#ارسالی_مخاطبین
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر»
#برکت_خانه
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۴۸
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#زایمان_خانگی
#سزارین
#قسمت_اول
هفته ۹ بارداری بود که به واسطه یکی از دوستانم با یک کانال طب سنتی آشنا شدم، اوایل کاملا تفریحی و تفننی در کانال جستجو میکردم به خاطر اینکه مدتی بود با طب سنتی آشنا شده بودم همواره پیگیر مطالب کانال بودم اولین بار وقتی فیلم یکی از سزارین ها را در کانال مشاهده کردم به این نتیجه رسیدم که در اتاق عمل چه بلای بزرگی به سرم می آید و همین قضیه انگیزه ای شد تا در مورد زایمان طبیعی بعد از سزارین تحقیق کنم.
همین طور که پیش می رفتم بیشتر از قبل به مطالب کانال تسلط پیدا میکردم و سعی میکردم و آنها را رعایت کنم. و مهمتر از همه گزارشهای زایمانی که در کانال میخواندم انرژی انگیزه بیشتری به من میداد تا بتوانم به این موضوع فکر کنم.
تمام دوران بارداری با خواندن گزارشهای زایمان به انتها رسید، هر بار که این گزارشها را میخواندم انرژی منفی ای که از طرف اطرافیان به ما وارد میشد، خنثی میشد.
بالاخره انتظار به سر رسید با رعایت دستورالعمل های کانال یک بارداری آرام به هفته ۳۶ رسید.
و من به ادمین کانال برای تدابیر زایمان آسان پیام دادم، دو هفته از انجام تدابیر زایمان آسان گذشته بود که شبها گهگاهی درد به سراغم می آمد.
اوایل با استراحت و گرم نگه داشتن دردها ساکت می شد تا اینکه یک شب که درد داشتم با تصور اینکه این درد ها هم ساکت خواهد شد دردها را تحمل می کردم تا اینکه ساعت ۴ بامداد، سه شنبه کیسه آب پاره شد، وقتی به ادمین کانال طب سنتی پیام دادم، تدابیر جدید رو برام ارسال کردند و تا شب مرتب تحت نظر، تدابیر را انجام میدادم.
اوایل، بعد از پارگی کیسه آب دردها خیلی زیاد نبود تا شب که دردها زیاد شد. با اینکه نفس گیری عمیق و ماساژ داشتم اما فاصله درد ها زود به زود بود، تصور کردم دیگه به مراحل پایانی دردهای زایمانی رسیدم، باز بهشون پیام دادم و ما راهی بیمارستان شدیم.
وقتی گفتم که زایمان های قبلی من سزارین بوده و کیسه آب پاره شده، پرسنل بیمارستان شروع کردند به دعوا کردن که چرا اینقدر دیر آمدی و همین الان باید به اتاق عمل بروی و سزارین کنی.
به من می گفتند کی به تو گفته که میتونی بعد از دوبار سزارین طبیعی زایمان کنی؟ وقتی میگفتم دکتر متخصص زنان گفته می توانم این فرصت را به تو بدهم؛ هیچ کدامشان نمیپذیرفتند. حتی خود متخصص زنان در آن ساعت پاسخ تلفنش را نداد و بعد از مدتی که زنگ زد، وقتی گفتند شما به ایشون گفتید میتونه وی بک بکنه؟ گفت چون نیامده زیر نظر خودم و زیر نظر من ورزش نکرده من نمی پذیرم که ویبک ایشون رو انجام بدم و گفت من اصلا سزارینش هم نمیکنم ...
تمام عوامل اتاق عمل از دکتر بیهوشی، دکتر زنان که بسیار تازه کار بود را خبر کردند ساعت یک نصف شب. همینجور که داشتند از جنین ضربان قلب میگرفتند، گفتند افت ضربان دارد و ضربان از ۱۴۰ به ۹۰ رسیده، طوری پرستار ها نگران و مضطرب بودند که این نگرانی و اضطراب شان من را به این نتیجه رساند که جان فرزندم از سزارین نشدن مهمتر است پس برخلاف میل قلبی، نامه رضایت سزارین را امضا کردم.
آماده عمل شدم و از اینکه تو اون لحظه ها داشتم تمام زحماتم رو بر باد رفته میدیدم بسیار غمگین بودم😢 غم زیادی داشتم اما فقط به امید اینکه دارم جان فرزندم را نجات میدهم، تحمل می کردم و من در آستانه ورود به اتاق عمل بودم اما همچنان مردد☹️
در این لحظات فقط دوست داشتم همسرم کنارم باشد و با او حرف بزنم. در همین حین، همسرم یک بار دیگر گوشی را چک کرد و جواب ادمین را به من نشان داد که: " کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین چیزی طبیعی است."
همین جمله باعث شد که من از همه نگرانی ها رها شوم و از رفتن زیر تیغ جراحی منصرف...
فقط دانستن همین مطلب که کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین در شرایط پارگی کیسه آب یک امر طبیعی است؛ برای اتخاذ یک تصمیم مهم کافی بود. و من همانجا گفتم من نمی خواهم سزارین بشوم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۴۸
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#زایمان_خانگی
#سزارین
#قسمت_دوم
در این لحظات همراهی همسرم تنها حامی من برای این تصمیم بود. من و همسرم در یک طرف و تمام کادر و عوامل بیمارستان در طرف دیگر. وقتی می خواستم برگردم به بخش پرستارها و ماماها بسیار از دستم عصبانی بودند.
حالا که می خواستیم بر گردیم اجازه نمی دادند. میگفتن ما باید به همه بگیم، تا همه از بالا تا پایین اجازه ندهند، ما ترخیص نمی کنیم.
میاومدیم توی بخش رضایت نامه امضا می کردیم، میرفتیم برای تسویه زنگ می زدن و میگفتن تسویه انجام نشه، ترخیص نمیکنیم☹️
می اومدیم توی بخش با داد و بیداد و دعوا رضایت نامه امضا می کردیم وقتی برای تسویه حساب میرفتیم، زنگ می زدن می گفتن از مرکز استان اجازه ترخیص نمیدن
از مرکز دوبار یه خانم زنگ زد مستقیماً با خودم حرف زد و رسماً به ما میگفت: " تو هیچ حقی برای این که تصمیم بگیری سزارین نشی نداری. من بدون رضایت تو میبرمت اتاق عمل"
منم گفتم من اگر بخوام سزارین بشم می خوام برم یه بیمارستان بهتر، با این بهونه اونا گفتن به شرط اینکه از همین جا مستقیم بری یزد یا اصفهان اجازه میدیم بری...
بعد از تمام شدن کار رضایتنامه و ترخیص هر چی التماس میکردم، سرم رو ازم جدا کنند اعتنا نمی کردند. انگار هنوز منتظر بودن یه طوری بشه تا من برم اتاق عمل... حتی تهدید می کردند که اگر الان رفتید و فردا برگشتید دیگه کارتون رو راه نمی اندازیم.
پس با این شرط که بریم یه بیمارستان بهتر بالاخره از دم در اتاق عمل فرار کردیم و به خانه آمدیم.
ساعت ۵ صبح، تماسها از طرف بیمارستان شروع شد تا ساعت ۷ صبح مرتب تماس میگرفتند تا مطمئن بشن که ما حتما به یک بیمارستان مجهز در شهر بزرگی مراجعه می کنیم. و من میدونستم الان رفتن به هر بیمارستانی مساوی با سزارین هست. میخواستم کار به انتها برسه و لحظه های آخر برم که دیگه چاره ای جز زایمان طبیعی نباشه.
به خاطر نگرانی ای که از طرف کادر درمان برای ما ایجاد شده بود می خواستیم بریم درمانگاه نزدیک خونه برای چک کردن ضربان جنین که دیدیم👇👇
اونها خودشون برای رصد ما زنگ زدند، فهمیدیم درمانگاه محل هم تو تیم ما نیست.
همسرم از خونه رفت بیرون تا عسل بگیره و بیاد که دید دو نفر از کارکنان مرکز بهداشت محل پشت در خونه ایستاده بودند و ایشون رو دیدند و اینجا هم کلی حرف و حدیث و سر و صدا. در آخر قرار شد برویم به مرکز بهداشت محل و ضربان قلب جنین را بررسی کنیم. وقتی که رفتیم ضربان قلب جنین خوب بود. از حق در نگذریم کارکنان مرکز بهداشت که از آشنایان و دوستان بودند کمی مهربانانه با ما برخورد میکردند و گفتند اگر نمیخواهید سزارین شوید حتما بروید به یک شهر دیگر که ما هم پذیرفتیم.
اما از طرفی مطمئن بودیم در شهرهای دیگر هم هیچ بیمارستانی حاضر به پذیرفتن زایمان وی بک برای من که کیسه آبم پاره شده، نخواهد بود.
ادمین کانال به من گفتند در صورت تمایل خودتون و همسرتون، با ماما جهت زایمان در منزل هماهنگ میکنند...
ما که باید در لحظه تصمیم میگرفتیم که به یک شهر دیگر برویم یا منتظر هماهنگی بمانیم؛ نهایتا تصمیم گرفتیم که به یزد برویم. دقیقاً زمانی که به یزد رسیدیم ماما در شهر دیگری هماهنگ شد.
در یزد به خانه یکی از اقوام رفتیم آنها با دیدن شرایط من سریع اقدام کردند برای نوبت گیری از مراکز درمانی جهت زایمان و ما مجبور شدیم همه ماجرا را برای آنها توضیح دهیم و اینکه در هر صورت مراجعه به مراکز درمانی برای مادر متقاضی ویبک مساوی است با سزارین...
👈 به توصیهی ماما برای بررسی شرایط و اینکه بدانیم که زایمان نزدیک است یا خیر به یک درمانگاه مراجعه کردیم و در درمانگاه نیز همان برخورد با ما انجام شد که در مراکز درمانی قبل انجام شده بود.
با شدت گرفتن دردها که مانع از استراحت شب می شد و تماس با ماما، ایشان تصمیم گرفتند که به شهر ما بیایند. برخورد انسان دوستانه، مهربانانه و مخلصانه ماما همه را متعجب کرده بود. که ابراز میکردند:
"قصد ما چیزی جز خدمت به یک مادر باردار نیست."
جاری من در این مدت خیلی به من کمک کرد تا دردها را تحمل کنم؛ همسر و جاری عزیزم مرتب مرا ماساژ می دادند تا اینکه ماما ساعت ۴ بامداد به محل سکونت ما رسید؛ وقتی ماما رسیدند من همچنان باید دردها را تحمل می کردم. از اینجا به بعد مراقبت ماماهای عزیز شروع شد.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۴۸
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#زایمان_خانگی
#سزارین
#قسمت_سوم
همه چیز خیلی عالی بود، در این لحظات خدا را در نزدیک خودم میدیدم. که خدا چگونه مرا دیده و صدایم را شنیده و تک تک آرزوهایم را محقق کرده طوری که حتی همسرم هم از این وقایع متحیر شده...
از ساعت ۱۰ صبح شرایط زایمان فراهم شده بود و ماما به من می گفت زایمان آسانی خواهی داشت.
در شرایط سخت زایمان اذان گفتن و نماز خواندن ماما آرامش خاصی در محیط پراکنده میکرد و به ما دلگرمی می داد...
در نهایت با یاری خدا و کمک عزیزانی که در کنارم بودند، فرزندم به سلامت به دنیا آمد و در آغوش من و همسرم قرار گرفت.
لحظات وصف ناپذیری بود؛
در آن لحظه فقط از خدای مهربان تشکر میکردم که همه وقایع را به دست قدرت خویش در کنار هم مقدر کرد و من و همسرم در تمام مدت طبق امر الهی پیش می رفتیم.
هر بار که تصمیمی گرفتیم میدانستیم چون به خدا توکل کردیم؛ هدایت با خود اوست.
قشنگ ترین و به یاد ماندنی ترین خاطره زندگیام تولد فرزند سوم بود. با اینکه دو بار قبل از آن مادر شده بودم؛ اما این بار با همیشه فرق میکرد. این بار تا آخرین لحظه همسرم کنارم بود. این بار بعد از به دنیا آمدن فرزندم من راحت شدم. این بار بعد از به دنیا آمدن فرزندم درد نداشتم؛ درد آزار دهنده بخیه های سزارین، این بار وقتی که فرزندم گریه میکرد؛ خودم او را میدیدم. این بار این فرزندم بود که مسیر را برای به دنیا آوردن فرزندان دیگر برایم راحتتر می کرد. فرزندانی که باید به دنیا بیایند و یاریگر امام زمانمان باشند؛
برای تحقق یافتن امر ولی فقیه
ما مادرها باید تمام تلاشمان را در رسیدن به هدف بکار گیریم؛ وقتی به خدا توکل کنیم او همه چیز را به بهترین شکل برای ما رقم می زند و خدایی که در این نزدیکیست، فقط باید چشم هایمان را باز کنیم تا او را ببینیم و باید مطمئنانه به او تکیه کنیم
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#حاج_آقا_مجتهدی_تهرانی
✅ ایمان این است....
الان هم هستند در گوشه و کنار کسانی که همهاش به فکر کار خیر هستند. شخصی که پیش من درس خوانده بود، به آقای غفاری قزوینی سفارش کرده بود که: «اگر لقمهی چرب و نرمی گیرت آمد، مرا خبر کن». ...
من پرسیدم: «مقصودش چی بود؟» گفت: «مقصودش این بود که اگر دیدی یک نفر بیچاره است، وضع مالیاش خوب نیست، بیا به من بگو. ... یعنی اگر کسی بیچاره است، الان لنگ است، وام میخواهد پول ندارد، بچه دارد، لباس میخواهد، به من بگو تا کمکش کنم».
خیلی حرف است که انسان به کسی بسپارد. یک پولداری به کسی بسپارد که اگر لقمهی چرب و نرمی گیرت آمد، مرا خبر کن، ... اینها مسلمان هستند. ایمان این است. اسلام این است. حالا هی نماز بخوان، اما نم پس نده، چه فایدهای دارد؟
📚 بدیع الحکمة
#انفاق
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
✅ کاش این زندگی قشنگ رو زودتر شروع می کردم.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۴۹
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#جنسیت_فرزند
#سختیها
خودم متولد ۷۰ و همسرم متولد ۶۵ هستن،۹ ساله ازدواج کردیم، زندگیمونو ساده شروع کردیم و به لطف خدا با سفر حج، خودش کمک کرد، کار خادمی مسجد برای همسرم جور شد و ما از همون اوایل عقد به لطف خدا، خونه داخل مسجد هم برامون جور شد.
تجربه کم و حرفهای دیگران آزار دهنده بود که می گفتن کار مسجد و این حقوق کم شما رو به جایی نمیرسونه ولی همسرم علاقه ی شدید به کار مسجد داشتن و دارن و روی علاقشون هم ایستادن به لطف خدا.
همون اوایل ازدواج نیتمون بر زود بچه دار شدن بود، دانشگاه هم درس میخوندم این وسط 😊 دوماه بعد باردار شدم با ویار خیلی بد، ولی بلاخره دخترم سالم دنیا اومد.
از لحاظ مالی هم سختیهای زیادی داشتیم ماشینی که با وام ازدواج گرفته بودیم، مجبور شدیم بخاطر قسط ها بفروشیم، ولی به لطف خدا میگذشت. دخترم ۴ سال و خوردی داشت که تو یه سفر اربعین که پیاده روی رفته بودیم همونجا فهمیدم باردارم😊،چه بارداری😢از همون وسط راه ویار شدید و حال بد😞 تا برگشتن به شهرمون، وقتی خانواده ها و اطرافیان فهمیدن، میگفتن هنوز زود بود.
دختر دومم با تمام سختیها و ویار شدید، بلاخره دنیا اومد. خلاصه شرایطمون از لحاظ مالی بهتر از قبل شده بود به لطف خدا، شرایط زندگی باخوب و بدش با سختیهاش و... میگذشت، تا اینکه تو شیردهی دختر دومم که ۱سال و دوماهش بود، متوجه شدم باردارم، داشتم سکته میکردم وقتی فهمیدم، آخه من قرص اورژانسی خورده بودم به این امید بودم که اون اثر میکنه برا جلوگیری، نگو من اون قرصو دیر خورده بودم😕 خلاصه با یه بچه کوچیک و آن سابقه ویار وحشتناک شب تا صبح تا ۴روز کابوس میدیدم😂
دکتر هم سر بارداری قبلی بهم گفته بود به خاطر ضعف جسمانی نباید حالا حالا ها باردار بشی😔 همسرمم که فهمید بنده خدا جا خورد. خلاصه گریه ها و ناله های منو که دید از ترس که اتفاقی برا من بیوفته، گفت هر کاری که خودت میخوای انجام بده، منم گفتم زنگ بزن به دوستت ببین چی بخورم که بچه سقط بشه، خلاصه رفت و داروها رو هم گرفت، اما دلم نیومد.
گفتم زنگ بزن حاج آقا شرایط رو براش بگو ببین چی میگه، بگو ضرر جانی داره، حاج آقا گفت ۱ روز هم که باشه، گناهه 😱 گفتم بگو شرایطم اینجوریه و باز گریه میکردم، خلاصه همسرم گفت تصمیم با خودته دیگه....
تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی نگهش دارم، حرف و حدیث اطرافیان هم بماند.😢 ۹ماه باویار شدید گذشت. ولی به لطف خدا بهتر از شرایط قبل بود چون همسرم رفت حکیم طب سنتی و داروهایی برام گرفت و با رژیم غذایی تونست تا حدودی حالم بهتر باشه.
خلاصه ماهای بالاتر که میرفتم یه استرس دیگه اومده بود سراغم، که شاید این یکی هم دختر باشه😐 کاری به خودم اصلا نداشتم و برام مهم نبود، حوصله حرف اطرافیان رو نداشتم، و اینو هم میدونستم همسرمم براش مهم نیست(هر دوتامون میگفتیم سالم باشن و عاقبت به خیر بشن) ولی من از حرف مردم خیلی بدم میومد....
خلاصه من رفتم سنوگرافی به نظرتون بچه چی بوووود؟؟
بچه سوم هم دختر بود. فقط یادمه از در مطب که زدم بیرون، یه طوری خودمو کنترل کردم که تو راه گریه نکنم😐 وقتی رسیدم خونه چنان زدم زیر گریه که شوهرم وقتی دیدم گفت حتما یه اتفاقی افتاده یا گفتن بچه سالم نیست😁 خلاصه نمیخواستم به همسرم حرفی بزنم که چرا گریه می کنم، با اصرار زیادش، گفتم بچه دختره...
وقتی شنید زد تو سر خودش گفت تو چطور آدم مذهبی هستی؟ تو چطور دینداری هستی؟ که برا این موضوع گریه میکنی؟ بگو هر چی خدا داد الهی شکر، سالم باشه و عاقبت به خیر بشه، خلاصه کلی منو نصیحت کرد و منم همه چیزو فراموش کردم و خلاصه توبه کردم...(دیگه شیطان هم بیکار نمیشینه و از فرصت سو استفاده میکنه)
با همه ی شرایط خوب و بدش، دخترم به لطف خدا صحیح و سالم دنیا اومد و الان ۱سالو نیمشه...
درسته پشت سر همن و قدو نیم قد، خیلی سختیها دارم خیلی، به نوشتن و گفتن راحته دختر اولم کلاس دومه، به اونم باید برسم، ولی به لطف خدا میگذره سعی میکنم رو خودم کار کنم، مادر صبور و مهربانی باشم احکام دین و حجاب رو بهشون یاد بدم در حد توانم.
به لطف خدا سه تا دختر دارم، نه خونه داریم نه زمین نه ماشین، همیشه هم میگم خدایا هر وقت صلاح دیدی بهمون بده....
درسته سختیهایی داریم ولی همیشه فقط از خدا آرامش و سلامتی خواستم، باورتون نمیشه آرامش خودش بزرگترین روزیه... و اینو هم بگم به خاطر رضای خدا و حرف رهبر عزیزم تصمیم دارم دختر سومم که بزرگتر شد باز برا بارداری اقدام کنم و همینکه این بچه ها در راهه رضای خدا قدمی بردارن و فدایی رهبرمون باشن و سرباز امام زمان برامون کافیه☺️😌
یاعلی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست»
💥طرح به اشتراک گذاری تجارب
شما میتونید #تجارب زندگی خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمیشه...
✅موضوعات مورد نظر:
#فرزندآوری
با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه
واکنش ها و عکسالعمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه
#اشتغال_زنان_و_مادری
کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید.
#ازدواج_آسان
برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند.
با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه
#سبک_زندگی
قطعا یکی از عوامل مهم و اثرگذار در تعداد فرزندان هر خانواده، فرهنگ و سبک زندگی حاکم بر خانواده هاست. خانواده های چندفرزندی با به اشتراک گذاری تجارب خود در این حوزه، می تونن الگو و راهگشای سایرین باشند.
#تربیت_فرزند
در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجارب ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید.
#بارداری
دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید.
#سقط_جنین
سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید.
#غربالگری
متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید.
#اقتصاد_خانواده
با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است.
به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟!
صرفه جویی در هزینهها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟!
چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟!
✍متن ارسالی:
🔸جامع و کامل و کاربردی باشه
🔹قابل پخش باشه😊
🔸در ابتدا یادداشت، هشتگ مربوط به موضوع نوشته بشه
⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم #تلخ باشه هم #شیرین!
👈 آیدی ارسال تجارب:
🆔 @dotakafinist3
🆔 @dotakafinist3
🌺 با ما همراه باشید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_مظاهری
📚 اگر پدر و مادر، اهل تحقیق و مطالعه باشند و در مقابل دید فرزندان خود با کتاب سر و کار داشته باشند، فرزندان از شیرخوارگی با برداشت از رفتار والدین خود کتاب خواندن را میآموزند و تا آخر عمر اهل مطالعه میمانند.
📌 همچنانکه اگر پدر و مادر، صرفاً اهل خوشگذرانی و تماشای فیلم و سرگرمیهای دیگر باشند و وقت خود را به بطالت بگذرانند، نباید از فرزندان خود انتظار مطالعه داشته باشند.
#تربیت_فرزند
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی
📌خیلی از کارایی که همسرم انجام میده اشتباهه!
اما من نمیدونم کجاها باید تذکر بدم،
کجاها باید مخالفت کنم،
و کجاها نباید ورود کنم!
#آداب_همسرداری
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۵۰
#تربیت_فرزند
#آداب_همسرداری
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
ممنون از کانال مفید و پرفایده تون، از کانال تون خیلی استفاده کردم. احساس وظیفه کردم که از تجارب سه فرزندی خودم بگم.
از لحاظ تربیتی قبل از تولد اولین فرزندم تلاش کردم حداقل های تربیتی رو بدست بیارم بعد بچه دار بشم. کتاب های زیادی هم خوندم. ولی بخوام تو یک جمله بگم که مهمترینش چی بود. اینکه با همسرت با محبت باش و اقتدارش رو حفظ کن.
و خدا روشکر هم تو این ده سال نتیجه شو دیدم. زندگی بالا پایین زیاد داره. نمیشه گفت از همسرم ناراحت و عصبانی نشدم. نمیشه گفت اختلاف نظر تو روش تربیتی با همسرم در مورد بچه ها نداشتم. اصلا...
اختلاف ها مون سر کوچکترین مسئله ها بود
ولی چکار میکردم؟ اولا هیچ وقت جلو بچه ها تذکر نمیدادم. دوما باید تنها میشدیم و اون نکته رو بهش میگفتم. چون به کنجکاوی بچه ها به صحبت های منو و همسرم پی برده بودم. برای همین گاهی با پیامک گاهی شاید ماهها میگذشت تا بتونم اون تذکر رو براشون بگم. البته به مرور زمان به این پی بردم که ارامش من تو شرایط بحرانی، فقط برای اینکه بچه ها آسیب نبینند، خیلی مفید فایده بوده.
نکته بزرگ زندگیم در مورد تربیت بچه ها، بهیچ عنوان دروغ نگفتن به بچه ها بود. اگه قول دادید برای بچه چیزی بخرید کاری انجام بدید حتما حتما انجام بدید. ولی گاهی پیش میومد نمیشد. ازشون عذرخواهی میکردم و در اسرع وقت قولم رو اجرا میکردم. جالبه بچه ها هم متوجه اوضاع میشدند و بهانه گیری نمیکردند.
یعنی همینقدر بگم. من با سه فرزندم. به پاساژ های اسباب بازی فروشی میرفتیم با لذت و ذوق نگاه میکردیم. میومدیم تو ماشین به نتیجه میرسیدیم که چی بخریم که هم خوب باشه هم پولش رو داشته باشیم.
با بچه هام میرفتیم مغازه قبلش هماهنگ میکردم که یک خوراکی اجازه دارن انتخاب کنن، میرفتیم مغازه، نمیگم بچه ام چیزی هوس نمیکرد. ولی با مشورت اگه نظرشون تغییر کرده بود. همون خوراکی رو میخریدیم.
این رفتار رو وقتی با دایی و خاله و عموش هم میرند مغازه دارند. که حتی دخترم میگفت عمو میخواست یه عالمه خوراکی بخره ولی من نذاشتم.
و نکته خاصش اینه من از غذاها و خوراکی های کارخانه ای خیلی خیلی محدود برای بچه ها میخرم. یعنی میتونم با اطمینان بگم شاید شاید سالی دوتا پفک اونم سه تایی شون با هم بخورند. که همین کارم نتیجه عالی تو سلامت بچه هام داشته. تو فصل و اوج مریضی ها بچه های من با اینکه مدرسه میرن و اکثر بچه ها ی کلاس مریض شدند ولی بچه های من خداروشکر نشدند.
خلاصه از اهمیت تغذیه سالم هر چی بگم کم گفتم....
نکته بعدی اینکه وقتی برای بچه ها لباس میخریدم. اون لباس ها رو تو مهمونی ها میپوشیدند و وقتی از رنگ و رو میفتاد تو خونه میپوشیدند. و همیشه سعی میکردم با بهترین شکل ممکن تو جمع مردم قرار بگیرند.
و مرتب و تمیز و وزین باشند. البته خیلی وسواس بخرج نمیدادم.
اینو رو هم بگم خرید لباس بچه های من محدود به دو زمان میشد. خرید سال نو و خرید زمستانه
الحمدالله تو خرید کردن هم سعی در انتخاب بهترین مارک و جنس رو نداشتم. ولی لباس ها طوری سالم می موند که بچه کوچکم هم از اون استفاده میکرد.
من اینها رو برکت زندگی میدونم. که ارزون میخری ولی سه بچه هم از اون لباس استفاده میکنند و سالم بمونه.
برکت زندگی من استفاده نکردن از محصولات کارخانه ای هست و مریض نشدن بچه ها و خدا روشکر پول دکتر و دارو ندادن هست.
برکت زندگی من مهربون هایی هستند که خدا به من داده که با نگاه کردنشون قند تو دلم آب میشه. چرا که خودم و لایق این مهربون ها نمیدونستم.
برکت زندگی من آرامش زندگیم هست که با نگاه به زندگی مردم که خیلی زندگیشون از من پر زرق و برق تر هست ولی این حس آرامش رو ندارند.
این حس رو مدیون امام زمانم هستم. که وقتی بچه هام و به نیت سربازی شون در نظر گرفتم. این حس و آرامش وارد زندگی من شد.
خدایا شکرت
انشالله خدا بخواد آرزوی دوتا فرزند دیگه هم دارم.
اگه دوست داشتید یک صلوات هم برای برآورده شدن خواسته دلم بفرستید.
محتاج نفس های گرم خدایی تون هستم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#استاد_قرائتی
✅صالح باشیم...
پدر عروس سختگیری نکند، آقا عروسی کجا باشد؟ هرجا راحت هستی. مهریه چی؟ هرجور راحتی، پیراهن عروس چی؟ خرید با کی؟ کی برویم بازار؟ میگوید آقا هرجوری راحت هستی.
هرجور راحتی یعنی گیر نده. [حضرت شعیب به حضرت موسی علیهما السلام میگوید] «وَ مَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْكَ» بعد میگوید «سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّالِحِینَ» [قصص - ۲۷] ان شاءالله من صالح هستم. صالح یعنی چه؟ یعنی پدرزنی که گیر ندهد. مادرزنی که گیر ندهد صالح است.
و شما در نماز میگویی «السلام علینا و علی عباد الله الصالحین» ... همه مسلمانها در نمازشان به آدمهای صالح سلام میکنند و یکی از آدمهای صالح پدرزن و مادرزنی است که به داماد گیر ندهد.
🌐 درسهایی از قران ۲۹/ ۴ /۱۳۸۵
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
📌به یک زندگی ساده راضی هستیم اما...
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#مقام_معظم_رهبری
💥پدر و مادرها
📌 به پدرها و مادرها تذکّر میدهم؛ من خواهش میکنم و تقاضا میکنم از شماها که یک خرده امکانات ازدواج را آسان کنید. پدر و مادرها سختگیری می کنند؛ممکن است جوان، الان هم امکانات مالی مناسبی نداشته باشد، امّا انشاءالله بعد از ازدواج خدای متعال گشایش میدهد. ازدواج جوانها را متوقّف نکنند. "۱۳۹۴/۰۴/۲۰"
💥جوان ها
✅ بعضى از تصورات و سنتهاى غلط در مورد ازدواج وجود دارد که مانع از رواج ازدواج جوانها است؛ شما که جوانید، مطالبهگرید، این سنتهاى غلطى که در زمینهى ازدواج وجود دارد، بایستى شماها نقض کنید؛ باید واقعاً در جامعه یک حرکتى در این زمینه بهوجود بیاید. "۱۳۹۳/۰۵/۰۱"
#ازدواج_آسان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۵۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
من ۲۲ سالم بود، آقامون ۲۴ ساله، که باهم ازدواج کردیم. از همون روز خواستگاری مهر خودشون و خانوادشون تو دل خانوادم نشست نامزد کردیم💍😍
ملاک من برای ازدواج این بود که همسرم ایمان داشته باشن و به حلال و حرام توجه کنن و اخلاق خوبی داشته باشن، که خداروشکر همسری با همه این ویژگی ها نصیبم شد. 😍
ما همشهری نبودیم و کار شوهرم هم یه شهر دیگه بود واسه همین تصمیم گرفتیم زودتر بریم خونه خودمون...ما از اول بنای شروع زندگی مشترک رو گذاشتیم بر ساده زیستی😎
موقع نامزدی یه انگشتر ظریف و سبک برداشتم و موقع عقدمون هم همینطور🤗واسه خرید عقدمون فقط دوسه تا مورد که نیاز داشتم رو خریدم...میگفتم چرا چیزی که دارم و فعلا بهش نیاز ندادم رو باید بخرم.
من تو زمان مجردیم با خدای خودم عهد کرده بودم که اگه یکی رو تو مسیر زندگیم قرار بده که باعث رشد و کمالم بشه، منم مهریه مو ۱۴سکه قرار میدم💑
وقتی شوهرم ازم پرسیدن چرا ۱۴سکه؟ گفتم میخوام نگاه خدا و ۱۴معصوم به زندگیمون باشه😍 یه جورایی با خدای خودم معامله کردم. هروقت با خداجونم حرف میزنم و باهاش درد و دل میکنم، یاد همین میوفتم و واقعا نگاه خدا به زندگیمو تو تک تک مراحل حس میکنم.😌
من پدرم پول زیادی داشت ولی هیچ وسیله ای برا جهازم من نخرید، من فقط میخواستم پدرم بهم احترام بذاره و منو به بازار ببره، خودمم اهل ولخرجی و چشم و هم چشمی نبودم که بخوام دست رو هر وسیله ای بذارم😥 تا روزای آخری که ما دیگه میخواستیم وسایلامونو ببریم شهر محل زندگیمون هیچ چیزی نخرید و حتی بعدش😔
اون موقع واقعا من اذیت شدم و کارم شده بود گریه... ولی با حمایتای شوهرم و دلگرمی هاش الان بعد یکسال دیگه اون غم و ناراحتی برام تموم شده و فقط گوشه ذهنم هست.
این رو نمیخواستم تعریف کنم ولی هدف داشتم. من تو اون شرایط به خدا گفتم خدایا بابام اول شروع زندگیمون هیچی کمک نکرد، خودت همه چی رو برامون جفت و جور کن... خلاصه که ما بعد از ۳ماه رفتیم زیر یه سقف و زندگی عاشقانمون رو شروع کردیم😍
همسرم با وام ازدواج خودشون وسیله ها خریدن و با وام ازدواج من تو بورس و رمز ارز فعالیت میکردن...من مخالف بودم چون تو این موارد ریسک پذیر نبودم، ولی همسرم اهل ریسک و وام من توی رمز ارز بود و طی یکی دوشب همه اش ضرر و فقط۴۰میلیون موند برامون...(من حتی اگه نظرمم مخالف باشه با همسرم ولی باز اون ولایت پذیری رو از همسرم دارم و حرف همسرم برام اهمیت داره)
اون موقع تصمیم گرفته بودیم ماشین بخریم ولی پولی برای ماشین برامون نموند😔چون باید واسه مسکن ملی ثبت نام میکردیم و ۴۰میلیون میدادیم برای آورده اولیه...حالا با همون بودجه مالیمون رو وامی که دولت برای ساخت خونه میداد برنامه میریختیم که بجای اینکه خونه آماده بگیریم، خونه رو خودمون بسازیم🤣(یعنی یه امید عجیبی داشتیم)
البته من ته دلم همیشه میگفتم نه، یعنی میترسیدم که تو ساختن خونه بمونیم و پول دیر دستمون بیاد تازه استرس هاشم هست... خواست خدا بود که چند ماه طول کشید و ما واسه ساخت خونه وقت نکرده بودیم که اقدامی انجام بدیم و یه بار دوست شوهرم گفته بود که برو از جاهای ارزونتر یه خونه بخر... یه وام سنگین تر بردار و به جای اینکه خونه بسازی، یه خونه ارزونتر بخر...
من که این حرفو از زبون شوهرم شنیدم حرفشونو تایید کردم و گفتم خیلی بهتره و رفتیم چندتا خونه دیدیم...
یه وام سنگین برداشتیم و یه خونه که به بودجمون میخورد رو خریدیم با هزار تا سختی ولی ارزش داشت😍 چون بالاخره یه خونه ای داریم برای خودمون🏡
قشنگیش برام اینجاس که دقیقا وقتی سالگرد ازدواجمون رسیده بود داشت جور میشد که خونه بخریم و این بهترین هدیه اولین سالگرد ازدواجون از خدا جونم بود😍 و قشنگتر از اون، این بود که ما از همون موقع ها نیت کرده بودیم که پدر و مادر هم بشیم😍 و من این خونه خریدنمون رو بخاطر این نیت هم میدونم. خانواده همسرم خیلی کمک کردن تو خرید خونه ...خدا به مالشون برکت بده.
من توصیه ام به همه دخترایی که قصد ازدواج دارن اینه که سخت نگیرن تو مواردی مثل عروسی و این جور چیزها...
من حتی آتلیه هم رفتم عکس گرفتم ولی یه جوری برنامه ریزی کردم که خیلی قیمتش مناسب بود.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ دیدار آرتین با رهبر معظم انقلاب
مقام معظم رهبری: "با شما هم دردیم، غم این بچه ما رو رها نمیکنه..."
💥آرتین سرایداران، کودک خردسال بازمانده از حادثه تروریستی حرم حضرت شاهچراغ در شیراز است که پدر، مادر و برادرش در برابر چشمان او در این حادثه به شهادت رسیدند.
👈 این دیدار، ظهر امروز پس از بیانات حضرت آیتالله خامنهای در جمع دانشآموزان سراسر کشور انجام شد.
#شاهچراغ
#برای_آرتین
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#علامه_طهرانی
✅ داشتن کودکان و انس با آنان، نفس را لطافت میبخشد و بهرهی انسان را از فیوضات الهی بیشتر مینماید و سیر انسان را سرعت میبخشد؛ زیرا آنها در عالم توحیدند و طبعاً معاشرت با آنها انسان را متوجه عالم توحید میکند.
📚 نور مجرد - جلد دوم
#فرزندآوری
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
✅ فرزندتون رو از نعمت خواهر و برادر محروم نکنید.
#فرزندآوری
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_عباسی_ولدی
⚠️آینده هولناک....
🚨حرفی که یا خیلیها نشنیدهاند یا جدی نمیگیرند !!
#بحران_جمعیت
#سالخوردگی_جمعیت
#جمعیت_مولفه_قدرت
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#مقام_معظم_رهبری
⚠️فردا دیر است...
"نیازهای مربوط به آینده نیازهایی است که اگر شما امروز به فکر نیفتید و برایش کاری انجام ندهید، فردا درخواهید ماند؛ یعنی فردا گیر میکنید. مسئلهی فرزندآوری و تکثیر نسل که من این همه روی آن تأکید میکنم، از این قبیل است."
۱۴۰۰/۱۱/۲۸
#بحران_جمعیت
#سالخوردگی_جمعیت
#جمعیت_جوان_مولفه_قدرت
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✅ نیمی از ایمان...
اَصمَعی (وزیر مامون) میگوید: روزی برای شکار به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم. چشمم به خیمهای افتاد. به سوی خیمه رفتم، دیدم زنی جوان و باحجاب در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازهاش در مال شوهر تصرف نکند) اما مقداری شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما میدهم. شما بخورید، من نهار نمیخورم. شیر را آورد و من خوردم.
یکی دو ساعت نشستم، دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی سیاه سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی میکرد و نق میزد، ولی زن میخندید و تبسم میکرد و با او حرف میزد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم. من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و جوانی خود را به پای این پیرمرد سیاه بداخلاق فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانیش؟! ثروتش؟! تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه با اخلاق بود با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست میخواهی بین من و شوهرم اختلاف بیندازی. "هُنَّ لِباس لَکم وَ اَنتُم لباس لَهُنَّ»
چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری دهد گفت: اصمعی! دنیا میگذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر. اصمعی! امروز گذشت. من که در بیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم میبودم باز میگذشت. اصمعی! یک چیز نمیگذرد و آن آخرت است. من یک روایت از پیامبر اکرم شنیدم و میخواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود: "نیمی از ایمان، صبر و نیم دیگرش شکر است." اصمعی! من در بیابان به بداخلاقی و تند خویی و زشتی شوهرم صبر میکنم و به شکرانه جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد خدمت میکنم که ایمانم کامل شود.
📚کتاب ازدواج و پندهای زندگی
#آداب_همسرداری
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1