#رمان_عقیق_پارت_نودوپنجم
📚 آیه با لبخند به چشمهای شبیه چشمهای خودش خیره شد و زمزمه کرد:سلامت را نمیخواهند ، پاسخ گفت
سرها در گریبان است...کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید نتواند....که ره تاریک و لغزان است....و گر دست محبت سوی کس یازی ، به اکراه آورد دست از بغل بیرون...که سرما سخت سوزان است...
مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیراهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی....دمت گرم و سرت خوش باد...سالمم را تو پاسخ گوی در بگشای!
حورا با لبخند کوتاه و آرام دستی برای آیه میزند و میگوید:عالی بود...عالی ، بیست و چهار سال بود کسی برام اینطور این قطعه رو زمزمه نکرده بود...اینقدر گرم و گیرا!
و آیه تلخ و خسته خندید...بیست و چهار چه عدد غریب و مظلومیست!
شهرزاد هم دستی زیر چانه اش گذاشت و گفت: تو خیلی خوب بلدی ازچیزای دور و برت لذت ببری خیلی قشنگ زندگی میکنی...!
آیه هیچ نگفت و تنها دستهای شهرزاد را فشرد و بعد گفت: میگم اگه تموم شده بریم یه سر امامزاده صالح زیارت کنیم که من باید کم کم زحمتو کم کنم...!
حورا البته ای میگوید و میخواهد بلند شود تا حساب کند که آیه دستش را میگیرد و میگوید:؛بزاریدش به پای هدیه
_آخه...
_آخه نداره حورا جون...
حورا هیچ نگفت و آیه رفت...اولین بار بود که نامش را از زبان آیه میشنید... حَورا...تا بیست و چهار سال پیش همه او را اینگونه صدا میزدند...دست و دلش لرزیدند...چه شباهت های ترسناکی...!
چادر سفید هرچقدر به آیه می آمد صورت شهرزاد را معصوم کرده بود...حورا با لبخند به آن دو خیره
شده بود و شهرزاد مدام به خودش نگاه میکرد و از این هیبت جدیدی که پیدا کرده بود ذوق میکرد و حورا تجدید خاطره میکرد با حیاط با صفای امام زاده صالح....آیه به عادت همیشگی دو رکعت نماز حاجات خواند و حورا مست حس خوب دمیده در رگهایش گوشه ی سالن نشسته بود و به ضریح خیره شده بود.... در این میان تنها شهرزاد بود که با کنجکاوی به دور و برش نگاه میکرد.... حورا لحظه ای یاد (حَورا) گفتن آیه افتاد....نگاهش کرد....چیزی مثل خوره به جان فکر و خیالش افتاده بود....در طول این بیست و چهارسال وقت و بی وقت این فکر در سرش جولان میداد....که درست بوده؟ کارش؟ بی آیه شدن ارزش این جایگاه و موفقیت ها را داشت؟
و همیشه بدون حل کردن معادله صورت مسئله را پاک میکرد....اما این را خوب میدانست ازدواجش با حمید بهترین کار ممکن بود....او آدم خیانت نبود و خیانت نکرد به محمد....زمانی راضی به طلاق شد که با خودش کنار آمده بود که محمد را دوست ندارد...که انتخابش یک انتخاب ذوق زده و هیجان زده بود و آیه را هم اگر محمد نمیگرفت حتما همراه خود میکرد....او آدم بی مهری نبود....او حالا مادر بود و وجودش با وجود آیین و شهرزاد هنوز طالب آیه ی یک ماهه و زیبایش بود!
قطره ای اشک از چشمهایش چکید.... داشت قبول میکرد اینهمه شباهت اتفاقی نیست....جهان عالم صغیری است!
نگاه میکند که آیه چه عاشقانه مناجات میکند....با سرانگشتانش ذکر میگوید.... یادش می افتد خان جون هم همینطور ذکر میگفت....اعتقاد داشت این سر انگشتان فردای قیامت شفاعتش میکنند و جهان عالم صغیری است....اشکهایش میشود هق هق...به همین راحتی اعتراف کرد که ذاکر کناردضریح همان آیه کوچولوی یک ماهه ی بیست و چهار سال پیش است!📚
#ادامہ_دارد.....
@dokhtaranchadorii
✍✍✍ #حرف
بادِ تکنولوژی چادری ها را با چادرهایشان برد...
دلت که بال نداشته باشد..
پرواز را که دوست نداشته باشی
اهل زمین می مانی..
بی آرمان ها ، بی هدف ها ، دنیاپرست می شوند..
به خودشان می آیند می بینند 30 سال 40 سال گذشته و هیچ!
و اگرنه !
چادر اگر لباس جهاد است
چرا باید چادری ها اسیر خودنمایی و دلبری بشوند..
و اگر نه!
چادر اگر یعنی به عفیفه بودن تمرین کردن..
چرا باید چادری ها را باد تکنولوژی خمیده کند...
چادری ها اگر درد دین نداشته باشند
درد دنیا به جانشان می افتد
چادری ها اگر برای خدا مسابقه ندهند!
در مسابقه ی دنیا شبانه روز سبقت میگیرند...
بیایید بگویید ما با این میل «خودنمایی» سرکش چه کار کنیم؟
بیایید بگویید ما با دل های سرسپرده به احسنت و به به های مجازی چه کار کنیم؟🤔🤔
و اگرنه!
چادری ها را باد تکنولوژی نمی برد ، تکنولوژی هایی که اساسش این است که زن را به نمایش مردها در بیاورد...
و اگرنه!
لایوگرفتن و پخش تصویر آرایش کرده و قهقهه و شوخی با پسرها مناسب یک خانم باحیا نیست😔
والسلام
#چادرانه
🆔 @dokhtaranchadorii
دعای «روز هفتم» ماه مبارک #رمضان
اللَّهُمَّ أَعِنِّي فِيهِ عَلَى صِيَامِهِ وَ قِيَامِهِ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ هَفَوَاتِهِ وَ آثَامِهِ وَ ارْزُقْنِي فِيهِ ذِكْرَكَ بِدَوَامِهِ بِتَوْفِيقِكَ يَا هَادِيَ الْمُضِلِّينَ
خدایا! مرا در این روز بر روزه اقامه نماز یاری کن و از لغزشها و گناهان دور ساز و ذکر دایم نصیبم فرما به حق توفیق بخشی خود ای هدایت کننده گمراهان
دوشنبه، ٢٣ اردیبهشت ٩٨.
🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🍃
@dokhtaranchadorii
🌹 #حدیث
🌹🌹 #پیامبر_اکرم_(ص) :
لا يَكونَنَّ شَهرُ رَمَضانَ عِندَكُم كَغَيرِهِ مِنَ الشُّهورِ ؛ فَإِنَّ لَهُ عِندَ اللّهِ حُرمَةً وفَضلاً عَلى سائِرِ الشُّهورِ ، ولا يَكونَنَّ شَهرُ رَمَضانَ يَومُ صَومِكُم كَيَومِ فِطرِكُم .
ماه رمضان پيش شما مثل ماه هاى ديگر نباشد؛ چرا كه نزد خداوند ، احترام و بر ساير ماه ها برترى دارد . در ماه رمضان ، روزِ روزه دارى شما مثل روزِ خوردنتان نباشد! (ادب و حرمت اين ماه را نگه داريد) .
🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙
@dokhtaranchadorii
🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
داداشم منو دید تو خیابون..😳
با یه نگاه تندبهم فهموند برو خونه تا بیام..😠
خیلی ترسیده بودم.. 😰
الان میاد حسابی منو تنبیه میکنه..😰
نزدیک غروب رسید..🌅
وضو گرفت دو رکعت نماز خوند📿
بعد از نماز گفت بیا اینجا
خیلی ترسیده بودم😰
گفت آبجی بشین☺️
نشستم🙄
بی مقدمه شروع کرد
یه روضه از خانوم حضرت زهرا خوند❗️😭😭😭
حسابی گریه کرد منم گریه ام گرفت😭😭
بعد گفت آبجی میدونی بی بی چرا روشو از مولا میپوشوند🤔
از شرم اینکه علی یدفعه دق نکنه😔
آخه♥غیرت الله♥
میدونی بی بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!😔
میدونی چرا امام حسن زود پیر شد😔
بخاطر اینکه تو کوچه بود و نتونست کاری برا ناموسش کنه😭😭😭
آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی
تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش😥
یدفعه ناخودآگاه نره عقب و یه تار موت بیفته بیرون❗️
من نمیتونم فردای قیامت جواب خانوم حضرت زهرا رو بدم❗️😰
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
🆔 @dokhtaranchadorii ⬅️⬅️join
خواهــرم
حجــاب نشانگر زیبایۍروح و اندیشه توست…
خواهــرم
حجاب تضمین ڪننده سلامت و پارسایۍجامعه است…
جامعه را به ویرانۍمڪش…
خواهرم
حجاب مجوز ورود تـو به بهشت است…
آیا واقعا بهشت مۍخواهی؟
@dokhtaranchadorii
#پرسش
#امر_به_معروف_بدحجابی
😠 آیا بدحجابی من به کسی مربوطه⁉️
✍ بله ،مربوطه❗️
دوما : حد آزادی، تا جائیه که مانع آزادی دیگران نشه❌ اگه هرکس بخواد مطابق میل دلش رفتار کنه، دیگه هیچ کس به حداقل حد خودش هم نمیرسه😤
چون اونی که زور و امکاناتش بیشتره، بیشتر جلوی حق دیگران رو میگیره ...
حتی در کشورهای بیدین هم نه تنها آزادی مطلق وجود نداره بلکه تازه قوانین اونها بیشتر هم هست ...♻️
مثال ساده اش؛ سیگار کشیدن در فضای خصوصی مثل تاکسی؛ حالا اگه فردی بگه به شما چه؟ ریه خودم داغون میشه❗️ شما قبول میکنی؟😏
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 امروز دانشگاه تهران‼️
«بی قانون حیا کن، دانشگاه و رها کن»
شعار دانشجویان دانشگاه تهران علیه تجمع غیرقانونی و ضدحجاب ظهر امروز تعدادی از فعالین موسوم به چپ
.
.
آفرین به بچه های انقلابی ایران اسلامی که نمیزارن ناموس ایرانی دستاویز دلارهای آمریکایی بشه
الان دیگه کسی اختلاس و دزدی نمیکنه حجاب مهم شد که از سر بردارن .
.
تا وقتی که بحث امر به معروف و نهی از منکره اما میگن ای بابا بیخیال بشید برید دنبال اختلاس گرها و دزدها چرا همش چسبیدید به بحث حجاب و پوشش؟؟
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️فوری
🎥ظهر امروز تعدادی از فعالین چپگرا و کمونیست، تجمعی باحمایت کانال "آمدنیوز" در دانشگاه تهران شکل دادند. در این تجمع عدهای علیه برخی احکام دینی و قوانین کشور شعارهایی تند سر دادند.
🔹دقایقی پس از آغاز این تجمع، دانشجویان انقلابی دانشگاه تهران با حضور در صحن دانشگاه تهران با این تجمع غیرقانونی مخالفت کردند و با اقتدار خود مشت محکمی بر دهن کجی یاوه گویان زدند.
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
⛔️فوری 🎥ظهر امروز تعدادی از فعالین چپگرا و کمونیست، تجمعی باحمایت کانال "آمدنیوز" در دانشگاه تهران
✍️ در دانشگاهها چه خبر است؟!
🔸دقیقاً چه طراحی پشت عصبیسازی و تحریک دانشجوها به تجمع و اعتراض به دلایل و بهانههای کماهمیت وجود دارد؟!
🔸باید باور کنیم که مدیران وزارت علوم، یکهو انقلابی و متدین و پایبند به ارزشها شدهاند و یک روز آییننامه عجیب و غریب پایش رفتار دانشجویان در فضای مجازی منتشر میکنند و یکروز در دانشگاهها گشت ارشاد راه میاندازند؟!
🔸بهنظر میرسد اتاق فکر جریان سازش با غرب، به دنبال تغییر فاز مطالبات مردم از حوزه اقتصادی(که نماد ناکارآمدی دولت و حامیان اصلاحطلبش است) به حوزه فرعی آزادیهای اجتماعی با محوریت دانشجویان است. چیزی که کموبیش در لابهلای مصاحبهها و گفتههای لیدرهای فکری این جریان مثل جلاییپور و حجاریان و... مورد اشاره قرار گرفته است!
🔸این روزها خیلی باید مراقب طراحیهای این جماعت باشیم. رصد دقیق و نقطهای و جریانی تحولات و فعالیتها و مواضع لیدرهای جریان سازش را باید به دقت در دستور کار قرار دهیم.
🔸هیچ بعید نیست #کمیته_ایکس دوباره فعال شده باشد. با دستورکار ناراضیتراشی و تحریک عصبی و روانی اقشار مختلف مردم و ایجاد آشوب و هرج و مرج در کشور.../خبرگزاری دانشجو
@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
✍️ در دانشگاهها چه خبر است؟! 🔸دقیقاً چه طراحی پشت عصبیسازی و تحریک دانشجوها به تجمع و اعتراض به د
...
#دانشگاه_جنگل_نیست_بی_قانونی_توش_باشه
«بی قانون حیا کن، دانشگاه و رها کن»
شعار دانشجویان دانشگاه تهران علیه تجمع غیرقانونی و ضدحجاب ظهر امروز تعدادی از فعالین موسوم به چپ
.
روایت یکی از دانشجویان از اتفاقات امروز
.
امروز دانشگاه تهران تجمع کرده بودن علیه حجاب اجباری و ... اول از همه میخواستن برن دانشکده فنی و شلوغ کنن اونجا رو ... برادرها و خواهرهای معتقد نذاشتن.... بعد جلوی چهار راه مسجد حلقشون کردیم و شعار الله اکبر دادیم
و آخر رفتیم سمت دانشکده هنر ... واقعا واقعا تعدادشون خیلیییی کمتر از مذهبی ها بود .... و اون چیزی که امثال مسیح تو پیجشون نشون میدن ، واقعیت نیست، در واقع اونا صرفا جمعیتِ خودشون رو نشون میدن!
ولی چیزی که ما دیدیم.... دم بچه های #کف_خیابون مون گرم
یه جایی ، اونوری ها حلقه درست کرده بودن که بیان وسط و شال از سر بردارن و .....
برادرها به ما گفتن دور تا دورشون ما (خواهر ها) بایستیم و شعار الله اکبر بدیم تا صداشون به گوش کسی نرسه و نتونن کار خاصی بکنن
متوجه نشدیم چیشد اما یکهو زد و خورد پیش اومد و آقایون دست به یقه شدن
گروهی که داشتن دعوا میکردن یهو به یه سمت متمایل شدن و جوری شد که مرز بین خانوم و آقا از بین رفت .... در آن واحد برادرها اومدن بین ما و اون گروه ایستادن، دست هاشونو باز کردن جوری که حایل میان ما و آقایون شدن.... و ما رو به عقب هدایت کردن ....
اینکه تو اون شرایطِ ملتهب، حواسشون به ما خانوم ها بود که حتی تماس اتفاقی با آقایون پیدا نکنیم، اوج #غیرت شون بود....
قشنگ ترین صحنه ای بود که دیدم امروز ....
@dokhtaranchadorii
گاهی #چــادرم خاکی میشود....
چـــادرمشکی ام🍃 ♥ ️ ازدرودیوارشهر #خاکی میشود...
ازنگاه هایِ طعنه آمیز خاکی میشود...😏
ازحرفهایِ #سیاه خاکی میشود...😞
وگاهی چــادرم راخودم خاکی میکنم...💔 ☺ ️
چــادرم رامیشویم تاغبارشهر راازرویش پاک کنم...⛄ ️
تاسنگینیِ نگاه هاراپاک کنم...🙄
چادرم که #خاکی میشود....
روضه ی مادر(س)میخوانم....🙃
باهمه یِ این حرفها، #چــادرِ خاکی ام راباتمام وجودم،دوست دارم...😌 ♥ ️
وآن راباافتخار،برسرمیکنم،😎
بیادِ #چــــادرِ خاکیِ مادرم زهرا(س)دربینِ کوچه هایِ غریبِ مدینه...😢
#چادرانه...
@dokhtaranchadorii
#ریحــــــــانهـ🌸
#چـادرݥ را باد نیاورده
ڪه باد ببره...😏
چــادرݥ پرچم #غیرتِ
همه ے مردان سرزمینم است
ڪه سرخـ❤️ـے خونشان را
به سیاهے آن بخشیده اند...☺️☝️
#چادرم_را_عاشقم 😌💗
🌸🍃@dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت_نودوپنجم 📚 آیه با لبخند به چشمهای شبیه چشمهای خودش خیره شد و زمزمه کرد:سلامت ر
#رمان_عقیق_پارت_نودوششم
📚 حمید را خوب میشناخت...آدمی نبود که به هرکسی نزدیک شود واجازه ی نزدیکی بدهد....شهرزاد جان حمید بود و باید میفهمید کاسه ای زیر نیم کاسه ی این همه صمیمیت است....پوزخندی زد حالا اگر همان اول کار میفهمید مگر فرقی هم میکرد؟ دوباره دلش ریخت...دیعنی آیه اش را پیدا کرده بود؟ فکر میکرد روزی اگر دخترش را پیدا کند و ببیند حتما بد حال میشود...همیشه انتظار یک شوک قوی را میکشید و یک مشت رفتار کلیشه ای....اما او گوشه ای نشسته بود و داشت تکه های جور چین
زندگیاش را مرتب میکرد و هق هق میکرد....دخترش بالغ تر از آنی بود که فکر میکرد....خیره ای عقیق در دستانش شده بود....این انگشتر...دوباره چشمش رفت سمت آیه.میان رکوع بود که عقیق دخترک از گردنش بیرون زد....یک جفت
مردانه ی همین عقیق در دستش...همان مهر تایید تصوراتش...همان عقیق یمانی اصل مقدس!
دست گذاشت روی دهانش تا صدایش بالا نرود....زیرلب خدا خدا میگفت و... راستی جهان چه عالم صغیری است... کاش کسی برود و خیال آیه را راحت کند که بعد ها (ملا صدرا) هم سو با آیه از صغیر بودن جهان گفته و کبیر بودن انسان....آیه بعد از زیارت دنبال حورا گشت اما او را نیافت....داشت دیرش میشد شهرزاد را پیدا کرد که گوشهای به سقف زل زده بود و به فکر فرو رفته بود....
_شهرزاد جان مادرت کجاست؟
شهرزاد به خود آمد و با نگاه به دور و برش گفت: نمیدونم!
آیه نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: عزیزم من خیلی دیرم شده...باید برم میشه شمارشو بگیری؟
شهرزاد باشه ای گفت و شماره حورا را گرفت...اما حورا خراب تر از آنی بود که بتواند پاسخ شهرزادرا بدهد....
مهران محکم جلوی پای شیوا ترمز کرد.... شیوا خسته تنها نگاهش کرد...واقعا خسته شده بود واقعا!
یک ماه بود که داشت با مرد روبه رویش کلنجار میرفت و به نتیجه نمیرسید... شیوا پوفی کشید و راهی مغازه شد.... مهران بی حرف پشت سرش قدم برمیداشت.....کرکره ی مغازه را داد بالا و بی حرف وارد مغازه شد....مهران با دیدن گل های خشک شده که حالا سی تایی میشوند لبخند میزند.....شیوا دیگر طاقتش طاق میشود و با صدای تقریبا بلندی میگوید: نمیخواید تمومش کنید؟
مهران لبخندی میزند و روی صندلی گوشه ی مغازه مینشیند...
_سلام!
کلافه کرده بود شیوا را حسابی!
_سلام....
مهران کمی خم شد و گفت: چی رو باید تموم کنم؟ شما حتی یه دلیل قانع کننده هم به من نمیدید!
شیوا دلش میخواست گریه کند....با درماندگی میگوید: دلیل میخواید چیکار آقا مهران؟من واقعا نمیخوام ازدواج کنم...نه با شما نه هیچ کس دیگه!
_منم دنبال چراشم...
شیوا دستی به پیشانی اش کشید.نه...نمیشد...پی همه چیز را به تنش مالید و تصمیمی گرفت که به احمقانه یا عاقلانه بودنش شک را داشت....سمت در بازِ مغازه رفت و آن رابست و پلاکارت (تعطیل است) را نصب کرد....با جدیت سمت مهران رفت و صندلی دیگری را پیش کشید....مهران کمی جا خورده بود....خودش را جمع و جورکرد....شیوا نگاهش کرد و بعد چشمهایش را برای چند ثانیه بست...دلش شور میزد ولی... هرچه بادا باد!
نگاهش کرد وگفت: شما واقعا دلیل از من میخواید؟📚
@dokhtaranchadorii
#رمان_عقیق_پارت_نودوهفتم
📚 مهران هم جدی گفت: بله.
شیوا دوباره پرسید:حتی...حتی اگه با آبروی من مرتبط باشه؟
مهران تنها گیج نگاهش کرد....خواست چیزی بگوید که شیوا به علامت سکوت دستهایش را بالا آورد.....آب دهانش را قورت داد و با صدایی لرزان گفت: خیلی خب...من براتون میگم...این داستان منحوس رو فقط من میدونم و آقا ابوذر و حالا هم شما...میگم تا همه چی تموم شه...ولی دلگیرم از شما که مجبورم کردید تا دوباره حرف اون گذشتهی لعنتی پیش کشیده بشه!
مهران دهان باز کرد که شیوا گفت: تو رو خدا....دیگه هیچی نگید و شنونده باشید و بزارید تموم شه این ثانیه های جهنمی!
مهران نگران سکوت کرد و شیوا با همان صدای لرزان شروع به تعریف کردن ماجرا کرد:
یه خانواده سه نفره بودیم...پدرم آدم زحمت کشی بود...کارگری میکرد و زندگی رو میچرخوند....فقیر بودیم اما آبرو مند! دست پدرم پیش هیچ کسی دراز نبود و همیشه افتخارش این بود نونش نون حلاله....تا اینکه ....
نفسی کشید و با زجر قورت داد این بغض: تا اینکه بابا رحیمم یه روز صبح سالم و سرحال از خونه زد بیرون و ....
سر کارگر میگفت پاهاش سرخورده و از ارتفاع شش هفت متری با سر سقوط کرده...به همین راحتی بی پدرشدم... اونموقع ۱۴ سالم بود....چه روزگار سختی بود....بعد فوت پدرم هیچ کس سراغمون نیومد...دوتا عمو داشتم که هر دو وضع مالی تقریبا خوبی داشتند...اماهمشون کشیده بودند کنار مبادا فقر و بدبختیمون مصری باشه و بیوفته به جون زندگیشون...مادرم با سبزی پاک کردن و
خونه ی این و اونو تمیز کردن اموراتمونو میگذروند....تا اینکه وقتی هفده ساله بودم درست سه سال بعد مرگ بابا بیماری تنفسی مامان خونه نشینش کرد....یه چند ماهی رو با فروش وسایل قیمتی خونه و حلقه ازدواجش که تنها سرمایه ی زندگیمون محسوب میشد گذروندیم...اما نمیشد اینطور زندگی کرد....قید درس ومدرسه ام رو زدم....مادرم اول مخالفت میکرد اما میدونستم تنها راه چاره همینه! به جای مادرم یه چند وقتی رو رفتم خونه ی اعیونی های بالا شهر کار کردم...اما....بعد چند وقت بهم گفتن کارگر جوون نمیخوان...
پوزخندی زد: ترس برشون داشته بودشوهر و بچه هاشون یه وقت از راه به در نشن....دیگه واقعا بریده بودم....پس اندازمون داشت ته میکشید...آخراش بود ومن درمونده بودم که باید چیکار کنم؟
حال مادرم هم داشت بدتر میشد و من نمیدونستم باید چیکار کنم....یه روز بعد از کلی گشتن و پیدا نکردن خسته روی نیمکت پارک نشستم...نمیدونستم باید چیکار کنم؟ اونقدری توی فکر بودم که متوجه نشدم دختری کنارم نشسته و مدام داره صدام میکنه...گیج نگاهش کردم که با خنده گفت:دکجایی تو؟
همونطور گیج بهش گفتم: متوجه نشدم!کاری داشتی؟
نگاهی به سر و پام انداخت و پوزخندی زد و بعد گفت:بهت نمیاد عملی باشی...دردت چیه؟
هیچی نگفتم....نزدیکتر شد و گفت: هرکسی یه دردی داره دیگه....بگو شاید تونستیم حلش کنیم!
نگاهش کردم....یه چهره تقریبا زیبا و با یه عالمه آرایش روش...نمیدونم چرا تو اون لحظه اون کارو کردم ولی حس کردم نیازه تا ا یکی دردامو در میون بزارم.... خسته بودم و فکر میکردم اگه زن کنار دستیم نتونه کمکی هم بکنه...لااقل یه ذره سبک شدم...وقتی سیر وپیاز قصه ی زندگیمو بهش گفتم با همون لبخند منحوسش نگاهم کرد و گفت میشه کاری برام انجام بده....باورم نمیشد....فکر میکردم فرشته ی نجاتمو پیدا کردم...با ذوق گفتم چیکار؟
نگاهم کرد و گفت:همراهم بیا!
ازجاش بلند شد....مردد نگاهش کردم.... برگشت و گفت:بیا دیگه...مگه نمیخوای این زندگی کوفتی و وضعیت نکبت باروتموم کنی؟
تردید و گذاشتم کنار و همراهش رفتم.... قطرهای اشک از چشمهایش فرو ریخت... نفس کشیدن برایش سخت شده بود اما ادامه داد:📚
#ادامہ_دارد.....
@dokhtaranchadorii
#فرازی_از_وصیت_نامه
پروردگارا! تو خود گفتی هرکه #عاشق من باشد...عاشقش خواهم بود
و هر که را عاشقش باشم #شهیدش میکنم
و #خون_بهای شهادتش را نیز خود خواهم پرداخت
خدایا! من #عاشق توام
پس خون بهایم را که #شهادت است به من پرداخت کن
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
خدا می بیند ...:
📩
شهــــید گنجی خطاب به شهید
آویـنی گفت: حاج مرتضی دیگر
#باب شـــــهادت هم بسته شد!!
👌 آویـــــنی در جـــــواب گفت:
نه برادر شہادت #لباس تڪ سایزی
است ڪه باید تـن آدم به اندازه آن
در آید هــر وقٺ به سایز این لباس
تڪ سایز درآمدی #پـرواز میڪنی
مطمـــــئن باش!
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
#حسینجانم❤️
#السـلام_عـلےالـحسـین ✋
دارم به شوق کربُبَـلا🌱
مـیکـشم نـفس ☺️
دنیاۍ،بی #حُسین(ع)😔
بہ،دردم نمیخـورد🍂
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
مطمئنا روزه ی روز نهم نذر #عموست
دیدن صحن و سرای #کربلایم آرزوست
#عباس_حامل_اللواء
#بطلب_آقا 😔
.
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠استاد رحیمپور ازغدی:
بی حجابی زنان جزء حقوق زنان نیست، اما جزء اضافه حقوق مردان هست...
https://eitaa.com/dokhtaranchadorii