eitaa logo
دوتا کافی نیست
50.4هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
32 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ زیر ذره بین 💎 هر وقت مهدی را بغل می‌کردم و نگاهم به صورت معصومش می‌افتاد، شوری درونم پا می‌گرفت. ... تا جایی که می‌شد، بدون وضو شیرش ندادم. سر همه‌ی بچه‌ها همین‌طور رعایت می‌کردم؛ اصلاً قبل از تولدشان مراقبت‌هایم شروع می‌شد. 💎 رفتارم را می‌گذاشتم زیر ذره‌بین؛ مواظب بودم گناه نکنم. هر لقمه‌ای را نمی‌خوردم؛ لقمه‌ی حلال را مثل گُلی می‌دیدم که عطر و بویش می‌رفت و در وجود طفلی می‌نشست که داشت با شیره‌ی جانم رشد می‌کرد. حواسم بود چه کلامی به زبانم می‌آید؛ سنجیده حرف می‌زدم. 💎 رفت و آمدهایم محدود شده بود. سعی می‌کردم تا جایی که می‌شود جلوی چشم نامحرم نباشم، حتی قوم و خویشی که ناچار بودم باهاشان ارتباط داشته باشم. دلم می‌خواست با قرآن انس بگیرم؛ کتاب خدا را بخوانم و حصاری امن از نور کلامش دور خودم بکشم. آن ایام در حقیقت دوست و فامیلم، خدا بود. 📚 تنها، زیر باران 🔹مادر شهید مهدی زین الدین کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
📌توصیه های قابل تامل به دانش آموزان کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۳۶ متولد سال ۶۳ هستم. چهارمین فرزند از خانواده ۵ فرزندی که به امید پسر بودن به این دنیا پا نهادم. از بچگی دختری آرام و باهوش بودم. دبیرستان رو در رشته تجربی گذروندم اما با اینکه شاگرد زرنگی بودم و معلم ها امیدهایی به من داشتند، به خاطر بحران هویتِ دوره ی نوجوانی، تغییر رشته دادم و دوره پیش دانشگاهی را در رشته علوم انسانی تحصیل کردم. رشته الهیات در شهر محل زندگیم، همه خواسته من از کنکور بود که محقق شد. به موازات تحصیل در دانشگاه به صورت غیر حضوری دروس حوزوی جامعه الزهرا (سلام الله علیها) رو هم میخوندم. در همین ایام خواستگارانی هم از غریبه و آشنا به منزل ما می آمدند که با جواب کلیشه ای "دخترم درس می خواند" مواجه می شدند که البته در بیشترِ موارد، من در جریان قرار نمی گرفتم. یک روز علی رغم حیا و کم رویی روبروی مادرم نشستم و گفتم هر خواستگاری که اومد به من خبر بدین، چون می خوام خودم انتخاب کنم. اما هر روز که می گذشت امید من برای اومدن خواستگاری که بال پروازم باشه کمتر می شد تا اینکه از مولایم حضرت علی علیه السلام خواستم که برام پدری کنه و جوانی از جوانان شیعه واقعی را در مسیرم قرار بده و قول دادم که اگر این شرط را داشت، سایر موارد مالی و ظاهری و خانوادگی را در نظر نگیرم. کسی که منتظرش بودم، اومد و من هم به عهدم عمل کردم. تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودن و شغل و مسکن نداشتند و از نظر ظاهری هم اگرچه اختلاف سنی کمی با هم داشتیم (سه سال) اما این اختلاف کم، خیلی زیاد به نظر می رسید با تمام این شرایط، ایشون همون فرد مورد نظر من بودند. مراحل خواستگاری و صحبت های اولیه به خاطر دوری راه، بدون حضور خانواده ایشون ولی با اجازه پدر و مادرم و در خانه ما انجام گرفت. گفتگوهای خواستگاری هم در طول چند جلسه و به طور دقیق انجام شد و چون ملاکهای من با ایشان منطبق بود، تصمیم به ازدواج گرفتیم اما چون می خواستیم ازدواج بدون گناه برگزار شود و خانواده ها اصلاً موافق نبودند، به جای مراسم عروسی یک سفر زیارتی رفتیم و بعد از سفر هم یک ولیمه ساده و کم خرج با حضور اقوام درجه یک داشتیم. شروع زندگی مشترک ما همزمان با ترم آخر دانشگاه من بود که با پیگیری های همسرم در یک سوئیت بسیار کوچک از خوابگاه متأهلی دانشگاه که تخلیه شده بود و قرار بود تعمیر بشه، ساکن شدیم. بعد از فارغ التحصیلی به خاطر تحصیل همسرم به شهر دیگری رفتیم و با مختصر کمک مالی پدر همسرم، یک زیرزمین اجاره کردیم. اولین فرزندم سه ماه پس از ازدواج در وجودم پا گرفت و من سرشار از هیجان مادری بودم که ویار شدید و غریبی و تنهایی جای اون رو گرفت. همسرم صبح بعد از نماز از خانه بیرون می رفتن و شب بر می گشتن و من در این مدت از شدت ویار، از روشویی فاصله نمی گرفتم. غذای من در آن روزها شاید به اندازه یک هشتمِ یک سیب در شبانه روز بود. ماههای آخر بارداری از شدت ویار کاسته شد و تصمیم گرفتم در کنکور ارشد شرکت کنم و با رتبه ی خوبی در شهر محل زندگی قبول شدم اما چون در اون زمان دخترم ۴ ماهه بود و من کسی رو برای کمک در نگهداری نداشتم، انصراف دادم. دخترم در اولین سالگرد ازدواجمون در آغوشم بود. فاطمه یک سال و ۳ ماهه بود که تصمیم گرفتیم عضو جدیدی به خانواده اضافه کنیم. دو ماه بعد دختر دومم در وجودم شروع به رشد و تکامل کرد و باز هم ویار و سختی شروع شد البته این بار با جود دختری یک سال و نیمه که هنوز شیرخوار بود. در حدیثی خونده بودم که کمتر از یک سال و ۹ ماه شیردهی، ظلم به فرزند هستش، پس شیردهی رو تا ماه چهارم حاملگی ادامه بدم. اواخر دوران حاملگی، از طریق دوستانم از وجود یک مامای خونگی مطلع شدم. دختر دومم را در خانه ی یک مامای بازنشسته با دنیایی از درد و خستگی اما به دور از استرس ها و معاینات مکرر بیمارستان به دنیا آوردم. خانم ماما به خاطر آشنایی که در ثبت احوال داشت گواهی ولادت را که کاغذی دست نویس بود به ما داد و کار ما برای گرفتن شناسنامه راحت بود. زهرای من دو ساله بود که فرزند سوم پا به عرصه وجود گذاشت. این بار علاوه بر سختیهای حاملگی استرس پسر شدنِ فرزند هم داشتم. ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۳۶ خانواده همسرم (برخلاف همسرم) به شدت پسر می خواستند و من حالا بعد از دو دختر دیگر هیچ فرصتی برای تحصیل رضایت آنها نداشتم!! خدای مهربان مثل همیشه لطفش را شامل حالم کرد و پسرم هم در خانه ی همان ماما به دنیا اومد اما دوران حاملگی به خاطر بغل کردن دو بچه ی قبلی، پسرم خیلی پایین آمده بود که با تجربه و درایت اون خانمِ ماما، مشکلم حل شد و نیازی به خوردن هیچ دارو یا درمان خاصی هم پیدا نکردم. فرزند چهارم با شروع ویارها ابراز وجود کرد. و من شیردهی را در دوران حاملگی ادامه دادم. در این سالها ما هنوز در همان شهر غریب بودیم و بسیار اتفاق می افتاد که همسرم تقریباً ماهی یک بار به مأموریت های چند روزه می رفتند و منو بچه ها تنها بودیم. با وجود این بچه های قد ونیم قد، پنج تا اسباب کشی را تنها با کمک های همسرم پشت سر گذاشتیم. ۵ ماهه بودم که به خاطر مسائل شغلی همسرم به شهر خودم برگشتیم. باز هم اسباب کشی این بار هم تقریباٌ بدون کمک. برای تولد فرزند چهارمم تاریخ دقیقی نداشتم فقط از روی سونو تاریخ تقریبی مشخص شده بود. با وجودی که از ماه هشتم انقباضات شروع شده بود و طبق گفته ماما ممکن بود زایمان زودرس داشته باشم. از تاریخ تقریبی گذشت و خبری نشد. پس از مراجعه به بیمارستان گفتند اگر درد زایمان شروع نشود، سزارین می کنیم. من از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم. شب به شدت گریه کردم و از حضرت زهرا سلام الله علیها کمک خواستم چون هم برای ادامه مسیر فرزندآوری برنامه داشتم، هم از سزارین می ترسیدم. صبح مثل همیشه همسرم به محل کار رفت و من و سه فرزند زیر هفت سال در خانه تنها بودیم که درد زایمان شروع شد. با همسرم تماس گرفتم و تا همسرم برسه درد لحظه لحظه شدیدتر شد تا اینکه قبل از رسیدن همسرم در کمال ناباوری فرزندم در خانه به دنیا آمد. بدون اینکه بچه های کوچک متوجه شوند در محل مناسبی، "امیر علی " عزیزم را در آغوش گرفتم و تلفنی از یک ماما کمک خواستم. اون مامای مهربان برای بقیه کارها مثل چیدن بند ناف و سایر کارها به من کمک کرد. برای گرفتن شناسنامه امیر علی خیلی دچار مشکل شدیم، من تازه راحت شده بودم و همسرم تازه شروع کارش بود. باید به کلانتری می رفت و درخواست استشهاد محلی می داد. با وجود استشهاد هم ، هر روز همسرم رو به یک منطقه ثبت احوال پاس می دادند و گاهی ایشان را به خاطر تولد بچه در منزل مسخره می کردند. امیرعلی یک سال و نیمه بود که فرزند پنجم رو باردار شدم. وقتی برای آزمایش اولیه رفتم، متوجه شدم که به خاطر کم کاری تیروئید، TSH خیلی بالا رفته. پس از مراجعه به فوق تخصص غدد، ایشون در کمال خونسردی گفت یک گواهی برای پزشکی قانونی می نویسم که بلافاصله بعد از اینجا برای سقط بچه اقدام کنی، چون در هر صورت خود بچه سقط می شود. من با حالی خراب و ناراحت و عصبانی از این نحوه گفتن، مسأله را با همسرم در میان گذاشتم. آزمایش رو در محل دیگری مجدد انجام دادم که با اختلاف بسیار زیادی TSH پایین بود. هرچند این مقدار هم نسبتاً زیاد بود اما باز هم جای امیدواری بود. خلاصه با توکل به خدا و امید به لطف او روزها را گذراندم. روزهایی که دیگر فکر سلامت بچه اینقدر مشغولم کرده بود که ویار را متوجه نمی شدم. در ۵ ماهگی مشکل جدیدی به وجود آمد و قند خونم بالا رفت. پیش همان متخصص غدد رفتم و از سلامت فرزندم و آنچه در مورد سقط گفته بود برایش گفتم و باز هم در کمال خونسردی گفت البته بعضی بچه ها هم سقط نمی شوند. انگار نه انگار که می خواست با حرفهایش جان انسانی را بگیرد!!! برای قند هم انسولین تجویز کرد چند وقت استفاده کردم اما بعد تصمیم گرفتم با گرفتن رژیم غذایی انسولین را حذف کنم و خدا را شکر جواب داد. هر چند خود را به خوردن یک کف دست نان و کدو و کلم و کاهو و خیار عادت داده بودم ولی خوشحال بودم که فرزندم سالمه و احتمال بستری شدن در بیمارستان با وجود چهار فرزند کوچک و نبودن کمک، از بین رفته... برای زایمان به یک بیمارستان دولتی رفتم و الحمدلله حسینم نسبت به بقیه با درد کمتری در آغوشم قرار گرفت. فرزند ششم رو با ویار به شدت کمتر از قبل باردار شدم. باز هم قندخون و باز هم رژیم و حسرتِ خوردنِ یک دلِ سیر غذا، اما هدف مهم بود، تولد فرزندی سالم و بودن در کنار بقیه بچه ها به جای بستری در بیمارستان. حسنم در همان بیمارستان دولتی با نگاههای تمسخرآمیزِ کادر بیمارستان و طعنه ها و کنایه ها و البته تحسین تعداد اندکی از کادر به دنیا آمد. در حال حاضر فرزند هفتم را چهارماهه باردارم و به نعمت های بیشتر خداوند فکر می کنیم. ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۳۶ برای هیچ کدوم از بچه ها سونو و آزمایش غربالگری نرفتم. خدا را شکر همه ی بچه ها سالم و با وزن خوب به دنیا آمدند و از هوش بالایی هم برخوردارند. من در ابتدای ازدواج مثل سایر افراد جامعه تنها به دو فرزند فکر می کردم و این سیلاب بی فرهنگی مرا هم مثل سایر جامعه با خود می بُرد بدون اینکه از خود، فکر یا اراده ای داشته باشم. با راهنمایی و صحبت های همسرم که در اوج بندگی و توکل هستن به حداقل ۴ فرزند راضی شدم و الان لذت بودن با بچه ها و مادری را هر لحظه بیشتر حس می کنم و متنفر و منزجر از گدازه هایی که از آتشفشان افکار شیطانی دشمنان سرچشمه گرفته و بازی در صحنه ای که دشمنان برای ما چیده اند، به فرزندان بیشتر فکر می کنم در حالی که خانواده من و همسرم با فرزند زیاد به شدت مخالف هستند و با خبردار شدنِ آنها از بارداری، من فشار زیادی را تحمل می کنم. از نظر مالی زمانی را به یاد دارم که فقط به اندازه خرید یک نان سنگک پول داشتیم و با تولد هر فرزند گشایشی در زندگی به وجود می آمد. الحمدلله بعد از فرزند دوم ماشین خریدیم ولی از وسایل و تجملات زندگی به حداقل ها اکتفا کرده ایم. از نظر پوشاک، بچه ها بدون هیچ ناراحتی لباس های هم را می پوشند و تقریباً پولی خرج خرید لباس نمی شود و تا آنجا هم که بتوانم، خودم با اندکی سلیقه به خرج دادن لباس های بچه ها را می دوزم. الان در آستانه ۹ نفره شدن خانواده، در یک آپارتمان ۹۰ متری زندگی می کنیم. بر خلاف سایر وسایل زندگی، تغذیه ای سالم داریم یعنی از ظروف مسی، نمک دریا و مواد غذایی محلی استفاده می کنیم و محصولات کارخانه ای و غذاهای آماده در حداقل ممکن مصرف می شود. مواد غذایی را فریز نمیکنیم و به صورت تازه مصرف می کنیم و از زودپز و ماکروفر و ماکروویو استفاده نمی کنیم. بچه ها را حجامت می کنیم و در مجموع با این کارها به جای هزینه درمانی، در تغذیه هزینه می کنیم و در صورت نیاز به درمان در موارد خاص هم از مراکز درمانی دولتی استفاده می کنیم. به دخترهایم که الان ۱۲ و ۱۰ ساله هستند ساخت گیره روسری و دستبند و کش و تل و گیره مو را یاد داده ام و در حد سرگرمی درآمد اندکی دارند. پسرهای ۷ و ۵ ساله هم با چکش و اره و میخ واقعی نجاری، جاکلیدی می سازند و خودمان یا آشنایان از آنها می خرند تا دلگرم شوند. ان شاءالله که خدای متعال به همه شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام توفیق فرزند خوب و زیاد را عنایت کند و همه ما را در قیامت با ایشان محشور بگرداند. آمین یا ربّ العالمین. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
📌کنایه روحانی به افزایش جمعیت !!! 👈خوب الحمدلله بعد از ۷ سال، بلاخره رییس جمهور موضع خودش رو در قبا
❌میخ آخر دولت بر تابوت فرزندآوری 📌پرداخت یارانه به متولدین جدید مشروط شد! - آیین نامه اجرایی منابع و مصارف هدفمندی یارانه‌ها در جلسه هیئت دولت تصویب شد که بر اساس آن، موالید جدید صرفاً با تأیید وزارت تعاون و در صورت وجود منابع به تشخیص سازمان هدفمندی یارانه‌ها مشمول دریافت یارانه خواهند بود. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌بزرگترین خدمت... ✅ مادر و مادر بودن و اولاد تربیت کردن بزرگترین خدمتی است که انسان به انسان می‌کند. خیانت به جامعه ما کردند. مادر بودن را در نظر مادرها منحط کردند. در صورتی که اشرف کارها در عالم مادر بودن است و تربیت اولاد. 🔹امام خمینی (ره)؛ ۲ خرداد ۱۳۵۸ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«فرزند بیشتر، زندگی شادتر» 😍 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرجانه گلچین: 📌تازه میفهمم چه اشتباه بزرگی کردم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
❌میخ آخر دولت بر تابوت فرزندآوری 📌پرداخت یارانه به متولدین جدید مشروط شد! - آیین نامه اجرایی مناب
✅ محسن رضایی خطاب به دولت: "نوزادان ایرانی که متولّد می‌شوند، کشورند. محروم کردن آن‌ها از همین یارانه محدود، خلاف سیاست‌های کلّی نظام است." کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1