eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما ✨که در راه حسینت، لشکری از خون من باشد 👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هنر خوب زیستن... یک سری شاخصه‌ها هستند که در موفقیت‌ زندگی اثر می‌گذارند. مثلاً رضایتمندی مالی تاثیر خوبی در زندگی دارد؛ ولی می‌خواهیم بگوییم که کافی نیست. یعنی من فکر نکنم اگر همه همّ و غم خود را بگذارم و خودم را پولدار کنم، زندگی ام خوب می‌شود. ما می‌خواهیم هنر خوب زیستن را اینطوری معرفی کنیم؛ درحالی که از آن سمت هم داریم، خانواده هایی هستند که زندگی شان به سختی اداره می شود اما این هنر را دارند و کنار هم خوش هستند و از زندگی‌شان هم لذت می برند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 اگر از عقب مسجد، صدای کودک نیامد، این محله عقبه ندارد! 🔹۳۱مرداد، روز جهانی مسجد "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 دلسوزی بیجا... گاهی مادرِ انسان ضررش برای انسان از هر دشمنی بیشتر و بالاتر است. مادر با چهره‌ی دوستی و با قصد دوستی، با فرزندش رفتاری می كند كه دشمن آن گونه رفتار نمی كند. یك امر كوچك را به عنوان مثال عرض می كنم: در بین الطلوعین پدر می‌خواهد فرزندش را برای نماز بیدار كند. مادر خطاب به پدر می‌گوید: آیا دلت می‌آید بچه‌ات را از این خواب خوش بیدار كنی؟ دلش برای این فرزند می‌سوزد و می‌خواهد به او مهربانی كند و او را ناراحت نكند و لذا او را برای نماز بیدار نمی‌كند. این مادر دشمنی است كه با چهره‌ی دوستی و با قصد دوستی سراغ فرزند خود آمده است. 📚 آشنایی با قرآن ۷ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر»😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۰ در مورد اون خانمی که گفتن من مشکل سقطم رو پیدا نکردم، خواستم بگم منم همین جور بودم. دو تا بچه داشتم و قبل از هردوشون سقط داشتم و پسر ودخترم رو اولش استراحت و دارو داشتم. دخترم که یک ساله بود باردار شدم و بخاطر شرایط اقتصادی و نداشتن خونه و بچه کوچیک و بارداری های سختم خیلی ناراحت شدیم شوهرم گفت سقطش کنیم گفتم نه من عمدا این کار رو نمی‌کنم ولی خیلی گریه و ناشکری میکردم به هیچ کی نمیگفتم و بچه هم شیر میدادم با ویار بسیار زیاد. هر روز با اون حال خراب و بچه کوچیک دنبال خونه میرفتیم ولی اجاره ها بالا بود البته تونسته بودیم با کلی قسط و وام یه خونه کلنگی کوچولو بگیریم، دادیم رهن واسه کم بود پولمون برای همین مجبور به اجاره خونه بودیم. در همون حال به خاطر سختی هام خیلی گریه میکردم و همین ناشکری ها کار دستم داد و در ۴ ماهگی درد زایمانم گرفت رفتم بیمارستان پرستارها زیر بغلمو گرفتن و کمکم میکردن، همین که بچه ها رو بغل شوهرم و کنارش دیدن بهم گفتن دخترش هم داشتی پسرش هم داشتی بچه میخواستی چکار؟ گفتم خوب الان که خدا داده و باردارم گفت پس چرا می‌ترسی سقط شه شوهرم گفت ۴ ماهشه بچه ولی دیگه توجهی بهم نمیکردن😔 با کلی اصرار سونو کردن بچه دختر بود همون چیزی منو شوهرم دوست داشتیم ولی اقدام خاصی برام انجام ندادن و متاسفانه سقط شد و من اینو بیشتر از ناشکریهای خودم میدونستم 😭 پسرم ۱۷ ساله و دخترم ۹ ساله شد. و هر دوشون شدیدا درخواست یه نی نی از من داشتن. از او به بعد یا باردار نمیشدم یا اگر بسختی و کلی دارو هم می‌شد سقط میشد و دکترها دلیلش رو نمی‌فهمیدند. تا اینکه به امام زمان گفتم میخوام براتون یه سرباز بیارم خودتون کمکم کنید تو اعتکاف روحانی گفت اونایی که بچه دار نمیشن حتما حرز امام جواد همراه زن و مرد باشه و نماز استغفار هم بخونن نماز استغفار رو خودم میخوندم شوهرم حوصله این کارها رو نداشت گفتم خدایا من مسیر پزشکی رو ادامه میدم ولی بهترین راه رو خودت جلوی پام بذار. رفتم کلینک زنان که پیش دکتر علوی ویزیت بشم، گفتن ایشون خارج هستن فعلا خانم دکتر آیتی هستن. میخواید برای ایشون وقت بذارم منم گفتم این همه دکتر رفتم اینم روش ایشون هم کلی عکس رنگی رحم و سی تی اسکن و آزمایش گفتن من مشکلی پیدا نکردم. برو پیش دکتر نیره خادم فوق تخصص بارداری‌ های سخته ایشون گفتن احتمالا مشکل خود ایمنی داری، منو به دکتر دیگه ای معرفی کردن و گفتن باید آزمایش بدی و همزمان تحت نظر اون هم باشی که مشخص شد بله مشکل سقط های من خود ایمنی بوده با داروهای دکتر خادم باردار شدم و به خاطر خود ایمنی از ماه اول آمپول های مخصوص ای وی آی جی میزدم که خیلی گرون بود و سخت بیمه می‌داد و خداروشکر که بیمه بودم و هزینه چندانی نداشت. دیگه هر شب هم آمپول دور نافی می زدم. نماز استغفار رو تا اواخر بارداری ادامه دادم الحمدالله بعد دوتا سزارین پیش خانم دکتر آیتی پسرم رو در سن ۳۷ سالگی، طبیعی زایمان کردم و خیلی تجربه خوبی بود و چون شب نیمه رمضان نذر امام حسن مجتبی کرده بودمش و به ایشون متوسل شده بودم اسمش رو محمد حسن گذاشتم. هر لحظه خدا رو برای این هدیه زیبا و شیرین شاکرم انشاالله که بتونم بازهم بچه های سالم و صالح بیارم☺️ در ضمن الانم که ۷ ماهه هست، داریم با هم میریم پیاده روی اربعین انشاالله که از همین کودکی تو مسیر ظهور بودن رو تمرین کنن. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکسری از اختلافات خواهر_برادری در خانه خوب است. بچه‌ها را مقاوم می‌کند که اگر فردا ازدواج کردند، با هر حرفی به آن‌ها بَر نخورد و سریع بر نگردد خانه پدرش! پس بخشی از آن خوب است که تاب‌آوری بچه‌ها را افزایش می‌دهد. ولی اگر شدید شود به نحوی که احساس شود به اعتماد به نفس، اعصاب و روان طرف مقابل خدشه وارد شده و آسیب می‌رساند؛ اینجا به صورت جدی باید مادر و پدر فرزند را دعوت کنند، مثلاً بگویند: مادرجان! امشب با تو حرف داریم با جدیت هم بگویند. به او بگویند ما اصلاً بر نمی‌تابیم تو اینقدر برادر یا خواهرت را مسخره کنی! اگر بعداً دیدی یک برخوردی با شما کردیم ناراحت نشو! در حد یک هشدار. البته قبل از آن هم می‌شود حرف او را شنید.بپرسید چرا این کار را می‌کنی؟! شاید از نگاه او شوخی است. ولی وقتی برای او توضیح بدهیم که با شوخی مخالف نیستیم ولی تو داری او را مسخره می‌کنی، متوجه رفتار غلطش می‌شود. لذا گفتگو می‌تواند یک بخشی کمک کند. یک نکته مهم دیگر این است که یک بخشی از این اختلافات بین فرزندان در خانه، از سر بیکاری است. معمولا در بیکاری‌ها بیشتر اتفاق می‌افتد. هر وقت دیدید میزان مسخره کردن در محیط خانه در حال افزایش است، بدانید که الان بیکار هستند، برای آن‌ها کار تراشی کنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماساژ نطلبیده همیشه مراد نیست...😅 👌این شیرینی تمام شدنی نیست... ""دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
راه بسته نیست... مسئله والدین شوخی نیست، خدا می‌داند یک پرخاش به مادر انسان را صد سال عقب میاندازد. اگر کوتاهی کرده اید تا دیر نشده جبران کنید! در حدیث قدسی داریم: "به عاق والدین شده بگو تا پدر و مادرت از تو راضی نشوند هر کاری که بکنی قبول نیست. اگر والدین شما از دنیا رفته‌اند، بروید از آنها رضایت بطلبید، برایشان صدقه بدهید و برای خودتان و آن ها طلب مغفرت کنید تا در آن عالم از شما راضی شوند. راه بسته نیست میتوان با خیرات و صدقه و دعا آن ها را از خود راضی کرد. 📚 نکته ها از گفته ها کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از برکات پیاده روی اربعین....😍 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تربیت اسلامی راحت‌ترین راه تربیت این است که پدر، دست خانواده را بگیرد و به مسجد بیاورد. همه آن‌ها در مسجد چیزهایی می‌‌بینند که آن‌ها را تربیت می‌کند. بچه می‌‌بیند مردم نماز می‌‌خوانند؛ لذا نماز خواندن بر او چاپ می‌‌خورد. می‌‌بیند در ماه رمضان همه روزه می‌‌گیرند، چاپ می‌‌خورد. می‌‌بیند عده‌ای منبر می‌‌روند و از ولایت امیرالمؤمنین می‌‌گویند، چاپ می‌‌خورد. می‌‌بیند روضه می‌‌خوانند و گریه می‌کنند، چاپ می‌‌خورد. خلاصه همه‌ی این‌ها مربی است. بدون زحمت، خود به خود بچه‌‌‌ها بار می‌‌آیند. انسان می‌‌بیند بعد از مدتی بچه نماز می‌‌خواند و حمد و سوره‌اش هم درست شده است. اما اگر بخواهی آن‌ها را به مسجد نیاوری و خودت آن‌ها را درست کنی، حتی اگر بیست و چهار ساعت هم بنشینی، درست نمی‌‌شود. در مسجد بدون زحمت هم یاد می‌‌گیرد، هم با آدم‌های خوب معاشرت می‌کند و خستگی‌اش در می‌‌رود و اُنسش تأمین می‌‌شود، و هم تربیت و تعلیم یاد می‌‌گیرد. اگر در اثر نیامدن پدر و مادر به مسجد، بچه هم نیاید، در بیرون، تربیت اسلامی نخواهد شد... بنابراین باید پدر و مادر حواسشان جمع باشد و بچه‌‌‌ها را به عنوان امانت بپذیرند و تربیت کنند. 🔹۳۱مرداد، روز جهانی مسجد کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسجد به مثابه ی قرارگاه... 👌امام جماعت محله باشید نه امام‌ جماعت مسجد... 🔹۳۱مرداد، روز جهانی مسجد کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۱۱ من متولد ۱۳۷۱ هستم، فرزند دوم یه خانواده هفت نفری، مادر من سال ۶۶ با عموم ازدواج کرده در سن ۱۵ سالگی و زندگی خودش رو در یکی از اتاق های پدربزرگم شروع کرده... عموم هم سرباز بوده و در مرز در شهر اُشنویه خدمت می کرده، زندگی ساده خودشون رو شروع کردن مادرم پس از مدتی باردار میشن و عموم همچنان در حال سربازی تقریبا ماه های آخر بارداری و ماه های آخر سربازی بوده که خبر میارن عموم شهید شده (به دست نیروهای تکفیری در سال ۶۷) و مادرم با اون حال خراب در چهلم عموم دخترش رو دنیا میاره ولی دیگه پدری نبود که دخترشو بغل کنه، کسایی که بچه دنیا میارن می‌دونن ما خانوما دوست داریم همسرمون پیشمون باشن، بچه رو بغل کنن، کنارشون باشن ولی مادر من تنها بود. مادرم بچه رو دنیا میارن و بلافاصله میرن خونه پدر خودشون بچه رو تنهایی بزرگ میکنن، خانواده پدری ام هم بهشون سر میزدن چون توی یه روستا بودن. مادر شهید هم یک سال بعد فوت میکنن، بچه سه سالش میشه و مادرم همچنان خونه پدری بودن، تا اینکه از طرف پدربزرگم میان خواستگاری مادرم که این عروس این خانواده هست نباید با کس دیگه ازدواج کنه، نوه مون رو نمی‌ذاریم زیر دست ناپدری بزرگ بشه و این حرف ها و مادرم رو برای بردار شوهر کوچکش خواستگاری میکنن، در حالی که اون مجرد و پنج سال کوچکتر از مادرم بوده البته اونم راضی نبوده، ولی حرف بزرگترها بوده و کسی نمی تونست بگه نه سال ۷۰ پدر من با مادرم ازدواج میکنن و میرن تو یه اتاقی کنار خونه پدربزرگم زندگی رو شروع میکنن و من سال ۷۱ در یه تابستان گرم به دنیا میام، درحالی که پدرم ۱۶ سال و مادرم ۲۱ سال داشت و سال ۷۳ خواهر کوچکم به دنیا میاد. حالا مادر من در سن ۲۳ سالگی سه تا دختر داشت در حالی که پدرم ۱۸ ساله بود و تازه داشت به سربازی می رفت. وقتی خواهر کوچکم دنیا آمد به مادرم انگ اینکه تو دخترزا هستی، سه تا دختر داری پسر نداری می زنن. کم کم زیر گوش پدرم می‌خواندن که زن دوم بگیر این زن از تو بزرگتره و کلی حرف های دیگه... خلاصه پدرم سربازیش افتاد تهران و ما همچنان در روستا زندگی میکردیم و پدرم هیچ درآمدی نداشت و ما فقط با حقوقی که از طرف بنیاد شهید به مادرم میدادن که اونم با پدربزرگم نصف میشد گذران زندگی میکردیم تا الان... مادرم با سختی زیاد از روستا می‌رفت به شهرستان تا با پدرم صحبت کنه چون روستا تا اون موقع تلفن نداشت و زن های روستا به مادرم کنایه و زخم زبون میزدن که این همه راه میری به شوهرت تلفن کنی و اون داره زن دوم میگیره... خلاصه در دوران سربازی با همکاری عمه های پدرم و خودش دختر خاله خودش که طلاق گرفته بود رو میگیره و اینجوری پدر من دوتا زن داره و به خاطر این موضوع کسی خواستگاری ما نمی‌آمد. و کم کم دعوا و بگو مگو در خانواده ما شروع شد. من از وقتی خودم رو شناختم از همون سه چهار سالگی همیشه خونه ما دعوا بود، همیشه بی مهری بود، همیشه جای پدر خالی بود، همیشه جلو چشمم فقط مادرم بود. هیچ وقت کسی نبود دست محبت به سرمون بکشه، بچگی ما زیاد نمی‌فهمیدم چون توی اون شرایط بزرگ شده بودیم ولی کم کم که بزرگ شدیم دیگه بهمون بر میخورد. و ما هم چنان در روستا بودیم. گذشت سال ۷۶ مادرم برای بار چهارم باردار شدن ایندفعه هم مادرم فکر میکرد بچه دختره و به هوای همین دیگه بیمارستان شهرستان هم نرفت و بچه رو با کلی درد توی خونه دنیا آورد، همه منتظر دختر بودن تا مهر تایید بزنن که حقش بوده زن دوم گرفته ولی بچه پسر بود یه پسر سفید با موهای بور... سال ۷۸ ما از روستا کوچ کردیم رفتیم شهر قم چون اکثر روستایی هامون اونجا کوچ میکردن و ما رفتیم اونجا که یه خونه اجاره کردیم دوتا اتاق بالا بود، پایین هم یه دونه اتاق، بالا مادرم وچهارتا بچه هاش ساکن بودن و پایین هم زن دوم بابام. اون هنوز بچه نداشت اقدام میکرد ولی بچه دار نمیشد. مادرم ما سه دختر رو دور خودش جمع میکرد و فرش ابریشم می‌بافتیم، من ۹ ساله و خواهر کوچکم ۷ساله و خواهر بزرگم که یادگار عموی شهیدم بود ۱۳ ساله و برادر کوچکم ۴ساله. روزها نصف روز مدرسه بودیم و بلافاصله میومدیم خونه فرش می‌بافتیم خلاصه گذشت سال ۸۰ شد و ما مجبور شدیم از قم کوچ کنیم و به شهر خودمون برگردیم ولی دیگه روستا نرفتیم، پدرم، زن دومش رو برد روستا و ما توی شهر موندیم و مستاجر تا اینکه سال ۸۰ مادر من و زن دوم بابام هم زمان بافاصله کم باردار شدن و هر دو پسر... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۱ وقتی برادرم دنیا اومد از طرف بنیاد شهید وام دادن و ما تونستیم یه خونه ۴۰، پنجاه متری بخریم و اسباب کشی کردیم رفتیم اونجا، حالا ما پنج تا بچه بودیم که پدرم هیچ خرجی به ما نمی‌داد و با حقوق عموی شهیدم مادرم ما پنج تا بچه رو بزرگ کردن، پدرم هرچی درمی‌آورد خرج اون یکی خانوادش میکرد چون از همون اول هیچ مسئولیتی نسبت به ما نداشت. مادرم دیگه نخواستن بچه دنیا بیارن در سن ۳۰سالگی عمل کردن که دیگه بچه دار نشن ولی زن دوم بابام هردو سال، یه بچه آورد و الان ۴تا پسر داره که پسر سومش به دلیل مریضی توی ۹سالگی فوت شد. گذشت تا من ۱۸ ساله شدم، یه دختر زرنگ و درس خون که نه مادرم سواد داشتن نه پدرم... خودم تک و تنها درس می‌خواندم بدون هیچ امکاناتی، توی دوره دبیرستان مشاوره مدرسه منو فرستاد رشته ریاضی، در حالی که اولویت برام رشته تجربی بوده همیشه افسوس میخورم که چرا هیچکس نبود بهم راه رو نشون بده چرا این همه زحمت کشیدم آخرش هیچ. چون اگه اون موقع رشته آموزگاری می‌خوندم قبول میشدم ولی هیچ اطلاع و آگاهی نداشتم. خلاصه من وارد دانشگاه شدم و همچنان هر سه خواهر مجرد، خواهر کوچکم به خاطر زیبایی که داشت بیشتر خواستگار داشت ولی اون هم به هیچ کدوم علاقه نداشت. تا اینکه تلفنی با یه پسر از شهر دیگه دوست شد و بعد یه مدت، به عقد هم در اومدن بدون هیچ مراسمی با جهیزیه خیلی اندک رفتن سرخونه زندگیشون، شوهرش و خودش فقط ۱۸ سالشون بود، خواهرم همیشه میگه خواستم فقط از محیط همیشه دعوا ی خونه دور باشم. خواهر کوچک من بدون هیچ مراسمی رفت توی شهر غریب ولی خدارو شکر الان دوتا بچه داره، زندگی خوبی داره ولی خیلی سختی کشیده... خواهرم تیرماه ۹۲ رفت، من خیلی تنها شدم چون همبازی هم بودیم از بچگی یه جورایی خیلی غمگین و دلشکسته شده بودم، از طرف دانشگاه آخرای شهریور رفتم مشهد نمیدونین با چه دلی رفته بودم اونجا دلم شکست به امام رضا شکایت کردم گفتم منم دلم میخواد ازدواج کنم دلم میخواد خونه زندگی داشته باشم. وقتی از مشهد برگشتم حالم خیلی خوب شده بود، کلاس ها شروع شده بود همون اوایل مهر چندتا خواستگار اومد، تا اینکه همسرم قسمت شد. من با برادرزاده ایشون همکلاسی بودن واسشون منو معرفی کرده بودن، همون جلسه اول از من خوشش اومده بود. من اینو از برکات امام رضا می‌دونم. ما با هم عقد کردیم با ۱۴ سکه و پنج ماه بعد هم با مراسم خیلی ساده رفتیم زیرزمین مادرشوهرم و زندگی رو شروع کردیم با چه مشکلاتی... یک سال بعد دوباره در یک تابستان گرم سال ۹۴ دخترم دنیا اومد یه دختر زیبا و سالم و من ترم آخر دانشگاه رو درحالی که حامله بودم گذروندم و دیگه به شغل فکر نکردم. من چون جام واقعا کوچیک بود توی زیرزمین، به بچه دوم دیگه فکر نکردم با اون همه مشکلاتی که داشتیم ولی توی دفتر خاطراتم نوشتم که دوست داشتم وقتی دخترم سه ساله شد بچه دوم رو بیارم ولی متاسفانه به خاطر مشکلات چندسال عقب افتاد و من دوسالگی دخترم ارشد قبول شدم و درسمو ادامه دادم تا اینکه سال ۹۹ از طرف دانشگاه عازم کربلا شدیم و این اولین مسافرتی بود که تنها با همسرم و دخترم می‌رفتیم. وقتی از کربلا برگشتیم یک ماه بعد همسرم راضی شد که از زیرزمین مادرشوهرم بریم و زندگی مستقلی داشته باشیم اینم از برکات زیارت کربلا بود چون واقعا اونجا ناراحت بودم واقعا اذیت میشدم و همسرم به هیچ عنوان راضی نمیشد از اونجا دربیاییم ولی بعد از سفر کربلا راضی شد و ما خونه قشنگی رو اجاره کردیم، وسایل تازه گرفتیم و من احساس خوشبختی داشتم. پایان نامه ارشدم مونده بود که سال ۹۹ من برای بار دوم باردار شدم و از خدا خواستم که بچم پسر بشه، خلاصه دوران بارداری من دوران کرونا بود و من در سه ماهگی پسرم آزمایش غربالگری گفت که سندروم دان داره و باید بری آزمایش سل فری و من با چشم گریان، که خدایا غلط کردم نمی‌خوام پسرباشه فقط سالم باشه چون اون موقع هنوز جنسیتش رو نمی‌دونستم، خلاصه هزینه که اون موقع موقع سه چهار میلیون میشد رو به زور قرض کردیم و من آزمایش رو دادم تا جواب آزمایش من فقط گریه میکردم حالم بد بود. یه شب موقع نماز گوشیم زنگ خورد. از طرف آزمایشگاه بود منم سرسجاده نماز بودم گوشی رو برداشتم خانومه گفت بچت سالمه هیچ مشکلی نداره، پسر هم هست. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075