#تجربه_من ۳۲۴
#فرزندآوری
#زایمان_خانگی
#سبک_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_پنجم
برای زایمان سوم هم تصمیم گرفتم تحت نظر ماما باشم و باز هم توی خونه زایمان کنم. آرامش و راحتی که دفعه پیش توی خونه داشتم عالی بود و نمیخواستم با بیمارستان رفتن اون آرامش رو از دست بدم.
تو کانادا هم مثل ایران غربالگری اختیاری بود. ولی به هیچ وجه من اصراری از جانب دکتر یا ماما برای انجامش ندیدم. وقتی فهمیدم اختیاریه، با اینکه انجامش بدون هزینه بود، نرفتم.
روزها گذشت و بالاخره دردهای من شروع شد، باز هم برخلاف انتظارم زایمان راحتی نداشتم و دردهای قبل از زایمان خیلی طولانی و زجرآور بود. اما الان که به اون روزها نگاه میکنم، احساس توانمندی و اعتماد بنفس میکنم. هر موقع درد و ناراحتی به سراغم میاد، با خودم میگم از درد زایمان که بدتر نیست😂 و همین باعث آرامشم میشه.
دختر نازنینم هم بعد از سه شبانه روز درد کشیدن به دنیا اومد و لحظه ای که پاش رو گذاشت به این دنیا تمام دردها و خستگی های من ناپدید شدن. دوره ی نقاهت من این بار دیگه فقط به یکی دو ساعت رسید😂 از چند ساعت بعد از زایمان درست مثل قبل تمام کارها رو انجام میدادم، مخصوصا که همسرم هم کمردرد بدی گرفته بود و نمیتوانست کمکم کنه، در نتیجه کار بچه ها (که یکیشون هم تازه از پوشک گرفته بودم) همه با خودم بود.
حالا برای بار سوم بود نوزادی رو در آغوش میگرفتم، شیر میدادم و مراقبت میکردم. از لحظه لحظه ی شیردادن ها و لحظات بودن با نوزادم، حتی دل دردهاش و شب بیداریهاش لذت بردم، نه اینکه سخت نبود، سخت بود، ولی لذت بخش بود. به نظرم تنها دلیلش این بود که حالا تجربه داشتم و دیگه از استرسها و بی تجربگی های بچه ی اول و دوم خبری نبود. خب وقتی استرس و ناشی گری نباشه، مجال داری که از لحظاتت لذت ببری. دیگه با هر اتفاقی دست و پات رو گم نمیکنی، بلکه همه چیز در آرامش پیش میره. یادمه به دوستم میگفتم من تازه سر فاطمه(دخترم) لذت بچه داری رو فهمیدم.
خیلی ها هم که بهم میگن ما تو همین یه دونه یا همین دوتا موندیم، بهشون میگم آخه شما هنوز لذت بچه داری رو نچشیدید. تازه الان من از فرزند چهارمم به مراتب بیشتر لذت میبرم. و ان شاء الله بعدی ها هم بیشتر😜
بعد از تولد دخترم دچار افسردگی زایمان شدم. افسردگی زایمان با گذر زمان خوب میشه، اما متاسفانه برای من چون زمانی هم برای استراحت نداشتم، هم خیلی روزهای پرکاری رو گذراندم بیشتر طول کشید.
در همین فاصله دیگه همسرم فوق دکتریش رو هم تمام کرده بود و به لطف خدا یک موقعیت کاری خوب براش تو ایران جور شد.
همینجا این رو هم بگم که با به دنیا اومدن هر کدام از بچه های ما، یک گشایش بزرگ مالی برامون اتفاق می افتاد. نمونه اش همین کار همسرم، در حالی که دوستانی داشتیم که سالها بود برای برگشت به ایران تلاش میکردند ولی کاری براشون جور نمیشد. جالب این بود كه همزمان توی کانادا هم چند پیشنهاد کاری فوق العاده برای همسرم ایجاد شد که هرکسی رو میتونست از برگشت به ایران منصرف کنه. ولی خدا خواست و دل همسر من نلرزید و برگشتیم به آغوش وطن.
متاسفانه خیلی دیر از طرف ایران به ما خبر دادند که کار همسرم درست شده و همین باعث شد که ما فقط ۲ هفته برای اسباب کشی وقت داشته باشیم. فکر کنید که در عرض دو هفته باید یک زندگی رو جمع میکردیم و در ۹ تا چمدان جا می دادیم، با ۳ تا بچه ی زیر ۴ سال و بدون کمک.
هیچ وقت دوست ندارم خاطرات اون چند روز رو مرور کنم انقدر که به ما بد و سخت گذشت. تازه ما زندگیمون رو در حد حداقل ها گذرانده بودیم و چون قصد ماندن نداشتیم وسیله ای جمع نکرده بودیم. یادم هست که حتی کوچکترین و بی ارزش ترین چیزها برای من دردسر شده بوند، حتی برای یک سنجاق سر هم باید تصمیم میگرفتم که الان این رو چی کار کنم؟ بریزم دور؟ بذارم برای فروش یا ببرم ایران؟ جالب اینه که اونجا دور ریختن وسایل هم دردسر بود😂 چون سطل زباله ی خونه که شهرداری خالی میکرد حجمش کم بود. به علاوه نمیشد زباله ها رو کنارش رو زمین بذاریم. در نتیجه باید میبردیمشون یه جای مخصوص بیرون شهر و تازه کلی هم پول میدادیم که بتونیم زباله هامون رو دور بریزیم. ما هم در شرایطی نبودیم که هم این وقت رو بذاریم، هم هزینه اش رو بدیم.
در این شرایط همیشه یاد حدیثی میافتادم که میفرمود در قیامت هر آنچه که در دنیا داشتی وبال گردنت خواهد بود و باید برای تک تک چیزهایی که داشتی جواب پس بدی. تو اون شرایط شاید من یک هزارم اون حال رو درک کردم. برای همین با خودم عهد کردم ایران هم که میام تو دام تجملات نیفتم و فقط با چیزهایی که لازم دارم زندگیم رو بگذرونم.
خلاصه ما با یک حال خسته، اما پر از شوق و امید از کانادا به ایران عزیمت کردیم...
ادامه در پست بعدی 👇👇
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۳۹۷
#سبک_زندگی
#فرزندآوری
#قسمت_پنجم
اینها رو نوشتم برای چند نفر، بطور ویژه...
✳️ کسانی که جدا شدن یا سنشون داره بالا میره و ناراحتن، از فضل خدا ناامید نشن...
✳️ کسانی که به هر شکلی دارن تو زندگی سختی میکشن، به چشم معامله با خدا نگاه کنن و صبور باشن...
✳️ کسانی که میخوان مجردها رو معرفی کنن، از طرف خودشون تصمیم نگیرن. شاید چیزی که فکر میکنن شاخصه خوبی نیست، از طرف مجردها اصلا مسئله نباشه.
بعد از ازدواج ما، از در و همسایه شنیدم که الحمدلله ظاهرا خیلی قیدهای بیدلیل اطرافیان، مثل پذیرش مردی بچهدار یا پذیرش همسری با مدرک تحصیلی متفاوت برداشته شد...
البته یکبار دوستم ازم پرسید: به کسی پذیرش این شرایط رو پیشنهاد میدی؟
گفتم: *به کسی که خودسازی نداشته، نه* . نمیتونم بگم این وضعیت سخت نیست، اما *باید دید چی میدی، چی میگیری*
الان خدا رو صد هزار مرتبه شکر رابطه من و دخترای همسرم خیلی خوبه😍 هرچند متأسفانه بخاطر مادرشون، دخترها کمی از نظر حجاب و تقیدات دینی مشکل پیدا کردن😔 و... با پدرشون، با اینکه خیلی دوستش دارن، اما بیادبانه رفتار میکنن... چون از طرف مادر اینطور بهشون آموزش داده میشه😔 و شاید به جرأت بگم تنها چیزی که آزارم میده، همینه... حتی بعضی مسئله حسادت به دخترها رو مطرح میکنن. اینجا دقیقا همونجاست که گفتم خودسازی. خدا رو شکر محبت همسرم به دخترها، نه تنها اذیتم نمیکنه که خوشحال هم میشم و به همسرم افتخار هم میکنم که با وجود بیادبیهای گاه گاه بچهها، اما او مهربانانه و مؤدبانه باهاشون برخورد میکنه، چون هر دو میدونیم بچهها بیتقصیرن و مشکل از جای دیگه است😔
الحمدلله هر دو از زندگیمون راضی هستیم. همسرم به قدری مرد خوبیه که اگر صد بار دیگه هم به عقب برگردم، باز ایشون رو انتخاب میکنم. حتی نگاهم به روحانیت خیلی بهتر و بهتر و بهتر از قبل شده...
و اینکه...
گاهی فکر میکنم اگر ازدواج اولی رو نداشتم، قدر این ازدواج دوم رو نمیدونستم و شاید اگر از اول ما با هم بودیم، اینطور قدر هم رو نمیدونستیم...
و اگر ازدواج اول رو نداشتم و همچنان دختر بودم، الان، همسرم رو با این شرایط نمیپذیرفتم...
اگر یک روز، با خدا معامله کردم، هرچند سختی داشت مسیر، اما آخرش شیرین بود. تجارت مربحه بود و خدا جبران کرد...
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۱۹
#آداب_همسرداری
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_پنجم
یکی دو روز بعد از عروسی، داداشم اومد خونه مون همون که برای من عقد جشن گرفته بود. خانمش پیش آقا سید گفت حیف این وسایل که تو این خونه است و با حرفاش نیش زد و رفت. بعد از رفتن شون، همسرم بهم گفت به خاطر اینا نمیخواستم بیارمت اینجا... میدونستم اینجوری میشه.
آقا سید برای اولین بار، آخر آبان ماه بعد از ۳ ماه از شروع زندگیمون حقوق گرفت یعنی طی این مدت با کمک مختصری که پدرشون بهمون می کرد، روزگار میگذروندیم. البته اون بنده خدا هم بیشتر از اون نداشت بده، وگرنه بیشتر کمک می کرد.
زندگی مون شیرین بود، قدر همو خیلی خوب میدونستیم چون به سختی به هم رسیده بودیم. خیلی دوسش داشتم چون واقعا جای همه رو برام پر کرده بود انقدر که محبت بهم میکرد.
زندگی خیلی خوبی داشتیم اگه البته اون یک سال و نیم اول زندگیمون رو حذف کنیم. آخه خانوادم منو به خاطر انتخابم و شرایط شروع زندگیم و یه سری سوتفاهم ها ۱/۵ سال طرد کردن نه کسی میومد خونه من نه منو دعوت میکردن، حتی تماس تلفنی هم هیچ کدوم نداشتن، حتی خواهرم که از همه بیشتر انتظار داشتم ازش. از برادرهام دلگیر بودم که چرا لااقل یک تلفن نمیکنین بهم. اصلا گیرم خودم انتخاب کردم نباید بپرسین که خوشبختم یا نه؟ شاید انتخابم درست نبوده، شاید داره منو میزنه، داره منو میکشه، چرا یه پیگیری نمی کنین از زندگی من؟!
بعد ۵ ماه از شروع زندگی مون، خونه مونو عوض کردیم خونه بزرگتر و محله خوب و کوچه روبروی دانشگاهم که راحت باشه رفت و آمدم. دوباره نمره هام خوب شد و معدل الف شدم و به تنهایی و بی کسی عادت کردم.
همسرم خیلی عالی تر از تصورم بود. تو این ۱/۵ سال ،خانواده همسرم متوجه نشدن که ما رفت و آمد نداریم. تو خیابون که مادر شوهرم زنگ میزد میگفت کجایی؟ میگفت داریم میریم خونه برادر خانمم یا تو خونه صدای تلویزیون که بود و از خونه شون تماس میگرفتن، به صداها میگفت مهمون داریم مثلا خواهرخانم اینا اینجان.
خلاصه زندگی خوبی داشتیم بی نهایت خوشبختی رو احساس میکردم و از خدا ممنون بودم که بعد اون همه سختی منو به خوشبختی رسونده.
بعد از ۱/۵ سال باهام آشتی کردن و ارتباطات شکل گرفت و شناخت روی همسرم انقدری شد که اونو تو سر من میزدن که اونو تو رفتارات الگو قرار بده همونایی که موقع انتخاب من، میگفت من هم از لات محله و هم از آخوند محلشون تحقیق کردم، کوچکترین عیبی نگفتن فقط اون به درد ما نمیخوره سطح مالی و تحصیلات خودش و خانواده اش به ما نمی خوره و از این حرفا و ملاک، اخلاق و ایمانش نبود که من بند اونا بودم. ولی بعدا به خاطر همون اخلاق و رفتار خوبش تو سر من میزدن که یاد بگیر ازش.
خلاصه بعد از اینکه درسمون تموم شد تصمیم به آوردن بچه کردیم. سه روز بعد مثبت شدن بارداری، دردای زیادی زیر شکمم ایجاد شد که با مراجعه به پزشک، متوجه شدیم که بارداری خارج رحم دارم که باید زود عمل بشم. ضربه بدی بود اونم تو بارداری اول.
چند ماه بعد مجدد اقدام کردیم که شکر خدا باردار شدم. بارداری من خیلی سخت بود، ویارهای شدید، معده دردهای طاقت فرسا که چند شبی مجبور میشدم در بیمارستان بستری بشم و دیابت بارداری که دارو و انسولین مصرف میکردم. بعد از ۹ ماه بارداری، سر ایست قلبی جنین در حالی که بچه داشت طبیعی به دنیا میومد مجبور به سزارین اورژانسی شدم و بچه رو احیا کردن.
خدا یه دختر سفید، چشم ابرو مشکی بهمون داد به نام زهراسادات خانم. از قبل اومدنش موقع بارداری برکت به خونه مون اومد. ما تونستیم با فروختن ماشینمون که یک سال بعد از عروسیمون پراید خریده بودیم و ارث پدری من یک خونه ۸۵ متری دو خوابه بخریم تو محله خوب تبریز. همسرم یک سال بعد از تولد دخترمون ارشد قبول شد و منو هم تشویق به ادامه تحصیل می کرد. در حالی که خانواده من نگران بودن که نذاره درسمو بخونم و سر کار نذاره برم، در قسمت شروط ضمن عقد، ادامه تحصیل و شاغل بودن گذاشته بودن و تو سند ازدواجم درج کرده بودن😂 .
شروع به کار کردم. فردی نبودم تو خونه بشینم. هم تدریس تو مدرسه غیرانتفاعی میکردم و هم نقشه طراحی میکردم. دخترم رو هم مادرشوهرم نگه میداشت و مهد نمیذاشتم والا شاید قید کارو میزدم. بعد از گرفتن از شیر و پوشک، تصمیم به بارداری دوباره گرفتم و به لطف خدا دوباره باردار شدم. تو این بارداری هم مشکلات بارداری قبل رو داشتم، حتی آب هم نمیتونستم بخورم و یک مشکل اساسی دیگه که از اول خونریزی داشتم که کار دستم داد و در ۱۳ هفتگی بچه سقط شد. ضربه خیلی بدی بود خیلی ناراحت بودم خیلی گریه کردم مخصوصا هیچ کس پیشم نبود از خانواده ام ، همه مسافرت رفته بودن چون عید بود.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
دوتا کافی نیست
✅ بخشی از وصیتنامه شهید قاسم سلیمانی #قسمت_چهارم نکتهای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنه
✅ بخشی از وصیتنامه شهید قاسم سلیمانی
#قسمت_پنجم
سخنی کوتاه از یک سرباز ۴۰ ساله در میدان به علمای عظیم الشأن و مراجع گرانقدر که موجب روشنایی جامعه و سبب زدودن تاریکیها هستند، خصوصاً مراجع عظام تقلید.
سربازتان از یک برج دیده بانی، دید که اگر این نظام آسیب ببیند، دین و آنچه از ارزشهای آن [که] شما در حوزهها استخوان خُرد کرده اید و زحمت کشیده اید، از بین میرود. این دورهها با همه دورهها متفاوت است. این بار اگر مسلّط شدند، از اسلام چیزی باقی نمیماند. راه صحیح، حمایت بدون هر گونه ملاحظه از انقلاب، جمهوری اسلامی و ولیّ فقیه است. نباید در حوادث، دیگران شما را که امید اسلام هستید به ملاحظه بیندازند.
همه ی شما امام را دوست داشتید و معتقد به راه او بودید. راه امام مبارزه با آمریکا و حمایت از جمهوری اسلامی و مسلمانان تحت ستم استکبار، تحت پرچم ولیّفقیه است. من با عقل ناقص خود میدیدم برخی خنّاسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علما مؤثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حق به جانبی به سکوت و ملاحظه بکشانند.
حق واضح است؛ جمهوری اسلامی و ارزشها و ولایت فقیه میراث امام خمینی(ره) هستند و میبایست مورد حمایت جدی قرار گیرند. من حضرت آیت الله العظمی خامنه ای را خیلی مظلوم و تنها می بینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات معظّم با بیانتان و دیدارهایتان و حمایتهایتان با ایشان میبایست جامعه را جهت دهید. اگر این انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود.
#پرورش_یافته_مکتب_اسلام_و_امام_خمینی
#مرد_میدان
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۴۷۵
#فرزندآوری
#چندفرزندی
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_پنجم
از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم بارهاو بارها با صدای بلند گفتم خدایا شکرت، من که همیشه تو دوران بارداری نگران سلامتی بچه بودم وقتی بچه رو دادن بغلم فکر میکردم یه فرشته بهم دادن اینقدر زیبا و دوست داشتنی بود هیچ وقت شیرینی اون لحظه یادم نمیره خستگی همه ی گوشه کنایه ها رو از تنم دراورده بود.
همه ی فامیل تماس میگرفتن تبریک میگفتن و بلافاصله میگفتن اینم از دخترت، دیگه نیاری بسه به فکر خودتم باش....
خواهرم خیلی جدی بهم گفت اگه بچه بیاری دیگه اصلا خونه ات نمیایم، منم خندم گرفت به شوخی گفتم بهتر اینجوری بیشتر مواظب بچه هامم، بنده خدا دیگه کم آورده بود نمیدونست چی بگه زد زیر خنده😂
مادرم که زایمان سومم بهم گفته بود اگه بازم بچه بیاری دیگه پیشت نمیام، بنده خدا تا هشت روز پیشم بود همه ی کارا رو میکرد که خودمون به هزار و یک التماس فرستادیمش رفت.
گاهی خواهرام بهم میگن شما کی میخواید برید تفریح کی میخواید به خودتون برسید، شاید دلم میگیره از حرفاشون اما الان که بچه کوچیکمون پنج سالشه وقتایی که با هم کوه میریم همراه خودمون یه نون پنیر و خیارو گوجه میبریم که بچه ها بخاطر رنگشون میگن بریم کوه پرچم بخوریم😁
چقدر بهمون خوش میگذره میبینم تفریح مون هزینه های سنگینی که دیگران فکر میکنن نیست با یه کوهی که نیم ساعت فاصله داره با ماشین میتونیم کلی تفریح سالم داشته باشیم، واقعا اون روزا جز بهترین روزای زندگیمه...
گاهی شبا دور خونه رو متکا میچینیم بابا رو وسط میندازیم بالا بلندی یا قایم موشک، گاهی یه هزینه ی تفریح ما یه دستمال و لامپ خاموش کردن میشه به نوبت چشم یکی از خانواده ی شش نفر مونو میبندیم بقیه میدوییم یا ثابت وایمیسیم تا با چشم بسته بگرده بقیه رو پیدا کنه، چقدر بعدش احساس سبکی و آرامش میکنیم و اون لحظه فکر میکنم خوشبخت ترین ادم دنیا هستم،
بارها و بارها خدا و شکر میکنم بخاطروجود همسرم و بچه ها، البته خدارو شکر سه چهار سال یکبار پس انداز جمع میکنیم سفر مشهد پابوس آقا میریم، همسرم رانندگی مسیر طولانی رو دوست ندارن بهمین خاطر با قطار میریم، کلی به بچه ها خوش میگذره، بعضی فامیل تعجب میکنند که چقدر هزینه ی قطار میدیم.
ما سعی کردیم هزینه های بیخودی رو کم کنیم، تو خونه ی ما خبری از تنبلی و راحت طلبی و وسایل اضافی که چند سال یکبار استفاده نمیشه نیست، خبری از تزیینات آنچنانی که به قول استادی میفرمودن بلای جون و بازی بچه ها شدن نیست، اگه هزینه های زیادی حذف بشه کلی میتونیم آرامش بیشتری داشته باشیم😊
خلاصه اینکه الان به فکر پنجمیم اما همسر جان گاهی راضی میشن گاهی پشیمون 😁
راستشو بخواید خودمم بخاطر اینکه سر کار میرن گاهی دوست ندارم دیگه بچه دار بشم اما فکر میکنم رشدی که انسان با بچه آوردن میتونه بدست بیاره با چیزدیگه ای نمیتونه،
تازه الان که تجربه ی بیشتری داریم ، روابطم با همسرم خیییییلی بهتر از بچه ی اولم هستش، همسرم از لحاظ معنوی به لطف خداوند رشد بیشتری داشتن، چرا راضی نشیم بچه دار بشیم.
وقتی کتاب «از چیزی نمیترسیدم» سردار سلیمانی عزیزم رو میخوندم با خودم میگفتم کی فکرشو میکرده سردار سلیمانی با اون شرایط خییییلی وحشتناک اقتصادی یه روزی سردار دلها بشه، امیدوار میشم که خداوند کمکمون کنه ما پدر و مادر ها از وضعیت اقتصادی حاکم بر جامعه و سختیهای بارداری نترسیم بتونیم سردارها تربیت کنیم 🤲
عزیزانم ممنونم از پیام های عالی تون واقعا به آدم انرژی دوباره میده
خییییلی محتاج دعای خیرتونم🌹🌺🌼
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۶۴٣
#فرزندآوری
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#سختیهای_زندگی
#معرفی_پزشک
#قسمت_پنجم
سعی کردم در منزل با درمانهای طب سنتی خودم رو مداوا کنم ولی متاسفانه این درمان روی من جواب نداد و با درگیری ریه ی ۸۰ درصد😱 و سطح اکسیژن ۸۵ 🤦♀با آمبولانس به بیمارستان منتقل شدم و در بخش icu بستری شدم دیگه هیچ امیدی به زنده بودنم نبود من به چشم خودم رحلت چند نفر رو در اطراف خودم در اون بخش شاهد بودم روزهای خیلی سختی بود با تمام ناتوانی ولی نگذاشتم حتی یک نمازم اونجا قضا بشه با سنگ تیمم، تیمم میکردم و همونجور خوابیده روی تختم سعی میکردم رو به قبله بشم و نمازهای واجبم رو بخونم، و نیمه شبی باز به آغوش خدا پناه بردم و گفتم خدایا اگر در تقدیر من رجعت از این دنیا رو قرار دادی من راضیم به رضای تو ،فرزندانم بندگان تو هستن اونا رو به تو میسپارم خودت نگهدار دین و دنیاشون باش و نگذار از مسیر انقلاب و ولایت لحظه ای منحرف بشن و فرشته کوچولوی توی شکمم رو واسطه قرار دادم که شب اول قبر با من مدارا کنن 😅
وصیت نامه م رو نوشتم میدیدم که همسرم لحظه لحظه دارن آب میشن و میفهمن که فقط معجزه لازمه تا من نجات پیدا کنم
از اونجایی که متاسفانه مجبور به تزریق رمدسیور شدم دیگه امیدی نداشتم که حتی اگر زنده بمونم فرزندم سالم باشه ولی ناخودآگاه دائم به خودم میگفتم(گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد)
متوسل شدم به حضرت سیدالشهدا علیه السلام و همونجا توی بیمارستان با اشاره ی چشمم شروع کردم چله ی عاشورا گرفتن و از طرف چهل شهید بزرگوار تقدیم کردم به روح مطهر حضرت سیدالشهدا علیه السلام باز هم توکل و امید به رحمت الهی به دادم رسید.
همسرم بعد از ۶ روز رضایت شخصی دادن و منو بردن منزل گفتن پیش خودم گفتم بگذار اگر قراره هر اتفاقی بیفته چه خیر چه بد پیش خودمون باشه در منزل
خدا مادرشون رو بیامرزه چون بلافاصله بعد از مرخص شدن و دیدن روی ماه بچه هام روحیه گرفتم و بازهم اهل بیت علیهم السلام و حضرت سیدالشهدا علیه السلام جوابم رو دادن و من بعد از دوهفته رو به بهبودی رفتم و درمان شدم😍
بعد از این که سرپا شدم چون دیدم همسرم مجبورن برای تکمیل فرایند خرید منزل وام سنگینی از بانک بگیرن و باید فشار زیادی رو تحمل کنن، خودم بهشون پیشنهاد دادم که یه مدت بریم یه منطقه ی ضعیف تر مستاجر بشیم و منزلمون رو بدیم اجازه که این ما به التفاوت رو برای پول خونه بدیم که ایشون کمتر مجبور بشن وام بگیرن.
خداوند مهربان و منّان نیت خیر منو دید و یه ساختمون خیلی خوب که همسایه های بسیار مومنی دارن در یک منطقه ی تقریبا ضعیف از نظر فرهنگی قسمتمون کرد و ما جابجا شدیم و یک مقدار از بار مالی از روی دوش همسرم برداشته شد (الحمدلله و المنه )👌
حالا دیگه نوبت زایمان فاطمه خانم رسیده بود دلم نمیخواست دخترم حالا که اینقدر فهمیده س و منو توی بارداری هم تنها نگذاشت و هم تمام مدت بیمارستان خواهراش رو نگهداری کرد و هیچ وقت حتی ذره ای به مامانش گلگی نکرد که چرا با من باردار شدی، حالا که وقت وقوع قشنگ ترین اتفاق زندگیشه تنهاش بگذارم 😊 به همه گفتم روز زایمان خودم میخوام برم بیمارستان پیشش بمونم.
این شیرزن ۱۸ ساله با توکل بخدا در روز ۱۰ آبان ۱۴۰۰ زیر دست یک دکتر بسیار مومن و باتقوا به نام خانم دکتر شراره آذری آزاد طبیعی زایمان کرد 😍👌توی بیمارستان هیچ کس باورش نمیشد من مامان زائو هستم و ماه آخر بارداری هستم. 😅
همه میخواستن با ما عکس بگیرن خلاصه الحمدلله چون فاطمه خانم طبیعی زایمان کرده بودن بعد از ۹ روز به منزل خودشون رفتن و من در ۸ آذر ۱۴۰۰ یعنی ۲۸ روز بعد از بدنیا اومدن خواهر زاده خاله کوچولو رو بدنیا آوردم زیر دست همون خانم دکتر با روحیه و با نشاط و مومن 😍💐
توی این مدتِ تقریبا یکسال فرازهای زیادی برای ما بوجود اومد و تقریبا گاهی نشیب های سخت ولی من به لطف الهی و عنایت خاصه ی اهل بیت علیهم السلام هیییییچ وقت امیدم رو از دست ندادم و همیشه با توسل و چله گرفتن و شهدا و اهل بیت علیهم السلام وتوابعشون رو واسطه قرار دادن و دعای سحرگاهی سختی ها رو هموار کردم.
حالا بازم ان شاءالله اگر خداوند مثل همیشه یار و یاورم باشه میخوام دین خدا رو نصرت کنم و بر حسب تکلیف و وظیفه بازم نسل شیعه رو زیاد کنم.
و در این راه فاطمه خانم رو هم تشویق میکنم
سختیهای این راه خیلی زیاده ولی زیباییهاش میچربه به سختیهاش😉
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۴۴
#اشتغال
#فرزندآوری
#مادری
#قسمت_پنجم
پس از ۲ ماه بخاطر شرایط خانه قبلی که مناسب نوزادان کوچکمان نبود، به طرز باورنکردنی خانه ۳ خوابه بزرگی رو بدون پرداخت هیچ پولی معامله کردیم و به منزل جدید که قطعا روزی دوقلوها بود اثاثکشی کردیم، چکهای متعددی طی دو سال برای خرید خانه پرداخت کردیم و با انواع و اقسام وامها صاحب منزل جدید شده بودیم.
مادر عزیزتر از جانم بعد از ۱ ماه من رو با فرزندان جدیدم به خدا سپرد و راهی منزل خودش شد و من موندم و چهار فرزندم با نگاهی کاملا متفاوت از گذشته، انرژی و آرامش عجیبی که بر من و کاشانهام حاکم بود و منبع این انرژی عظیم امام زمانم منجی عالم درون من بود.
۳ ماه قبل از ۲ سالگی دوقلوها، در حالیکه ضعف و لاغری بیش از حدی من رو بسیار رنجور و ضعیف نشون میداد، دچار کرونا شدم و دیگه توان شیر دادن نداشتم، از اونجایی که وزن بچهها کاملا خوب و عالی بود و غذا هم میخوردن، از شیر گرفتمشون و بااااااز فکر فرزند پنجم چیزی بود که خواهرها و مادرم رو بشدت نگران میکرد☺️☺️
وقتی در یکسالگی بچهها برای اولین بار این رو مطرح کردم و منتظر عکسالعملشون بودم، همه با نگاهی غضبناک و از سویی دلسوزانه، شروع به سرزنشم کردند و برای اینکه مطمئن بشن که من پیگیر قضیه نخواهم شد، با جملاتی تند و گاها با چاشنی تحقیر و توهین همراهش کردن تا منصرفم کنند اماااااا، من قبل از سه سالگی دوقلوها مطب دکتر بودم و در حال قانع کردنش برای بچهی پنجم😉
سرزنشهای دکترم تندتر و تخصصیتر بود، سن ۳۹ سال، سزارین چهارم، فشار خون بارداری، همه بهانههای اون بود برای منصرف کردنم اما ما تصمیم خودمون رو گرفته بودیم، من علاوه بر سوالات اطرافیان و دوستان و هرکسی که متوجه تعداد بچهها و تصمیم جدید ما میشد، باید دکترم رو هم قانع میکردم که من نه نگران سلامتم و تعداد جراحیها و نه نگران روزی و تربیت بچه نیستم.
اکثر سوالها و نگرانیها که به سمتم سرازیر میشه بابت هزینهها و تربیت بچههاست اما من با ایمان و یقین همیشه آیه قرآن رو مبنی بر اینکه روزی مخلوق به دست خالق هست و به ما ارتباطی نداره، براشون یادآوری میکنم و اینکه در تربیت بچهها، مهم فضای عمومی خانه هست و یک بچه با دوتا و پنج تا هیچ فرقی نداره وقتی همه در یک فضای تربیتی و یک محیط بزرگ میشن.
وقتی مخاطبم همفکر و جنس حرفهاش اعتقادی هست، صحبت کردن از جهاد و جمعیت شیعه و وظیفهی امروز ما در تربیت نسل حسینی، راحتتر هست اما کار وقتی سخت میشه که این نگاهِ به مسأله وجود نداره و من مجبورم از کلیدواژههای «سیر طبیعی زندگی» و «آرامش و خواست فطری نهان در وجود زن» و «تنهایی بچهها و نیازشون به خواهر و برادر در آینده، غمخوار» استفاده کنم.
دختر بزرگم ۱۴ سالشه و از ابتدا مخالف فرزند زیاد حتی فرزند دوم، اما من مدام باهاش صحبت میکنم و براش از آیندهی خوبی که با بزرگتر شدن بچهها در انتظارمون هست میگم، سعی میکنم بهش توجه بیشتری کنم و گاهی با بچهها یا بدون اونها باهاش میرم بیرون و الان که بچهها بزرگتر شدن بیشتر فرصت باهم بودن و سفر داریم.
سارا گاهی میپرسه من اگر بخوام مثلا مهندس یا دکتر بشم مفید نخواهم بود و از نظر شما حتما باید خونه باشم و فقط به خانواده فکر کنم؟
و من سعی میکنم از مفاهیمی مثل نقش هرکس و وظیفهای که میتونه به عهده بگیره و مناسبش هست و مهمتر از آن نیازی که بهش تو جامعه هست، براش بگم، همیشه تاکید میکنم که اون چیزی که بهش نیاز هست و به عهده من گذاشته میشه تا انجام بدم، مهمتر از خواست من هست و من باید مطابق نیازی که هست کارم رو انجام بدم نه اون چیزی که دلم و نفسم میخواد.
جامعه ما به پزشک و معلم و مدیر و تاجر زن هم نیاز داره و ما طبق برنامه و نقشهی راهمون و البته با نیمنگاهی به وظیفهی مهم مادری باید همهی این خلأها رو پر کنیم، هرکس با توجه به توانش و استعداد و علاقمندیش.
امروز من جایی از زندگیم احساس کردم فرزندآوری من تأثیر و فایدهی بیشتری نسبت به کارآفرینی و کمک به تولید کشورم داره و همون رو انجام دادم، شما شاید جای دیگری نیاز دیگری از جامعه رو مرتفع کنی و با نیت جهاد و کار برای خدا، همان ارزش رو برای خودت و دیگران ایجاد کنی.
به هر حال، امروز من در ۳۹ سالگی مادر ۶ فرزند، شکرگزار پروردگارم هستم بابت همهی الطافی که من لایقش نبودم و اون به من ارزانی داشت، ۵ ماه از بارداری چهارمم میگذره و الحمدلله در صحت و سلامت و شادابتر و پرانرژیتر از گذشته مشغول زندگی و فعالیتهای گاه و بیگاهم در حد توان در سطح محل و مسجد هستم.
خداوند یکبار دیگه ظرف وجودم رو پذیرفت برای پرورش دو مخلوق دیگر که نذر امام زمان هستند و از او میخوام که من رو قبول کنه برای خدمت به فرزندانی شایسته و پرفایده در گوشهای از این حکومت باشکوه اسلامی.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۵۴
#مشیت_الهی
#سختیهای_زندگی
#قسمت_پنجم
به لطف خدا دانشگاهم تموم شد و میخواستم کنکور بدم واسه دکتری اما انقدر خسته بودم و بهم سخت گذشته بود که ترجیح میدادم کمی استراحت کنم. بلافاصله دنبال کار گشتم و تونستم توی درمانگاه مشغول به کار بشم. حقوقم خیلی کم بود ولی راضی بودم. شروع کردم ازمون های استخدامی متفاوت دادن اما قبول نشدم.
تا اینکه همسرم توی یک شرکت خوب استخدام شد و ما به لطف خدا و ائمه یکم زندگیمون رنگ ارامش گرفت و کم کم از حرف آدم ها کم شد که شوهرت سرکار هست نیست شوهرت اینجوری اونجوری ....
خدارو شکر تونستیم بدهی ها مون رو بدیم. توی این مدت هم من خادمیار افتخاری آستان قدس شدم و آقا منت گذاشتن سرم و من رو به نوکریشون قبول کردن. از راه دور هم خدمت رسانی میکردم چون مربوط به رشته ام هست.
کم کم تصمیم گرفتم چه خوبه اگر به بچه هم فکر کنم، درسته خیلی سختی کشیده بودم اما کم کم داشتم امیدوار میشدم که میشه به بچه بعدهم فکر کرد اما بازهم روزگار با من همراه نبود و با اومدن کرونا و اوج گرفتنش شرکت همسرم تعدیل نیرو کردن و ایشون خونه نشین شدن.
و ما هیچ درامدی جز یارانه نداشتیم و نمیتونسیم جایی هم اقدام کنیم برای کار از بس همه جا به تعطیلی خورده بود. فقط تونستن چندجا برای نقاشی ساختمان برن اونم در حد رنگ کردن یک درب حیاط بود.
بازهم از فکر بچه ترسیدم و بیرون اومدم و ای کاش این اشتباه رو نمیکردم. چون به رزاق بودن خدا ایمان داشتم اما توکل نداشتم، میگفتم توکل کردم اما فقط زبونی بود. تا به خواست خدای مهربون من مریضی گرفتم و گفتن پلیپ دهانه رحم داری و ممکنه هیچ وقت باردار نشی و باید عمل کنی و نسخه متفاوت پیچیدن اما من تلنگری خوردم که سالم بودن و بچه به دنیا اوردن چقدر با ارزشه.
پیگیر درمانم نشدم و فقط خودم رو به خدای بالا سرم سپردم. چون نه پولش رو داشتم نه بیمه بودم و نه دلم رضایت به عمل میداد.
دیگه به مریضی فکر نکردم و فقط رو به خدا کردم و گفتم خدایا من جز تو هیچ کسی رو ندارم و تو تنها پناه منی، یا رفیق من لا رفیق له، خواستی بفهمم هدف از خلق من پرورش بچه شیعه بوده و سربازه آقا امام زمان اما من توی مشکلاتم غرق شدم ازت عذرخواهی میکنم، خودت هم به لطف و صلاح خودت فرزندی سالم و صالح وخلف و خوش روزی و یار واقعی امام زمانم و عاشق و مرید خودت و اهل بیتت بهم بده.
۳ ماه بعداز اون ماجرا پیاده روی اربعین ۱۴۰۱ رفتیم. بعد از اینکه برگشتم وقت یک دکتر خیلی خوب و مشهور شهرمون رو داشتم که بعد از ۳ماه نوبتم شده بود. و این هم به اصرار همسرم بود والا خودم هیچ تمایلی نداشتم برای رفتن.
وقتی دکتر معاینه گردن گفتن عجیبه طبق سونوهای قبل شما پلیپ داشتی و بزرگ بودن یک تخمدان و کیست های خیلی بزرگ و زیاد اما الان من هیچ پلیپی مشاهده نمیکنم.
۸ ،۹ ماه هست که اقدام کردم اما هنوز خدا صلاح ندیده که فرزندی به من بدن. و من همه چی رو سپردم به خدا و قصد دارم اگر باردار بشم، بعد از زایمانم، باز هم به فکر فرزندان بعدی باشم، تا وقتی که خدا صلاح بدونه و من رو لایق پرورش سربازان آقا بدونن.
الان ۳۰ سالمه و با همه سختی هایی که کشیدم، به یک چیز رسیدم ،به عشق بی نهایت خدایی که هیچ وقت رهام نکرده و حضورش رو بی اندازه توی زندگیم حس میکنم. همه سختی هام به فدای یک لحظه حرف زدن با خدای مهربونم.
از شماهم میخوام هیچ وقت ناامید نشید و خداتون رو فراموش نکنید و هیچ وقت بچه دارشدنتون رو عقب نندازید که مثل الان من مدام حسرت بکشید و همش دست به دعا باشید. به این دعا ایمان بیارید یا رازق الطفل صغیر..
الان پسرم ۴سالو نیمش هست و بسیار باهوش و با درک و مهربون و به شدت مرید امام حسین علیه السلام و عاشق رهبرمون هست و مدام برام آهنگ سلام فرمانده رو میخونه و عاشق صداشم.
همسرم توی یک شرکت معتبر مصاحبه دادن و قراره بهشون خبر بدن. به امید اون روزی که همسرم مشغول بشن و منم صاحب اولاد صالح و سالم بشم.
ممارست هام جواب داد و رابطه خانواده شوهرم با من خوب شده و من همچنان بهشون محبت میکنم و احترام میذارم و همین رفتارم باعث شد نیت قلبیم براشون روشن بشه.
به خواست خدا و با تلاش های زیادم و پا فشاری هام، همسرم خیلی از رفتارهایی که بهمون ضربه میزدن رو کنار گذاشتن و خیلی خرج کردنشون اقتصادی شده و قناعت میکنن، خیلی مهربون تر شدن و من رو دوست دارن و همیشه ازم قدردانی میکنن. بی توقع به همه محبت میکنه و از هیچ کسی چیزی به دل نمیگیره...
از همتون میخوام به حرمت این ماه عزیز برام خیلی خیلی دعا کنید. از خدا میخوام به هرکسی که بچه میخواد فرزندی سالم و صالح بده و اگر صلاح دونست به من هم بده.
ممنونم ازتون که صبورانه حرفای من رو شنیدین.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۶۸
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#فعالیت_اجتماعی
#سختیهای_زندگی
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_پنجم
جلسه ۳۰ نفره ما، هی بزرگتر میشد، دیگه به لحاظ مکانی جا نداشتیم، مجبور شدم برای جلسات جایی رو هماهنگ کنیم.
کنار جلسات خودمون، برای بچه ها هم کارگاه میذاشتم و چقدر متقاضی داشت. نظر لطف خدا، به ما بود، کم کم از کنار حلقه به فکر تشکیل یه هیئت شدیم، تو مراسم شادی و عزا معصوم سنگ تموم میذاشتم. دکور زیبا، جوایز، پذیرایی خوب
سخنران و مداح، گروه سرود، بعضی موقع ها هم طراحی بازی برای بچه ها.
از خود بچه ها، خادم هیئت داشتیم، تایم کف زنی یا سینه زنی بچه ها چندتا حلقه میشدن جلوی مجلس و واقعا شور و صفایی به مجلس میدادن که من مطمئن بودم ناظر این مجلس حضرت زهراس.
تقریبا همه دخترهای مجلس مون اهل حجاب شدن، حتی یادمه وقتی داشتم میرفتم کربلا به بچه ها گفتم سوغات چی دوست دارید، چهار نفرشون گفتن چادر،
ده نفری گفتن روسری و دیگه بقیه کشید به عروسک و اسباب بازی
مخارج مجالس مون بالا بود و اصلا با زندگی طلبگی ما جور در نمی اومد، اما من ایمان آوردم به اینکه صاحب مجلس میرسونه
بچه هام با همون سن و سال کم شون کلی کارای مجلس رو یه تنه انجام میدادن، ایام محرم و صفر هر روز صبح منزل روضه داریم، بعد از ظهر ایستگاه صلواتی جلوی منزل، که عمده کارها به عهده دوتا پسر بزرگاس و البته الان که سه تا پسرها و از همه قابل تقدیر تر اینه که بچه ها، نه فقط بچه های خودم، همه بچه های حلقه برای ایستگاه صلواتی محرم پول جمع میکنن، و این اصلا از جانب من گفته نشد و خواسته نشد و اینا بخشی از الطاف الهی به زندگی من بود.
بعد از اینکه هیئت جون گرفت، به فکر راه اندازی یه خیریه شدیم و الحمدالله اون آرزومون هم محقق شد.
من بارداری چهارم رو داشتم و فعالیت هام خیلی زیاد بود، شاید شب تا صبح ۳ ساعت بیشتر نمی خوابیدم اما خیلی روند زندگیم خوب بود و دوست داشتم.
رفتم سونو و فهمیدم خدا بهم یه دختر هدیه داده، خیلی خوشحال بودم و روز شماری تولدش رو میکردم، دخترم رو ۸ ماهه باردار بودم، که اون شب وحشتناک رسید.
سردار دلها به شهادت رسید، چه غوغایی تو دل هامون بود. با اشک چشم با بچه های حلقه تو سرما ۳ روز تمام ایستگاه صلواتی به نیت سردار زدیم، اون تایم فشار زیادی بهم اومد دچاره زایمان زودرس شدم.
تو حال و هوای زایمان بودم که حرف از یه مریضی شد، کرونا و لعنت به کرونا که همه اندوخته ها و سرمایه های این چندسال زحمت رو ازم گرفت، حلقه و همایش ها و هیئت و ...
کرونا اومد حتی نذاشت دل سیر ذوق دختردار شدنم رو داشته باشم. اینطوری بگم که فامیل های خیلی نزدیک خودم دخترم رو وقتی که ۲ ساله بود، دیدن، خیلی تلاش کردم که بتونم اون جمع رو دوباره فعال کنم اما زور کرونا بیشتر بود و من نمیخواستم باور کنم که شکست خوردم.
دارم سعی میکنم بچه هام رو با محور اهل بیت و حب ولی فقیه پرورش بدم و امید دارم ما هم مشمول دعای خیر رهبرم، حضرت آقا روحی فداک باشیم.
پسر سومم وارد پیش دبستانی شده بود، دوباره بلند شدم و از اونجا شروع کردم وقتی دخترم ۲ ساله بود، مجدد باردار شدم، اما بعد از ۲ماه، جمعه بود روز ولادت آقا امیرالمومنین یه دل درد شدید گرفتم و بعد هم رفتم بیمارستان و فهمیدم نی نی من عمرش به دنیا نبود، خیلی ناراحت بودم.
بعد مدت خیلی کوتاهی متوجه شدم خداخواسته باردارم، فعالیت هام دوباره با طراحی جدیدتری شروع شد و اینکه خدا همیشه بزرگه و همیشه مهربان، فقط این ما هستیم که فراموشمون میشه.
منم متوجه شدم لطف خدا نی نی دختره.
خیلی کارم سخت تر شده، چون این بار کرونا سراغم نیومد، درگیر فتنه های زن،زندگی،آزادی شدم، اما متوقف نشدم، دیگه حسابی خمیره وَرز داده شدم😊
ما شدیم یه خانواده ی ۷نفره و من برای تمام راهی که رفتم خوشحالم، برای بچه داری هام همزمان با تحصیلم، با کار در بیرون و داخل منزل، با کارهای تبلیغ اسلامی و ... همه سختیهاش فدای یک لبخند رهبرم.
امیدوارم که همه ی ما زنان مسلمان و مومن، رسالت مون رو در دنیا رو بشناسیم و درست انجامش بدیم و دچار یاس و ناامیدی نشیم.
جهاد امروز ما، فرزندآوریه اما اگر به هر دلیلی که موجه بود که نمی تونیم از مجاهدین باشیم، میشه به آدم های نزدیک خودمون کمک کنیم برای فرزند آوری، کمک مالی، یدی و ...
از همه ی عزیزانی که صبوری کردن و خوندن ممنونم، خواهش میکنم برای ظهور دعا بفرمایید.
التماس دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۷۲
#خانواده_مستحکم
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_پنجم
الان که بچه های من ۳ تا هستن من خیلی راحتم، خودشون کاراشونو میکنن و من راحت کلاسامو میرم و کلا وقتی تعداد بچه ها بیشتر باشه، هم باهم همبازی میشن و هم تو کارا بهم کمک میکنن
همسرم بعد از توصیه ی آقا به فرزندآوری مدام به من تذکر میدادن که منو راضی کنن. من که از سر پسرم خیلی سختی کشیدم و میدونم که باز ماموریتها و تنهایی ها وجود داره بالاخره بعد چند ماه راضی شدم. و اینکه به همسرم گفته بودم حفظم تموم بشه میارم. ایشون هم گفتن خودتون قول دادید دیگه بخدا توکل کردم و خودمو به امام زمان سپردم و آذر ماه چهارمین بچه رو باردار شدم. که همسرم بسیار خوشحال شدن.
یه شب همسرم با دوتا کارت هدیه ۱۵۰ هزار تومنی به منزل اومد که از طرف دانشگاه، بعد یک سخنرانی بهش داده بودن. دختر بزرگم گفت مامان اینا چیه گفتم هدیه ی منه گفت چرا دوتاست گفتم چون من دونفرم 😉😉
روزها با تهوع و سختی گذشت و همسر دو سه بار ماموریت یک هفته تا ۱۰ روز رفتن. منم با مرورها و حفظ قرآن و درس بچه ها مشغول بودم. تا اینکه جمعهی دو هفته پیش دچار خونریزی شدم و باز همسر نبود. دو روزی گذشت روز دوم مادرم برای کمک پیشم اومد دکتر رفتم و بعد از سونوگرافی مشخص شد قلب بچه نمیزنه و بعد از سونوی دوم مشخص شد که من ۱۴ هفته بودم، بچه تا ده هفته بیشتر رشد نکرده بود و خودش سقط شد.
همسر جان وقتی رسید بیشتر نگران خودم بود. خیلی اذیت شدم ولی باز خداروشکر کردم که دوباره کورتاژ نشدم الان در استراحت هستم و خیلی بهترم. ان شاءالله نظر دارم بعد از مدتی استراحت و تقویت بدن برای بارداری بعدی اقدام کنم. پسرم میگه مامان باید برام داداش بیاری خواهرا دوتا هستن ماهم باید دوتا باشیم
بعضی از دوستان میگن با اینهمه سختی دوباره میخوای بیاری؟ گفتم خیلی محکم و استوار ببببللله رهبرم توصیه کردن جهاد فرزندآوری شاید ایندفعه دوقلو هم بیارم 😉😉😉
سعی میکنم هر جا میرم و توی گروهها کلیپ های فرزند آوری رو میذارم و با صحبت با دوستان اونا رو راهنمایی میکنم.
همین دو شب پیش که به درمانگاه رفته بودم خانم محجبه ای تخت کناریم بودن ازشون پرسیدم چند بچه دارید گفتن دو تا، گفتم کمه باید بیشتر بیارید رهبرمون و امام زمانمون یار میخوان بعد دخترشون که کلاس پنجم بود صدا زدم دلت خواهر و برادر نمیخواد گفت چرا ، بعد بهش گفتم سر سفره سال تحویل به خدا بگو یک خواهر و یک برادر بهت بده که هم خودت تنها نباشی و هم داداشت. خدا خیلی زود به حرف فرشته ها گوش میکنه. خندید و گفت چشم مامانشم خندید و رفتن.
هر روز کانال دوتا کافی نیست رو میخونم و به حال بعضی از خواهران عزیز و مومنم مثل راضیه جان که ۸بار سزارین شده غبطه میخورم.
برای بنده ی حقیر دعا بفرمایید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۵۹
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_پنجم
عزیزای دلم درس خوندن و کار کردن و هر فعالیت دیگه ای مانع آوردن بچه نیست. یعنی اصل بچه است. مهم اینه که نتیجه تمام اقدامات شما پرورش یک انسان باشه تا انجام یک کار اداری یا یک مدرک. حالا اگر دوست دارید خب در کنار بچه ها جوری برنامه ریزی کنید که بچه ها اذیت نشن و فعالیتهاتونو انجام بدید. برای من در طول زندگی همیشه خانواده ام یعنی همسرم و بچه هام اولویت بوده. خداروشکر ایشونم همینطور بودن
به این فکر کنید که یه روزی ازتون بپرسن این همه عمر کردی و کار کردی نتیجه چی شد و تو بگی این بچه ها را تربیت کردم و تحویل جامعه دادم. ما درگیر یک تابو یا فکر غلط شدیم و میترسیم این تابو را بشکنیم.
و نکته بعدی، عزیزای دلم عید غدیر را جدی بگیرید بزرگ بگیرید. عزیزانی که در انتظار اولاد هستن نذر غدیر کنید. به نیت آقامون حضرت علی غذا بدید به فقرا. ما امسال سال سوم هست که انشالا خدا قسمت کنه میخواهیم غذا بدیم. ما روز ولادت آقامون حضرت علی هم غذا میدیم. البته در حد وسعمون و از این جریان کسی مطلع نیست.
ما با مقدار کمی از حقوق باقی مانده ی همسرم اقدام به تهیه مواد غذایی برا نذرمون کردیم و در کمال ناباوری هنوز اقدام به پخت نکرده، پولش از طریق دیگه ای به حساب مون برگشت. ائمه کار خیر را بیجواب نمیذارن. عید غدیر را بزرگ بشمارید و ببینید چه گره هایی ازتون باز میشه.
منم مثل همه خانما تو این سالها هم سختی کشیدم، هم نداری، هم فشارِ کارِ خونه روم بوده، ولی خدا قطعا توانش رو به آدم میده. بخصوص منی که میگرن دارم و دائم سردرد های وحشتناک دارم ولی خدا همیشه کمک کرده و کارا پیش رفته.
در مورد رزق و روزی هم که واقعا خدا همه درها را باز کرده.مهم اینه که ببینیم و بفهمیم.
انشالا همگی در پناه آقا امام زمان باشید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۳۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سختیهای_زندگی
#مشیت_الهی
#فرزندآوری
#خانواده_مستحکم
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_پنجم
برای نظم منزل از سبدهای نظم دهنده استفاده میکنم و همینم باعث شده همیشه کمدها و کابینت هام مرتب بمونه. هرکدوم از اسباب بازیهای پسرم تو یک سبد قرار داره و بعد بازی خودش اول یکیو جمع میکنه و بعد اون یکیو میریزه
هیچوقت وسیله اضافه نخریدم. چون نه جاشو داشتم نه پولشو. سعی میکنم خیلی هدفمند خرید کنم، وسایلایی که میخرم قابلیت تبدیل شدن به چیزای دیگه هم داره. برای لباسامونم خودم نظم دهنده پارچه ای دوختم و همش تو یک کمد با طول ۱ متر با دوتا کشو جا شده.
ما ۶ ساله که ازدواج کردیم اما صاحب ماشین و خونه نیستیم و همسرم فقط درس میخونن و تدریس دارن و کتاب مینویسن و کارهای پژوهشی دارن.
خدا واقعا به همین پول اندک برکت داده مثلا به طرز معجزآسایی صاحب خونه باهامون راه میاد و اجاره هاشو هرسال خیلی کم، زیاد میکنه. منزل قبلیمون اپارتمانی بود و همسایه پایینی مسن بودن. ماهم برای آزادی پسرمون فوم دوسانتی خریدیم و زیر فرشها انداختیم تا حد زیادی صدا رو کاهش میداد.
مامانم سفره پلاستیکی با عرض کم و طول زیاد داشتن پشتش سفید بود به دیوار ها نصب کردیم تا پسرم راحت نقاشی بکشه و بعد هر چند روز یبار خودش سفره رو میشست و دوباره استفاده میکرد.
برای آشنایی با دین و خدا و اهل بیت من سعی میکنم با پسرم آیت شناسی کار کنم. بریم بیرون و مخلوقات رو تماشا کنیم و لذت ببریم. بچه ای که با آیات خدا آشنا بشه و انس بگیره وقتی بزرگ شد با خدا آشنا میشه.
برای محبت اهل بیت هم، سعی میکنم صوتهای شخصیت محوری از آقای عباسی ولدی رو عمل کنم.
میان وعده کیک خونگی درست میکنم و میوه. خداروشکر پسرم بدغذا نیست
ما سعی میکنیم مرغ نخوریم و بیشتر بوقلمون و گوسفند استفاده میکنیم و اگر اینا نباشه همون برنج و خورشتو بدون گوشت درست میکنم با ادویه و...خیلی خوشمزه میشه و چندان در مزه اش تاثیر منفی نداره. برای اینکه کمبود گوشت احساس نشه توجیه میارم که توصیه طب سنتی اینه که سعی کنین غذاهای ساده تر بخورین. و ترکیب چندین نوع ماده ی غذایی هضم رو سخت میکنه. مثلا نخودآب خودش یه غذای کامله و نیاز به هیچ چیز دیگه ای نداره.
سعی میکنم هرشب نشست شبانه داشته باشیم و حرف بزنیم☺️ در نشست شبانه برای پسرم قانون گذاری میکنیم، پیشنهادات مو به همسرم میگم، دلخوری ها و ناراحتی ها و...اتفاقات روزمره رو تعریف میکنیم و سعی میکنیم خوش بگذرونیم.
برا منم دعا کنین که کمرم خوب بشه و فرزندان سالم و صالح نصیبم بشه.
اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان🤲
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075