eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
968 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
••• ‏و قافــ حرف آخر استــ آنجا کـه نام تو آغاز میشود ♥️🕊 -جان
•🖇🌼• ♥️| 🌱| |ــھدفتان‌شھـــادت‌نباشد |ــھدفــــتان‌انجام‌تڪلیف‌فورۍ‌وفوتی‌باشد |ــالبتہ‌آرزوۍ‌شھــــادت‌خوب‌است‌اما |ــھدف‌ِڪار‌را‌شھـــادت‌قرار‌ندهید! 🌱
🕊 ❤️🌿 قسمت بیست و دوم جز یک بار – برای شرکت در یک کلاس آموزشی – در محل کارش حضور پیدا نکرده بودم و اصولا زیاد در مورد کارش از او سؤال نمی‌کردم، اما می‌دانستم که است.... از تماس‌های تلفنی زیادش و گاهی ساعت ۵ صبح سر کار رفتنش و یا گاهی چند روز خانه نرفتنش می‌شد فهمید که چطور برای کار مایه می‌گذارد.... یکی از همسنگرهایش نقل می‌کرد که توی یکی از جلسات – در محل کارش – به مسئول مافوقش اصرار کرده بود که نباید کار تعطیل بشود و در همان جلسه کار در روزهای جمعه به تصویب رسیده بود.... محمودرضا حقیقتا برای انقلاب را ادا کرد و رفت.... بعد از شهادتش دوبار به محل کارش رفتم که بار دوم بچه‌ها مرا به اتاقی که محمودرضا کمد و مقداری وسایل شخصی در آن داشت بردند.... محمودرضا روی کمدش این جمله از را با فونت درشت چسبانده بود: در هر جا که قرار گرفته اید همان جا را بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است.... حقیقتا این را بکار بسته بود. راوی : برادر شهید ....
🕊بسم رب الشهدا و صدیقین🕊 ❤️ ❤️ زندگینامه و خاطرات فرمانده 👈قسمت4⃣👉 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌹 یک روز ( پدر جهاد) به من گفت:« "حاجی یادت هست یک روز به من گفتید امام زمان (عج الله تعالی فرجه) هرجا که باشند می خوانند ؛ بنده از نظر قلبی به نماز اول وقت التزام گرفتم. ❣ ❣ پسر من به دنیا آمده است، یکی از برادران را پیدا کنید که اول وقت او تا به حال ترک نشده است ، در گوش او بگوید" ؛ یکی از برادران پاسدار ایرانی را برای این کار معرفی کردم،که بعد ها آن برادر هم شد. ☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿 💐 سال ۸۸ در لبنان، برای بار دوم او را دیدم، پشت لبهایش سبز شده بود ، قدی کشیده بود برای خودش. خیلی معروف نبود. خیال میکردیم همه اهل محل و خیابان او را بشناسند و... ولی نمیدانم چه حسی بود که یواش میرفت و یواش می آمد. خانه های ساده با دیواری با چند عکس از ، ، و پایش عکس کوچکی از . دو بار مهمان خانه شان بودم. تعریف کرد از کار ، از درس ، از زندگی . کسی نمیدانست ، فکر می کرد یک مرد #۴۰ساله دارد حرف میزند. ☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿 🌸بخشی از سخنرانی❤️ ❤️ 🌸 سخنی با و صاحب العصر و زمان ، روح من و همگان فدای خاک پایشان باد، ای سید و ای مولای ما ، نزد خدای متعال بده که ما تا آخرین نفس در ایستادیم و بزرگترین آرزوی ما در این راه پر از قربانی و فیض و سرور اینست که خود و ارواحمان را این خط مقدس سازیم ؛ در زیر پرچم حزب الله و با چتر پیروزی خدا متعال.
🕊بسم رب الشهدا و صدیقین🕊 ❤️ ❤️ زندگینامه و خاطرات فرمانده 👈قسمت5⃣👉 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌹 با اینکه یک جوان امروزی بود اما فوق العاده و بود و حدو حریم خود را با هرکس بخصوص حفظ میکرد به طوری که در هر فضایی حضور پیدا نمیکرد. به اهمیت زیادی میداد و تمام تلاش خود را میکرد که نمازش را بخواند... ترک نمیشد و هرگاه میخواست بخواند اجازه نمیداد کسی متوجه بشود و در اتاقش را میبست و انگار همه میدانستند الان کسی به اتاقش را . 🌿☘🌿☘🌿☘🌿 🌹 یک روز من و در فرودگاه تهران باهم قرار ملاقات گذاشته بودیم و من از برای دیدارش رفتم، به محض اینکه مرا دید گفت:« چه قدر لاغر شده ای، تو مگر نمیکنی؟🏀⚽ مگر نفرموده اند:« ، ، » و من فهمیدم که سخنان رهبر معظم انقلاب به چه میزان تأثیرگذار بوده و برای امثال❤️ ❤️ به چه میزان با اهمیت است. 🌿☘🌿☘🌿☘🌿 🌹 خیلی دوست داشتنی بود و در عین ❣ خاصی داشت ، دقیقا مثل . الآن شما وقتی عکس بزرگ جنگ ما را میبینید ، اصلا متوجه نمیشوید که چهره ها برای سنین است، برداشت شخصی من است که ممکن است این و را در چهره شان گذاشته بود که بتوانند را کنترل کنند. 🌹اینها بزرگتر از نیز بودند و از چیزی را که همسن و سالهاشان میفهمیدند میکردند. ❤️ ❤️ هم دقیقا چنین چهره ای داشت ، از نزدیک که با چهره اش رو به رو می شدید
🕊بسم رب الشهدا و صدیقین🕊 ❤️ ❤️ زندگینامه و خاطرات فرمانده 👈قسمت7⃣👉 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌹 شانزده ساله بود که او را دیدم ، نوجوانی رشید و نورانی ، در حرم حضرت معصومه (س) باهم همراه شدیم، فارسی را کم میفهمید و عربی را کم میفهمیدم. ولی نگاه های با معنایش تمام حرف را میزد. ندیده بودم کسی با زیارتنامه حضرت معصومه (س) گریه کند ولی او گریه کرد و من از گریه او بغض کردم که ما چه داریم در کنار خود و قدرش را نمیدانیم، زیارت که تمام شد گوشه ای نشستیم، از حال و هوا که خارج شد گفتم:« من تا به حال در حرم بی بی گریه نکرده بودم ولی الان از گریه تو... ، گفت:« ؟ » گویی با مشت کوبید به سرم. اشک در چشمانم جمع شد. نه او چیزی گفت و نه من. دو سه روزی با هم بودیم. بود و . ❣مردی بود برای خودش❣. 🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿 🌹 اولین بار که را دیدم با دوستانش به آمده بود که وقتی متوجه حضور من شد آمدند کنارم. دیدار دوم نیز دو ماه قبل از ماه محرم در حرم بود. آن شب ما از ساعت حدودا ۲ بامداد تا اذان صبح در حرم بودیم و صحبت کردیم. جهاد از ارادتش به و برایم حرف زد و دائم می گفت می خواهم با مبارزه کنم. و رفقایش از با عظمت و با لفظ یاد میکردند. 💐
🕊بسم رب الشهدا و صدیقین🕊 ❤️ ❤️ زندگینامه و خاطرات فرمانده 👈قسمت8⃣👉 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 ❣ نقش تأثیرگذاری برای🇮🇷 🇮🇷 در مقاومت منطقه قائل بود. وقتی استناد به فرمایشات داشتند یعنی ایشان را به عنوان پذیرفته بودند و همه فرمایشاتشان را میکردند و معتقد بودند اگر حمایت های نبود چنین مقاومتی شکل نمیگرفت ، و نقش ایران را در این زمینه و میدانستند. روایت های او از همراهی با و جاویدالاثر خود نشانه ای از علاقه اش به و نقش در بود. 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 ❣دوران تحصیل در 🏢 یکی از برجسته ترین دوران زندگی او محسوب میشود. او در تحصیل میکرد و با پیروان در ارتباط بود. در این مدت تلاش زیادی برای جوانان انجام داد. حدود #۸۰ تا #۱۰۰ نفر از دانشجویان را تحت قرار داده بود. اکنون به سراغ هریک بروید به خوبی خواهید یافت که تمام آن ها به دنبال آن هستند تا از خود بسازند.آنها حتی در نیز میخواهند که شبیه او باشند. او در این برهه از زندگی میان دو گزینه «فعالیت های فرهنگی داوطلبانه» و « فعالیت نظامی» که آن بود ، گزینه اول را برگزید. به این نتیجه رسیده بود که در است. 🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 ❣❣❣ اولین بار اسم او را در سالن مسجد قائم، در طول توزیع جوایز که رقابت در میان از شرکت کنندگان شده بود شنیدم، برنده و در شهید مطهری . با شنیدن نامش همه ما ایستادیم و در حالیکه بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بودیم ، با شور و حرارت تشویق میکردیم ، در اثر شنیدن نام جوان دانشجویی که روح را در بین ما زنده کرد. 💐👈نام ♥️ ♥️ . 💐💐
🕊بسم رب الشهدا و صدیقین🕊 ❤️ ❤️ زندگینامه و خاطرات فرمانده 👈قسمت1⃣1⃣👉 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌹سال ۹۱ اجلاس جوانان و بیداری اسلامی.جوانان زیادی بودند، یکی از یکی بهتر ، ولی یک خواهر و برادر توجه همه را جلب کرده بودند. دل در دل نداشت برای دیدار ، صبح دیدار در صف اول بود و نگاه میکرد و پس از سخنرانی هم نزدیک ایشان رفت و گپی زدند و گونه. ☘🌸☘🌸☘🌸 ❣شرایط نبرد نظامی در لبنان بسیار سخت است ، نیروها حتما باید در جبهه مخفی قرار بگیرند ، تا تلفات کمتری داشته باشند. به قدری که شاهد بودم نیروها حالشان به هم میخورد ولی منطقه را ترک نمی کردند. حقیقتا زندگی افرادی که در مناطق امنیتی کار می کنند به مراتب سخت تر از آن هایی است که در مناطق عادی فعالیت دارند، کسی نباید آن ها را بشناسد و همواره در یک حفره به فعالیت خودشان بپردازند . آن روز ها نوجوان بود ، واقعا چطور میشود یک نوجوان ۱۵ ساله در این شرایط سخت بایستد. بدون شک این روحیات معنوی و الهی در این راستا مثمرثمر بوده است. ☘🌸☘🌸☘🌸 ❣ میتوانست با نام بزرگ پدر خود زندگی کند، هرطور میخواهد رفتار کند و هرکاری که میخواهد انجام دهد ، اما مقاومت را آویزه گوش ، هدف اول و آخر خود قرار داد. می گفت:« همیشه افسوس میخوردم چون گاهی پدرم را چند ماه ندیده بودم و در اماکن عمومی او را ملاقات میکردم ، ولی مثل همه پدر و پسر ها، جرأت نزدیک شدن و در آغوش کشیدن او را نداشتم ، مبادا این مسئله منجر به شناخته شدنش توسط جاسوسان شود. 🙏برای شادی روح فرمانده👈 فاتحه ای را تقدیم بفرمایید 👉 💐 ☑️
هدایت شده از زن آقا
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنفس حزب الله امروز اینگونه است❤️ @HeremDefender