تنهایی در دو تصویر.mp3
2.33M
#روایت_بشنویم 7⃣
تنهایی در دو تصویر
"صندلی جلو تاکسی نشسته بودم. خیابان ولیعصر ترافیک بود. آدمها میآمدند واز لابلای ماشینها عبور میکردند.
همه مثل هم...
وقتی کسی را نمیشناسی همهی غریبهها عین هماند. مگر یک دفعه یک چهره آشنا ببینی..."
🎙 روایت مرد آشنای غریبی که ممکن است روزی از کنارش عبور کنیم را با هم بشنویم.
▪️ بی تو هر شب منم و گوشهی تنهایی خویش
▫️ پای در دامن غم سر به گریبان ملال
✍ #مرضیه_کمالیزاده
#۱۴۰۱_۱۲_۱۱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 1️⃣9️⃣
🌙🌸#جشنواره_مهمانیبزرگبهار
#روایت_ارسالی ۵
چند تصویر از رمضانی که چله تابستان بود...
#قسمت_اول
اولین سال روزهام افتاده بود چله تابستان. روزهای بلند و گرم مشهد که انگار قصد نداشتند غروب کنند، انگار با آدم سر جنگ داشتند. خانه ما هم مثل بیشتر خانه ها کولر نداشت. اتاق جلویی که آفتاب کلش را می گرفت؛ زمستان نشین بود وتابستان ها کوچ میکردیم به اتاقهای عقبی خانه که افتاب گیر نبود و میشد زیر باد پنکه دراز کشید و کمی از هرم گرما فرار کرد اما گرما که زیاد میشد پنکه هم حریفش نمیشد.
تلویزیون دهه شصت فقط از عصر برنامه داشت تا اواخر شب. ماه رمضانها هم برنامه خاصی نداشت یا اخبار بود یا سخنرانی. حوصله یک بچه روزهدار که گرما بیطاقتش میکرد و نمیتوانست مثل روزهای معمولی برود توی کوچه و سر خودش را با بچههای کوچه سر بازی هفت سنگ و گرگم به هوا و لیلی و دوچرخه سواری گرم کند حسابی سر میرفت .صدبار کیهان بچه هایی که بعضی وقت ها به دستم میرسید را ورق میزدم هر مطلبی را صد بار خوانده بودم.برای تک تک بچههایی که بعنوان شاگرد ممتاز برایشان اگهی چاپ کردهاند قصه ساخته بودم. با همهشان آشنا بودم. میدانستم کدامشان بچه پولدار بالاشهری است و کدامشان خرخوان کلاسشان است. میثم و سمیهها را طبق مد روز اسمشان را گذاشته بودند و کوروش ومیتراها متولدین پنحاه بودند و دوران جشن های شاهنشاهی و لابد از خانواده طاغوتی!
✍ #مرضیه_کمالیزاده
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگیست🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 1️⃣9️⃣
🌙🌸#جشنواره_مهمانیبزرگبهار
#روایت_ارسالی ۵
چند تصویر از رمضانی که چله تابستان بود...
#قسمت_دوم
بعضی هم اسمشان یادگار پدربزرگها و بزرگ خاندان فامیل بود .تلویزیون که برنامه نداشت پس لابد از کارشناس مذهبی رادیو شنیده بودم که اگر روزه دار در حد چشیدن غذا یا نوشیدنی چیزی را بچشد ولی فرو ندهد روزه اش درست است که گاهی که عطش بیتابم می کرد از دیواره حوض بالا می رفتم و سرم را خم میکرد سمت شیر اب و دهانم را می چسباندم به شیر و اب گوارا را به لبهای خشکم می رساندم .در دهان نگه می داشتم وبعد تا می توانستم تف میکردم .کارشناس مذهبی را بعد سالها هنوز یادم است .اقای صانعی بود روحانی معروف ان روزها با قیافه ای که ریش خاصش در خاطرم مانده است .گفته بود با چشیدن؛ روزه باطل نمی شود و من کل یک لواشک را می چشیدم اما فرو نمی دادم!
.غروب ها که اب می پاشیدند روی خاک های کوچه و بوی خاک نم خورده بلند می شد و بعد دیوارها و موزاییک های کف حیاط که خیس می شدند یعنی قرار بود اذان بدهند وباید کف ایوان را که هنوز هم بعداز ان همه اب پاشیدن گرم بود با حصیر پلاستیکی فرش می کردیم و سفره را می چیدیم و منتظر می شدیم تا صدای ربنا از مسجد سرکوچه که از یکساعت مانده به اذان رادیو را می گذاشت پشت بلندگو بلند شود تا چای را بریزیم و بگذاریم تا موقع اذان کمی خنک شودو اماده خوردن.
✍ #مرضیه_کمالیزاده
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگیست🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 1️⃣9️⃣
🌙🌸#جشنواره_مهمانیبزرگبهار
#روایت_ارسالی ۵
چند تصویر از رمضانی که چله تابستان بود...
#قسمت_سوم
انقدر تشنه بودیم که نمی شد چای داغ را یکدفعه سر کشید .طبق مقررات خانه نوشیدن اب سردهم برای شروع افطار ممنوع بود .گاهی چای را می ریختیم در کاسه های بزرگ چینی ابگوشت خوری تا زودتر سرد شود .یک استکان و یک لیوان چای برای ان همه عطش شوخی بود .بعد از باز کردن روزه با خرما ان قدر که چای و شربت می خوردیم دیگر جایی برای خوردن افطاری نمی ماند .افطاری هم ساده بود در حد چند لقمه .زمستان نبود که گرسنگی ازار دهنده باشد اگر هم بود تشنگی شدتش بیشتر بود .
.شب اول ماه رمضان اداب خودش را داشت .بابا جعبه های کوکا وکانادا را که می اورد و می چید روی هم کنار دیوار حیاط یعنی سوروسات سحری ها مهیا می شد ان موقع نوشابه را در شیشه های یک نفره شیشه ای می فروختند وباید یا شیشه خالی را میبردی تا شیشه دیگری بخری یا بیعانه میدادی .من فقط برای مجلس ها دیده بودم که جعبه های نوشابه بخرند و ماه رمضان .نوشابه سیاه هم فقط کوکا که کارخانه اش در مشهد بود و کیفیت نوشابه اش با بقیه زمین تا اسمان فرق داشت .غیر از نوشابه پای ثابت ماه رمضان هندوانه بود .هندوانه هایی که غوطه ور می شدند در اب حوض یعنی قرار بود تا سحر کنار شربت خاکشیر وتخم شربتی تا می توانیم هندوانه بخوریم که عطش امانمان را نبرد..خاکشیر را می ریختند توی شربت ابلیمو و زعفران و یک کاسه یخ هم که با قند شکن شکسته بودند می ریختند توی پارچ شربت .پشت پارچ که از سرما عرق می کرد یعنی شربت حسابی خنک شده بود واماده خوردن .
برای ماه رمضان خریدن یخ هم از واجبات بود .یخدان یخچال ها کوچک بود وبرای بیشتر از یک کاسه یا یک لیوان روحی اب جا نداشت .پس ناگزیر روزی نصف قالب یا اگر مهمان داشتیم یک قالب یخ باید می خریدیم .
.ماه رمضان که می شد بزرگترها مهربانتر می شدند بخصوص با روزه اولی ها .نازمان خریدار داشت .غذاهای بهتری پخته می شد .و نوشابه همیشه سر سفره سحری مان بود.اما هیچ کدام از این ها باعث نمی شد بتوانم با بیدار شدن نیمه شب از خواب ناز کنار بیایم .تا اخرین لحظات مقاومت می کردم.و می گذاشتم سفره را بیندازند و غذا را بکشند و دعای سحر برسد به اخرهایش که رضایت دهم با چشمان نیمه باز بنشینم کنار سفره و تا نرفته ام برای وضو خواب را در پشت پلک هایم نگه دارم .در این میان البته هراز گاهی صدای دیگران در تلاش برای بیدار کردنم را هم تحمل می کردم که هر چند دقیقه یک بار گزارش عملکرد می دادند : پاشو سحره .پاشو سفره انداختیم .پاشو غذا کشیدیم .پاشو دعای سحره .پاشو نزدیک اذونه ..
✍ #مرضیه_کمالیزاده
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگیست🍃 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها