eitaa logo
دورهمگرام؛ شبکه‌زنان‌روایتگر
505 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
221 ویدیو
7 فایل
با قصه‌ها زندگی کن اینجا زنان برش‌های واقعی زندگی خود را می‌نویسند. #دورهمگرام شبکه زنان روایتگر منتظر روایت‌های شما هستیم: @dorehamgram2 ❗انتشار مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است.
مشاهده در ایتا
دانلود
8⃣6⃣6⃣ نه به خانه‌تکانی اجباری | قسمت۱ اجاق گاز را کشیدم جلو و روی سرامیک‌ها زانو زدم. صدای ناله‌‌اش می‌خکوبم کرد: «چیکار می‌کنی... مگه نمی‌دونی کار سنگین برا من بده‌؟» اسکاچ را پشت و زیر اجاق کشیدم و با دستمال خشک کردم. گاز را سُر دادم سر جایش. پشتم گرم بود به سلامی که صبح موقع بیدارشدن به حضرت مادر (س) دادم و کمکی که از ایشان خواستم. گفتم:« نترس زانو جون. از وقتی تمرینای اصلاحی انجام می‌دم، حالت بهتره.» با بقیه‌ی مواد رفتم سراغ کابینت‌ها. گرمِ سابیدن بودم که گردنم جیغ کوتاهی کشید: «اگه رگ من بگیره از کار و زندگی میفتیا. بعد کی کمکت می‌کنه؟ دخترات که بچه‌ دارن و خودشون کلی کار دارن، دست تنهایی. بسه دیگه برو استراحت کن.» هم‌زمان صدای مهره‌ی پایینی کمرم هم در آمد: «باهاش حرف نزن. این خانوم از اولم فکر ما نبود. دکتر بهش گفته‌ چن تا دیسکات نزدیک پاره شدنه ولی کو گوش شنوا؟ تا ما رو داغون نکنه ول‌کن نیس.» عجله‌ی پهلویم که بغل ستون فقرات فال‌گوش ایستاده‌بود، تا شنید، تیری کشید و کلیه را توی خودش جمع کرد: «ناراحت نباشین بِچا...هَمِی‌مون هم‌دردیم. ایشون به منا آجیمَم محل نی‌می‌ذارِد. دو سه ساله‌ نرفته‌ سونو، بیبینِد ما سنگ داریم یا نه. می‌گوی نه؟ الان منا می‌بنددا دوواره میُفتِد به کار.» ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
8⃣6⃣6⃣ نه به خانه‌تکانی اجباری | قسمت۲ روسری پشمی‌ را روی بخاری داغ کردم و بستم به کمرم. درد توی کمر و کلیه‌ام پیچیده‌بود. آهسته خزیدم سمت تخت. پتوی سفری را انداختم روی پاهای سردم. عضلاتم را کش و قوسی دادم تا کمی استراحت کنم. رفته‌رفته درد کم شد. ذهنم را چند لحظه از فکر خانه‌تکانی فارغ کردم. گوشی را برداشتم. فایل صوتی را باز کردم. سعی کردم تمرکز کنم و به خاطر بسپارم. فکر کارهای نکرده ذهنم را قلقلک می‌داد. بعد از چند دقیقه انگار صدایی گفت: «پاشو...پاشو ..کمرت بهتر شد. چیزی به سال جدید نمونده‌.» زانویم قرچی کرد: «کی بهتر شده‌؟ من که هنوز درد دارم.چیه هی کار کار کار؟ بابا یکم فکر ما باشین. عید میاد و میره. تاوانشو باید ماها بدیم.» از اینکه سال‌ها با بی مبالاتی بدنم دچار عارضه شده‌بود، استغفار کردم: «خدایا من برای انجام کارهام، از کسی کمک نمی‌خوام.... تو هم به من حقیر رحم کن.» از روی تخت بلند شدم و سرگرم پختن افطار. بوی غذا که پیچید توی آشپزخانه، معده‌‌ی بیچاره تازه یادش افتاد روزه‌ است و از سحر چیزی نخورده. اذان شد. شعله‌ی اجاق را کم کردم. وضو که گرفتم از ته دل گفتم: «خدایا شکرت که امروزم به مدد مادر مهربان (س) تونستم خودم کارامو انجام بدم. خدایا دست ما رو از دامنشون کوتاه نکن.» قطره اشکی چکید روی چادر نمازم. سلام دادم به امام حسین( ع) و قامت بستم.. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
9⃣6⃣6⃣ کاغذهای نذری | قسمت۱ عطر لیمو عمانی و زعفران گرسنگی‌ام را قلقلک می‌دهد. زیر خورشت قیمه افطاری امشب را خاموش می‌کنم. دلم هنوز پیش آش دوغ گیر است. سبزی گیرم نیامد. نخود و برنج را می‌گذازم بپزد. از زیر سنگ هم شده سبزی پیدا می‌کنم. نگران خالی ماندن سفره مهمانی از دسر و پیش غذا هستم که تصاویر کودکان غزه در قاب گوشی جلوی چشمم می‌آید. حالم از خودم به هم می‌خورد. انگار یک نفْس بی‌تفاوت را باردار شده‌ام و ویار به جانم افتاده است. سفره افطار رنگی ما کجا و نان و آب نداشته غزه کجا؟ صدای ملچ مولوچ پسرم با خوردن رنگینک کجا و شهادت با طعم تلخ گرسنگی کودکان مظلوم کجا؟ ماه رمضان ایران با جوانه‌های سرک کشیده درختان و گل‌های کاشته شده خیابان‌ها عجین شده است. فلسطین اما با گوشت و پوست سوخته و خون دلمه بسته آمیخته است. آن‌ها خواهران و برادرانم هستند. هیچ کاری از دستم بر نمی‌آید؟ راه زمین را به رویمان بسته‌اند، راه آسمان که باز است. ثواب افطاری‌ها و قرائت آیات قرآن این ماه را نذر نجات مظلومان عالم می‌کنم، اما باز آرام نمی‌گیرم. دلم کاری می خواهد از جنس بیداری ملت. مردم گرفتار در غل و زنجیر فرعون، چهل شبانه‌روز با دعای دست جمعی و گریه، آمدن پیامبرشان را صد و هفتاد سال جلو انداختند. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
9⃣6⃣6⃣ کاغذهای نذری | قسمت۲ من هم چهارده روزی که مهمان سفره نعمت امام رضا هستم به چهارده معصوم متوسل می‌شوم و قدمی بر می‌دارم تا آمدن امام زمان جلو بیفتد. کاغذ‌های رنگی کوچکی می‌آورم و می‌دهم به همسرم تا با خط خوش رویشان بنویسد: «هفتاد و پنج سال است بچه‌های بی‌گناه فلسطین پرپر می‌شوند، لب‌های تشنه‌تان وقت افطار به یاد دهان‌های خشکیده‌شان باشد. مردم مصر چهل شبانه روز دعا و گریه کردند و خداوند صد و هفتاد سال ظهور منجی‌شان را جلو انداخت.‌ از امام رئوف بخواهید مشکل‌گشایی کند تا خداوند باقی غیبت را بر تمام عالم ببخشد. دیگران را به این پویش دعوت کنید.» «» مهمانی افطار امشب به خوبی تمام می‌شود. چند روز بعد راهی مشهد می‌شویم. نوشته‌ها را سحر و افطار در حرم امام رئوف بین زائرین پخش می‌کنم. در صحن انقلاب در هیاهوی جمعیت رو به گنبد طلای امام می‌ایستم. چشم‌هایم را می‌بندم: «خدایا به قرآن نازل شده در شب قدر ماه رمضان قسمت می‌دهم این کم را به رحمت واسعه‌ات از ما بپذیر.» رحم کن بر ما که تنها سرمایه‌مان امید به تو و سلاحمان گریه است. (دعای کمیل) ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
0⃣7⃣6⃣ روایت عهد | قسمت۱ وقتی به پدرم زنگ زدم تا بگویم می‌خواهم برای تشییع سیدحسن نصرالله بروم لبنان، با تعجب پرسید:«چرا؟ برا چی می‌خوای بری؟» راستش من اصلا به این سوال فکر نکرده‌بودم، واقعا چرا؟ آنقدر حضور و بودنِ در مراسم برایم بدیهی بود، که فقط می‌دانستم باید بروم! وقتی پدرم مخالفت کرد و گفت: «با این‌همه خطر و نا‌امنی چرا می‌خوای بری؟ اگه اسرائیل زد، من یتیمات رو چی‌کار کنم؟ اصلا می‌خوای بری اونجا چیکار؟» جوابی نداشتم، چون به نظرم آنجا بودن دلیل نمی‌خواست. گفتم: «خودتون می‌گین یه جاهایی حضور مهمه، مثل عزا، مثل عروسی... من فقط می‌خوام حضور داشته‌باشم. فقط هم که من نیستم، کلی از دوستام رفتن و خیلی‌های دیگه هم دارن می‌رن.» بالاخره راضی شد. حالا من در فرودگاه بودم؛ با زنان زیادی از جنس خودم که برای رفتن، آمده‌ بودند. خانم معلم، خانم دکتر، خانم فعال فرهنگی، حاج‌خانم فلانی. همه فعال و اهل قلم و فکر و عمل و امل (مثل دعای شب اول رمضان) و بعضا مادر. آنجا دیگر کسی نمی‌پرسید این زن‌ها را می‌برید چه کار؟ هیچ کس نگفت با اینهمه خطر و ناامنی زن‌ها را نبرید. آخر سر هم که همه بلیط‌های کنسلی را دادند به خانم‌ها، هیچ اعتراضی نشد. فقط مسئول مربوطه به چهره زن‌ها و مردهای مستأصل نگاه کرده و گفته‌بود خانم‌ها سوار شوند. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها
1⃣7⃣6⃣ روزه اولی! | قسمت۱ _ فاطمه پاشو سحر خواب موندیم! با شنیدن صدای همسرم گیج و منگ بیدار شدم. شبِ قبل، از استرس و نگرانی دخترک روزه اولی‌ خوابم نبرده‌بود. حالا با جمله «خواب موندیم» آنقدر گیج شده‌بودم که یک لحظه فکر کردم نمازم قضا شده؛ طول کشید تا متوجه زمان شوم. همسرم با مهربانی بچه‌ها را بیدار کرد. دختر بزرگم خیلی آرام و منطقی و بدون واکنش خاصی رفت که وضو بگیرد اما دختر کوچکم ترسید که نتواند روزه‌اش را نگه دارد. دو سال قبل هم همین اتفاق برایمان افتاد. آن سال دختر بزرگم را بردیم خارج از شهر تا روزه‌اش را افطار کند و برگشتیم؛ اما الان شرایطش نبود. تصمیم گرفتیم آن روز قید مدرسه رفتنش را بزنیم تا بیشتر بخوابد. ساعت نه و نیم بود که بیدار شد؛ گرسنه بود. باید به پسرک هم صبحانه می‌دادم اما چطور؟ نمی‌دانستم. فکری به ذهنم رسید! روی یک کاغذ با ماژیک ساعت بزرگی کشیدم. ساعت را از ده صبح تا شش عصر به چهار قسمت تقسیم کردم و برای هر دو ساعت یک جایزه نوشتم. جایزه گام اول تهیه غذای سفارشی، دومی شکلات مورد علاقه، سومی انتخاب یک جایزه از سبد جایزه‌های رمضان و چهارمی آماده کردن دسر محبوب دخترک. ✍ 🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱با ما از طریق لینک زیر همراه شوید: 📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیام‌رسان‌ها