#روایت_بخوانیم 0️⃣7⃣2️⃣
یک بُرش از مادری... | قسمت۲
تسبیحات نخوانده، دویدم سمت آشپزخانه تا هم به داد برنجها برسم و هم از زیر نگاه متعجب قانع نشده و «که اینطور! این بود اهمیت نماز»، گوی دخترم، فرار کرده باشم!
هرچند سنگینی نگاه خدا همچنان روی وجدانم سنگینی می کرد!!...
برنج شفته نشد، اما، تربیت کلامی و بدون عملم بدجور شفته شد!
قاب دوم:
تلویزیون روشن بود و برنامه مورد علاقهی دخترم پخش میشد!
صدای اذان بلند شد، اما دخترم بلند نشد!
مسح سر کشان به دخترم گفتم:
«پاشو مامان، نماز اول وقت حیفه!
نماز مهمتره یا برنامه؟»
نمازم را خواندم، اما هنوز نمازش را نخوانده بود و جلوی تلویزیون دراز کشیده بود!
«دخترم نمازت رو خوندی؟»
«الان می خونم!»
وضویی سرسری گرفت و کنار تلویزیون:
«الله اکبر...»
چادر من که بدجور به تنش زار میزد را به روی سر انداخت و با سرعتی بالا و گوشه چشمی به تلویزیون نمازش را خواند و به جای:
«سبحان ربی العظیم و بحمده»؛ سه سبحان الله که بیشتر شبیه سه سوت بود، گفت و نمازش را سه سوته به پایان رساند!!
تا آمدم به پر و پایش بپیچم و از اهمیت نماز برایش بگویم؛ فرشته سمت چپی زد روی شانهام:
«آهای مادر نمونه!!
تحویل بگیر نماز دخترت را، حاصل تربیت عملیات را!
تحویل بگیر برنج شفتهات را!
هر دوتا نماز را زدم به حسابت؛
هم نماز سه سوته خودت و هم نماز امروز دخترت را...
قاب سوم:
صدای اذان بلند شد؛ وضو گرفتم و اذان و اقامه را با صدایی نسبتا بلند گفتم؛ سجاده آبی خوش رنگم را گشودم، با عطر سوغات کربلا معطر کردم و با تسبیح یادگار حرم حضرت عباس علیه السلام آراستم!
چادر سفید یادگار ازدواجم را بر سر کردم و نمازم را شروع کردم!
«الله اکبــــــــر»...
«سبحان ربی العظیم و بحمده»!
نمازم تمام شد، به پشت سرم نگاه کردم؛ هر چهار دخترم_حتی دختر یکساله ام_ چادر نماز به سر، ایستاده بودند و مشغول نماز:
«سبحان ربی العظیم و بحمده...»
غذا را سر فرصت پختم، نه برنج شفته شد و نه تربیتم!
✍ #آرزو_نیای_عباسی
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
29.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◇ انگار کمتر گوشی بوده است که پای درد و دل فرزندان بنشیند، دلتنگیهایشان را بشنود، با دلخوریهایشان همدردی کند، ترسهایشان را به امن برساند یا احساساتشان را پذیرا باشد.فرزندان حرفهایی در دل دارند که باید شنیده شود. این کتاب ناگفتههایی است از طرف فرزند کوچک شما.
📖 برشی از کتاب
#از_طرف_فرزند_کوچک_شما
✍️ اثری روایی از جمعی از نویسندگان به دبیری
مکرمه شوشتری
🔺ششمین جمعخوانی کتاب 🔻
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم 1⃣7⃣2⃣
روزگارِ دانشجویی
جلسه که تمام شد بچهها یکییکی خداحافظی کردند و رفتند.
من نیم ساعت وقت داشتم، قرار بود همسرم ساعت ۶ بیاید جلوی درب دانشگاه دنبالم.
تصمیم گرفتم اتاق را مرتب کنم،
کتابهای روی میز را توی قفسه کتابخانه گذاشتم،
تختهی وایت برد را پاک کردم،
چینهای چفیهی روی میز را صاف کردم،
دعوتنامههای اردوی قم--جمکران را که داخل کشو گذاشتم، یکهو دلم رفت پیش اولین اردویی که با بسیج رفتم. همان اردوی قمی که پای من را به این اتاق باز کرد.
حدود دو سال از حضورم در دانشگاه میگذشت؛ اما هنوز رنگ دفتر بسیج خواهران دانشگاه را ندیده بودم.
در جواب دوستم که پیشنهاد رفتن به اردوی قم با بسیج را داد، گفتم:
«اگه خودت کارهای ثبت نامم رو انجام بِدی میام، من حاضر نیستم پا تو دفتر بسیج بزارم.»
او هم با خنده چشم بلندی گفت و مثل معلمها یادآوری کرد که ساعت ۷ شب پنجشنبه جلوی مسجد دانشگاه اتوبوسها آمادهی حرکتاند.
تو دوران دبیرستان برخوردهای معلم پرورشیام به قدری تحقیرآمیز بود که دیگه نتوانستم با آدمهایی شبیهاش ارتباط بگیرم و دور همهی خانمهای به اصطلاح مذهبی را خط کشیدم؛ حتی چادر روی سر خودم را هم به حرمت پدرم نگه داشته بودم.
بعد از قطعی شدن ثبت نامم، با خودم عهد کردم که هیچ توجهی به مسئولین اردو نداشته باشم و فقط برم زیارت خانم... .
اما انگار خدا مسیر دیگری را برایم تقدیر کرده بود، مسئولین اردو در همان مسیر رفت، رشته ارتباط خواهرانه را به دست گرفتند و تا آخر اردو رها نکردند.
روزهای بعد به صِرفِ رابطه دوستی میآمدم توی این اتاق و روی این صندلیها مینشستم و با بچهها صحبت میکردم، تا اینکه یک روز به خودم آمدم و دیدم که شدهام یکی از اعضای بسیج دانشگاه.
هرچه زمان گذشت علقهی من به در و دیوار این اتاق، به آدمهای این اتاق، به ریشه این اتاق و فلسفهی وجودیش بیشتر شد.
بهمرور زمان مطالعه زندگینامههای شهدا جانشین رمانهای زرد شدند،
حجابم محکمتر شد... .
هرچند که در کنارش رشد طعنهها هم فزاینده بود.
جوراب دستت میکنی؟ حالا که چی چادرت رو میکشی جلو تا مقنعه و روسریت معلوم نباشه؟ مثلا میخوای بگی خیلی مومنی؟ شدی مثل پیرزنها!!
اواخر اسفند که همه دنبال سفر شمال و اصفهان و... بودند میرفتم راهیان نور و از اطرافیان میشنیدیم که:
اردوی جنوب میری که چی؟ خاک، خاکه دیگه فرقی نمیکنه!
همهاش دنبال گریه و روضهای، یه ذره شاد باش، مثلا عیده!!
کتابهای کتابخانهام رنگ عقیده گرفت. و ته این باورها و اعتقادات رسید به دیدار با رهبری.
آنجایی که وقتی مسئولمان گفت اسمت را برای دیدار رهبری دادم، تو حسینیه امام خمینی با دیدن نایب عزیزش زار زار گریه میکردم، انگار برای بیعت با عزیز زهرا آنجا بودم.
صفحه گوشیام را روشن میکنم، پنج دقیقه بیشتر وقت ندارم، برقها را خاموش میکنم، آستینچههایم را دستم میکنم، چادرم را روی سرم میاندازم و از اتاق میآیم بیرون...
وقتی کلید را توی قفل میچرخانم با خودم مرور میکنم که چقدر به این اتاق وامدارم؟ چقدر به پیر جماران وامدارم...
الحق و الانصاف شجره طیبه بودن بسیج را من در زندگیم به عینه دیدم...
روحت شاد پیر جماران...
✍ #زهرا_عربسرخی
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
17.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کسی از عزیزان از قول مرحوم بهشتی
نقل کردند که ایشان فرمودند که:
«دانشجو موذن جامعه است،وقتی که خواب بماند، مردم هم خواب میمانند.»
بههیچوجه تصور نکنید که این کارهای دانشجویی شما، کارهای بیاثری است.
•| رهبر انقلاب ۱۳۹۴/۰۴/۲۰ |•
#مناسبتگرام #روزدانشجو
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
13.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_روایت_تصویر 8⃣1⃣
آلاء
-- بابا...؟! دشمن خونهی ما رو میگیره؟
+ نه آلاء جان. بابا قول میده.
خاکهای خون بسته را از جسد پدر کنار زد.
بابا سرش رفته بود اما قولش نرفته بود.
✍ #زهره_باغستانیمیبدی
#غزه
#طوفانالاقصی
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت وقایع زندگی. با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
________________________📚📚📚📚
مادربزرگم وقتی از سفر یا مهمانی برمیگشت خانهی خودش، همانطور که با دست زانوهای نحیفش را ماساژ میداد، میگفت:
《ننه، هیچ جا خونهی خود آدم نمیشه.》
🧕 ما دورهمگرامیها هم بر این باوریم که:
《هیچ دورهمی، دورهمی حضوری نمیشه.》
📚📚📚📚______________________________
در دفتر باز میشود.
یکی یکی، دوستانی که تا دیروز با اسم و یک عکس پروفایل رسمی همدیگر را میشناختیم، وارد میشوند.
چشم در چشم میشویم و برای هم آغوش باز میکنیم. دیداری که بذر محبتش از مدتها قبل کاشته شده است.
+ ااا، مهدیه خانم شمایی...
+ شما خانم کرمی هستید؟...
+ این کوچولو دختر شماست؟...
و ...
•| یکی از سر کار میآید و یکی از دانشگاه.
•| یکی بچه به بغل است و یکی باید زودتر برگردد خانه تا از پدرش مراقبت کند.
هر کس دغدغهها و گرفتاریهایی دارد، اما به شوق دیدن سایر دوستان خودش را میرساند.
💬 با هم صحبت میکنیم از مسائل شخصی تا هدفی که ما را دور هم جمع کرده.
طوری که متوجه گذر زمان نشده و با نگاهی به ساعت میفهمیم که وقت رفتن است.
وقت رفتن که میرسد با خودت میگویی:
《آخیش! خوب شد اومدم. چقدر حالم عوض شد.》
📚📚📚📚
🤝 برای شرکت در #دورهمی_با_نویسنده لطفا به نشانی زیر، پیام دهید:
@z_arab64
🤗 برای دوستانِ کتابخوانمان از سایر استانها هم پیوند ارتباطِ مجازی، در نظر گرفته شده که برای دریافت آن به نشانی درج شده در بالا، پیام دهید.
#دورهمی
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر) فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
هدایت شده از دورهمگرام؛ شبکهزنانروایتگر
📘 حدودا یک ماه قبل بود که دور هم جمع شدیم برای ورق زدن صفحات کتاب فرزند کوچک شما. در ۱۴ روز، ۱۴ روایت خواندیم از کسانی که در اطراف ما هستند و ما بیخبر از حرفهای پنهان و زخمهای دلشان. گاهی گریه کردیم، گاهی خندیدیم. یاد گرفتیم چه وقتی حرف بزنیم و کی سکوت کنیم و آدمها را با عینک یکسان نگاه نکنیم.
💡و حالا رسیدیم به قراری که قبل شروع کتاب قولش را داده بودیم.
برگزاری دورهمی با نویسندهی کتاب؛
🧕 سرکار خانم مکرمه شوشتری
🥰 قرارمان؛
🔸روز: یکشنبه ۱۹ آذر ماه
🔸ساعت: ۱۵ الی ۱۷
🔸مکان: خیابان آزادی ، بعد از دانشگاه شریف،
🔻همگی دعوتید به این نشست صمیمی.
🔻برای حضور در برنامه به آیدی زیر پیام دهید:
↪️ @z_arab64
#دورهمی_با_نویسنده
🌀 دورهمگرام؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
15.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#به_روایت_تصویر 9️⃣1️⃣
🥇 دورهمگرام در جشنواره راویا برگزیده شد.
تبریک به دوستان عرصه جهاد تبیین👏👏👏
پ.ن:
راویا؛ راوی امید و یارایی انسان
🏷 منبع
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام👋
همه چی برای یک دورهمی صمیمانه آماده شد،
و ما میزبان شما عزیزان هستیم.
تا الان که به ما خوش گذشته 🥰
جای دوستانی که نیستند ، خالی....
#دورهمی_با_نویسنده
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
قسمت اول| تعریف داستان
🔰داستان از قديمیترين قالبهای هنری است كه جنبههای پندآموزی برای بهتر زیستن انسانها دارد. اولین داستانهای مکتوب به کتابهای مقدس ادیان مختلف برمیگردد.
•| در يكی از تعاريف داستان چنين آمده است:
"داستان اثری است روايی به نثر كه مبتنی بر جعل و خيال باشد."
✍رضا براهنی در كتاب «قصه نويسی» میگويد:
"داستان نوشتهای است كه در آن ماجراهای زندگی به صورت حوادث مسلسل گفته میشود."
📚جمال ميرصادقی در كتاب «جهان داستان» پيرامون داستان آورده:
"داستان به مفهوم عام آن، نقل عملی است برحسب توالی زمان.
به عبارت ديگر، داستان، توالی حوادث واقعی و تاريخی يا ساختگی و ابداعی است. بنابراين تسخير عمل به وسيله تخيل را ارايه میدهد.
خصلت بارز داستان آن است كه بتواند ما را وادار كند كه بخواهيم بدانيم بعد چه اتفاق میافتد.
بنابراين داستان عنصر مشترك همه انواع ادبی خلاقه مثل: رمان، داستان كوتاه، قصه، نمايشنامه، فيلمنامه، شعر روايی و... است."
🔍 براساس تعاريف مذكور، ويژگیهای كلی و بارز داستان شامل اين موارد است:
۱. به نثر است.
۲. در آن تخيل به كار رفته است.
۳. حادثهای را نقل میكند.
۴. ساختار داستان بر رابطه علت و معلولی استوار است.
۵. حجم آن مشخص است.
#آموزشی
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
قسمت دوم| تعریف داستان
🖇مواد لازم برای اسکلت یک داستان عبارتند از:
مضمون
موضوع
ایده اولیه
روابط علت و معلولی(پیرنگ)
شخصیت
اتفاق(کشمکش)
راوی(زاویه دید)
توصیف و فضاسازی
صحنه
دیالوگ
روایت
تلخیص
•| موارد بالا که به عناصر داستاننویسی شناخته میشوند شاخصهای یک داستان هستند.
📌در یک تقسیم بندی ساده داستان به انواع زیر تقسیم میشود:
رمان
داستان بلند
داستان کوتاه
داستان کوتاه کوتاه(داستانک)
داستان فیلمی/عکسی
#آموزشی
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها
#روایت_بخوانیم
داستان یک تجربه | قسمت۱
☄چهار سه دو یک، پرتاب!
-- ما میخواهیم بریم بیرون.
-- خانم ما فوق برنامه نمیخواهیم.
-- زنگ پیش امتحان هندسه و فیزیک داشتیم، دیگه مُخِمون به حرفهای شما نمیکشه!
معلم پرورشی با تکان دادن دستهایش میپرد وسط همهمه بچهها!
-- دخترای من ساکت باشید. ببینید این خانمها چی میگن. اگه خوشتون نیومد، اون وقت هرچی شما بگید.
خانم مربی چادرش را تا میزند و میگذارد روی پشتی صندلی. میرود روی سن کلاس و رو به بچه ها میایستد.
-- گوش کنید! گوش کنید!
بیاین یه معامله کنیم. اگه ۴۵ دقیقه گوش و چشمتون رو بدید به من، ۴۵ دقیقه بعدی مال خودتون.
بعد نگاهی به ساعت میاندازد و میگوید:
«چهل و پنج دقیقه از همین الان شروع شد. دیرتر آروم بگیرید، به ضرر خودتونه.»
بچهها شروع میکنند به ساکت کردن بغلدستیهایشان.
خانم مربی، فیلمی را روی صفحه پروژکتور پخش میکند:
《ایران چندمین کشور فضایی دنیاست؟》
فیلم را متوقف میکند و از بچه ها کمک میگیرد.
-- بیستمین؟
-- دهمین؟
-- ماهواره پیام محصول کدوم دانشگاه ایران است؟
-- شریف؟
-- امیرکبیر؟
بچه ها آمدهاند وسط گود و بلند بلند گزینهها را اعلام می کنند.
در ادامه کلیپ، مجری برنامه از افتخارش به زنهای ایرانی میگوید و با صدای بلندی یک زن روی صحنه ظاهر میشود.
✍ #مریم_برزویی
ازمحققین پروژه «زنان سرزمین من»
🏷 منبع
🌀 دورهمگرام (شبکه زنان روایتگر)؛ فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱 با ما از طریق لینک زیر همراه شوید:
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها