eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راز آرامش.... ای کاش هیچ پدر و مادری، فریب آرامش ظاهری بچه‌ها را نمی‌خورد. شیطنت و بازیگوشی، راز آرامش بچه‌هاست. بچه‌هایی که اهل شیطنتند، دلِ آرامی دارند. بازیگوشی و فعالیت، زمینۀ آرام شدن در دوران نوجوانی و جوانی را فراهم می‌کند... 📚من دیگر ما ✨امام کاظم علیه السلام: «بازیگوشی پسر در دوران کودکی پسندیده است، برای این که در بزرگسالی بردبار شود.» 📚میزان الحکمه، ج۶، ص۲۵۷ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استفاده همه جانبه از امکانات به روایت تصویر ... 😂😂 این شیرینی تمام شدنی نیست...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۴۲ من متولد ۶۸، توی خانواده ۹ نفره تو روستا زندگی میکردیم. محل ما همین طور که الان هم رسم هست، چه دختر و چه پسر تو سن کم ازدواج میکنند. سوم راهنماییم که تموم کردم پا به دبیرستان گذاشتم، این فشارها بیش تر شد تا اینکه به همسرم که از فامیل های پدریم بودند، جواب مثبت دادم و خیلی زود عقد کردیم. اون زمان خواهر کوچکم ۶ ماهه بود، تقریبا همه خواهر برادرها فاصله سنی کمی باهم داشتیم و همیشه تو کارهای خونه و بچه داری کمک حال مادرم بودیم. به همین خاطر تجربه خانه‌داری و آشپزی و بچه داری رو خیلی خوب داشتم. اما هنوز تو حال و هوای بچگی بودم و از همسرداری چیزی نمیدونستم. خونه ی ما یه حیاط بزرگ داشت، باغچه ای بزرگ پر از درخت و حوض آب که ما هر روز بعد از اینکه از مدرسه میومدیم، بعد از انجام تکالیف مدرسه و کمک کردن تو کارهای خونه، با هم تو باغچه بازی می کردیم. مسجد نزدیک خونه مون بود اکثرا برا نمازها هم چادر سر میکردیم، می رفتیم مسجد... همسرم بعد از گرفتن دیپلم، میرن سربازی، از سربازی برگشته بود و شاگردی میکرد و سریع خانواده براش آستین بالا میزنن. روزی که اومدن خواستگاری من از پول، درآمد، پس انداز، مهریه و... هیچ ازش نپرسیدم فقط از ایمان و خصوصیات اخلاقی و چیزهای که مد نظرم بود حرف زدیم، آخر حرفهامو خودش گفت یه مقدار کم به اندازه جشن عقد و خرید حلقه بعد از سربازیش پس انداز کرده، اینم گفت الان چند ماهه کفشم پاره شده، هنوز نتونستم کفش نو بخرم، به پدر مادرم چیزی نگفتم. برا آزمایش خون که رفتیم یه لحظه کف کفش شو نشونم داد، اصلا قابل پوشیدن نبود. همسرم گفتند از سن کم تابستون میرفتند دستفروشی، شاگردی و پول لباس و کفش و وسیله مدرسه و... خودم کار میکردم، نمیخواستم فشار به خانوادم بیارم. دوسال بعد از عقد، من حالا دیگه بزرگتر و عاقل تر شده بودم. همسرم هم تو این مدت کارش رو خیلی خوب یاد گرفته بود، تونسته بود یه مقدار وسایل تعمیرات یخچال و کولر بخره و یه موتور برا خودش، سیار میرفت تعمیرات انجام میداد. پدرم تو قرداد عقد که بزرگترها نوشتن برای مهریه، که ۱۴ سکه به نیت ۱۴ معصوم بود، قید کرده بود چون دخترم سنش کمه، ۲ سال باید صبر کنید برای عروسی و همسرم و خانوادش قبول کرده بودند. به لطف خدا تو این فاصله، با وام ازدواجی که گرفتیم، همسرم چند تیکه وسایل ضروری و پدرم هم یه جهیزیه ساده تهیه کردند و با کمک خانواده ها زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. همه چیز خیلی خوب بود. به جز دلتنگی های من، برام خیلی سخت بود دوری از خانواده، من که تو خانواده ای شلوغ زندگی میکردم الان این سکوت برام خیلی سخت بود. همسرم از صبح زود می‌رفتند سرکار تا ظهر که برمی‌گشتند ناهار و یه استراحت و تا شب سرکار. خونه ای که داخلش زندگی میکردیم یه اتاق بود که یه طرفش یخچال و رختخواب ها و کمد وسایلم بود و یه طرف جای پذیرایی مهمونام. یه حیاط کوچک جای یه ماشین، راهروها و حمام و دستشویی مشترک با یه خانواده دیگه از آشناها که اون ها هم تازه ازدواج کرده بودند، اجاره کرده بودیم و البته هرکدوم یه آشپزخونه هم داشتیم. همسرم مخالف بچه دار شدنم بود، میگفت هنوز سنت کمه، اذیت میشی، صبر میکنیم ۱۸ ساله شدی بعد. تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم، تو حین کارهای ثبت نامم، فهمیدم خدا خواسته باردارم، خودم شوکه ولی بقیه وقتی فهمیدن خوشحال شدند، حالا دیگه همسرمم خوش حال بود و همه جوره هوامو داشت اما خوشحالیمون خیلی ادامه نداشت تو سونو سه ماهگی متوجه شدیم قلب بچه نمیزنه. بستری شدم بیمارستان، با دارو سقط نشد و مجبور شدم کورتاژ بشم. چند ماهه بعد از سقطم، حالا دیگم هم خودم، هم همسرم واقعا دوست داشتیم زود بچه دار بشیم. تحت نظرم دکترم خدا خیلی زود گل پسرم رو بهمون هدیه داد، نوه اول هر دوخانواده، شادی زیادی با خودش آورده بود. به برکت اومدن پسرم خداروشکر کار همسرم رونق بیشتری گرفته بود و ما ماشین خریدیم. من حالا حسابی با بچم سرگرم بودم، سختی های خودش داشت اما بسیار شیرین، شبها پسرم تا صبح بیدار، من باهاش بازی میکردم😊 و روزها میخوابید چون ما تو شهر جنوبی بودیم، هم کمبود آب که روز آب نمیومد، هم گرما، بیشتر کارهای شستشوی لباس، ظرف و حمام و... باید شب انجام میشد که با شب بیداری ها پسرم سخت شده بود. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۴۲ همسرم بنده خدا هم کارش تو گرما این قدر سنگین بود که ب محض رسیدن به خونه یکم با پسرم بازی و شام و خیلی زود با سروصداهای کوچولومون خواب... نمیشد ازش انتظار کمک داشت ☺️ اما با برنامه ریزی که داشتم، خداروشکر همه چی خوب پیش میرفت. پسرم ۴ تا ۴ونیم صبح میخوابید. منم بعد از نماز میرفتم حیاط، ظرف و لباس میشستم و آب گیری مخزن آب و حمام و چای و صبحانه همسرم رو آماده میکردم. همین طور ناهار، هر روزم هوا روشن میشد، صبحونه میخوردیم، همسرم رو راهی میکردم. ۶ونیم، ۷ صبح تازه میخوابیدم تا اذان ظهر ک بچه رو هم بلند میکردم و زیر غذا رو هم روشن میکردم. نماز و بازی با بچه تا همسرم میومد. بعد ظهر یه مدت کوتاه کوچولومون میخوابید اینم فرصت خوبی بود برا انجام بقیه کارهام، همین طور آماده کردن شام. تقریبا پسرم ۳ ساله بود که دستمون بازتر شد از محله پایین شهر که بودیم اومدیم یه محله بهتر که امکانات بیشتری در دسترس داشت، برا رفت وآمد کار همسرم هم بهتر بود. از طرفی یه خونه دربست برا خودمون بود. چند وقت بعد از جابه جا شدنمون به خونه جدید، به فکر یه رفیق برا بچم افتادیم اما متاسفانه قسمت نبود، یکبار دوبار ۳ بار هربار دوسه ماهه، جنین ها سقط میشد. حالا پسرم بزرگتر شده بود، هی میگفت من دلم آبجی یا داداش میخواد، شبها موقع خواب با گریه حرفش رو پیش میکشید و خواب میرفت اما انگار قسمت نبود تا اینکه رفتیم زیارت خانم حضرت معصومه، اونجا خواستم خانم نگاهی بهم بکنه، با خانم عهد بستیم بچه ای بهمون هدیه بده، بیاریم زیارتش... بعد از برگشتن، تحت نظر دکتر با دارو، مجدد باردار شدم با خواست خدا با وام و فروختن طلاهام تونستیم صاحب خونه بشیم. خونه جدید خداروشکر برامون خوش یمن بود و البته با همسایه های خیلی خوب که همیشه دعا گویشان هستم. خداخیرشون بده. دکتر بهم استراحت مطلق داده بود، باوجود دارو و استراحت اما تا چهارپنج ماهگی کمردرد دل درد داشتم. خانواده ی خودم شهرستان بودند، خواهر شوهر و جاری ها هم بچه کوچیک داشتن، مادر شوهرمم بنده خدا اون موقع دیسک کمر داشتن، افتاده بودند تو جا... تنها همسرم بودند که تو کارهای خونه و پختن غذا کمک می کردند و همسایه هام موقعی که همسرم سرکار بود، هوامو داشتند. خداروشکر دخترم فاطمه دنیا اومد 😇 صحیح و سالم و برعکس پسرم که زایمان خیلی سختی داشتم، برا دخترم خداروشکر یه زایمان راحت رو تجربه کردم. اما راحتی زایمانم به، کنار تازه سختی من شروع شده بود با وجود پسرم که کلاس اول میرفت و دخترم که بسیار ناآرام بود. خواب شبانه روز دخترم بسیار کم درحد ۲ و۳ ساعت بود و درست شیر نمی خورد. تا ۶ ماهگی به همین منوال گذشت تا کم کم بهتر شد. خداروشکر تا دوسالگی مثل پسرم، شیر خودم رو دادم، تو این دوسال خیلی برنامه میریختم اما با وجود ناآرامی های دخترم و کم خوابی ها و بچه ی کلاس اولی، خودم دیگه فرصت استراحت نداشتم، باید بگم درحد ۳ ساعت چهار ساعت در شبانه روز، که دخترم خواب بود، من برنامه ریزی برا کارهای خونه، آشپزی و رسیدگی به درس پسرم داشتم. تو این دوسال خیلی ضعیف لاغر شده بودم. تازه دخترمو از شیر گرفته بود که فهمیدم باردارام، از ترس سختی هایی که تو بارداری و بعد از تولد دخترم، کشیده بودم، تمام روز تا همسرم اومدند، گریه کردم که خدایا چیکار کنم همسرم که اومدند، اون بنده خدا هم شوکه، شرایط منو میدید اما این جور نبود که بخوایم خدایی نکرده لحظه ای به سقطش فکر کنیم. همه دوربری ها فهمیدند و سرزنشم میکردند، میگفتند با این شرایطی که تو داری، چرا حواست رو جمع نکردی، دوتا خدا بهت داده بود، بچه میخواستی چیکار؟ خانواده ی خودم بیش تر نگران خودم بودم هر بار که بعد یکی دوماه منو میدیدند که چقدر لاغر شدم، غصه میخوردند که بیشتر هوای خوددت رو داشته باش ولی می دیدند که واقعا نمیتونم. تنها کسی که این بار واقعا قوت قلبی بود برام و با حرفاش بهم روحیه میداد، مادر همسرم بود، خدا خیرش بده. اگه خدا بخواد شیشه روبغل سنگ نگه میداره، از اول تهدید به سقط بودم و از ۶ ماهگی دردهای زایمانم شروع شده بود. دکترم می‌گفت هر لحظه ممکنه دچار زایمان زودرس بشی اما خداخواست به موقعه تو ۹ ماهگی بچه سومم، دختر نازم سالم دنیا اومد. اما زایمان خیلی سختی داشتم و بعد از دنیا امدن بچه از حال رفتم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۴۲ به لطف خدا این دخترم بسیار آروم و صبوره و تا الان که بزرگ تر شده خداروشکر، بسیار شیرین زبون و بامحبته که کل فامیل دوستش دارند. ۲ سالگی دخترم رو که از شیر گرفتمش، زمزمه های شوهر و پسرم شروع شد. پسرم می گفت، آبجی ها رفیق هم شدند منم داداش میخوام. شوهرمم پشتش میگفت، راست میگه خانم... اما من میگفتم زوده هنوز بذار آبجی تون بزرگ تر بشم، من یه خورده جون بگیرم، اما اونا دست بردار نبودند. تا اینکه یه روز دوباره بحثش رو پیش کشیدند من به حال گریه و زاری، قسم شون دادم، توروخدا بهم رحم کنید به این دوتا بچه رحم کنید، من اگه الان بخوام بچه ای دیگه بیارم، هم خودم تلف میشم هم این دوتا بچه تا ۳ سالگی این بچه صبر کنیم، موقعش شد چشم. این آخرین باری بود که گفتند. دیگه چیزی نشنیدم. البته دوربریا دوستام حتی مادرشوهرم که قبلا میگفت ۴ تا رو حتما بیار. چند بار علنی بهم گفت دیگه بچه نمیخواد بیاری، با این اوضاع حاملگی و سقط و زایمانهات، به فکر خوددت و شوهرت و بچه هات و زندگیت باش. اینو بگم من همیشه عاشق بچه ها هستم اما من بعد از زایمان سومم، دلم نمیخواست جایی برم، حوصله هیچی نداشتم و تو اون شرایط واقعا فکر بچه ای دیگه از سرم بیرون کرده بودم. کم کم رو به مطالعه آوردم، کلاس نقاشی و باشگاه رفتن و حالا حالم بهتر شده بود. هر روز تجربه های دوستان دوتا کافی نیست رو میخوندم و دلم هوای یه بچه ی دیگه، تا این جایی که دیدم واقعا الان شرایط ش رو دارم، تصمیم گرفتم به خاطر امر رهبری هم شده سریع اقدام کنم. با همسرم مطرح کردم، با کمال تعجب با مخالفت سرسخت همسرم مواجه شدم اوایل جدی نمیگرفتم ولی واقعا دیدم نمیخواد. یه بار با شوخی به همسرم گفتم تو هم نخوای، من میخوام. وقتی حامله شدم میخوای چیکار کنی؟ گفت مجبورت میکنم سقطش کنی. گفتم هرگز من بچمو نمیکشم. با این حرفش تن و بدن و قلبم به لرزه دراومد. لحظه ای نبود که تو خواب یا بیداری این حرفش مثل پتک تو ذهنم نباشه. از تصمیم منصرف شدم. دیگه به مادر شدن دوباره ام با حسرت و اشک نگاه میکردم. همون موقعه پیام دادم خواستم برام دعا کنید، همه چیو سپردم به خدا اما باز هر بار میومدم کانال دوتا کافی نیست این ذوق تو قلبم شعله میکشید. فکر بچه دوباره به سرم افتاد. تو هر فرصتی یادآوری میکردم، خاطرات کوچیکی بچه ها، عکس و فیلم های بچه ها رو تو گوشی خودم و همسرم میاوردم، با همدیگه بچگی شون رو میدیدم و میخندیدیم اما حرف بچه ی دیگه رو میترسیدم بزنم. برنامه ریختم بعد از ماه مبارک رمضان که روزه هامو گرفتم و مدرسه بچه ها تموم شد، هرجور شده همسرمو راضی کنم برای بارداری... تابستون که بچه ها تعطیل هستن تا فرصت استراحت هم داشته باشند. ماه مبارک روزه هامو گرفتم و اخراش خیلی فشارم می‌افتاد، حالم بد میشد، دوره ام عقب افتاده بود، یه هفته، دوهفته سابقه نداشت. تو خونه تست زدم، مثبت شد... نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت، چیکار کنم. من از دل و جان بچه میخواستم ولی از عکس العمل همسرم می ترسیدم. کم کم داشت حالت تهوع هام شروع میشد، نمیتونستم پنهان کنم دلمو زدم به دریا، توکل بخدا و آقا امام زمان کردم، تصمیم گرفتم به همسرم بگم. چند ساعت قبل از اومدن همسرم، مدام ناخودآگاه حرفهای قبلش تو ذهنم مرور میشد و اشکم جاری میشد. نمیتونستم جلوشو بگیرم. شب همسرم اومدند، رفتم بگم، به زبونم نمیچرخید، هی میخوام بگم، اشکم جلوتر از خودم بلاخره گفتم... همسرم سکوت کرد، بعدش گفت خداروشکر یعنی خانواده مون داره شش نفره میشه؟ حالا چرا گریه میکنی؟! هدیه ای که خدا داده، شکر خدا ما هرچه داریم از سلامتی، جان و مال از برکت وجود خدا و بچه هامونه... و من 😳😌😄🥰😍 واقعاااا تو این سالها، ما این برکت و خوش قدمی بچه ها را با تمام وجودمون حس کردیم. الان یکی دوساله، همسرم میخواست ماشین مون رو عوض کنه، هیچ جوره نمیشد. هرچی حساب کتاب میکردیم. هنوز یک ماه از بارداری چهارمم نگذشته بود، خداروشکر یه ماشین خیلی خوب خرید درحالی تا یک ماه قبلش یه روز گفت خانم همه چی رفته بالا، دیگه خرید ماشین جدید رو باید قیدشو بزنم. الان میگه این از قدم تو راهیمونه ... 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
٧۴۲ الحمدلله هم همسرم، هم بچه هام و خانوادمم خیلی خوش حال اند. این بچه رو نذر امام زمانم و رهبر عزیزم کردم. امیدوارم نسلی شیعه و امام زمانی تحویل امت اسلام بدیم و هر روز تعدادشون افزایش پیدا کنه انشاالله تا الان که آخرهای سه ماهگی هستم، درسته ویار دارم اما خداروشکر مشکل دیگری ندارم، هیچ دارویی استفاده نکردم کمر دردهامم نسبت به قبلی ها کم تره و وزن اضافه نکردم ولی کم هم نکردم خداروشکر... خواستم تشکر فراوان کنم از کانال دوتا کافی نیست و بگم واقعا وقتی که میذارید، زحمتی که میکشید، نتیجه داشته و داره و شما قطعا پاداشتون رو از دست مبارک آقا امام زمامون عج میگیرید. بنده اگه قابل باشم دعا گوتون هستم، تو نمازشب هام و دعاهام یاددتون میکنم توفیقاتتون روز افزون... شماهم برا سلامتی و صالح و عاقبت بخیری ما و بچه هامون دعا کنید. دوستان از سختی های بارداری، زایمان، بچه داری و مشکلات مالی و تربیت بچه ها نترسید، توکل به خدا و امام زمان کنید. شما تلاش خوددتون بکنید، بقیش بسپارین به خودشون و اینکه هربچه ای واقعا فرق میکنه، اینکه ما بارداری بچه ی قبلی سختی های زیادی کشیدیم دلیل نمیشه که بعدی هام این طور باشه... و اینکه واقعااا بچه پشت سرهم با فاصله سنی کم، خیلی خیلی بهتره الان این قدر ک دوتا دختر من ماشاالله باهم بازی میکنند و خوش اند گاهی من حسرت میخورم و خودخوری میکنم که ای کاش زودتر اقدام کرده بودم و الان پنجمی رو باردار بود😊 فاصله سنی کم خوبه ولی بزرگم هم که ۱۵ ساله هست الان واقعا خوش حاله، تو جارو کشیدن، انجام کارهای خونه باهام همکاری میکنه و همه ش میگه خدا کنه داداش گیرم بیاد، دوتا دخترهام ک ۸ و ۵ ساله هستد هم که بال درآوردند. کمک حالم هستند خداوشکر ... دوسه ساله همسرم ظهرها هم سر کاره و حتی روزهای جمعه فقط یه بعد ظهر جمعه خونه است، از صبح که میره تا شب .... ولی واقعااا الانم خیلی خوشحال هستیم هردوی ما و ذوق می کنیم مثل بچه ی اول مون الان من مادری با تجربه و ۳۳ ساله هستم 👌و همسرم پدری ۴۱ ساله و پخته💪 خداروشکر کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
یک ساعت عمر دنیا... ✨امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام فرمودند: من یک ساعت عمر دنیا را با آخرت عوض نمیکنم چون در دنیا محل کاشت است و در آخرت محل برداشت. یعنی اگر نَفسمان بند بیاید که روزی بند می آید، دیگر داغ یک سبحان الله، یک لا اله الا الله بردلمان خواهد ماند. وقتی درون قبر برویم دیگر تمام می شود و بازگشتی در کار نیست و پرونده بسته شده است، مگر اینکه در دنیا یک باقیات الصالحاتی گذاشته باشیم. مسجدی، خیریه ای، مدرسه ای و فرزند صالحی و ... که اینها ماندگار است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همین راحتی... ☺️😂 این شیرینی تمام شدنی نیست...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۴۳ متولد سال ۶۸ هستم و مادر چهار فرشته نازنین، دوتا پسر و دوتا دختر، یوسفم ۱۳ ساله، زهرام ۷/۵ ساله، حسینم ۶ساله، زینبم ۶ماهه هر بار که دخترم رو شیر میدم هزاران بار خداروشکر میکنم بخاطر وجودشون و از خدا همیشه می‌خوام که باز هم از این فرشته ها برامون بخواد. سختی و بی خوابی هست مخصوصا چون همسرم مشغله کاری زیاد دارند اما با توکل بر خدا همه چی میگذره و لذت و شیرینی و خاطره برامون میمونه. هربچه برکات و روزی خاص خودش رو داره، یه وقتایی که با همسرم اوایل زندگیمون رو که یک بچه داشتم مقایسه میکنیم الان شکرخدا با وجودی که تعدادمون بیشتر شده اما هیچ وقت کم نیاوردیم و واقعا درآمد و وقتمون برکت داره نمی‌دونم چطور توصیف کنم، ان شاءالله که خودتون تجربه کنید. همیشه خانوادگی حرم، نمازجمعه، هیئت، باغ و تفریح میریم، تو مناسبت ها با بچه ها دم خونه ایستگاه میزنیم و پذیرایی داریم، پس واقعا چیزی به اسم اینکه بچه دست و پامون رومیگیره و جایی نمی‌تونیم بریم نیست فقط یک توکل و برنامه ریزی و مدیریت میخواد. یک هیئت کوچیک بین اعضای خانواده خودم و همسرم تشکیل دادیم که تعداد ۹ خانواده هستیم و جلسات ساده و صمیمی همراه با دعا و سخنرانی برگزار می‌کنیم که به لطف اهل بیت (ع) همیشه خونه ما برگزار میشه مگر اینکه کسی بانی بشه خونه شون بگیره و وقتی اطرافیانم میان خونه مون تعجب میکنن، میگن چطوری به کارهات میرسی واقعا اذیت میشین، منم از حرف اونها تعجب میکنم و میگم واقعا سختی خاصی نبوده و کارها به راحتی انجام شده، مامانم خداحفظشون کنه همیشه میگن خونه شما ملائکه میان و کمکت میکنن و خدا واقعا بهت توانایی داده خونه مون هفتاد متره و یک اتاق داره و بچه هام هرکدوم کمد مخصوص خودشون رو دارند و وسایل و لباساشون رو میذارن، خونه ی ساده ای داریم بدون تجملات نه بوفه و تزئیناتی که بخوام مدام دستمال بکشم نه میز و وسایل شکستنی که آرامشمون روبه هم بزنه که بچه هام دست نزنند، همه چی ساده و بچه ها واقعا تو محیط خونه راحت هستند و لذت بازی با هم رو می‌برند. من همه اسباب بازی ها رو دم دست نمی‌ذارم چون هم براشون تکراری میشه و هم اینکه زیاد میشه و برای جمع کردن خسته میشن، هر دو هفته باز اون اسباب بازی ها رو جمع میکنم وسه تا چهارتا جدید از کارتن در میارم دم دست میذارم، اینطوری تنوع هم میشه . خلاصه وقتی گردشی براشون بیاریم، هم کلی خوشحال میشن و براشون تازگی داره و جمع کردنش هم براشون سخت نمیشه اتاق ما ۱۲ متره و برای هرکدوم یک کمدچوبی ساده گذاشتیم که وسایل و لباس خودشون قرار داره و چون اتاق کوچیک هست، منم سختگیری نمیکنم و همیشه تو پذیرایی بازی می کنند ولی میدونند که بعد از بازی بالشت ها رو جمع کنند و بین شون مسابقه میذارم تا براشون مثل بازی لذت بخش باشه و آخرش هرکسی که کمک کرده باشه، واسش خوراکی یا میوه میارم بیشتر وقتا همون اسباب بازی هارو هم نمیارن و عاشق درست کردن کاردستی هستند و من همیشه در بطری و مقواهای موادغذایی و وسایل بازیافتی در اختیارشون میذارم و قیچی میکنند و شاید چیز جالبی نسازند اما برای خودشون جذابه اگه بعد دو روز هم نخوان مشکلی نیست میندازن تو بازیافت، هزینه ای هم ندادم که اسراف شده باشه عوضش کلی برای خلاقیتشون خوبه برای کارهایی که بیشتر تو آشپزخونست همیشه صبح زودتر بیدار میشم که تا ساعت تقریبا ۹ صبح که بچه ها بیدار میشن کارهام رو انجام بدم و بیشتر کنارشون باشم. ان شاءالله دوستان دعا بفرمایند خدا روزیمون کنه یک خونه بزرگتر بگیریم و نزدیکتر به حرم امام رضا (ع) باشیم که زائرانی که الان خونه مون میان، اون موقع برای زیارت بیشتر حرم مشرف شوند. چون مهمان شهرستانی زیاد داریم و وقتی میان با وجودی که مشهد زیاد اقوام هستند اما بیشتر خونه ما هستن و همه میگن خونه شما حس خوبی داره و وجود بچه ها برامون شیرینه که این هم لطف خداوند که توفیق خدمت به زائران امام رضا(ع) رو به ما عنایت کردند. ان شاءالله که همه ی بچه ها یاور رهبر و سرباز آقا امام زمان (عج) باشند. خودتون رو از داشتن این فرشته ها دریغ نکنید که عمر مثل برق و باد میگذره و پشیمانی میمونه. همیشه در قنوت و یا بعد نمازتون این ذکر رو بگین: «رَبِّ هَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ ذُرِّيَّةٗ طَيِّبَةًۖ إِنَّكَ سَمِيعُ ٱلدُّعَآءِ رَبِّ لا تَذَرْنی‏ فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ» التماس دعای فرج☘ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨امیر المؤمنین علی علیه السلام: ✅ خانه با برکت... خانه ای که در آن قرآن خوانده می شود و یاد خدا در آن خانه کرده می شود، برکت آن خانه بسیار می شود و ملائکه حاضر می باشند و شیاطین دور می شوند و روشنی می دهد اهل آسمان را چنانچه ستاره ها اهل زمین را روشنی می دهند. و خانه ای که در آن قرآن خوانده نشود و یاد خدا در آن نکنند، برکت آن خانه کم می باشد و ملائکه دوری می کنند و شیاطین در آن خانه حاضر می باشند. 📚حلیة المتقین کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیکار کنیم بچه‌هامون، کارهای شخصی‌شون رو انجام بدن؟! کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
رفیق اول فرزند... اینکه بچه برای پدرش ابهتی قائل باشد که به خاطر حرف او بیاید بنشیند، هیچ فایده‌ای ندارد. پدر باید با بچه‌اش رفیق بشود، با بچه‌اش همبازی بشود. رو داشته باشد با او حرف بزند. در دلش نگه ندارد. پدر باید رفیق اول فرزندش باشد. وای به حال پدری که رفیق دوم فرزندش است. می‌دانی چکار می‌کند این بچه؟ هر چه از بابایش بشنود می‌رود با رفیق اولش مطرح می‌کند. اگر او تایید کرد، قبول می‌کند؛ وگرنه قبول نمی کند. شما یک میز پینگ‌پنگ در خانه‌تان داشته باشید. با خانمتان و بچه هایتان پینگ‌پنگ بازی کنید. جای زیادی هم نمی‌گیرد. با همین پینگ‌پنگ بازی کردن بچه ات را تربیتش می‌کنی. از راه پینگ‌پنگ نمازخوانش کن. از راه انس با خودت، عاشق تو بشود، بگوید بابا من می‌خواهم همراهت بیایم. می‌گویی می‌خواهم بروم نماز، می‌گوید من هم می‌آیم. بچه اگر عاشق پدر نباشد، عاشق دین پدر نمی‌شود. @haerishirazi کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
"این قدر به زور و بازویتان متکی نباشید؛ رزق را باید از جای دیگر بدهند؛ شما دائما اهل طهارت و پاکی باشید، رزق تان هم وسیع خواهد شد." کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۴۴ من ۴۰ سالمه، بدلیل مسائلی توی سن بالا ازدواج کردم. یه دختر مذهبی بودم که خیلی به فکر ازدواج نبودم اما با معرفی یکی از آشنایان با همسرم آشنا شدم توی خانواده ما رسم نبود که دختر نامزد باشه بنابراین ما در عرض ده روز مراسم خواستگاری و عقدمون انجام شد. شناخت زیادی از همسرم نداشتم بنابراین بعد از عقد مشکلات خیلی زیادی با هم داشتیم، اینقدر مشکلاتمون زیاد بود که حتی تصمیم گرفتیم حدود نه ماه بعد از عقدمون از هم جدا بشیم تا اینکه من حالم بد شد و بعد از مراجعه به پزشک متوجه شدم که یک‌ماهه باردارم، همسرم از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدن(چون دوتا از برادراشون که سالها از ازدواجشون می گذشت هنوز بچه دار نشده بودن) اما من توی شوک بودم و نمیتونستم به هیچ عنوان این خبر رو به خانواده ام بدم اما همسرم سریع به مادر و برادرشان اطلاع دادن، اونا از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدن و گفتن که این خواست خدا بوده که این بچه بیاد و شما بخاطر اون زندگیتون رو بسازید و به من این اطمینان رو دادن که نمی‌ذارن خانواده من از این موضوع مطلع بشن و پدر و مادر همسرم با مادرم صحبت کردن و خواستن که هرچه زودتر عروسی ما انجام بشه. خدارو شکر ظرف مدت یکماه همه چیز آماده شد(البته با مشکلات خیلی زیاد و طعنه های مادرشوهر...) و ما ازدواج کردیم و زندگیمون رو توی یه اتاق توی حیاط پدرشوهرم شروع کردیم. رابطه من و همسرم خیلی خوب شده بود اما دخالت‌های خانواده و بیکاری همسرم خیلی اذیتمون می‌کرد تا اینکه دو روز قبل از به‌ دنیا اومدن پسرم، شوهرم از شرکتی که قبلا برای مصاحبه رفته بود، بهش زنگ زدن و کارش رو شروع کرد و پسرم دو روز بعد در صبح دومین روز زمستان ۹۵ بدنیا اومد. با اومدن پسرم رابطه من و همسرم بهتر شد اما دعواهای هر روزه مادرشوهرم و اینکه با بزرگ شدن پسرم زندگی توی یه اتاق واقعا برامون سخت بود اما هرکاری میکردم که بتونیم خونه مون رو مستقل کنیم، نمیشد. شوهرم راضی به جدا شدن از خانواده اش نبود و اینکه بعد از شش ماه به بهانه ای از شرکت اومد بیرون و بیشتر وقتش رو بیکار میگذروند و زندگی ما روز به روز سخت تر میشد و من بخاطر پسرم تحمل میکردم اما مادرشوهرم هرروز زندگی رو بکامم زهر می‌کرد تا اینکه پسرم سه سال و نیم داشت و من بعد از دعوایی که با مادر شوهرم داشتم، تصمیم خودم رو گرفتم و به شوهرم گفتم من به منزل مادرم میرم، اگر زندگیت رو میخوای برای من یه خونه جدا بگیر و گرنه من دیگه برنمی گردم. شوهرم که مدتها بیکار بود و هیچ پس اندازی نداشت، مدت یک ما به هر دری زد نتونست حتی هزینه اجاره یه اتاق رو هم جور کنه(خانواده شون هیچ کمکی نمی کردن) تا اینکه به کمک خواهرم تونستم یه وام بگیرم و یه خونه قدیمی توی روستا اجاره کنیم و به خونه جدید اسباب کشی کردیم اوایل همسرم خیلی ناراحت بود اما هرچی که می‌گذشت شرایط فرق می‌کرد و هرروز که می‌گذشت از من به خاطر اینکه مجبورش کردم مستقل بشه و آرامشی که بدست آورده بود تشکر می‌کرد. هنوز سه ماه نگذشته بود که متوجه شدم باردارم وقتی به دکتر مراجعه کردم و سونو انجام دادم فهمیدم که دوماهه دوقلو باردارم همه مخصوصا مادرشوهرم از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدند اما شرایط اقتصادی ما برای بزرگ کردن سه تا بچه اصلا مناسب نبود. شوهرم پیشنهاد داد که بچه هارو سقط کنیم اما من مخالفت کردم شرایط سختی داشتم به سختی هزینه های دکتر و سونو رفتن رو جور می‌کردیم اما هرروز که می‌گذشت بیشتر مشتاق بدنیا اومدن بچه ها می‌شدیم، بارداری سختی داشتم و باید مدام تحت نظر دکتر می‌بودم، تا بچه ها بدنیا بیان. خدارو شکر شوهرم بیشتر به فکر کار بود و هرکاری که میتونست انجام می‌داد تا بتونم این دوران رو راحت‌تر سپری کنم. بالاخره اردیبهشت ۱۴۰۰ بچه ها که هر دوتا دختر بودن بدنیا اومدن و زندگی شیرین ما شروع شد. بچه ها روزی شون رو با خودشون آوردن، شوهرم یه کار ثابت توی بیمارستان پیدا کرد. تونستیم مبلغی پس انداز کنیم و یه خونه بهتر اجاره کنیم با کمک وام فرزندآوری و پس اندازمون تونستیم یه خونه کوچیک توی همون روستا بخریم. از بیت رهبری هم بهمون مبلغی هدیه دادن که تونستیم به زندگیمون سروسامان بدیم الان که بچه ها دوساله شدن خدارو شکر داریم خونه مون رو تعمیر میکنیم و یک ماه دیگه اسباب کشی میکنیم. خدارو شکر بعداز این همه سختی که کشیدیم به برکت وجود بچه ها و روزی که با خودشون آوردن زندگیمون روز به روز بهتر شده و خدارو بابت داشتن شون شکر می‌کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاجیه خانم کوچولو ... 😘😘 این شیرینی تمام شدنی نیست...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
اهل ایمان و تقوا.... یک محاسباتی می کنند، اولاد کمتر، زندگی بهتر. قرآن می گوید «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا» (الأعراف/۹۶) چرا شما خدا را فراموش کردید؟ بابا اگر اهل ایمان و تقوا باشید، « لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَكَاتٍ » من برکت بهتان می دهم. تو فکر می کنی که اگر دکانت چهار دهنه باشد، چهار نبش باشد، تابلو نئون داشته باشد، چند متر در چند متر باشد، اینقدر آدم هائی که در دکان های چند نبش ورشکسته می شوند و اینقدر آدم هایی که زیر پله‌ها، شلغم فروخته‌اند، مکه رفته‌اند، عمره رفته‌اند، عروس گرفته‌اند، داماد گرفته‌اند، یک زندگی خوشی دارند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
پاسخ رهبر معظم انقلاب به یک شبهه بعضی‌ها می‌گویند که شما می‌گویید فرزند زیاد [داشته باشید]، خب اگر [فرزندان] زیاد شدند در خانه، تربیتشان نمی‌توانیم بکنیم؛ این حرف غلط است. تربیت فرزندان، تربیت تک‌تک فرزندان نیست، تربیت محیط خانواده است. محیط خانواده که خوب بود، چه بچّه یکی باشد چه پنج‌تا باشد، فرقی نمی‌کند، خوب تربیت می‌شوند. به‌طور طبیعی، به‌طور غالب خوب تربیت می‌شوند. « ۹۵/١١/٢۶» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا قوت... 😂😁 این شیرینی تمام شدنی نیست...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075