eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ چه قدر خوبه اگه بتونیم در برابر مسائلی که مطابق میل ما نیست، کنترل خودمون رو از دست ندیم.👏 💯 اگه هدفمون تو زندگی خدا باشه، از هر چیزی که ما رو به خدا می رسونه استقبال می‌کنیم. یکی از عوامل مؤثر برا رسیدن به هدف آفرینش (خدا)، بردباری و فروخوردن خشمه.👌 🌀با این نگاه، ایجاد زمینۀ خشم برای هر آدمی، یه فرصته برای رشد و حتی نشونۀ محبت خدا به ماست که چنین فرصتی رو برای ما فراهم کرده.😌 💟 چه قدر انگیزه بخشه اگه بدونیم خدا، کسایی رو که خشم خودشون رو فرومی خورن، دوست داره.😇 ‼️ مبارزه با خشم کار آسونی نیست؛ اما اگه بدونیم خدا در برابر این کار، اجر شهید می‌ده، از کنار این پاداش نمی‌گذریم.😃 ✅ ما توی مسیر یه زندگی موفق، نیاز به چشیدن طعم معنویت داریم. خدا به خاطر فروخوردن خشم، ایمانی به انسان می‌ده که طعم اون رو تو دلش احساس می‌کنه.😇 📚 تا ساحل آرامش @abbasivaladi کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ فقط تصمیم گرفته بودیم... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۷۵ سال ۸۳ در سن ۱۹ سالگی با همسرم آشنا شدیم، کمتر از چهار ماه عقد بودیم، خدارو شکر دوران عقد خوب و بدون اختلافی داشتیم، با اینکه خانواده ی من دوست داشتن مراسم عروسی رو دیرتر بگیریم اما همسرم تونست اونا رو راضی کنن که زودتر مراسم عروسی رو بگیریم، مراسمی کاملا ساده و بدون مخارج زیادی همسرم تازه درسشو تموم کرده بودن و بیکار بودن، جالب اینکه هیچ یک از خانواده هامون شرایط مالی چندان خوبی نداشتن که بتونن کمکمون کنن، یادمه همسرم اوایل میگفتن بخاطر شرایط بد اقتصادی اصلا دوست نداشتم ازدواج کنم، اما وقتی آیه ای که در مورد اینه که ازدواج کنید که خدا خودش روزی دهنده هست رو دیدم به خدا توکل کردم تصمیم به ازدواج گرفتم. یکماه از ازدواجمون می گذشت که یه روز خواهرم تلفنی بهم گفت دیشب خواب دیدم روروئک خریدید😊 چند روز بعدش فهمیدم باردارم، اون موقع همسرم بیکار بود با اینکه خودمون بخاطر دیدن تجربه آشنایان که دیر اقدام به بارداری کرده بودن بندگان خدا سالیان سال هزینه کردن که تونستن بچه دار بشن، خواسته بودیم بچه دار بشیم. نمیدونستم بخاطر بارداریم خوشحال باشم یا نگرانِ بیکاری همسر مهربانم باشم، چقدر اون روزا بخاطر ویار سختم اذیت شدیم، راحت از نگاه همسرم میشد فهمید که چقدر شرمنده ی من میشه آخه بنده خدا خیلی وقتا یه آبمیوه هم نمیتونست تهیه کنن😔 خودمم که اصلا دوست نداشتم خانوادم از مشکلاتمون باخبر بشن واسه همین بدون اینکه بتونم واسه کسی درد دل کنم توی خودم میریختم با اینکه فقط چند ماه بود ولی خیلی دوران سختی بود، همسرم مرد سختی کشیده ای بود ولی من نه تحملم خیلی کم بود 😔 اما با این همه خیلی خیلی امیدوار بودم که حتما خداوند کمکمون میکنه خدارو شکر همون ماههای اول بارداریم، کار خوبی پیدا کردن، کاری که خودمم باورم نمیشد☺️ شش ماهه باردار بودم که صاحب خونه اومد گفت خونه رو احتیاج دارن 😳 درست بود که همسرم سرکار رفته بودن ولی اصلا نه پول پیش داشتیم نه میتونستیم اجاره ی سنگین پرداخت کنیم، خلاصه بعد از چند روز یه خونه اجاره کردیم که نه آب گرم داشت نه کولری که تابستونه خنک بشیم😒 خداروشکر ماه پنجمم تقریبا ویار وحشتناکم تموم شد حالم خیلی بهتر شده بود، بچه چند روز به شب یلدا به دنیا اومد، زایمان تقریبا سختی داشتم یادمه تو بیمارستان به مادرم خیلی جدی میگفتم اصلا دیگه بچه نمیارم. با به دنیا اومدن بچه تازه مشکلات شروع شده بود اون سال زمستان سختی بود برف زیادی اومده بود همسرم تازه سر کار رفته بودن بخاطر همین نمیتونستیم پوشک واسه بچه بخریم پارچه میذاشتیم، چقدر بچه گریه می کرد، گوش درد شدیدی داشت مادرم ده روز پیشم بود بعدش من موندمو بچه داری و بی تجربگی و کهنه شستن با آب سرد وسط حیاط، خیلی وقتا بچه تا دیر وقت یکریز گریه میکرد، ساعت دو سه نصف شب تا میخوابید بدو میرفتم کهنه ها رو میشستم کنار یخ بالا اومده پای شیر آب...... خلاصه دوسالی اون خونه بودیم که خدارو شکر تونستیم خونه ی مناسبی اجاره کنیم خونه مون دو خوابه بود، اینقدر خوب بود که خستگی اون دو سالو میتونست از تنم در بیاره😉 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۷۵ خدارو شکر زندگی خوبی داشتیم اینکه میگم خوب در حد رفع نیاز خودمون نه شاهانه، از همون اول زندگی همسرم با هزینه های بی مورد موافق نبود، خیلی زود تونست من رو هم با خودشون همراه کنن ، پدرم همیشه وقتی بچه هاش گلایه داشتن از زندگی میگفتن اگه توقعتون رو کم کنید همه چیز درست میشه میگفت همینجوری که نمیمونه 👌همسرم اهل تفریح بودن با موتور معمولا جمعه ها جاهای مختلف میبردنمون گاهی تو مسیر برگشت بچه خوابش میبرد متکای کوچیکی همراهمون بود روی فرمون موتور میزاشتیم سرشو روش میذاشت با خیال راحت می خوابید😁 باهمسرم خدارو شکر همیشه نظرمون بر این بود که فاصله ی سنی بچه ها کم باشه، بچه ی اولم سه سال و نیمش بود که اقدام کردیم واسه بچه ی دوم، دوماه بعد باردار شدم ، وقتی واسه آزمایش دوران بارداری رفتم مسول آزمایشگاه بچه ی اولمو تو بغلم دید بجای تبریک گفتن، بهم گفت ظلم کردی در حق بچه ی اولت ، واسه من اون موقع که تمام زندگیم حرف و نظر دیگران بود خیلی ناراحت شدم 😔 خدا بهش رحم کرد اطلاعات الان رو نداشتم وگرنه یه جواب خیلی خوب واسشون داشتم😂 خیلی خوشحال بودم احساس آرامش خاصی داشتم چون یکسالی قبل از بارداری دومم با طب سنتی آشنا شده بودیم خدارو شکر دیگه خبری از اون ویار وحشتناک نبود، همسرم خیلی مواظب بود تغذیه ی سالمی داشته باشم، هنوز سونو نرفته بودم یه روز از خواب بیدار شدم میخواستم تشک خواب رو بردارم سنگین بود، دچار مشکل شدم. خیلی نگران شدم با همسرم تماس گرفتم رفتم درمانگاه گفتن باید سونو گرافی بری، وقتی رفتیم سونو گرافی تو مسیر خیلی می ترسیدم وقتی ماشین تکون میخورد دلم میریخت جرات نمیکردم تکون بخورم میگفتم الان بچه سقط میشه😭 سونو رو که دکتر دید گفت خدارو شکر وضعیت بچه خوبه فقط جفتت پایینه باید استراحت کنی، خیلی خوشحال شدیم آخه فهمیدیم که جنسمونم جور شده☺️ اطرافیانمونم خیلی خوشحال شدن به لطف خدا بچه ی دوممون صحیح و سالم به دنیا اومد زایمان راحتی داشتم بر عکس زایمان اولم، مادرم بعد از ده روز رفت وقتی مادرم رفت یک روز تمام گریه کردم😔 اما ایندفعه تجربه ی بچه داری داشتم خیییلی بهتر به بچه میرسیدم ، بهتر بگم باهاش کیف میکردم انگار بیشتر من نیاز به وجودش داشتم تا بچه به محبت مادر😍 خدارو شکر روزای خوبی بود. با اینکه همسرم شغل خوب و راحتی داشت، ولی هر چند وقت یکبار به فکر عوض کردن شغلش میفتادیم، آخه ما اعتقاد داشتیم کاری که آدم انجام میده باید هر چقدر میتونی منفعت بیشتری به مردم برسونی، هفت سال بود که شغلش همین بود، درآمدش به نسبت خوب بود، شریک خیلی خوب و مومنی داشتیم، وقت اذان باهم واسه نماز به مسجد میرفتن، وقتی میومدن مشتریاشون صف کشیده بودن تا از مسجد بیان، با این همه شغلشون جوری بود که بیشتر از اینکه سودی برسونه، وقت مردم رو تلف میکرد، با اینکه درآمدش شرعی بود ولی دوست داشتیم خدا کمکمون کنه یه کار دیگه ای انجام بدیم، بالاخره یه دفعه همسرم رفتن از زیارت آقا امام رضا( ع) برگشتن تصمیم گرفتیم که به آقا متوسل بشیم که بتونیم دل از این کار بکنیم، همین جورم شد تو مدت چند ماه موفق شدیم دل از شغلی که خیلیا آرزوشو داشتن، بکنیم یعنی در واقع بخاطر خدا و توسل تونستیم که بر خدا توکل کنیم. ادامه دارد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۷۵ وقتی پدر و مادرمون فهمیدن همسرم اون کار رو رها کرده، خیلی ناراحت شدن، کلی بهمون غر زدن😔☺️ وقتی کسی از دلیلش میپرسید سعی میکردم سکوت کنم یا بگم همسرم شغلشو دوست نداشت بخاطر همین خانواده من فکر میکردن مقصر همسرم هست، خانواده ی همسرم فکر میکردن مقصر منم😉 خلاصه چند ماهی طول کشید تا همسرم تونستن کار جدیدی رو جور کنن تو این مدت کلی حرف و حدیث پشت سرمون بود که اینا چرا این کارو کردن🤔🤔🤔😊 دوسال قبل از بیکار شدن همسرم زمین خریدیم وام مسکن گرفتیم هر چقدرم پس انداز داشتیم روش گذاشتیم خونه ساختیم بهمین خاطر پس انداز خیلی کمی داشتیم واسه روزای بیکاری، من که همه چیزم حرف و نگاه دیگران بود اون سال عید واسه فرار از غر غر بزرگترا سعی کردیم همون پس انداز کم رو هم خرج سر و لباس کنیم که فکر نکنن پول نداریم😒😉 خلاصه ما موندیم و یارانه ای که میدادن😅 از بخت ما عروسی داداشمم بود، به سختی تونستیم یه لباس واسه دخترم جور کنیم😍 یک ماهی بعد از عید خدارو شکر شغل خوبی خدا نصیبمون کرد که تقریبا هر روز افراد مختلفی دعامون میکنن😍 بچه ی دوممون سه ساله بود بین آوردن بچه ی سوم تردید داشتیم که بیاریم یانه، حالا اگه بخوایم بیاریم چند سال دیگه، که فهمیدیم خدا پیشاپیش برنامشو چیده خودش هدیه داده😁 وقتی فهمیدم نمیدونستم ناراحت باشم یا خوشحال فقط میدونستم استرس عجیبی گرفته بودم، حالا خودمون هیچی به دیگران که همش میگن دیگه جنستون جوره بستونه، نیارید دیگه☺️ چجوری بفهمونیم خدا خواسته 🙈😄 موقع نماز رفتم سر سجاده خیلی دلم گرفته بود گریم گرفت😭 گفتم خدایا راضیم حالا که دادی لیاقت مادر خوب بودن رو هم بهم بده 🤲 سعی کردیم تا وقتی که لو نرفتیم به کسی چیزی نگیم😉 ماه رمضان بود خونه ی مادر شوهرم بودیم که بچه ها گفتن مامانم روزه نمیگیره میگه حالم بد میشه روزه میگیرم😂 همون جا بود که شک کردن گفتن تو محاله روزه نگیری معلومه بارداری، خلاصه کلی نصیحت شنیدیم که بچه خرج داره، الکی نیست، شما فکر بزرگتر شدنشونم بکنید. منم سعی میکردم لبخند بزنم، ولی سعی میکردم بفهمونم خدا روزی رسونه ، یکی از آشناها بهم گفت تو هم کلاه ما سرت رفت بچه زیاد آوردید😳 خیلی ناراحت شدم به همسرم گفتم یکی اینجوری بهم گفته حتی گریه هم کردم😒 فکر نمیکردم همسرم ناراحت بشه اون که همیشه خونسرد بود با دیدن حال خراب من بهم ریخت، گفت بگو ببینم کی بوده تا برم جوابشو بدم😂 زیاد ویار نداشتم ولی از لحاظ جسمی نسبت به بارداری های قبل اذیت میشدم. با همسرم تصمیم گرفته بودیم غربالگری نریم، همسرم میگفتن گیریم که خدایی نکرده بچه ناقصم باشه از لحاظ شرعی که نمیتونیم کاریش کنیم، منم اجازه نمیدم پس چرا بیخودی واسه خودمون استرس درست کنیم. با اینکه دلم لک زده بود واسه دونستن جنسیت بچه، ماه ششم بودم که سونو دادم، همسرم گفتن جنسیت بچه رو نپرسی، میخوام موقع دنیا اومدن بچه، بفهمیم که جذاب باشه 😒😊وقتی رفتم سونو همسرم نتونست بیاد با بچه ها رفتم، بچه ها که تو اون چند ماه همش با هم سر جنسیت بچه شرط میذاشتن، دخترم میگفت دختره، پسرم میگفت پسره، با هیجان تمام پشت در نشسته بودن که بفهمن جنسیت چیه؟ انگار نه انگار واسه سلامتی بچه اومده بودیم سونو😁 موقع انجام دادن سونو بهم گفتن خدارو شکر همه چیز بچه خوبه. وقتی خیالم راحت شد طاقت نیاوردم گفتم جنسیت بچه چیه؟ گفتن پسره، از اتاق که بیرون اومدم سریع پرسیدن بچه چیه؟ دلم واسه دخترم سوخت گفتم بابایی گفتن جنسیت رو نپرسم، فکر میکردم اینجوری دروغ هم نگفتم، دخترم گفت من از اینجا تکون نمیخورم تا بری بپرسی بیای ببینم چیه 😁دیگه کاری از دستم بر نمیومد الکی رفتم پشت در و برگشتم اومدم گفتم بچه پسره، اصلا فکر نمیکردم دخترم اینقدر ناراحت بشه، با یه رنگ و روی پریده، سرشو پایین انداخت گفت اشکالی نداره، هنوزم که یادش میفتم دلم میگیره از داداشش شکست خورده بود حالا هی میگفت بچه های من خاله ندارن😁 ادامه دارد... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۷۵ خدارو شکر بچه ی سوم مونم به دنیا اومد، بچه چند ماهه بود، خونه رو که بخاطر فرار از مستاجری بدون اینکه گچ کنیم و بدون کابینت و کمد دیواری و کولر اسباب کشی کرده بودیم نشسته بودیم، تونستیم آروم آروم تکمیل کنیم، جدای از رزق مادی، واقعاً بچه ی سوم مون رزق معنوی زیادی واسمون داشت. اون موقع ها ریخت و پاش بچه ها خیلی بهمم می ریخت، دوست داشتم همه چیز دست نخورده باشه البته همسرم خیییلی مخالف این مدل برخورد با بچه ها بود، تا اینکه یکی از دوستان کتابای( من دیگر ما) آقای عباسی ولدی رو بهم معرفی کرد که خدارو شکر دیدمو نه تنها به بچه داری بلکه کلا به زندگی عوض کردن، تازه متوجه شده بودم اگه ما خانما آگاهی مونو در مورد تربیت فرزند بالا ببریم بچه دار شدن چقدر لطف و محبت بزرگی در حق ما خانمهاست. روزای خوبی داشتم با خوندن چهار جلد کتابا حس میکردم چقدر با عمل کردن به این گفته ها میتونم مادر خوبی واسه ی بچه ها باشم خییییلی حس خوبی داشتم فکر میکردم تازه باید کمر همت رو ببندم، کلا دیدم به بچه و مادری عوض شده بود، حالا دیگه از ترسم از تب کردن بچه ها کم شده بود، کلی ارتباطم با همسرم بهتر شده بود، حس میکردم بچه ها هدف خیلی بزرگتر و ارزشمند تری هستن به همین خاطر سعی میکردم با همسرم صمیمی تر باشم، دیگه نظرات بیجای دیگران واسم مهم نبود، اگه بخاطر ریخت و پاش بچه ها سرزنشم میکردن یا میگفتن دیگه بچه نیاری میدونستم باید چه جوابی بدم😁 پسرم تقریبا یکساله بود که با استاد اخلاق بسیار با سواد و خوش اخلاقی آشنا شدم که از صحبت کردن باهاشون خیلی آروم میشدم، انگار خداوند داشت به زندگیمون هدف میداد، الان که نگاه میکنم میبینم بچه همش رزق مادی نیست کلی با خودش صبوری و رزق معنوی میاره🤲 خلاصه بچه ی سوممون دو ساله شده بود تازه داشتم از شیر دادن بچه و پوشکو.......راحت میشدم که با مطالعه ی کتاب ایران جوان بمان آقای عباسی ولدی که ذهنمو درگیر فرزند آوردی کرده بود، تصمیم گرفتم واسه بعدی اقدام کنیم😊 ایشون میگفتن با شرایط الان جمعیت فرزندآوری خط مقدم جبهه هاست، واسم جالب بود که یه خانم با بچه اوردن اجر جهاد بهش میدن... خیلی جدی تصمیمم گرفته بودم چهارمی رو بیارم، شاید هم خدا خواست حداقل دخترم به آرزوش برسه بچه هاش خاله داشته باشن😂 اما همسرم راضی نمیشد میگفت دیگه بسه 😞☺️ کلی واسشون منبر رفتم قبول نمیکرد😊 یه روز صبح زود تنهایی با هم کوه رفتیم که بالاخره خدا کمک داد تونستم راضیش کنم ، بچه دوسال و چهار ماهش بود که باردار شدم، خیلی خوشحال بودم که فاصله ی سنی بچه ها سه سال میشه، بگذریم که غر زدن و طعنه و کنایه اطرافیان گاهی این خوشحالی رو کمرنگ میکرد، پدرم وقتی فهمید بهم گفت جای همه ی مدافعان رو شما میخواید پر کنید فقط سرمو پایین انداختم نتونستم چیزی بگم ، داداشم بماند که خیلی جدی و با عصبانیت گفت تو آبروی مارو بردی با این هر روز حامله شدنت 😭 درسته ناراحت میشدم اما هدفم واسم خیییلی با ارزش تر بود که بخاطرش این حرفا و تحمل کنم 😊 بالاخره یه روز دردای زایمان شروع شد با شوق و ذوق زیادی رفتیم بیمارستان، خدارو شکر زایمان راحتی داشتم وقتی بچه به دنیا اومد از ماما پرسیدم بچه سالمه با اینکه دوست داشتم دختر باشه ولی خوب سالم بودنش خیلی واسم مهمتر بود، گفت خدارو شکر همه چیزش عالیه، بلافاصله پشت سرش گفت که بچه دختره😍 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۷۵ از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم بارهاو بارها با صدای بلند گفتم خدایا شکرت، من که همیشه تو دوران بارداری نگران سلامتی بچه بودم وقتی بچه رو دادن بغلم فکر میکردم یه فرشته بهم دادن اینقدر زیبا و دوست داشتنی بود هیچ وقت شیرینی اون لحظه یادم نمیره خستگی همه ی گوشه کنایه ها رو از تنم دراورده بود. همه ی فامیل تماس میگرفتن تبریک میگفتن و بلافاصله میگفتن اینم از دخترت، دیگه نیاری بسه به فکر خودتم باش.... خواهرم خیلی جدی بهم گفت اگه بچه بیاری دیگه اصلا خونه ات نمیایم، منم خندم گرفت به شوخی گفتم بهتر اینجوری بیشتر مواظب بچه هامم، بنده خدا دیگه کم آورده بود نمیدونست چی بگه زد زیر خنده😂 مادرم که زایمان سومم بهم گفته بود اگه بازم بچه بیاری دیگه پیشت نمیام، بنده خدا تا هشت روز پیشم بود همه ی کارا رو میکرد که خودمون به هزار و یک التماس فرستادیمش رفت. گاهی خواهرام بهم میگن شما کی میخواید برید تفریح کی میخواید به خودتون برسید، شاید دلم میگیره از حرفاشون اما الان که بچه کوچیکمون پنج سالشه وقتایی که با هم کوه میریم همراه خودمون یه نون پنیر و خیارو گوجه میبریم که بچه ها بخاطر رنگشون میگن بریم کوه پرچم بخوریم😁 چقدر بهمون خوش میگذره میبینم تفریح مون هزینه های سنگینی که دیگران فکر میکنن نیست با یه کوهی که نیم ساعت فاصله داره با ماشین میتونیم کلی تفریح سالم داشته باشیم، واقعا اون روزا جز بهترین روزای زندگیمه... گاهی شبا دور خونه رو متکا میچینیم بابا رو وسط میندازیم بالا بلندی یا قایم موشک، گاهی یه هزینه ی تفریح ما یه دستمال و لامپ خاموش کردن میشه به نوبت چشم یکی از خانواده ی شش نفر مونو میبندیم بقیه میدوییم یا ثابت وایمیسیم تا با چشم بسته بگرده بقیه رو پیدا کنه، چقدر بعدش احساس سبکی و آرامش میکنیم و اون لحظه فکر میکنم خوشبخت ترین ادم دنیا هستم، بارها و بارها خدا و شکر میکنم بخاطروجود همسرم و بچه ها، البته خدارو شکر سه چهار سال یکبار پس انداز جمع میکنیم سفر مشهد پابوس آقا میریم، همسرم رانندگی مسیر طولانی رو دوست ندارن بهمین خاطر با قطار میریم، کلی به بچه ها خوش میگذره، بعضی فامیل تعجب میکنند که چقدر هزینه ی قطار میدیم. ما سعی کردیم هزینه های بیخودی رو کم کنیم، تو خونه ی ما خبری از تنبلی و راحت طلبی و وسایل اضافی که چند سال یکبار استفاده نمیشه نیست، خبری از تزیینات آنچنانی که به قول استادی میفرمودن بلای جون و بازی بچه ها شدن نیست، اگه هزینه های زیادی حذف بشه کلی میتونیم آرامش بیشتری داشته باشیم😊 خلاصه اینکه الان به فکر پنجمیم اما همسر جان گاهی راضی میشن گاهی پشیمون 😁 راستشو بخواید خودمم بخاطر اینکه سر کار میرن گاهی دوست ندارم دیگه بچه دار بشم اما فکر میکنم رشدی که انسان با بچه آوردن میتونه بدست بیاره با چیزدیگه ای نمیتونه، تازه الان که تجربه ی بیشتری داریم ، روابطم با همسرم خیییییلی بهتر از بچه ی اولم هستش، همسرم از لحاظ معنوی به لطف خداوند رشد بیشتری داشتن، چرا راضی نشیم بچه دار بشیم. وقتی کتاب «از چیزی نمیترسیدم» سردار سلیمانی عزیزم رو میخوندم با خودم میگفتم کی فکرشو میکرده سردار سلیمانی با اون شرایط خییییلی وحشتناک اقتصادی یه روزی سردار دلها بشه، امیدوار میشم که خداوند کمکمون کنه ما پدر و مادر ها از وضعیت اقتصادی حاکم بر جامعه و سختیهای بارداری نترسیم بتونیم سردارها تربیت کنیم 🤲 عزیزانم ممنونم از پیام های عالی تون واقعا به آدم انرژی دوباره میده خییییلی محتاج دعای خیرتونم🌹🌺🌼 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«همدم امروز، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
یک جوری برنامه ریزی کنید که از جمعه‌ها بهره‌برداری شود. جمعه اگر از لحاظ عبادت، خوب اداره شود، بقیۀ هفته هم خوب اداره می‌شود! مثل این است که مثلاً شما در ابتدای روز، صبحانه خورده‌اید؛ این باعث می‌شود که دیگر تا ظهر ضعف نکنید! اگر در جمعه از لحاظ عبادت، کار خوب و حسابی و دهان گیری کردید، تا آخر هفته ضعف نمی‌کنید، تا آخر هفته شارژ هستید. اگر در جمعه، باطری خودتان را خوب تقویت کنید، تا عصر پنجشنبه کم نمی‌آورید. به عبادت و زیارت امامزاده‌ها بپردازید. به زیارت قبور بروید. بعد از نماز جمعه در عصر، دعای سمات بخوانید. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✨آن مرد، آسان بود.✨ در سال های جوانی، من و دوست هایم خیلی افتاده بودیم تو خط اخلاق و اعتقاد. نه این که ما خیلی خاص باشیم؛ اصولاً مد بود. مثل الان که بعضی چیزهای دیگر مد است. آن وقت هم تب کلاس و جلسه اخلاقی و تقوایی داغ بود. تلویزیون هم پشت سر هم از همین برنامه ها و توصیه ها پخش می کرد. یک دنیا دستور «نکنید و بکنید» توی سرهای ما چرخ می خورد. می خواستیم خوب باشیم و خوب بودن، آن روزها خیلی سخت شده بود. مدام داشتیم خودمان را مجبور می کردیم که مثل حضرت رفتار کنیم؛ نمی شد؛ نمی توانستیم. به خودمان فحش می دادیم. ناامید می شدیم. فکر می کردیم عیب های اساسی داریم و دیگر درست شدنی نیستیم. چند سالی طول کشید تا فهمیدیم که گره کار، توی همین «مجبور کردن» است. ماجرا زورکی نیست. فهمیدیم آدم ظریف است و یک شبه نمی شود بهش شکل داد. مثل کار سفال گری می ماند که اگر فشار دستت را زیاد کنی، به جای شاهکار هنری، از زیر دستت هیولای گلی می آید بیرون؛ ولی دیگر خیلی دیر شده بود. خیلی از همسفرهایمان خیال کرده بودند دین یعنی همین زور و فشار و گفته بودند ما نخواستیم و خداحافظ. در روایت های معتبر هست که همان پیامبری که ما داشتیم خودمان را هلاک می کردیم تا مثل او بشویم، توی مدینه یکی را در اوضاع و احوالی شبیه ما می بیند؛ به او تشر می زند که: «با خودت با مدارا رفتار کن. آنهایی که به خودشان زیاد فشار می آورند، مثل سواری هستند که برای زود رسیدن، آن قدر به مرکبش شلاق می زند که اصلاً به کل نمی رسد». ولی وقتی ما این روایت ها را خواندیم، دیگر دیر شده بود. رفقایمان شلاق را زده بودند؛ مرکبشان از حال رفته بود و حالا دیگر اصلاً توی راه نبودند که بشود بهشان گفت پیامبر دینی که شما ازش رمیده اید، جور دیگری بوده. روایت ها می گویند مرد آسانی بود. نرم و روان. نمازش از همه نمازها سبک تر و خطبه اش از همه خطبه ها کوتاه تر بود. کارهای خوب که می کرد، حظ می کرد. دقیقاً همان حلقه ای که ما آن سال ها گم کرده بودیم؛ لذت اخلاق. این که از درستی و راستی، کیف کنی. می دانم که می گویند این مرحله های جوششی بعد از کوشش می آید. اول آدم باید به خودش سخت بگیرد تا بعد لذتش را ببرد؛ ولی فکر کنم این سعی، این دویدن، این کوشش یا هر چی که هست، باید آرام باشد؛ درست مثل راه رفتن حاجی ها بین صفا و مروه. روان و متین. بعضی جاها را فقط باید هروله کرد. همین. وگرنه بقیه راه را باید جوری پا از پا برداری که یکی اگر از دور تو را ببیند، فکر کند داری روی ابر راه می روی. به همان سبکی؛ به همان لذت؛ به همان دقت. چون همیشه این احتمال هم هست که رشته های نازک زیر قدم هایت پاره بشوند و معلق بمانی. می گویند حضرتش به همین اعتدال بود. مرد راحتی بود. سیره های تاریخی، این را می گویند. ما به کسی می گوییم آدم راحت که از زیر مسئولیت ها، آسان شانه خالی کند و بی خیال باشد؛ اما حضرتش، هم بار را بر شانه داشت و هم راحت بود. باورش سخت است؛ چون ما به یکی از این دو تا عادت داریم. ما به صورت عبوس همه مردانی که کارهای سختی دارند، عادت داریم. برای ما اصولاً بام، جایی است که از یکی از دو طرفش باید افتاد. تجسم یکی که راحت و متعادل روی لبه باریک بام بایستد و بیش از همه مردم متبسم باشد، سخت است. مرد عربی چیزی آورد و گفت: «این، هدیه شما» و کمی که گذشت، گفت: «حالا پول هدیه ام را بدهید»! پیامبر صلی الله علیه وآله خندید. از ته دل. روزهای بعد، هر وقت غمگین می شد، می گفت: «آن اعرابی چه شد؟ کاش دوباره می آمد». روایت ها می گویند اهل مزاح بود. اگر یکی از اصحاب، گرفته بود، شوخی می کرد تا او را به خنده وا دارد. همان روایت ها هم می گویند کلماتی که بر او نازل می شدند آن قدر سنگین بودند که در روزهای سرد، اگر وحی می آمد، صورتش غرق عرق می شد. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
چقدر دوست داریم که یکی، این دوتایی های محال را کنار هم داشته باشد. هم این باشد، هم آن. سال هاست که همه مان یکی از این دو تاییم. عادت کرده ایم آدم عمیق، آدمی با فکرهای پیچیده و لایه های متفاوت، خیلی تودار باشد. هیچ حسی توی صورتش پیدا نباشد. راحت قاطی حرف های دیگران نشود و اصلاً نشود فهمید چه فکری دارد می کند؛ ولی اوصافی که از پیامبر صلی الله علیه وآله در سیره ها آمده، اصلاً شبیه عادت همیشگی ما نیست. کتاب های معتبر، همه این را گفته اند که وقتی خوشحال بود یا وقتی از چیزی خوشش می آمد، صورتش می درخشید. بعضی راوی ها گفته اند مثل آیینه؛ بعضی هم گفته اند مثل قرص ماه. اگر هم از چیزی غمگین بود، چشم ها و صورتش گرفته می شد؛ تار می شد. ما فقط بچه ها و آدم های ساده دل را سراغ داریم که موقع شادی، صورتشان برق بزند. از خوشی چشم هایشان بدرخشد. اصلاً باورمان نمی شود، جسم هیچ متفکری این قدر شفاف باشد. مردم حرف در آورده بودند که این مرد، ساده لوح است. این را خود قرآن می گوید. بس که قاتی مردم می شد و رویش نمی شد حتی وقتی کار دارد، بهشان بگوید پا شوند و بروند. می گویند با هر کس دست می داد، دست خود را نمی کشید تا طرف دست خود را بکشد. با هر کس می نشست، آن قدر صبر می کرد تا خود او برخیزد و آن قدر حرفش را گوش می کرد تا خود او حرفش را قطع کند. اصحابش گفته اند وقتی از چیزی به خنده می افتادیم، با ما می خندید؛ وقتی تعجب می کردیم، با ما تعجب می کرد. از آخرت حرف می زدیم، با ما درباره همان حرف می زد. از دنیا می گفتیم، با ما از همان می گفت. از خوردنی ها و آشامیدنی ها هم که حرف می زدیم، او هم از همان حرف می زد. تصورش سخت است؛ نه؟ دلمان برای مردانی که بلد باشند روی این لبه های تیز راه بروند، تنگ شده. آخرین باری که یکی از اینها را دیدیم، کی بود؟ کاش می آمد این دور و بر هم سری می زد. روایت ها می گویند وقتی از او کاری می خواستند، اگر موافق بود، می گفت آری و زود انجام می داد و اگر نمی خواست انجام بدهد، فقط سکوت می کرد و هیچ وقت نمی گفت: «نه». 📚روایت ها برگرفته از کتاب سنن النبی نوشته علامه طباطبایی ✍ نفیسه مرشدزاده کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#استاد_تراشیون 📌 غذا چی درست کنم؟! #تربیت_فرزند کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
تكليف بزرگى كه وظيفۀ هر مسلمان است اين است كه وقتى خودش صاحب ايمان شده، همسر و اولادش را هم بايد صاحب ايمان كند. نه اينكه بگويد: ما خودمان گليممان را از آب بکشیم، زن و بچّه خودشان مى‌دانند! در دنيا بچّه‌اى كه مؤمن شد، محمّدى، علوى و حسينى [صلوات الله علیهم] شد، پابه‌پاى پدرش به هر خيرى قدم مى‌گذارد. نور چشم پدر و مادر مى‌شود. اگر اعتنا نكردى در همين دنيا هم صدمه مى‌خورى. چقدر در اين دوره مردم از دست اولادشان، ناله‌ها دارند؛ چون از همان اوّل او را رها كرده‌اند. بايد ايمانى كه نصيبت شده، به بچّه‌ات هم برسانى و او را هم با تكيه كنى. آه از بى‌تكيه بودن جوانان ما! 📚 ایمان کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
💥فکرشم نمی کردم.... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
💖به همدیگر کنید. زن و شوهر به هم محبت کنند و هم دیگر را دوست بدارند. اهل بیت روی این قضیه خیلی حساسند. ✨ زن و شوهر با هم بخوانند محبت می‌آورد، آقا بلند نمی شود شما بلند شو و برایش نماز شب بخوان و دعایش کن چند شب می گذرد و می بینی بلند می شود یا بالعکس. ✅زنی به امام صادق علیه السلام عرض کرد که: شوهرم مرا دوست ندارد، چه کنم؟ حضرت فرمود: نماز شب بخوان. آن زن بعد از مدتی دوباره خدمت امام علیه السلام رسید و عرض کرد: شوهرم هیچ کسی را به اندازه من دوست ندارد و از حضرت تشکر کرد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#استاد_تراشیون ⚠️مراقب باشیم... 📌امروز دارن دوران دوم فمینیستی را در جامعه‌ی ما تبلیغ می‌کنند. ی
✅ خانم Candace Owens فعال سیاسی و تحلیل‌گر آمریکایی با نزدیک ۳ میلیون فالوور توی توئیتر: «خانم‌ها یه مرد خوب پیدا کنید. ازدواج کنید. اگر می‌تونید و تمایل دارید تعداد زیادی بچه بیارید. یاد بگیرید آشپزی کنید. خونه‌دار باشید. این یه دروغ نسلی هست که می‌گه این چیزا بردگی کردن شماست. برعکس. اون‌ها وجود شما رو غنی می‌کنند. زندگی یعنی خانواده، نه کار.». کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✨پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله: ‌ "براى هر حاجتى كه داريد، حتى اگر بند كفش باشد، دست خواهش به سوى خداوند متعال دراز كنيد؛ زيرا تا او آن را آسان نگرداند، آسان (برآورده) نشود." ‌ 📚 بحارالانوار، ج ۲۳، ص ۲۹۵ ✨امام صادق علیه السلام: «هر که به یک زندگی ساده از خدا راضی باشد، خدا هم به عمل اندک او راضی شود.» 📚 الکافی، ج۲، ص۱۳۸ 🌺🍃 ولادت با سعادت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و امام صادق علیه السلام مبارک باد.🍃🌺 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ «دوتا کافی نیست» را در شبکه های اجتماعی مختلف دنبال کنید. 👈 «دوتا کافی نیست» کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب، در زمینه ، و 🌺 همراه ما باشید: 👇 👇 👇 🔹واتساپ: https://chat.whatsapp.com/HQGQusNvTDYKgnfO4KwYlA https://chat.whatsapp.com/IpG3A8WQ2kfL6nW3t7xEnj https://chat.whatsapp.com/Es5BXp84OXF9UTR3pjiq1z https://chat.whatsapp.com/GpUAXTcmwMKGcltpDZZVoo https://chat.whatsapp.com/CCPq3CjHnITAmtxOGgsjbh 🔹ایتا: http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075 🔹بله: ble.ir/join/NTRiMGM4NW 🔹سروش: https://sapp.ir/joinchannel/kpjCXUEOqJRW5dtZLuKlFoHr 🔹تلگرام: https://t.me/joinchat/QayxJiaGm6ccWbpF
❌ بی نظمی،، شلختگی و کثیفیِ "خانه، بچه‌ها و خانم" در عصبی شدن و بدخلقی اعضای خانواده، مخصوصا مرد خانواده، بسیار تاثیرگذار هست. بسیاری از مراجعان آقا در زوج درمانی، نسبت به این نکته معترض هستند و شکایت زیاد دارند. ✅ تمیزی و مرتب بودن و برنامه داشتن برای زندگی،، یکی از علت های مهم "عزتمندی" کدبانوی خانه هست. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ کرونا اولین عامل مرگ و میر ایرانیان در شش ماه اخیر بوده است. ✅ تنها مداخله‌ای که مرگ و میر ناشی از کرونا را کم می کند. واکسیناسیون است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
⁉️وقتی عصبانی می‌شیم چکار کنیم؟ اصلاً چه کار کنیم که کمتر عصبانی بشیم؟ 🤔🤔 📛 عصبانیت از جنس آتشه. این آتش روی ظاهر و جسم آدم خیلی زود اثر می کنه. در عصبانیتای شدید چهرۀ انسان برافروخته می شه، چشما رو خون می‌گیره و رگ‌های گردن باد می کنه. کسی هم که در این آتش می دمه شیطونه. ✅ آب، آتش ظاهری رو خاموش می‌کنه. اگه دنبال آب معنوی هستیم تا این آتش معنوی رو خاموش کنیم، باید وضو بگیریم. اگه حال وضو گرفتن نداریم، مُشتی آب به صورت زدن هم بی‌فایده نیست.✌️ 🍃رسول خدا صلوات الله علیه و آله فرمود: «وقتی کسی از شما خشمگین شد، وضو بگیرد و خود را بشوید که غضب از جنس آتش است».🍃 📚بحارالانوار، ج٧٠، ص٢٧٢. ❗️گاهی شیطون وسوسه می‌کنه که اگه در مقابل کارهای دیگران کوتاه بیای، اقتدار و عزّتت از بین می‌ره، غافل از این که بردباری ورزیدن خودش مایۀ عزّته.😌 ✅ حِلم، بزرگترین یاور انسان تو زندگیه. خیلی از مواقع، حِلم باعث می‌شه کسی که ما رو عصبانی کرده کوتاه بیاد و باهامون مدارا کنه.😉 ✔️✔️بردبار کسیه که وقتی کار خلاف میل خودش می‌بینه، در درونش غوغایی به پا نمی‌شه تا بخواد با اون مبارزه کنه، به همین دلیل هم در ظاهر خندونه. 😃 ‼️اگه مانند انسان حلیم نیستیم که درونمون غوغا به پا نشه، باید در ظاهر مانند انسان حلیم برخورد کنیم. به این کار تَحلُّم می گن. این نوع برخورد آروم آروم انسان رو در درون هم حلیم می‌کنه.💪 📚تا ساحل آرامش @abbasivaladi کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
⚠️ این اشتباه رو نکنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تجربه ی ۲۸۸ رو که خوندم مصمم شدم که منم تجربم رو بگم براتون. من ۱۶ ساله بودم که ازدواج کردم و بلافاصله به فضل خدا باردار شدم. پسر اولم که به دنیا اومد یه خاطر حرف دیگران که میگفتن: حالا که این اومد، ولی مواظب باش که حالا حالاها حامله نشی. خیلی مراقب بودم. تا جایی که متاسفانه تمام راههای جلوگیری رو انجام دادم از آ یو دی گرفته تا تزریق آمپول سه ماهه و ... که الحمدلله هیچ کدومش بهم نساخت ولی کلی دردسر برام درست کرد. آخریش آ یو دی بود که بعد از شش ماه زجر کشیدن، تصمیم گرفتم به حرف مادرم و دیگران اهمیت ندم و با اشتیاق حامله بشم. الحمدلله شوهرم کلا این قضیه رو به خودم سپرده بودن. خلاصه پسر دومم با فاصله ی پنج سال از اولی، به جمعمون اضافه شد و من شاد و غرق در لذت مادری بودم. چقدر لذت بخش بود دیدن برادری داداش بزرگه برای برادر کوچولوش. سرخوش از این نعمتها بودم که فهمیدم حامله ام و سومی هم پسره با فاصله سه سال.... خدا منو ببخشه ... ناشکری میکردم و جاهل بودم. نمیفهمیدم خدایی که داره با وجود بیماری دیابت و صرع همسرم به من گل پسرای سالم عطا میکنه، خودش کفایتمون هم میکنه... سرتونو درد نیارم، هنوز زایمان نکرده بودم که شوهرمو راضی کردم به وازکتومی.... (روم سیاه) ایشونم مثل من دروغهای مرکز بهداشت رو باور کردن ( استفتائاتی که از مراجع داشتن و اینکه بدون جراحی و لمس و ...) پسر سومم که چهار ساله شد، خیلی عذاب وجدان گرفتم. همسرم میگفت یعنی ما دیگه تو خونه بچه کوچیک نداشته باشیم؟؟؟ مگه میشه؟! منم غصه میخوردم و البته ته دلم امید داشتم. یواش یواش پرس و جو رو شروع کردم از دوستان و ... تا اینکه یه روز تماس گرفتم با مرکز ناباروری و یه نوبت ویزیت بهمون دادن. حالا دیگه کارم شده بود اشک و التماس به خالق مهربون، که خدایا حالا که شوهرمو راضی کردم ناامیدمون نکن. چه حالی بودیم... سعی میکردم یه جایی بشینم که کسی ازم نپرسه که برای چی اومدم مرکز و ... چی باید میگفتم به کسی که برای بچه اول اومده مرکز ناباروری و شاید حتی چند مرحله هم پیش رفته و هنوز حامله نشده، باید میگفتم که چه بلایی سر خودم آوردم و بعد از سه تا بچه، اومدم برای چهارمی درمان کنم !؟ الحمد لله دکتر گفت که جراحی میکنیم و انشاالله جواب میده. بعد از چهار ساعت بیهوشی و سه میلیون هزینه حالا منتظر نتیجه بودیم. بالاخره بعد از دوازده مااااااه فهمیدم که حامله ام. الله اکبر ... اشکم بند نمی اومد. باورم نمیشد.. چند دقیقه میخندیدم و چند دقیقه گریه میکردم... چهارمی هم پسر شد، ولی اینبار فقط شکر خدا میکردم. همه زنگ میزدن که بهم روحیه بدن، ولی میدیدن که من بهشون روحیه میدادم و میگفتم: اون خدای مهربونی که از مادر هم به من مهربونتره خودش میدونه برای من چی بهتره... بین سومی و چهارمیم شش سال فاصله سنی شد ولی خدا میدونه که چه نشاطی و چه رحمتی اومد تو خونه مون. پسر سومم میگفت منم داداش بزرگ شدم. اولی که نوجوون بود میگفت: مامان ما قبلا که این بچه رو نداشتیم، چیکار میکردیم؟؟؟ یعنی چقد جاش خالی بود!! حالا که پسر اولم شانزده سالشه و چهارمیم دو ونیم ساله هست، من یکساله که منتظر پنجمی هستم و به لطف خدا یقین دارم... محتاج دعاتونم مادرای جهادگر... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ شرایط شرکت در برنامه اعجوبه ها... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075