪمان ڪند! مے ماند گزینہ ے اول، قبول ڪردنِ هادے... چطور بسازم با مردے ڪہ دلش جاے دیگریست و مرا نمیخواهد؟! بازے سرنوشت،عجیب است! همہ چیز دست بہ دست هم دادہ بود تا، من براے بشوم وَ تو براے ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ چند روزیست آرام گرفتہ ام،حالِ مادرم و نورا هم تعریفے ندارد. بیچارہ یاسین! چہ اشڪے برایم ریخت! در این بین تنها پدرم خوشحال است،بہ خواستہ اش رسید. دلم آشوب است،مدام میگویم: "بزن زیر همہ چیزو رفتن پیش عزیزو قبول ڪن،هنوز دیر نشدہ!" امروز روز موعود است،خانوادہ ے عسگرے براے خواستگارے رسمے مے آیند. نگاهم بہ لباس هایم مے افتد،همان سارافون و دامنه زیتونے را پوشیدم. مادرم روسرے ام را مدل لبنانے درست ڪرد،چادر ڪرم رنگے با گل هاے ریز و درشت نباتے روے تخت برایم گذاشتہ. سفارش ڪردہ اگر چہ راضے نیستم ولے رسمِ ادب و احترام را براے مهمان ها بہ جا بیاورم،مبادا برنجانمشان یا آبروے خانوادہ را ببرم! از روے زمین بلند میشوم،قرآنم را از ڪتابخانہ برمیدارم. من آشوبم و تو آرامش اے من! تو بگو چہ ڪنم؟! در دل صلواتے میفرستم و نیتم را میخوانم،سپس قرآن را باز میڪنم. و با‌ چہ آیہ اے خطابم میڪنے ڪہ اطاعت ڪنم! "وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا" در برابرشان از روى مهربانى سر تواضع فرود آور و بگو:اى پروردگار من،همچنان كہ مرا در خُردى پرورش دادند،بر آنها رحمت آور. چندین بار آیہ را میخوانم تا دلم قرص شود ڪہ خودش فرمان دادہ! باید احترام پدرم را حفظ ڪنم! قرآن را میبندم و میبوسم،زمزمہ میڪنم:حتما یہ خیرے هست! خودت هوامو داشتہ باشو راہ درستو جلوم بذار! همین ڪہ لبانم را از جلد قرآن جدا میڪنم صداے زنگِ در مثلِ ناقوس مرگ در گوشم مے پیچید! قرآن را سر جایش میگذارم،مضطرب روے زمین مے نشینم. دیگر مثل دفعہ ے اول ڪنجڪاو نیستم هادے و واڪنشش را ببینم! خدا ببخشد چقدر دعا ڪردم اتفاقے بیوفتد ڪہ نیایند! صداے خوش و بش آقاے عسگرے و پدرم مے آید،بے اختیار یڪ قطرہ اشڪ از گوشہ ے چشمم مے چڪد. ڪسے مدام در سرم میگوید: "دیر نشدہ آیہ بهمش بزن! موندن پیش عزیز و قانوناش بهتر از اینہ زندگیتو ڪنار هادے سیاہ ڪنے! " و با پایان این جملہ تصویر هادے و نازنین جلوے چشمانم نقش مے بندد. نہ! هنوز فرصت دارم تا همہ چیز را بہ هم بزنم! از ڪنارِ تو بودن باید ترسید، بویِ عشق میدهے و دل فریبے! بہ سمت در اتاق میروم،ڪلید را در قفل مے چرخانم و در را قفل میڪنم! در بستم بہ روے عشق، از پنجرہ آمد... میشود آن چیزے ڪہ باید بشود... باید مے آمدے،تا جوانہ بزند عشق، در وجود خاڪے ام، وَ از آن چیزے بروید؛بہ نامِ قلب تا جان بگیرد این ڪالبدِ مُردہ باید مے آمدے، از آن بایدهایِ باید... ... نویسنده این متن👆: 👉 پ.ن:آیہ اے ڪہ ذڪر شد،آیہ ے بیست و چهارم سورہ ے الاسراء 💠 . 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @dokhtaranchadorii ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ .
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 💠 🍂 💠 ۱۵۳ ولے این را خوب میدانم، قرار است فقط براے باشے.... ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ همراہ مطهرہ از تاڪسے پیادہ میشویم،مطهرہ میگوید:آیہ! من همینجا وایمیسم تو برو زود برگرد. سرے برایش تڪان میدهم و وارد پاساژ میشوم،پاساژ تقریبا خلوت است. از ڪنار زن و مرد جوانے میگذرم و نزدیڪ مغازہ ے پدرم میرسم. میخواهم وارد مغازہ بشوم ڪہ هادے را میبینم! چند مغازہ آن طرف تر ڪنار مردے ایستادہ و بہ دفترے ڪہ در دستش گرفتہ نگاہ میڪند. تہ ریشش بلندتر از چهار روز قبل شدہ! یڪے از دست هایش را داخل جیب شلوار جین روشنش میبرد و با دست دیگر ڪمے سرش را میخارند. میخواهد دهان باز ڪند ڪہ چشمش بہ من مے افتد؛بہ خودم مے آیم سریع نگاهم را مے دزدم و وارد مغازہ میشوم. انگار نہ انگار یڪدیگر را میشناسیم! نگاهم را دور تا دور مغازہ میچرخانم،خبرے از پدرم نیست. بهنام،شاگرد پدرم مشغول نشان دادن پارچہ ها بہ چند مشتریست. نگاهش ڪہ بہ من مے افتد سریع میگوید:سلام! سلام و خستہ نباشیدے میگویم و بہ سمت میز پدرم میروم. همانطور ڪہ با قیچے پارچہ اے را میبرد رو بہ من میگوید:آقا مصطفے رفتن بیرون نمیدونم ڪے برمیگردن. آرام میگویم:مامانم چندتا پارچہ میخواست بہ بابا سپردہ بود براش بیارہ،شما نمیدونید ڪدوم پارچہ ها بودن؟ سرش را تڪان میدهد و میگوید:چرا! خودم گذاشتم ڪنار الان براتون میارم. پارچہ ے مشترے ها را میدهد و بہ سمت دیگر مغازہ میرود،پلاستیڪ بزرگے از زیر یڪے از میزها بیرون میڪشد و بہ سمتم مے آید:اینان! پلاستیڪ را از دستش میگیرم و تشڪر میڪنم،میخواهم از مغازہ خارج بشوم ڪہ میگوید:میخواید براتون تا بیرون‌ پاساژ بیارم؟ _نہ خیلے ممنون زیاد سنگین نیست. خداحافظے میڪنم و از مغازہ خارج میشوم،هادے همانجا ایستادہ. همین ڪہ اولین قدم را برمیدارم سر بلند میڪند،انگار منتظرم بودہ! سیاہے چشمانش عجیب دنبالم میڪنند! آب دهانم را فرو میدهم و با عجلہ بہ سمت خروجے میروم. صداے قدم هایے را پشت سرم میشنوم،صداے قدم هایے ڪہ قلبم را مے لرزاند! بدون توجہ از پاساژ خارج میشوم،همین ڪہ خارج میشوم هادے بہ چند قدمے ام میرسد. گویے او هم مُردد است،مطهرہ بہ سمتم مے آید:بریم؟ هادے،مطهرہ را ڪہ میبیند سرش را پایین مے اندازد و عقب گرد میڪند! لبم را بہ دندان میگیرم و بہ مطهرہ میگویم:بریم! همانطور ڪہ بہ سمت خیابان میرویم از پشت نگاهش میڪنم. چرا در نظرم طور دیگرے شدہ اے...؟! زیباتر... ڪمے دلرباتر... وَ شاید عِشق تر.... ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 . 🍃 @dokhtaranchadorii 🔅🍃
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 💠 🍂 💠 ۲۰۵ پتو را ڪامل رویم میڪشم و چشمانم را مے بندم مثلا خوابم! صداے قدم هایش نزدیڪتر میشود و ضربانِ قلبم بالاتر میرود. صداے نفس عمیق ڪشیدنش گوش هایم را نوازش میدهد،چند لحظہ ڪہ میگذرد احساس میڪنم ڪسے روے تخت نشستہ! بہ زور چشمانم را بستہ نگہ میدارم،صداے آرام و غمگین هادے متعجبم میڪند! _خوابت بردہ؟! جوابے نمیدهم،ادامہ میدهد:این دفعہ دلم ڪامل سمت سوریہ نیست! اشڪات دل و احساسمو لرزوند....اما ایمانمو‌ نہ! ببخش ڪہ نتونستم خودم اشڪاتو پاڪ ڪنم و دلداریت بدم و بگم منتظرم باش زود برمیگردم! بذار از احساستم وقتے بگم ڪہ ڪامل قبولم ڪردے! اما الان بهت میگم،نمے شنوے اما میگم! آیہ! منتظرم باش برمیگردم! فڪر ڪنم تو براے من نازل شدے! روح از تنم پرواز میڪند! ڪم ماندہ چشمانم را باز ڪنم و فریاد بزنم ڪہ از روے تخت بلند میشود! آرام تر میگوید:ڪاش بیدار بودے میگفتم منتظرم میمونے تا برگردم تفهیم شد؟! ذوق میشست تو چشماے نجیبتو لبات برام میگفتن تفهیم شد! چشمات بهم دروغ نمیگن دلت با منہ! خدا ڪنہ بتونم این دوماهو دووم بیارم! این را میگوید و صداے قدم هاے بلندش دور میشود! سریع چشمانم را باز میڪنم،ڪسے در اتاق نیست! چندبار بہ صورتم آرام سیلے میزنم ڪہ نڪند خواب دیدہ باشم! لبخند عمیقے میزنم و محڪم پیراهن لباس نظامے اش را در آغوش میگیرم! دلش با است! دیگر چہ میخواهم؟! شروع میڪنم بہ نجوا ڪردن با خدا:خدایا! یہ اتفاقے براش بیوفتہ امروز راهے نشہ! یڪم بیشتر پیشم باشہ بعد برہ! این را میگویم و قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم مے چڪد،سرم را روے گوشہ ے سمت چپ پیراهنش میگذارم و آرام اشڪ میریزم. آنجا ڪہ موسیقیِ دلنواز ضربان قلبش را شنیدہ... پیراهن بے جانش بہ جاے خودش برایم لالایے میخواند... ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠 . ♥ . @dokhtaranchadorii
🔴 شما هم به طرفداران کانال بزرگ #روشنگری بپیوندید! 👌 #معتبر 📵 #بدون_سانسور ❗️ #جنجالی ✅ #من انقلابی ام✌ 🇮🇷 @labayk_ya_khamenei
🔴 شما هم به طرفداران کانال بزرگ #روشنگری بپیوندید! 👌 #معتبر 📵 #بدون_سانسور ❗️ #جنجالی ✅ #من انقلابی ام✌ 🇮🇷 @labayk_ya_khamenei