eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه ی خودساخته... 🏔 همسر ایشان: آقای قدوسی با این که فوق‌العاده بچه‌ها را دوست داشتند، مقید بودند که بچه‌ها لوس بار نیایند. شیوه پدرم [علامه طباطبایی] هم همین طور بود و هیچ وقت دوست نداشتند که تمام آسایش بچه‌ها را آماده کنند. مثلا اگر بچه می‌خواست جایی برود، این طور نبود که پول ماشین به او بدهند. می‌گفتند: بگذار پیاده برود، عادت کند. 🏔 می‌گفتند: این بچه‌ها باید سختی بکشند، چون آدم با سختی ساخته می‌شود. برای همین، محمدحسن ما واقعا این‌طور بار آمده بود. وقتی که بیرون می‌رفت، هیچ احساس نمی‌کرد که پدر پشتش است. او بچه‌ی خودساخته‌ای بود. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💥نوعی سلوک.... يكی از اولياء خدا كه بسيار مرد بزرگى بود و گفته اند امام زمان (علیه السلام) در تشييع جنازه او حاضر بودند، همسر بسيار بد اخلاقی داشت كه سی و پنج سال او را شكنجه می داد، ولی او تحمل می كرد! بله، تحمل كنيد، اصلا خيلی از اين ها با تحمل و گذشت حل می شود. گاهی هم اگر تحمل شود، مثل نماز شب برای انسان سلوك الی الله است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
نیمی از ایمان... اَصمَعی (وزیر مامون) می‌گوید: روزی برای شکار به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم. چشمم به خیمه‌ای افتاد. به سوی خیمه رفتم، دیدم زنی جوان و باحجاب در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازه‌اش در مال شوهر تصرف نکند) اما مقداری شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما می‌دهم. شما بخورید، من نهار نمی‌خورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی دو ساعت نشستم، دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی سیاه سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی می‌کرد و نق می‌زد، ولی زن می‌خندید و تبسم می‌کرد و با او حرف می‌زد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم. من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و جوانی خود را به پای این پیرمرد سیاه بد‌اخلاق فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانیش؟! ثروتش؟! تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه با اخلاق بود با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست می‌خواهی بین من و شوهرم اختلاف بیندازی. "هُنَّ لِباس لَکم وَ اَنتُم لباس لَهُنَّ» چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری دهد گفت: اصمعی! دنیا می‌گذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر. اصمعی! امروز گذشت. من که در بیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم می‌بودم باز می‌گذشت. اصمعی! یک چیز نمی‌گذرد و آن آخرت است. من یک روایت از پیامبر اکرم شنیدم و می‌خواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود: "نیمی از ایمان، صبر و نیم دیگرش شکر است." اصمعی! من در بیابان به بداخلاقی و تند خویی و زشتی شوهرم صبر می‌کنم و به شکرانه جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد خدمت می‌کنم که ایمانم کامل شود. 📚کتاب ازدواج‌ و پند‌های زندگی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨امام هادی علیه السلام: "شکرگزاری از نعمت، از خود نعمت بهتر است چون نعمت متاع دنیای فانی است اما شکر، نعمت جاودانه آخرت است." 📚تحف العقول، صفحه ۴۸۳ 🌺ولادت باسعادت امام هادی علیه السلام مبارک باد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌کمبود نیروی کار در آینده ... 💥آیا فکری برای اشتغال فرزندان آینده کرده اید؟! مشکل اشتغال در جامعه امروز قابل انکار نیست؛ اما اگر همین طور پیش برویم، در آینده ای نه چندان دور مشکل نیروی کار خواهیم داشت؛ زیرا تنها دلیل بالا بودن آمار بیکاری، بالا بودن جمعیت نیست که با کم شدن جمعیت، مشکل آن حل شود. متولدان دهه شصت که در دهه هفتاد یا هشتاد وارد بازار کار شدند، پس از سال ۱۴۰۰، بازنشسته می شوند. در این زمان باید افرادی که در دهه ی نود به دنیا آمده اند، جای آنها را پر کنند. مقایسه ی نرخ باروری در دهه ی شصت با نرخ باروری در دهه ی نود ، کافی است که به ما ثابت کند بسیاری از جاهای خالی ایجاد شده در موقعیت های شغلی امکان پرشدن نخواهد داشت. با توجه به آماری که از درصد جمعیت سالمندان ارائه میشود، به راحتی می توان ادعا کرد در دهه های آینده که فرزندان امروز به سن کار می رسند، جامعه با مشکل کمبود نیروی کار، مواجه خواهد شد. 📚ایران، جوان بمان ص ۶۴ و ۶۵ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من ۱۸ ساله بودم که ازدواج کردم. همون سال دیپلم گرفتم و سال بعدش دانشگاه قبول شدم. در ۲۰ سالگی دختر عزیزم با یک بارداری بسیار سخت و طاقت فرسا بدنیا اومد. اون سالها شعار "فرزند کمتر زندگی بهتر" تبلیغ می شد. من عاشق بچه بودم ولی تبلیغات و شرایط مالی باعث میشد که حتی جرات نکنم به همسرم بگم که فرزند دیگری بیاریم. همسرم کلا با بچه مخالف بود و من رو تشویق میکرد تا دکترا بگیرم و وارد بازار کار بشم ولی من دوست نداشتم. تا ۵ سالگی دخترم صبر کردم، بلاخره همسرجان با بی میلی راضی شد، اما حالا خدا نمیخواست. قبلش بابای بچه نمیخواست. دو سال دویدم دنبال بچه تا با نذر و نیاز دومی رو باردار شدم. خبر بارداریم اصلا همسرم رو خوشحال نکرد😔 حتی مامانم گفت تو سر اولی خیلی اذیت شدی، میخواستی چکار بچه! خواهرشوهرم حامله نمیشد و مادر شوهرم مدام غر میزد همه یدونه دارن چه خبره حالا😳😳 و من در کنار ویار و حال بدم، غصه میخوردم و دم نمیزدم تا پسر عزیزم بدنیا اومد. در طول مدت بارداریم برای خواهر شوهرم دعا کردم و الان پسرش با پسرم دوستان خوبی هستند😄 خب پر واضحه که باید دکان رو تعطیل میکردم دیگه😱😱 ولی عشق به بچه را کجای دلم میگذاشتم. از خدا یواشکی میخواستم که خدایا تو اگه بخوای میشه کمکم کن من ۴تا بچه میخوام آخه😕 باورتون نمیشه تولد ۳۰ سالگیم گریه کردم😔 آخه ۳۰ سالم بود و من فقط یک دختر ۱۰ ساله و یک پسر ۳ ساله داشتم، با شوهری متنفر از بارداری... خدای مهربان دعام رو قبول کرد میدونین کی؟ وقتی پسرم ۱۰ ساله بود. واقعا نمیدونم چطور شد، فقط بی بی چکم مثبت بود در سن ۳۷ سالگی، ذوق مرگ بودم ولی چطور به همسرم بگم😱😱 چشمتون روز بد نبینه، در واقع شوک بزرگی برای کل خانواده بود. دخترم گریه میکرد الان خواستگار زنگ بزنه بپرسه چند نفرین، آبرومون میره😳 شوهرم که تا ۵ ماهگی میگفت بریم سقط کنیم. خلاصه مجبور شدم یه کودتای خانوادگی انجام بدم تا همه دهان هاشون رو ببندن👹😈 و دختر نازنینم پا به این دنیا گذاشت. تو اتاق عمل، همسرم از دکتر خواست که عمل بستن لوله ها رو برام انجام بده، من هم راضی شدم چون توان مقابله با اینهمه مخالف رو نداشتم. به هرحال خوشحال بودم، چون حالا لااقل ۳ تا بچه داشتم. ولی از اونجایی که خدا همه رو امتحان میکنه، دختر زیبای من با اون مژه های بلند و خوشگلش مریض بود، بعد دوماه فهمیدیم نصف قلب نداره😪😪 مثل یک پتک بود حرف دکتر برامون، تمام خاطرات دوران بارداریم از جلوی چشمام گذشتن همه امواج منفی و ناشکریها، خدای من، تو میدونی که من عاشق بچم و در تنهایی کنج دلم چقدر شاکر تو بودم🙏🙏 راضی بودم به رضای خدا و در ۵ ماهگی دختر عزیزم میهمان حضرت علی اصغر شد. من که بعد از ۱۸ سال از اولین فرزندم دوباره سیسمونی خریده بودم، با بهت و حیرت به اونها نگاه میکردم و به دنبال بچه گمشدم بودم. پسر و دختر بزرگم خیلی حالشان بد بود 😟 او با همه مریضیش صفا و عشق خونه مون بود💔 ما رو افسرده کرد و رفت. وقتی دکتر زنانم خانم دکتر آل یاسین عزیزم که زحمت همه بچه های من با ایشون بود، متوجه شدند. گفتن ناراحتی نداره بیا برات IVF میکنم. من تازه یادم افتاد که ای وای من لوله هام رو بستم😱پس آرزوی ۴بچه و.... خلاصه همسرم برای اولین بار آرزوی بچه کرد و با خوشحالی و طیب خاطر ما رفتیم این عمل را انجام دادیم و در سالگرد فوت دختر عزیزم و در عید سعید غدیر خدا یک جعبه کادویی بزرگ به ما هدیه داد. میدونین چی؟! یک دختر و یک پسر ناز😍😍 وقتی دیدمشون و حتی الان که براتون مینویسم زار زدم😭😭 خدا منو به آرزوم رسونده بود😍 خدایا عاشقتم🙏 حالا الان در ۴۵ سالگی، دوقلوهام به مدرسه میرن. پسرم سالهای آخر دبیرستانش را میگذرونه و از همه مهمتر در انتظار نوه عزیزم هستم. خانواده ای خوشحال دارم و همسرم شرمنده از گذشته، بوجود فرزندانش افتخار میکنه. چند شب پیش خاطراتمان را مرور میکردیم با هر بچه ای خانه ای بزرگتر خریدیم و ماشین بهتر گرفتیم. دکترا گرفتیم و با قدم فرزند از دست رفتمان بزرگ شدیم، صبور شدیم و دنیا را طور دیگر دیدیم. بچه ها دور از جان همه عزیزان حتی اگر از دست بروند باز هم برای ما اجر و پاداش مزد دارند. امیدوارم خداوند نعمت مادر شدن رو به همه عطا کند و فرزندانمان را سربازان ولایت قرار دهد🌹 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بچه ها باید باشند... 👌منتظر تصاویر ارسالی شما عزیزان از حضور فرزندانتان در مساجد سراسر کشور هستیم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
عیدی حسابی... پدرها جوری نسبت به عید غدیر ارادت به خرج بدهند که بچه‌ها از یک ماه، دو ماه قبل چشم‌ انتظار عید غدیر باشند! حتی اگر لازم شد، قرض کنید و یک عیدی حسابی -به اندازه‌ای که به علی ارادت دارید- به بچه‌ها بدهید. نگویید: «باز من باید یک چیزی خرج کنم!» نه! مقروض می‌شوی، خب بشو! تو که برای چیزهای دیگر قرض کرده ای، یک بار هم برای حضرت علی مقروض شو. @haerishirazi کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
"بسم الله الرحمن الرحیم" 📢 فراخوان جمع آوری خاطرات بهداری مردمی استادیوم آزادی استادیوم ١٢ هزار نفری آزادی تا آخر جنگ در اختیار بهداری سپاه بود و مجروحان بسیاری در آنجا بستری شدند. کار مداوای مصدومین را هم پزشکان شهرهای گوناگون یا پزشکانی که از جبهه آمده بودند، انجام می‌دادند. نکته جالب توجه این بود که همه امور آنجا به صورت مردمی اداره می‌شد و مردم همه کارهای ضروری مجروحان، از نظافت گرفته تا تهیه غذا را داوطلبانه انجام می‌دادند. ما فقط از طریق رسانه‌ها اعلام کردیم که عده‌ای مجروح داریم که باید به دادشان برسیم. بعد از این اعلام عمومی، مردم به طور خودجوش همه این کارها را انجام می‌دادند. (سیدمسعود خاتمی مسؤول بهداری کل سپاه در دوران دفاع مقدس) ✅ دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در نظر دارد، خاطرات نیروهای مردمی از فعالیت در بهداری استادیوم آزادی را ثبت نماید: روایت‌های کادر درمان(پزشک، پرستار و...) و نیروهای مردمی که از سال ۶۴ تا پایان جنگ در استادیوم آزادی به مجروحان (شیمیایی، ایرانی و اسرای عراقی) خدمات رسانی کرده‌اند. ✨مقام معظم رهبری: «شما روایت کنید حقایق جامعه‌ء خودتان و کشور خودتان و انقلابتان را. شما اگر روایت نکنید، دشمن روایت میکند؛ شما اگر انقلاب را روایت نکنید، دشمن روایت میکند؛ شما اگر حادثه‌ی دفاع مقدّس را روایت نکنید، دشمن روایت میکند، هر جور دلش میخواهد؛ توجیه میکند، دروغ میگوید آن هم ۱۸۰ درجه خلاف واقع؛ جای ظالم و مظلوم را عوض میکند.» از عزیزانی که در آن ایام در استادیوم آزادی حضور داشته و مشغول خدمت رسانی به مجروحین بوده اند، دعوت می شود جهت شرکت در این فراخوان به آی دی زیر پیام دهند: @arghavani_m @arghavani_m 👈 پس از ثبت و ضبط خاطرات شما، از آن‌ها در تهیه کتاب و... استفاده خواهد شد. با تشکر از همراهی شما🌺🌺 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ آروم باش... رفته بودم فروشگاه... یه پیرمرد با نوه اش اومده بود خرید، پسره هی غرغر می کرد. پیرمرد می گفت: آروم باش محمد، آروم باش عزیزم! جلوی قفسه خوراکی ها، پسره خودشو زد زمین و داد و بیداد... پیر مرده گفت: آروم محمد جان، دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه. دَم صندوق پسره چرخ دستی رو کشید چنتا از جنسا افتاد رو زمین، پیرمرده باز گفت: محمد آروم! تموم شد، دیگه داریم میریم بیرون! من بسیار تعجب کرده بودم!! بیرون رفتم بهش گفتم آقا شما خیلی کارت درسته این همه اذیتت کرد فقط بهش گفتی محمد آروم باش! پیرمرد با این قیافه 😐 منو نگاه کرد و گفت: عزیزم، محمد اسم مَنه! اون اسمش هادیه... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۶۲ بعد از چند سال عقد، تصمیم گرفتیم عروسی مون رو خیلی ساده برگزار کنیم. خرداد ۹۳ عروسی کردیم و اردیبهشت ۹۴ دخترم بدنیا اومد. دی ۹۵ هم پسرم دنیا اومد. دوتا بچه پشت سر هم خیلی سخت بود، همزمان با بارداری پسرم ارشد هم قبول شدم و ۵ روزگی تولد پسرم امتحانات پایان ترم شروع شد. با اون حال میرفتم امتحاناتم رو میدادم در حالیکه دخترم هم هنوز کوچک بود یکسال و هفت ماهش بود. اساتید همکاری نمیکردن و با اینکه مدیر گروهم خانم بود و سال قبلش خودش مادر شده بود اصلا درکم‌ نمیکرد و حتی چون سر یکی از امتحانها دیر رسیدم منو از اون درس انداخت، خدا رو شکر بالاخره ارشد رو گرفتم ولی ایکاش اون ترم و ترم بعدش رو مرخصی میگرفتم تا طفلی نوزادم اینقدر اذیت نشه. بچه ها از آب و گل دراومده بودن و من خیلی دوست داشتم دوباره مادر بشم اما شوهرم قبول نمیکرد، میگفت جامعه ی الان بیشتر از دوتا بچه رو نمیپذیره به فک و فامیل چی بگم. سال ۱۴۰۰ همکلاسی دوران دانشگاهم رو دیدم بچه ی سومش رو باردار بود و منم رفت و آمدمو باهاش ادامه دادم، همش تشویقم میکرد تو هم بچه ی سومت رو بیار. وقتی می دیدمش با وجود خستگی کلی روحیه داره و بچه هاش چقدر با وجود بچه ی سوم شادن، مصمم شدم که برای سومی اقدام کنم. سال ۱۴۰۱ که همسرم راضی شد، ۱۰ ماه طول کشید تا باردار شدم. تو اون ۱۰ ماه استرس داشتم که نکنه بخاطر ۶ سال جلوگیری دچار ناباروری ثانویه شده باشم شروع کردم به خوردن گرمیجات و سردیجات رو حذف کردم الحمدالله خدا برامون خواست و مسافر ما هم اومد. به لطف خدا چند روز بعد یک سفر کربلا برامون جور شد که انگاری، شیرینی بارداریم بود. الحمدالله خیلی خوب بود. ان شاءالله ۲ ماهه دیگه نی نی مون دنیا میاد و خدا رو شکر میکنم که لطف خدا شامل حالم شد. ۴ ماه ویار خیلی سختی داشتم و حتی آب هم نمیتونستم بخورم اما الان که اون زمان گذشته انگار هیچوقت ویار نداشتم. بچه هام خیلی خوشحالن و روز شماری میکنن تا نی نی رو ببینن. برام دعا کنید منم برای هرکسی منتظره دعا میکنم ان شاءالله به حق مادر فاطمه ی الزهرا س دامنش سبز بشه ... الهی آمین🌹🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👈 زینب خانم هستن، فرزند سوم خانواده... این شیرینی تمام شدنی نیست....😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
اگر تحمل کردی... یک موقعی یک کسی به آدم جمله‌ای گفته و آدم هم جوابش را به او می‌گوید. این ظلم نیست ولی تربیتش نکردی و انتقام گرفتی. به اندازه آن حق داری انتقام هم بگیری ولی یک موقع انسان وقتی دیگری بدی می‌کند، می‌فهمد این یک گرفتاری دارد. خودش می‌گوید چرا آمده به من ناسزا می‌گوید؟ چرا فرزندم پرخاشگری می‌کند؟ گرفتاری دارد و این را باید اصلاحش کنم. اصلاح کردن شرح صدر می‌خواهد. اگر او را تحمل کردی و در مقابلش احسان کردی، می‌بینی که عیبش مرتفع می‌شود. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
1345396480_-1563096946.mp3
1.36M
پدر چگونه با فرزند برخورد کند؟! 👌بسیار عالی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۶۳ بنده در سن بیست سالگی با همسرم عقد کردیم و تقریبا بعد از یک سال رفتیم زیر یک سقف... همسر جان از اول عاشق فرزندآوری بود و میگفت که جلوگیری نداشته باشیم و بچه دار بشیم اما من اصلا موافق نبودم و گفتم حداقل یک سال از ازدواجمون بگذره بعد... تا اینکه خدا خواسته بعداز هفت ماه از عروسیمون باردار شدم ،واقعا شوکه بودم یادمه وقتی جواب آزمایشمو گرفتم تا خونه فقط اشک می‌ریختم، اما همسرجان بسسیار خوشحال بودن، خانواده هامونم چون نوه اولشون بود، خیلی خوشحال شدن... پسرم آبان ۸۳ به دنیا اومد، چون شش ماه اول خیلی گریه میکرد و بعدش هم خیلی شیطون بود تا پنج سال اصلا به بچه فکر نکردم، ولی همسرجان طبق معمول عاشق بچه بود و همش میگفت باید بچه دار بشیم، حتی پسرم هم میگفت من تنهام و خواهر میخوام. تا اینکه وقتی پسرم پنج سالش شد اقدام به بارداری کردیم اما خبری نشد. بعد از یک سال و نیم، بعد از کلی دکتر رفتن و دردسر کشیدن در سن ۲۹ سالگی باردار شدم. بارداری دومم سخت تر از اولی بود بهرحاطر مشکلات جسمانی که داشتم، خلاصه پسر دومم دی ماه ۹۰ به دنیا اومد و داداشش رو از تنهایی درآورد. چون برای بارداری دومم اذیت شدیم و دکترا گفته بودن دیگه بچه دار نمیشیم، همسرجان از دست بنده بسیار دلخور بودن که من گفتم زودتر بچه دار بشیم، دوتا بچه کمه و... حتی اگر از همسایه ها یا اقوام بچه دار میشدن، جرات نداشتم بهش بگم یا اگر متوجه میشدن تا چند وقت نمیشد باهاش صحبت کرد. چندسالی گذشت، یه شب خواب دیدم حضرت آقا به من میگن شما که امیرحسین و امیر عباس داری، چرا یه زینب نمیاری؟ از خواب پریدم وااقعا شوکه بودم اما خوابم رو حتی برای همسر تعریف نکردم و مثل یه راز نگه داشتم. ما دیگه بچه دار نمیشدیم، چون چند سال بود که جلوگیری نمیکردیم اما از بارداری خبری نبود. تا اینکه بهار ۹۸ وقتی ۳۸ سالم بود فهمیدم باردارم، همسرجان، هم شوکه شده بود، هم خیلی خوشحال... روز دوم که فهمیدم باردارم، شرایط خوبی نداشتم. درحدی که فکر میکردم این بچه موندنی نیست. نزدیک ده روز به همون صورت بودم تا کم کم بهتر شدم. مدام خوابی که دیدم، جلوی چشمم میومد و با خودم میگفتم یعنی این بچه میمونه و من اسمشو زینب میذارم؟ چهار ماه سخت بارداریم که خدا میدونه چقدر سخت بود، گذشت و من رفتم سونو گرافی، به دکتر گفتم نصف شهر منتظرن ببینن بچه چیه، و واقعا همین بود کل فامیل بهم سرکوفت میزدن که تو این سن میخواستی چکار، حالا اگه دختر نشه چی... خلاصه دکتر گفتن بچه دختره و من با ذوق گفتم مطمئنین؟ گفت بله صددرصد منتظر به دنیا اومدن زینب خانوم بودیم و من به خاطر وضعیت جسمیم روزای سخت و شیرینی رو میگذروندم زینب خانم ما آذر ۹۸ به دنیا اومد و خونه مون از شادی و شور و نشاط پر شده، الان تو خونه ما سکوت معنایی نداره و همیشه شلوغ و پرسروصداست. زینب خانوم مثل یک شاه بانو پادشاهی میکنه و داداشاش مطیع امر ایشون هستند. زندگی من پر از سختی و فراز ونشیب بود که اگر میخواستم بنویسم یه کتاب میشد اما نمیخواستم مزاحم خواهرای عزیزم باشم، میخوام به عنوان یه خواهر کوچکتر بهتون بگم واااقعا دوتا بچه کافی نیست الان نود درصد اقوام ما دوتا بچه دارن و اکثرشون راضی نیستن. ان شاءالله همه مون بتونیم سربازای لایقی برای امام زمان تربیت کنیم، دعا گوی تک تک شما عزیزان هستم، برای بنده و بچه هام دعا کنین🙏 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا