eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
601 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
مواظب خود باشيد كه اين مهم‌ترين چيز است☝️ در اجتماع ما كسى به فكر و نيست! ولی شما به فكر باشيد و برخورد كنيد👌 سه چهارم دختران حال حاضر حجابشان حجاب نيسـت! و چيزهايى كه می پوشند واقعا حجاب نيست❌ ممكن است چادر بپوشند ولی چادرشان داراى مد و زرق و بـرق است!! داریم به سراغ بدعت‌ها می‌رویم...💥 حجاب مى‌پوشند ولـی ! حجاب بر سر دارند ولی با مدل‌های جدید و صورت کرده!! الان ارتباط بین دختران و پسران نیز زیاد شده است... اینها از کجا می‌آید⁉️ احترام چادری را كه بر سر دارید نگه دارید☝️ 👈ما بايد از فاطمه زهرا "سلام الله علیها" بگيريم✨ @dokhtaranchadorii
پروفایل
تو بخاطر از یه چیزایی بگذر! 👇متنی قابل تأمل و تاثیرگذار👇 ما دو مدل داریم! ✔️مدل اول ؛ صرفا مدل هستن: مثلا تو آقا پسرها؛ اهل ریش ، هیئت ، ولایی و عاشق رهبر ، مشکی پوش محرم و صفر ، کربلا و مشهد برو و مداحی گوش بده و یه سری از این کارایی که خودتون بهتر از من میدونید!! . توی دختر خانم ها هم اهل ، چادر ، روضه ، پوشش های خاص ، اهل زیارت ،اهل نماز و دعا و یه سری کارایی که باز شما بهتر از من ازش اطلاع دارید!! . ❓اجازه هست به این آدما بگیم مذهبی ؟ از من چرا اجازه میگیری ؟ ولی اگه به صرف همین رفتار ها به یکی گفتی مذهبی و فردا یه کاری کرد که از شدت تعجب شاخ درآوردی ، مسئولیتش با خودته !!! . . ✔️مدل دوم اما؛ گاهی وقتا ظاهرشون هم شاید خیلی مذهبی خفن نیست ، تو چشمم شاید نیان ، ادا و فیلمم بلد نباشن بازی کنن ، ولی یه جوری زندگی میکنن که دوست داری از زندگی شون مستند تهیه کنی و همه جا جار بزنی ؛ آهای من یه پیدا کردم!! بیایید ببینید تا از دستتون در نرفته! . من نمیدونم و برام جای سواله! آقا پسر و دختر خانم هایی که ادعای مذهبی بودن و ولایی بودنشون میشه ، چرا رنگ رو گرفتن؟! خدا وکیلی خودت فکر کن چند تا پسر مومن و بخاطر اینکه وضع مالیش و حساب بانکیش توپ نبوده رد کردی؟! . یا جهیزیه ای که تهیه کردی ، چقدش سبک ی زهرائیه؟! چقد از وسائلی که میگیری واقعا به دردت میخوره؟ چقدش مارکه؟ چقدش تولید داخله؟ دختر مذهبی و چشم و هم چشمی؟!؟ دختر مذهبی و جهیزیه ؟! دختر مذهبی و دل سوزوندن؟! . . اگه موقع ازدواج ؛ علوی و زهرایی انتخاب نکردیم ؛ بعیده زندگی مون هم شیرینی زندگی زهرائی رو بچشه! این زندگی ها ظاهرشون میبره ولی تو دلش یه سرمائی هست که که اصلا عاشقانه و خدایی نمیتونه باشه! . ✅تو بخاطر خدا از یه چیزایی بگذر! ببین چطوری زندگیتو برات میکنه... @dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃✨💫 🍃✨💫 ✨💫 💫 . . زمانی زیباست که با عجین شده باشد.... . حیا که نداشته باشی چادر سیاه هم محجبه ات نمیکند... . . . حضورمان در فضای مجازی بی فایده است...❌ اگر ندانیم دشمن حیامان را نشانه گرفته است....🤔 . . به من محجبه نمیگوید چادرت را بردار !😈 چون میداند من این کار را نخواهم کرد... . میگوید عکست را در معرض دید نامحرم قرار بده.... میگوید شوخی و صحبت با نامحرم در این فضا مشکلی ندارد.... میگوید با ناز و ادا صحبت کردن در پست ها و نظرها مشکلی ندارد.... میگوید دلبری از پسرهای مذهبی در فضای مجازی اشکالی ندارد... . میگوید تو عکسی که میخواهی را بگذار... طوری که دوست داری صحبت کن... بیخیالِ ذهن و دل جوان های مجرد و متاهل... . و اینطور میشود که کم کم شاهد کم شدن حیامان میشویم...😥 و امان از روزی که حیا برود....😭 . ...... ❤️کپی با ذکر صلوات آزاد است ♥ @dokhtaranchadorii
شـب جمعـہ ست💔 دست بـر سینـہ نہاده، همہ تعظیم کنید😔 مــادرے دسـت بـہ پہلو بہ حــــرم مےآیــد...💔
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 💠 🍂 💠 ۲۶۷ با همون لحن جواب داد:بخاطرہ خودت میگم دختر جون! اینجا موندنت بہ نفعت نیست،این احساساتے ڪہ بخاطرہ ش اومدے اینجا هرچقدر جلوشون رو نگیرے بہ ضرر خودتہ! چون برات احترام قائلم میخوام از اینجا برے و فڪر و خیال اشتباهے نڪنے! دلم میخواست زمین دهن باز ڪنہ و منو ببلعہ! ڪم موندہ بود پس بیوفتم اما خودمو زدم بہ اون راہ! با خجالت گفتم نمیفهمم از چے حرف میزنہ ڪہ اخم ڪرد و گفت دفتر خاطراتمو ڪہ دیدہ براے اینڪہ ببینہ توش نشونے اے هست یا نہ بازش ڪردہ ڪہ یڪے دو صفحہ ڪہ راجع بہ علاقہ م بهش و سعے ام براے استخدام شدن توے شرڪت نوشتہ بودم خوندہ و دفترو بستہ! گفت جز همون صفحہ هایے ڪہ بہ چشمش خوردہ چیز دیگہ اے نخوندہ و من دنبال سراب اومدم! خواست هرچہ زودتر از اینجا برم گفت باهات صحبت میڪنہ یہ مدت هر روز بیاے تا منشے جدید استخدام ڪنہ یا خودت منشے دائم بشے! دوبارہ هق هقش شدت مے گیرد،ناراحت نگاهش میڪنم میدانستم‌ یڪ همچین اتفاقے مے افتد! با هق هق ادامہ میدهد:آخرشم گفت تو تازہ هیجدہ نوزدہ سالتہ دو روز دیگہ ڪہ سنت بیشتر بشہ همہ ے این احساسات از بین میرن! من نمیخوام تو این دوران قلبت آزردہ بشہ و لطمہ ے روحے بخورے! میخوام برے و ازم دور باشے چون هم خودت هم پدرت برام قابل احترامید نمیخوام خدایے نڪردہ ڪدورت و دردسرے پیش بیا! دارم اینا رو مثل یہ برادر بزرگتر بهت میگم! هیچے نتوستم بهش بگم،صورتم مثل لبو سرخ شدہ بود. فقط با عجلہ از اتاقش بیرون رفتم و تا خونہ دوییدم! دیشب اصلا نتونستم بخوابم،صبح پیام داد بیام وسایلم رو‌ جمع ڪنم و باهات حرف بزنم! چند ساعت بود جلوے شرڪت وایسادہ بودم روم نمیشد بیام بالا ببینمش! دیدم از شرڪت اومد بیرون سریع اومدم بالا تا قبل برگشتنش وسایلمو بردارم و ڪلیدا رو بدم! دارم از خجالت آب میشم آیہ! یاد دیروز ڪہ مے افتم دلم میخواد بمیرم! هق هقش دوبارہ شدت میگیرد،سرے تڪان میدهم و ڪنارش‌ مے نشینم. همانطور ڪہ ڪمرش را نوازش میڪنم مے گویم:من ڪہ بهت گفتم مطهرہ! گفتم ڪار درستے نیست گفتم نتیجہ ے خوبے ندارہ! مظلوم نگاهم میڪند و لبش را میگزد:خاڪ بر سر خرم! دیگہ روم‌ نمیشہ اسمشم بیارم،بہ بابام چے بگم؟! نفس عمیقے میڪشم و با آرامش مے گویم:بذار چند روز بگذرہ بگو میخواے تمرڪزت فعلا فقط روے درس و دانشگاہ باشہ! با دست اشڪ هایش را پاڪ میڪند و بینے اش را بالا میڪشد،بہ چهرہ اش‌ نگاہ میڪنم و بہ شوخے میگویم:واقعا هم عین لبو شدے! واڪنشے نشان نمیدهد و از روے مبل بلند میشود،چند نفس عمیق میڪشد و مے گوید:تا نیومدہ برم! روم نمیشہ حتے از بقیہ خداحافظے ڪنم! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 💠 🍂 💠 ۲۶۸ مهربان گونہ اش را مے بوسم و مے گویم:فعلا برو چند روز ریلڪس ڪن‌بعدا سر فرصت و حوصلہ میاے با همہ خداحافظے میڪنے! سریع مے گوید:عمرا دیگہ پامو چند صد مترے اینجا هم بذارم! لبخند میزنم:چے بگم؟! فقط میتونم بگم از روزبہ ممنون باش عاقلانہ و برادرانہ برات تصمیم گرفت! ازم ناراحت نشو مطهرہ اما اگہ این ڪارو نمیڪرد تو بیشتر وابستہ و غرق علاقہ و خیالش میشدے! هرچے بیشتر وابستہ میشدے ڪار سخت تر میشد،اونم توے علاقہ ے یڪ طرفہ! هر طور حساب ڪنے بازندہ ے بازے تو بودے عزیزدلم! بہ این فڪر ڪن میتونست اصلا بہ روت نیارہ و بے تفاوت از ڪنار چیزایے ڪہ فهمیدہ بگذرہ یا از احساساتت سواستفادہ ڪنہ! میدونم غرور و احساست جریحہ دار شدہ اما مهم اینڪہ توے این اتفاق براے تو یہ خیرے هست! دلخور نگاهم میڪند و چیزے نمے گوید،آرام لب میزند:من دیگہ برم! ڪنارش قدم برمیدارم و تا دم آسانسور بدرقہ اش میڪنم،سوار آسانسور ڪہ میشود لبخند تلخے حوالہ ام میڪند و با گفتن خداحافظے سرد و چشمانے اشڪ بار میرود! دلم بہ درد مے آید،حالش را خوب میفهمم اما خدا را شڪر ضربہ ے سنگین ترے نمیخورد و همہ چیز با چند وقت حال ندارے و ناراحتے حل میشود! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ نگاهے بہ آسمان ابرے مے اندازم و وارد خانہ میشوم،خاطرات پنج شش سال پیش تمام ناشدنے ست! نگاه‌ نگران پدر و مادرم را حس میڪنم،سعے میڪنم لبخند بزنم:من میرم یڪم بخوابم غذا آمادہ شد لطفا بیدارم ڪنید ڪہ خیلے گرسنہ ام! سپس وارد اتاق میشوم،روے تخت بہ سمت پهلوے چپ دراز میڪشم و چشمانم را مے بندم. یاد اولین بارے ڪہ باهم بہ ڪافے شاپ رفتیم مے افتم،هرچہ منتظر بودم تا چیزے سفارش بدهد چیزے نمے گفت! بدون حرف دستش را زیر چانہ اش زدہ بود و بہ چشمانم چشم دوختہ بود! آخر طاقت نیاوردم و خودم منو را باز ڪردم،جدے پرسیدم:چے میخورے؟! من ڪہ قهوہ میخورم! سریع گفت:منم! پرسیدم:توام قهوہ مے خورے؟! با لبخند جواب داد:آرہ! منو را بستم و تاڪیدے پرسیدم:پس بگم دوتا قهوہ فرانسہ بیارہ؟! جدے گفت:نہ! متعجب پرسیدم:مگہ نگفتے قهوہ میخورے؟! _آرہ چشماتو گفتم! قهوہ ے من چشماے توئہ...خوابو خستگیو از سرم مے پرونہ! چشمانم را بستم و با ذوق گفتم:روزبہ! بہ جاے "جانم" جواب داد:آیہ! تو با دنیا برام برابرے...! شڪم بر آمدہ ام را نوازش میڪنم و آب دهانم را با شدت فرو میدهم،دوستش داشتم...بہ اندازہ ے تمامِ غم هایم...! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻 💠
❄️❄️❄️ ❄️❄️ ﴾﷽﴿ ❄️ 💠 🍂 💠 ۲۶۹ آسانسور ڪہ حرڪت میڪند بہ سمت دفتر راہ مے افتم و ڪلیدها را در دستم مے فشارم! دل نگران مطهرہ هستم،آشفتہ روے صندلے مے نشینم و چشمانم را مے بندم. نمے دانم چند دقیقہ میگذرد ڪہ صداے قدم هاے ڪسے در سالن پخش میشود،چشمانم را باز میڪنم روزبہ بہ همراہ آقاے سرمدے یڪے از نقشہ ڪش هاے شرڪت بہ سمت دفترش مے آید. نفس عمیقے میڪشم و مشتم را باز میڪنم،دستم عرق ڪردہ! روزبہ و سرمدے میخواهند وارد اتاق بشوند ڪہ از روے صندلے بلند میشوم و آرام صدایش میزنم! _آقاے ساجدے! روزبہ بہ سمتم سر بر مے گرداند و بہ چشمانم زل میزند،گلویم را صاف میڪنم و دستہ ڪلید را بہ سمتش مے گیرم:خانم هدایت اینا رو آوردن! بدون اینڪہ نگاهش را از صورتم بگیرد دستہ ڪلید را مے گیرد و سرمدے را مورد خطاب قرار میدهد. _محمد! تو برو داخل الان منم میام! سرمدے باشہ اے مے گوید و وارد اتاق روزبہ میشود،روزبہ نگاهے بہ ڪلیدها مے اندازد و مے گوید:قرار بود بیان براے فسخ قرارداد و گرفتن سفتہ هاشون! خودم را بہ آن راہ میزنم! _فقط ڪلیدا رو بہ من دادن! با آرامش مے گوید:باهاشون تماس بگیرید و بگید هر زمان فرصت داشتن بیان براے فسخ قرارداد و بردن مدارڪشون! راستے باید گفتہ باشن دیگہ نمیان شرڪت! سرم را همراہ زبانم تڪان میدهم:بلہ! _خوبہ! لطفا یہ مدت هر روز بیاید شرڪت تا ببینم چے میشہ. ایرادے ڪہ ندارہ؟ _نہ! نگاہ آخر را بہ صورتم مے اندازد طورے ڪہ انگار مے گوید:"خودتے! میدونم همہ چیو میدونے!" سرم را پایین مے اندازم و واڪنشے نشان نمے دهم،چند لحظہ بعد صداے بستہ شدن در مے آید! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ ڪلید را در قفل مے چرخانم و خستہ وارد حیاط میشوم،همانطور ڪہ چادرم را از روے سرم برمیدارم زیر لب زمزمہ میڪنم:باید برم بہ مطهرہ سر بزنم! نزدیڪ در ورودے ڪہ میرسم صداے نالہ و گریہ ے مادرم مے آید،با عجلہ ڪفش هایم را در مے آورم و وارد خانہ میشوم! مادرم روے مبل نشستہ و اشڪ مے ریزد،رنگ و رویش پریدہ! نورا ڪنارش نشستہ و سعے میڪند لیوان آب را نزدیڪ دهانش ببرد،یاسین هم ڪنار مبل بغ ڪردہ! گیج و نگران مے پرسم:چے شدہ؟! همہ ے نگاہ ها بہ سمت من بر مے گردد،نورا درماندہ نگاهم میڪند و میخواهد دهان باز ڪند ڪہ مادرم سریع از روے مبل بلند میشود و با حرص میگوید:تو میدونستے آرہ؟! گیج نگاهش میڪنم:چیو میدونستم مامان؟!امروز چرا همہ یہ جورے شدن؟! با قدم هاے بلند نزدیڪم میرسد،چشمانش بہ خون نشستہ اند و پف ڪردہ اند! تقریبا فریاد میزند:میدونستے این پسرہ شهاب چہ آتویے از بابات دارہ؟! لب میزنم:شهاب؟! سپس نگاہ آشفتہ ام را بہ سمت نورا و یاسین مے ڪشانم،مادرم بازوهایم را میگیرد و محڪم تڪانم میدهد! _میگم میدونستے؟! گفت چند وقت پیش همہ چیو بهت گفتہ چرا هیچے نگفتے؟! زمزمہ میڪنم:چے گفتہ؟! فریاد میزند:همہ چیو! هر بلایے ڪہ بابات سر مادرشو من آوردہ! میگفتم چرا بابات عین چے از این پسرہ میترسہ! نورا سریع مے گوید:مامان! تو حرفاے یہ غریبہ رو همینطور باور میڪنے؟! بذار بابا بیاد ببینیم چے بہ چیہ! مادرم بے حال روے مبل مے نشیند و با هر دو دست سرش را مے گیرد:یہ چیزایے فهمیدہ بودم بہ روے خودم نمے آوردم میگفتم اشتباہ میڪنم! نگاهے بہ یاسین مے اندازم و میگویم:داداشے تو برو اتاقت! یاسین نگاهے بہ جمع مے اندازد و بہ سمت اتاق مے دود! ڪنار مادرم مے نشینم و مے گویم:آخہ چے شدہ؟! مادرم جوابے نمیدهد و هق هق میڪند،نورا نفسش را با شدت بیرون میدهد و اشارہ میڪند دنبالش بروم! مردد از روے مبل بلند میشوم و همراهش بہ آشپزخانہ میروم،نورا همانطور ڪہ داخل پارچ آب چند حبہ قند مے اندازد مے گوید:امروز این پسرہ اومد جلوے در گفت با مامان ڪار دارہ،مامان رفت جلوے در نیم ساعت بعد یہ جورے اومد خونہ گفتم خدایے نڪردہ خبر مرگ ڪیو بهش دادن! نورا همہ ے حرف هایے ڪہ شهاب زدہ بود تڪرار میڪند،بہ علاوہ اینڪہ شهاب گفتہ همہ چیز را بہ من گفتہ بودہ! نورا بہ زور مادرم را مجبور میڪند آب قند و سپس دم ڪردہ ے گل گاو زبان بنوشد و بخوابد،گیج و سر در گم بدون اینڪہ لباس عوض ڪنم روے مبل مے نشینم و زانوهایم را در بغل مے گیرم‌. نورا هم متفڪر رو بہ رویم مے نشیند و بہ فرش خیرہ میشود. نفس عمیقے میڪشم و چشمانم را مے بندم. اگر از پدرم مطمئنیم این همہ شڪ و نگرانے براے چیست؟! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ شب پدرم بہ خانہ آمد و نورا همہ چیز را برایش گفت،پدرم عصبے شد و داد و بیداد راہ انداخت. خواست از خانہ بیرون برود ڪہ مادرم بیدار شد و وضع بدتر شد،مادرم همراہ گریہ فریاد میڪشید و از پدرم گلہ مے ڪرد. پدرم عصبے تر شد و گفت نباید حرف هاے شهاب را باور ڪند! ... نویسنده این متن👆🏻: 👉🏻
روزگاری شهر ما ویران نبود              دین فروشی اینقدر ارزان نبود صحبت از موسیقی و عرفان نبود         هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود  دختران را بی حجابی ننگ بود             رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود مرجعیت مظهر تکریم بود                     حکم او را عالمی تسلیم بود اینک اما .........  پشت پا بر دین زدن آزادگی است حرف حق گفتن عقب افتادگی است  آخر ای پرده نشین فاطمه              کی رسی برداد دین فاطمه اللهم عجل لولیک الفرج.......... @dokhtaranchadorii
 شاید هوای سرد بهانه ایست تا تو با حجاب شوی! دردانه پروردگارت... شاید گاهی خدا دلش برایت تنگ می شود.... آری خدا گاهی دلش برای حجاب تو تنگ میشود. هوای سرد مجبورت کرده با حجاب شوی! ای کاش از نگاه نامحرم هم سردت میشد ...!!!! @dokhtaranchadorii
✿﷽✿ 🌼 #یا_صاحب_الزمان 🌼 گفتند ڪہ جمعہ یارمان مـےآیــد آن منجے روزگارمان مےآید ... هـر جمعـہ گلے در دل ما مےشڪفد یعنے ڪہ ‌بمان بهارمان ‌مےآید ... 🔸اللّٰھــُم ؏جِّل لوَلیڪَ فرج
✿﷽✿ #السَّلامُ_عَلَیڪَ_یَا_اَبا_عَبداللہ دوباره آمدم از راه دور سمت حرم سلام حضرت آقا سلام بال و پرم جواب میدهے آیا بہ این گدا آقا ڪہ من تمامےِعمرم بہ شوق در بہ‌ درم #شاه_سَلامٌ_عَلَیڪ #حُسَین_‌سَلامُ_عَلَیڪ
: 🌹🕊🌹 مرا بـالے ست از پرواز مانده قدمهایـے سـت در آغـاز مانده شهیدان دستهایم را بگیرید منم همراهِ از ره بـاز مانده
چادر برسر،،،،،نگاهی دوخته بر زمین💚 آرام وبدون جلب توجه😌 ذکر بر لب💗 و مرا فقط نگاه مولا بس❣
پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى رفت. در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد، چند قدمى كه رفت در چاله ای افتاد، خيس و گلى شد. به خانه بازگشت لباس را عوض كرد و دوباره برگشت، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس را عوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟ جوان گفت نه، اى پير، من شيطان هستم. براى بار اول كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت: «تمام گناهان او را بخشيدم.» براى بار دوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت: «تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.» ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى، خداوند به فرشتگان بگويد: «تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم» كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم. براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى! @dokhtaranchadorii
تصویر مخصوص #پروفایل جاماندگان اربعین
آدم شیشه کثیف رو پاک میکنه حسش خوب میشه ببین دلو پاک کنی چی میشه 😊 از هر کی بدی دیدی همین الان ببخش و کینه رو بریز دور
. 🍂🍂🍂🍂🍂🍂 . محبوبِ من اڪنون پاییزیست که گنجایش هزار هزار بهار را دارد... . #پائیزے_درحوالے_من_است #چادُرم_راعاشِقم
#چادرانه 🕊 {بوے ِ زهرا و مریم و هاجر{😊}  {از پر ِ چادرت سرازیر استـ{😇}  {بشکند آن قلم که بنویسد✍ :  {دِمُدِه گشت و دست و پاگیر استـ{👌}
تا حالا به حجاب اینطوری نگاه کرده بودین🤔👌🌸 آیا شما دوست دارین همسر شما هرلحظه که بیاد خونه بگه اه چرا اونجای بدنت اونجوریه من خوشم نمیاد یا تو خیابون که میرین بگه همین خانمه رو نگاه از تو خوشگل تره یا عکس خانم هایی رو بیاره و بگه خودتو واسم مثه اینا درست کن 😤😤 چقدر شما زجر می کشین وقتی اینطور حرفا رو بشنوین؟ قطعا اگر یک خانمی باشین که شوهرتونو واقعا دوست داشته باشین وقتی اینطور حرفارو بشنوین از درون آتیش میگیرین 🔥🔥🔥 باورتون میشه الآن یه عده از خانمای متاهل هستن که دارن این حرفا رو میشنون 😔 میدونین چرا ؟ چون شوهره کنترل چشم نداره یا قبلا صحنه هایی رو دیده و حالا میخواد اونا رو روی زنش ببینه یا شایدم بخاطر حس تنوع طلبیشه شاید یکی بگه خب مردها نگاه نکنن بله نباید به نامحرم نگاه حرام کرد ولی هرچقدرم که بگیم آقایون نگاه نکنین بازم افرادی پیدا میشن که نگاه میکنن و زندگیاشون روز به روز سردتر میشه 😔 وقتی مردی از صبح تا شب 50تا زن رو با حجاب نامناسب دیده باشه در رنگ و لعاب های مختلف بعد این مرد چقدر میتونه روی زنش حس دوست داشتن رو نگه داره؟ ✅ در ضمن حجاب علاوه بر زیبایی،وقار، احترام و سنگینی که میاره واسه خودش احترام ویژه ای هم هست به حرف خدا یه دوستی وسراغ داشتم تیپ خیلی بدی داشت میگفت چطور خانمها اینطوری میان تو خیابون 😢🤔 که شوهر من نگاهشون کنه که از من سرد بشه منم میخوام تیپ بزنم تا ... 🤔😳 خوب این انتقام از کیه؟؟؟ اینجاست که بیشتر درک میکنم وقتی استاد پناهیان میفرمایند 👇👇🍃 حجاب مهربانیست😊🌸 یعنی من خودمو میپوشونم تا مبادا هم جنسم تو زندگیش دچار مشکل بشه😊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @dokhtaranchadorii
🌷💕🌷 باچادرم دنیایی زیباتر پیش رویم است🌸 باحیا بودن هدیه چادرم است😇 زهرایی بودن دعای مادرم است😍 گذشتن از خودنمایی وجلوه گری راهیست تابهشت🌺🍃 اول واخر چادر عشق است❣ عشقی مقدس وزیبا💞 #چادرم_تاج_سرم 👑💚
اشتباه میکنند این روزها نه مانتوهای تنگ و جلو باز مد است نه ساپورت های رنگارنگ نه انواع شلوارهای پاره و مدل های موی غربی و نه روابط نامشروع و دزدی!! این روزها فقط در آوردن اشک مهدی فاطمه (عج) مد شده!! حواست به مولا باشد ! ⭐️اللهم عجل لولیک الفرج⭐️ @dokhtaranchadorii
فرشتگان ازخداوند پرسیدند..... خدایا توکه بشر را آنقدر دوست داری... چرا غم را آفریدی ..... خداوند فرمود‌..... غم را به خاطر خودم آفریدم.... چون این مخلوق من تا غمگین نباشد..... به یاد خالقش نمی افتد...