✅ نحوه دریافت سهام بورس کودکان
👈 طبق بخشنامه ی ابلاغی وزیر اقتصاد، این سهام به متولدین سال ١۴٠١ به بعد تعلق خواهد گرفت.
#قانون_حمایت_از_خانواده
#سهام_بورس
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۹۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
سال فروردین ۸۹ بود که از دبیرستان اومدم خونه و دیدم پدر بزرگ و مادر بزرگم و عمه ام اومده بودن که با من صحبت کنن که عموی بزرگم برای پسرشون بیان خواستگاریم...
اون موقع ۱۷ سالم بود. خودم دوست داشتم زود ازدواج کنم ولی نه اینقدر زود... محرم سال قبل توی محلمون یه خیمه میزدن هر سال اونجا چایی میدادن به عزادار ها و نیت کردم که انشالله بخت خوب نصیبم بشه و انگار زود زود اجابت شده بود.
پسر عموی من پسری بسیار خوب و آرامی بود و من بسیاااار شیطون😂😂 و اینم بگم که ما با عموم همسایه بودیم از بچگی با همسرم بازی میکردم، دعوا میکردیم و روز های خوب و بدی رو توی اون کوچه گذروندیم.
زن عموی خوبم که مادر شوهرم بشه رو از دست دادیم و پسر عموی من که همسر من باشه خیلییی سختی کشید از بی مادری. خلاصه اقاجونم گفت بابا ما اومدیم بگیم تو رو برای پسر عموت خواستگاری کنیم. منم یه چند روزی فکرامو کردم و دیدم میتونیم با هم خوشبخت بشیم. قبول کردم با توکل بر خدا.
و زود عقد کردیم چون بزرگترا خواستن و شناخت کامل از هم داشتیم. شوهر من تک پسر بود و دوخواهر بزرگتر از خودش داشت. دوسال عقد بودیم و دوران سختی و خوبی باهم داشت. ولی وسیله عروسی ما جور نمیشد هر کار میکردیم نمیشد عروسی کنیم. شوهرم کار درستی نداشت، دانشجو بود و از خانواده حمایت میشد.
پدر شوهرم که عموی خودم هست.تا جایی که میشد کم و کسری برامون نمیذاشت ولی من دوست داشتم مستقل و راحت باشیم. با نذر و نیاز بلاخره خدا جور کرد و ما یه خانه اجاره کردیم و رفتیم سر زندگیمون.
از اونجایی که من بچه خییییییلییی دوست داشتم به شوهرم گفتم یه بچه بیاریم. گفت فعلا من کار درست و حسابی ندارم و مستاجریم، حتی ماشینم نداشتیم و یه نیسان بود که مال پدر شوهرم و شوهرم هر دفعه یه باری باهاش میبرد
حتی بعد از عروسی خرج و دخل ما با پدر شوهرم بود و من خیلیییی از این کار عذاب میکشیدم و دوست داشتم استقلال مالی داشته باشیم برای هر کاری من ازشون پول باید میگرفتم و من از این کار موذب بودم.
خیلی با شوهرم حرف زدم براش کار پیدا کردم تو شرکت گاز و جاهای دیگه ولی چون پدر شوهرم همین یه پسر رو داشت نمیذاشت تنهاش بذاره و مستقل بشه و توی این شرایط زندگی من بچه میخواستم.
توکل کردم به خدا و گفتم خدایا برای رضای تو بچه میارم خودت روزی مون رو برسون. بعد از ۶ ماه از زندگی مشترکمون من باردار شدم و خدا رو شکر کردم بابت وجودش. از خدا خواستم اگه صلاحمه بهم یه دختر صحیح و سالم بده خییییلیییی بی نهایت دختر دوست داشتم و خدا صدامو شنید و بچم دختر بود.
۵ دفعه قرآن ختم کردم سر بارداریش، چله سوره یاسین گرفتم، کلی کار عبادی سرش انجام دادم و از خدا خواستم خوش قدم باشه و زندگیمون سامان بگیره.
خدا رو شکر دخترم خوش قدم بود و کلی برکت با خودش آورد. با این که بچه داری خیلی برام سخت بود ولی شیرینی خودش رو داشت. از مادرم کمی دور بودم و یکم سختم بود.
بعد از تولد یک سالگی دخترم شوهرم با پدرشون یه زمین خریدن به لطف خدا و خانه خوب و بزرگی ساختن و من پا به خانه خودم گذاشتم. خیلی خوب بود با همه سختی که کشیده بودم، آخه توی اون دوسال مستاجری من ۴ بار اثاث کشی کرده بودم و برای من که تازه عروسی کرده بودم و بچه دار هم شده بودم سخت بود.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۹۴
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#قسمت_دوم
خلاصه بعد از دوماه که به خونه جدید اومده بودیم و ماه رمضان بود، من روزه میگرفتم که توی آشپزخونه از حال رفتم. دکتر آزمایش نوشت و فهمیدم که باردارم 😍😍😍😍
من دخترم رو شیر میدادم که باردار شده بودم و با اون جا به جایی و اسباب کشی، کلی وسیله بلند کرده بودم و روزه گرفته بودم و کلی موقع افطار آبجوش زعفرون خورده بودم و بازم خدا این بچه رو نگه داشته بود.
خدا رو شکر کردم و از خودش خواستم کمکم کنه. تولد دوسالگی دخترم من ۳ ماهه باردار بودم. دخترم کوچیک بود و من باید بغلش میکردم و این برای من خیلی سخت بود، دستشویی رفتناش و کارای دیگش با خودم بود ولی خدا بهم توان و قدرت زیادی داده بود.
بعد از اون دوران سخت بارداری دومم که دندون درد وحشتناکی کشیدم و فقط گریه میکردم و هیچ کاری هم نمیشد بکنیم و فقط به خدا توسل می کردم، خدا بهم یه گل پسر ماه داد.
با وجود دخترم که کوچیک بود و یه نوزاد خیلی کار برام سخت شده بود ولی بازم گذشت خدا رو شکر. رزق و روزی پسرم هم خوب بود با قدمش شوهرم یکم کارش بهتر شد ولی باز خرجمون با پدر شوهرم بود و من هنوز عذاب میکشیدم که چکار کنم از این مخمصه بیرون بیام. هرکار کردم هر دری زدم نشد تا این که پسرم ۳،۴سالش شده بود و دخترم ۶ سالش.
فکر کردم که اینجوری نمیشه، خودم باید بلند بشم و کاری کنم حالا گه بچه هام یکم جون گرفتن، خودم شروع به کاری کنم که مستقل بشم و دستم تو جیب خودم باشه و نخوام برای خرید نان هم از کسی پول بگیرم.
یکم پول پس انداز کردم و بسم الله گفتم و رفتم بازار عمده فروش ها یکم گلسر و گیر و کش و جوراب خریدم و اومدم شروع کردم به جنس فروختن تو خونه. آرایشگاه ها، باشگاهها و خونه مادر بزرگم که خدا رحمتش کنه دعا قرآن خوانی بود، هر هفته میرفتم و به برکت قرآن کلی جنس میفروختم، کم کم لباس آوردم بچه گانه، زنانه..و....خدا رو شکر خدا خیلییی کمکم کرد. در ضمن قبلش یادم رفت بگم چله زیارت عاشورا گرفتم و از امام حسین مدد خواستم. کم کم مشتری ها خودشون میومدن دم خونه و جنس میخواستن و من یه اتاق گذاشتم برای این کار، رگال خریدم و کارم رونق گرفته بود که یه دفعه ای کرونا اومد.
وقتی کرونا اومد، کم کم ترسیدم کسی رو تو خونه راه بدم یه موقع بچه هام مریض بشن، برای همین نه میشد کسی بیاد خونه نه این که جنسا بمونه و این که چون قسطی لباس میدادم یه چندتایی برا خودشون و بچه هاشون لباس میخریدن با این وضعیت اقتصادی و خیلییی دعام میکردن همین کار بیشتر منو تشویق میکرد تا یه کاری کنم.
رفتم با شوهرم یه مغازه کوچیک اجاره کردم. همین لباسایی که داشتم گذاشتم داخلش و کم کم شروع کردم لباسای بیشتر آوردم، مشتری هام بیشتر شدن و کلی اتفاقای خوب خدا رو شکر با این که کرونا بود ولی بازارم خوب بود. راضی بودم به رضای خدا.. زندگیم داشت خوب پیش میرفت و با این اندک درامدم کلی کار خیر کردم و دیگرانم تشویق کردم و کمکم کردن تو کار خیر مثلا جهیزیه خریدن برا دختری که توان مالی نداشتن و....
تا این که ماه رمضان شده بود و دوباره من روزه گرفتم روز ۸ رمضان ۱۳۹۹ بود که من وقتی افطار کردم، دل درد شدیدی داشتم، رفتم دکتر زنان تا دستگاه سونو رو گذاشت رو شکمم گفت یه کیست کوچیک داری ولی وقتی سمت چپ دلم رسید کلی وقت هیچی نگفت و ساکت بود، گفتم چی شده خانم دکتر؟ گفت عجیبه با این کیستی که داری بارداری تو هفته ۷ هم هستی😲😲
من کلا بدنم یخ کرد. گفتم خدایا بچه بازم میخواستم ازت ولی نه حالا که کلی کار دارم ولی باز توکل کردم به خدا... این دفعه با دفعه های قبل که باردار شدم کلی فرق میکرد. اینقدر حرف و حدیث بود که نگم هر کی یه چیز میگفت؛ دیگه بچه میخواستین چیکار؟ شما که هم پسر داشتین، هم دختر دیگه چه خبرتونه تو این گرونیا و کلی حرف دیگه...
ولی نمیدونم چرا این یکی برام فرق میکرد چون یه دفعه ای شده بود خیلی دوستش داشتم و حرف هیچ کس برام مهم نبود با این که من جسم لاغری داشتم، میگفتن دیگه جون نداری و از این حرفا ولی گفتم خدایا برای رضای تو این بچه رو میارم خودت کمکم کن...
از اون به بعد مغازه رفتنم کم شد و شاگرد گذاشتم بیشتر به بچه هام میرسیدم ولی بازم کلی مسولیت و حساب کتاب و درس و مشق دخترم بود اذیتای پسرم بود ولی تحمل کردم با وجود اینکه خیلی دلدرد و کمر درد داشتم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۹۴
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#قسمت_سوم
تا این که شب شهادت حضرت زهرا بود که من یکم دلم درد گرفت، با شوهرم و مادرم رفتیم بیمارستان، وقتی نزدیکای بیمارستان بودیم یه دسته عزاداری داشت میرفت، توی مسجد نزدیک بیمارستان خیلی دلم شکست. گفتم یا حضرت زهرا بچه های من شب شهادت شما یا حضرت علی به دنیا اومدن، انشالله این یکی هم امشب به دنیا بیاد و به سلامتی زایمان کنم. خیلی اذیت بودم از کمر درد...
وقتی رسیدم بیمارستان معاینه شدم دکتر گفت باید سزارین بشه، دست های بچه کنار سرشه و اذیت میشه یکی از ماما گفت نه بذار ببینیم میتونه طبیعی زایمان کنه و ای کاش همون اول سزارینم کرده بودن.
منو بستری کردن و شروع کردن و القای زایمان و... با درد های بسیار وحشتناک بچه ام طبیعی به دنیا اومد، من اون دوتا بچه دیگه رو هم طبیعی زایمان کرده بودم ولی این دفعه خیلییی اذیتم کردن، وقتی بچه به دنیا اومد، خونریزی من شدید شد و دکتر من دوبار منو به اتاق عمل برد و می خواست کاری کنه جلوی خونریزی رو بگیره ولی خونریزی من بند نمیومد و بعد از کلی کلنجار دفعه آخر رفتم اتاق عمل و از بس حالم بد بود، دکترا هم ترسیده بودن، گفتم خدایا بچه هامو بی مادر نکن، شوهرم بی مادری کشیده به حق حضرت زهرا منو به بچه هام ببخش و بیهوش شدم.
دیگه هیچی نفهمیدم تا وقتی به هوش اومدم دیدم توی اتاق ای سی یو هستم از بس درد داشتم از پرستار پرسیدم من چی شدم چرا اینجام گفتن از بس خونریری کردی و جونت داشت از بین میرفت مجبور شدن رحمت رو دربیارن😢😢😢😢 و من برای این که فقط زنده مانده بودم تا بچه هام بی مادر نشن خدا رو هزار مرتبه شکر کردم فقط نجات پیدا کرده بودم.
با بچه نوزاد و عمل سنگین رحم و دو بچه دیگه اومدم خونه و با سختی ها و درد های زیاد بلاخره گذراندم ولی به این فکر میکنم که اگه ماما و دکتر همون اول منو سزارین کرده بودن و یا اینقدر زور و اجبار روی زایمان طبیعی نداشتن و یا دارویی آمپولی چیزی بود که خونریزی منو بند بیاره و رحم منو در نمیاوردن من باز هم میتونستم بچه بیارم..😔😔😔😔 ولی پسرم وقتی به دنیا اومد تا الان به حدی زندیگمون عوض شد و رزق و روزی از در و دیوار برامون اومد که خدا میدونه...
ماشین برنده شدیم طرح مادران. وام فرزندآوری بهمون دادن. شوهرم کار براش پیدا شد خدا رو شکر. ولی من هنوز توی این فکرم که اگه کار دیگه میکردن تا من اینجوری نشم الان وضعیت من فرق میکرد من رحم داشتم و می تونستم باز بچه بیارم😔😔😔😔
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
May 11
#ارسالی_مخاطبین
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#مقام_معظم_رهبری
✅ وسیله ی رسیدن به مقامات معنوی...
به قارون نمیگفتند که هر چه را داری یا نداری دور بریز؛ میگفتند آنچه را داری وسیله قرار بده.
پول و ثروت دنیا، وسیله است، وسیلهی رسیدن به مقامات عالیهی بشری و انسانی است، وسیلهی رسیدن به مقامات معنوی است؛ میتواند وسیله باشد.
شما میتوانید با پول، دنیا را آباد کنید، زندگیهای انسانها را نجات بدهید، تبعیض را برطرف کنید، فقرا و ضعفا را از حالت فقر و ضعف بیرون بیاورید.
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
#انفاق
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ بانک لباس و اسباب بازی و کتاب قصه 😃
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#خانواده_دوستدار_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌تبلیغ ضد فرزندآوری توسط شرکت نارون و گلدن پلاس...
💥 طبق قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت باید با کسانی که خلاف سیاست های افزایشی جمعیت فعالیت می کنند، باید برخورد شود، آقایون مسئول بسم الله....
👈 پيشنهاد ما این است که بخشی از سود این دو شرکت، صرف تبليغ فرزندآوری شود.
👌مردم هم این دو شرکت تولیدی را تحریم کنند تا حساب کار دست شان بیاید.
#بحران_جمعیت
#سالخوردگی_جمعیت
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۹۵
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سزارین_پنجم
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#معرفی_پزشک
#قسمت_اول
من متولد ۶۶ هستم، سال ۸۶ ازدواج کردم به روش کاملا سنتی. همـون اول ازدواج خدا به ما یه گل پسر زیبا عنایت کرد. وقتی به بیمارستان رفتم خودم رو آماده کرده بودم برای یک زایمان طبیعی ولی چون کادر بیمارستان وپرستارا رفتار درستی نداشتن و رسیدگی خوبی نکردن، با وجود تحمل تمام درد های طبیعی، ضربان قلب بچه ضعیف شد و با گریه و آه و حسرت تمام رفتم اتاق عمل ولی خدا روشکر پسرم سالم متولد شد.
بعد از دو سال چون خیلی بچه دوست داشتیم من و همسر عزیزم، خدا دختر نازنینم رو به ما هدیه داد، یه دختر شلوغ و پر سرو صدا و دوست داشتنی 🌺
کم کم زمزمه های رهبر عزیز مون در مورد جمعیت رو میشنیدیم، بعد از سه سال از تولد دخترم، خدا یه گل پسر دیگه به ما عنایت فرمود با اومدن هر کدوم از این فرشته ها خدا خیر برکتش رو هم همراهش به ما عطا می کرد.
بعد از ۹ ماه از تولد پسرم حالت تهوع اومد سراغم که متوجه شدم فرشته دیگه ای در راه است ولی چون سزارین بودم دکترا و اطرافیان منو خیلی ترسونده بودن، تصمیم گرفتم به کسی نگم که باردارم حتی به مادرم...
بعد از هفت ماه نیم که شکمم بالا اومده بود مادرم و خـواهر عزیزم متوجه شدند خیلی ناراحت شده بودن، مادرم که با من قهر کرده بودن😂 و با من حرف نمیزدن 😅 همه میگفتن تو به فکر جون خودت نیستی، به فکر به این بچه های قدونیم قدت باش😉 ولی خدا روشکر به یاری و لطف خدا بچه چهامم که قند وعسل همه شده، باز به روش سزارین به دنیا اومد☺️
دیگه تصمیم گرفته بودم که بچه بسه ولی از اونجایی که خواست خدا یه چیز دیگس 🌺 خداخواسته بعد از هفت سال باردار شدم، خیلی نگران بودم چون دکتر خیلی منو ترسونده بود که خطرناکه سزارین پنجم و از این جور حرفا ولی من خودمو به خدا سپرده بودم.
برعکس تمام بارداری های قبلی که حالت تهوع شدید داشتم، این دفعه خیلی حالم خوب بود. بالاخره بعداز نه ماه گل پسر عزیزم توسط خانم دکتر خوب و مهربون خانم نجمه جهانی در بیمارستان ولیعصر بیرجند به دنیا اومد و این دفعه با اینکه سزارین پنجم بود، خیلی راحت تر از همیشه از تخت پایین اومدم و بعد از یک روز با حال خـوب مرخص شدم🌺
اینو هم بگم که ما تو خونه ی اجاره ای هستیم و با رزق وروزی زیاد فرزندان گلم و با به دنیا اومدن فرزند پنجم دولت یک زمین به ما داد 🌺 البته ما یک صاحب خونه ی خوب و دوست داشتنی هم داریم 🌺
همسرم شغل آزاد دارند، کشاورز هستند در اصل کارگر پدرشون هستند. ما اوایل زندگی مون خونه داشتیم که هدیه پدر شوهرم بود ولی بعد از به دنیا اومدن فرزند سوم یک کلاه بردار از خدا بی خبر، شوهرم رو فریب داد و تمام خونه و زندگی رو به روش خیلی ناحق از ما گرفت.
شوهرم در بزرگ کردن و همراهی بچه ها خیییلی کم به من کمک میکردن با این وجود حتی من داخل خونه نان درست میکنم که نان بیرون رو نخوریم.
چون خیلی به درس خوندن علاقه داشتم، همیشه به کتابخانه میرم و به دارالقران که بچه ها هم با این محیط ها آشنا بشن، من عضو کتاب خونه شهرمون هستم و کتابی نیست که نخونده باشم 😊
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۹۵
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سزارین_پنجم
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
ما زندگی ساده و جمع و جوری داریم .چون خونه ما نزدیک مسجد هست بچه ها خیلی علاقه مند هستند، ما همیشه با بچه ها به مسجد میریم، بچه ها در کار های فرهنگی مسجد محلمون خیلی فعال هستن خدا رو شکر دخترم حافظ چهار جزء قرآن هست و در مدرسه همیشه شاگرد نمونه و در سطح کشوری و منطقه همیشه جایزه میگیره🌺
پسر بزرگم که الان ۱۵ سال داره، از ۵ سالگی دچار مریضی دیابت شد که خیلی وحشتناک بود وای چقدر گریه کردم روزی که فهمیدم دیابت داره روزی بود که من سه روز از فارغ شدن پسر سومم بودم که شیرم خشک شد.
و من با اون حال خرابم، به فکر دلداری دادن به شوهر و جمع و جور کردن زندگی به هم ریخته 😭 ولی بعد از این ماجرا و از دست دادن خونه و تمام زندگی و رفتن به خونه ی اجاره ای با وجود داشتن چهار فرزند و مشکلات دیگر زندگی خیلی به من سخت شده بود. در هر حال، به هر نحو بود ۵ سال از زندگی خیلی بحرانی و عجیب غریبم رو پشت سر گذاشتم.
در اون دوران سخت، هر جور بود با توسل و نذر و دوستی ومحبت زیاد و دور شدن از تمام تعلقات و دوست هام، با همسرم همراه شدم و خودم رو وقف شوهرم کردم و حالا شوهر گلم، زندگی خودش رو مدیون صبر و تحمل و همراهی من میدونه. ولی من میگم لطف خدا بوده و یک امتحان سخت که ما فعلا سربلند بیرون اومدیم ☺️
من معمولا صبح برای نماز که بیدار میشم بچه ها رو بیدار میکنم برای نماز و به جماعت صف میکشیم و نمازمون رو میخونیم، بعد از خوردن صبحانه و آماده شدن بچه ها برای رفتن به مدرسه با کلی سر و صدا و جدال 😅 بلاخره بچه ها راهی مدرسه میشن، خدا رو شکر مدرسه نزدیک خونه مونه.
بعد از کمی استراحت با پسر کوچولوی دوست داشتنیم به سراغ درست کردن نهار میرم و اگه وقت کنم کتاب میخونم و به سراغ تمیز کاری و مرتب کردن خونه...
بعد از اومدن شوهرم و بچه ها و خوردن نهار و کمی استراحت، به سراغ تکالیف پسرا میرم و دختر نازنینم و پسر گلم هم که خودشون الحمدالله خودشون به من کمک هم میکنن. بعد از ظهر دخترم رو به باشگاه ورزشی تکواندو میبرم چون قهرمان رشته تکواندو و مدال آور طلا بوده و پسر بزرگم هم عضو فعال مسجد هست و همیشه در خرید خونه و کارهای کشاورزی کمک پدر بوده و هست و حتی خودش راننده تراکتور شده و برای خودش دو سال هست که شاغل شده😊 و درآمد داره. در عین حال درس هم میخونه و در درس هم مـوفق هست🌺
بچه ها در نگه داری از بچه کوچیک، خیلی به من کمک میکنن .ما همیشه به مراسم مذهبی میریم، به خـونه فامیل میرم. با هم تلویزیون نگاه میکنیم، پارک میریم و تفریح میکنیم، بچه ها رو به کلاس های ورزشی و شنا میبریم، نان خونه رو توی فر گاز میپزیم، و همه با هم، همکاری میکنیم و خدا رو شکر با صبر و حوصله و گذشت زندگی رو برای خودمون شیرین میکنیم.
اتفاقا همین چند وقت پیش، بچه ها با کمک هم یه کلیپ درست کردن در مورد نوروز و شهدا، که برنده کشوری شدند. و جایزه ی خوبی هم گرفتن و باز هم دوباره با کمک هم در طرح جابر که از طرف مدرسه دخترم بود، یک کولر کـوچیک و جارو برقی کوچیک درست کردن که برنده چند تا جایزه و دیپلم افتخار شدن😊
من همیشه به بچه هام میگم اگه میخواین موفق باشین صبر و حوصله و گذشت داشته باشین و با هم دوست باشین تا نیاز به دوست زیاد در بیرون از خانواده نداشته باشن و همیشه همکاری و همدلی رو به بچه هام یاد میدم.
مشکلات اقتصادی هم همیشه هست ولی خدا هم همیشه بوده و هست و ما رو تنها نگذاشته الحمدلله.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۹۵ #فرزندآوری #دوتا_کافی_نیست #سزارین_پنجم #سختیهای_زندگی #رزاقیت_خداوند #معرفی_پزشک #قسم
#ارسالی_مخاطبین
#تجربه_من ۶۹۵
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075