#تجربه_من ۶۰۵
#سبک_زندگی
#فرزندآوری
#تحصیل
#قسمت_اول
من متولد ۱۳۶۲ و فرزند آخر خانواده هستم، پدرم وقتی پنجم دبستان بودم به خاطر جراحت های شیمیایی شهید شدند و خوب کمبود محبت پدر، خیلی برام سخت بود و باعث شد تمایل زیادی به جنس مخالف داشته باشم.
مامانم، معلم بود، به همین دلیل خیلی درگیر بود، هم کار بیرون و هم کار خونه، خیلی حواسش به من نبود. خواهرام زود ازدواج کردن و من تنها...
من با همسرم دوست بودم و باهاش ازدواج کردم، خانواده ما مذهبی نبودن فقط نماز و روزه و .... داشتن و مخالف شدید رهبر...
نمی دونم دعای پدرم بود یا هر چی دیگه، خدا خیلی کمکم کرد و هیچ وقت تو خیلی اتفاقاتی که روی هیجانات جووونی دنبالش بودم، آبروم نرفت البته الان پشیمونم از همه شون ولی چی شد که من اینجوری شدم و تو این راه، به نظرم کمبود شدید محبت از طرف خانوادم...
همسرم هم مذهبی نبود، ما سال ۸۵ ازدواج کردیم، من وام بنیاد گرفتم، پدرشوهرم هم پول داد، خلاصه ما از روز اول خونه خودمون رفتیم.
بعد از یکسال از ازدواج من، با یسری کلاس ها آشنا شدم که زندگی منو زیر و رو کرد واقعا و تو همون سال های اول، محجبه شدم یعنی فقط روسری، همه هم شاخ درآورده بودن😄
بعد یکسال و نیم از ازدواج، فهمیدم باردارم به طور خدا خواسته، تمام مسائل بارداری رعایت کردم شدیدا، به حضرت آقا علاقه مند شده بودم اما همسرم اصلا😔
تو همه دور همیامون همش بحث سیاسی بود و کلی به آقا فحش و توهین و ....
منم پسرم میبردم تو یه اتاق سرگرم کنم که نشنوه ولی هیچ وقت زبون دفاع نداشتم یعنی پر نبودم راستش فقط آقا رو دوست داشتم.
یادم بیشتر دوستام عکس آقا رو گذاشته بودن تو خونه شون ولی من اگر همچین کاری می کردم شوهرم ناراحت می شد، اینه که عکس ایشون رو تو کمد قایم کرده بودم و هر از گاهی می رفتم عکس بوس می کردم و باز قایمش می کردم😭
تا اینکه بعد ۵ سال خدا دختر دومم بهم داد با یه بیماری مادرزادی که الحمدلله قابل درمان بود اما خدا می دونه چی بر من گذشت، خودم که فکر می کنم به خاطر گناهان و ناپاکی های دوران مجردیم بوده این تنبیه ولی واقعا توسلاتم بیشتر شد بعد دخترم...
تا اینکه قسمت شد با مادرم اربعین برم زیارت امام حسین ع البته قبلش با پسرم و همسرم مشرف شده بودیم.
کلا خاندان امام حسین ع خیلی هوام رو داشتن، من تو دبیرستان تو تعزیه نقش حضرت زینب بازی می کردم و فکر می کنم خانم خیلی به من نظر کردن.
تمام حاجت من در سفر اربعین یک چیز بود، یا امام حسین ع اگر رهبر حق هستن، مهرشون تو دل همسرم بندازید. آخه جو خونه و دور همی ها برام قابل تحمل نبود.😔
وقتی از کربلا برگشتم همسرم دو تا عکس بزرگ آقا روی شاسی گرفته بودن😳 گفتم اینا چیه ؟؟؟ گفت من خواب آقای خامنه ایی دیدم تو خواب با لباسِ تو خونه بودن، خیلی به من محبت کردن، باهاشون غذا خوردم، یه مهری تو دلم ازشون افتاده که خدا می دونه بعد کلی هم احساس پشیمانی که چجوری جبران کنم چرا اینقدر جاهل بودم و ..
امام حسین علیه السلام قربونش برم کار خودش کرد، من هم تو راهم محکم تر شدم.
اینم بگم ما خیلی تو راه مذهبی شدن مخالف داشتیم ولی واقعا شوهرم همراهم بود مثلا یادم من پسر اولم که باردار بودم، عروسی برادرشون بود و من اولین عروسی بود که گفتم نمیرم و ایشون گفت هر جور راحتی با اینکه پدرشوهرم چند وقت با من قهر بود ولی ایشون طرف من و عقیدم بود و می گفت من به اون مرحله نرسیدم ولی به عقایدت احترام میذارم.
خلاصه شکر خدا ما در اثر دعای شهدا، هی قویتر شدیم تو دین مون، من واقعا توبه کردم امیدوارم خدا منو بخشیده باشه 🙏
دخترم یکسال و نیمش بود، چون به خاطر بیماریش یکم روحیم از دست داده بود همسرم تشویقم کرد درس بخونم، خودش هم فوقش رو تازه گرفته بود. منم درس خوندم و رشته دلخواهم تو یه دانشگاه دولتی قبول شدم.☺️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۰۵
#سبک_زندگی
#فرزندآوری
#تحصیل
#قسمت_دوم
اینقدر خوب بود درسم که ارشد هم بدون کنکور به خاطر استعداد درخشان، دانشگاه منو پذیرش کرد و بگم براتون که در دیدار نخبگان رهبری دعوت شدم ❤️❤️
وای که چقدر مزه داد البته از اول تا آخر فقط اشک ریختم و از بین اشکام آقا رو هی میدیدم😄
همسرم هم گفته بود اسم و فامیلم رو بده آقا، بگو حلال کنه، کلا من همیشه همسرم مد نظرم بود، حتی تو دعاهام، دوستام می گفتن اینقدر براش دعا کن، اون دنیا شوهرت اون بالاست تو همین پایین موندی بنده خدا😂
همینم هست واقعا همسرم از نظر ایمان درجه یکه❤️
درس های ارشد تموم شد، می خواستم پایان نامم دفاع کنم که فهمیدم باردار هستم و از اون جایی که تو همه بارادری ها ویارهای وحشتناک داشتم و اینم مثل بقیه مجبور شدم مرخصی بگیرم ۵ ترم خدا رو شکر پسر سومم صحیح و سالم بدنیا اومد و الان که دو سالش خداوند عنایت کردن بنده باز هم باردارم و می خوام ۵ ترم دیگه مرخصی بگیرم 😂 فکر کنم آخر با ویلچر میرم برای دفاع پایان نامم😜
خلاصه عشق سید علی باعث شد زندگیم رونق بگیره و خدا بهم ۴ تا دسته گل با یه شوهر مومن و ماه بده.
خیلی ممنون امام حسین علیه السلام هستم، واقعا رحمتش واسعه است تا ابد کنیز خودش و بچه هاشم.
اینقدر بچه هام روزی داشتن معنوی و مادی که خدا می دونه، دخترم که نگم براتون از وقتی بدنیا اومد روضه های ماهانه تو خونه مون شکل گرفت و همین طور راه به راه زیارت ارباب الحمدلله
الان که بارادارم سه ماه استخدام آموزش و پرورش هم شدم و خداوند توفیق داده در تربیت نسل جدید راهگشا باشم ان شاالله
اینم بگم آخرش که درِ توبه همیشه بازه، من خیلی خیلی بد بودم الان هم البته اسیر نفسم اما خدا چقدر بزرگه، شهدا چقدر دستگیرن
به لطف حق بچه هام خیلی مذهبی و ولایی هستن و همه یه جورایی غبطه بچه هام رو می خورن.
دعا کنیم برای هم تا آخر ثابت قدم باشیم ادامه دهنده راه شهدا باشیم و حواسمون و گوشمون به دهان ابرمرد تاریخ بشریت سید علی نازنین رهبر عزیزمون باشه که قطعا با ایشون راه گم نمی کنیم.
دعا کنید برای من و فرزندانم و همسر عزیزتر از جانم 🙏
دعای خاص شهدا بدرقه راهتون 😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_پناهیان
✅ احترام متقابل...
در تربیت فرزند مکرر گفتند که احترام فرزندان خود را نگهدارید. دوران ادب کردن فرزند ۷ تا ۱۴ سالگی است در این دوران باید او را منضبط بار آورد و بعدش دیگه باید به عنوان یک مشاور و وزیر به او راهنمایی بکنید، حتی از گناهاش تغافل بکنید، در دوران کودکی هم خیلی با محبت برخورد کنید.
👌اما مهمتر از همه ی اینها این است که زن و شوهر چطور با هم برخورد بکنند و چطور کریمانه با هم رفتار کنند.
✅ آقا احترام خودش و همسرش را نگهداره...
✅ خانم هم احترام خودش و به ویژه همسرش را نگهداره...
#تربیت_فرزند
#آداب_همسرداری
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ مسجد طراز اسلامی...
#سبک_زندگی_اسلامی
#مسجد_طراز
#تربیت_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۰۶
#سختیهای_زندگی
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#قسمت_اول
چندسال قبل از پیروزی انقلاب زمانی که ۹ سال داشتم با صلاح دید پدرم، ازدواج کردم. وقتی تازه حال و هوای خاله بازی به سرم زده بود، باید خانه داری میکردم، دختربچه ای نحیف بودم که بلوغ رو تو خونه شوهر تجربه کردم.
همسرم شهر کار میکرد و در ماه چندباری به روستا میومد. یادمه ۱۲ ساله بودم که با لطف خدا باردار شدم، به مادرشوهرم خدا بیامرز خیلی اصرار می کردم اجازه بده که منم برم پیش پزشک، اما اجازه نمیداد و میگفت ما پیش پزشک نرفتیم و راحت هم زاییدیم.
روزهای سختی می گذروندم، من با جثه ضعیف، کار های زیاد و همراهی نکردن بقیه به استقبال زایمان رفتم و ازونجایی که لگنم کوچک بود متاسفانه بچه مرده به دنیا اومد.
یادمه خیلی سخت گذشت بهم، خیلی اما همش به خودم روحیه میدادم که خدا به زودی های زود دامنم رو سبز میکنه اما هیچوقت فکرشم نمی کردم این زودی های زود، بخواد بشه یک انتظار طولانی... 😔
بله من بعد از بارداری ناموفقم، باردار نشدم، از سختی هاش بگم دل سنگ رو آب رو میکنه، چه برسه دل شیعیان رو
من در حسرت فرزند، خیلی تلاش میکردم، کل زندگیمون رو خرج دوا درمان میکردیم، قالی های زیادی میبافتم و هر رج قالی من با خون دلم و طعنه و کنایه های بقیه بافته میشد، چه حرف ها نباید میشنیدم و اما....
از دست دکترای شهرم، کاری برنیامد اما من کوتاه بیا نبودم تا تهران هم رفتم برا درمان آمپول های سنگین، تغذیه های سنگین....
خدا بیامرزه پدرم رو، خیلی حمایتم کرد خیلی یک مدت بچه ی یکی از آشناهامون رو آوردم به فرزندخواندگی، بندگان خدا قبول هم کردند اما بچه بهانه میگرفت، یادمه شوهرم میگفت ببرش بده بهشون، خدا بخواد به ما هم بچه میده اما من ته دلم راضی نبودم.
هست و نیستم رفت برا اولاد، هر کی میرسید میگفت باز نشد، ای داد بیداد و....یکی از روی ترحم، یکی هم.....
همسرم مرد خوش قلبی بود، طوری که وقتی زمزمه های زن مجدد میومد، میگفت خدا به منم بچه میده حالا دیر هم بشه عیب نداره...
تا اینکه یک روز همسرم که از شهر اومد، گفت یکی از دوستاش گفته یزد یک پزشک خیلی مجربی هست، ما که این همه دویدیم، یک سری هم بریم اونجا، یادمه محرم بود، بدجور دلشکسته بودم، اینم بگم وضع مالیمالیمون ضعیف بود و از طرفی حمایتی هم نداشتیم و ما کل حقوق همسرم و دستمزد فرش بافی
خودم رو توشه راهمون کردیم...
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۰۶
#سختیهای_زندگی
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#قسمت_دوم
رفتیم یزد و مطب اون پزشک که متاسفانه گفتن رفته خارج و چند وقتی نمیاد، دلم دوباره شکست😢😢 داخل پارک بودیم همسرم سرش رو پاهام بود و خواب رفته بود قرص ماه کامل بود و من خیره به آسمان روشن تو دلم گفتم یعنی جمال حضرت عباس هم عین این ماه بوده، اینقدر خیره کننده ته دلم اما آرام شده بودم، گفتم مگه جز اولاد چی میخوام، خدایا به حق قمر بنی هاشم دامنمو سبز کن خسته شدم🤲
ما برگشتیم و چند وقتی گذشت، زمستان سردی بود، یادمه سال ۷۰ بود، که نفت تقسیم میکردن و ما داخل صف بودیم، پیت های نفت به صف بودن
یک خانمی که خوب می شناختمش هی خیره شده بود به من، پیت نفت رو پر کردن تا اومدم بلندش کنم، خانمه اومد از دستم گرفتش! گفتم چرا اینطوری میکنی؟ گفت سنگینه، نمیتونی گفتم "میتونم، زحمت میشه" یادمه گفت: رحمته
گفتم شوخیت گرفته!! نوبتت رفت. گفت عیب نداره دوباره برمیگردم ومن مونده بودم هاج و واج 😳😳.
یهویی گفت تو خودت نمیدونی؟ گفتم چی؟ گفت حامله ای... گفتم نه بابا! منو حامله؟!! گفت بریم پیش خواهرم معاینه کنه☺️☺️
خدا رحمت کنه 🤲 خواهرش قابله بود و اونم از خواهرش یکم آموخته بود، خلاصه منو معاینه کرد و گفت بله بارداری😍😍😍😍 و مژدگونیش برا منه، بچت هم پسره الهی که اون لحظه هزاران بار نصیب آرزومندان😄😄
کلی سفارش کرد که کارسنگین نکن و.... من رفتم تحت نظر شدم پیش کسی، تا مدت ها نگفتم باردارم، هرکی میگفت بیا اینو بلند کن میگفتم دیسک دارم و...
ویار خوبی داشتم بیشتر شکمو بودم تا حالت تهوع و...😉😉😉
وقتی به همسرم خبر بارداریم رو دادم، خیلی خوشحال شد، خندید و گفت: "خداروشکر نوبت منم شد."
از ماه ششم، زمزمه بارداری من همه جا پیچید، ما هم داخل روستا، محیط کوچیک گذشت و گذشت تا رسیدیم به جای خوشش، شب تاسوعای حسینی بود من هم حسابی سنگین شده بودم که یهویی کیسه آب پاره شد و من راهی بیمارستان شدم.
سزارین شدم گل پسری زیبا و سفید که از عنایت و الطاف قمر منیر بنی هاشم نامش رو عباس گذاشتیم، بسیار شیرین زبان بعد از خان پسرم، بازم باردار شدم که متاسفانه نموند دوباره اقدام کردم که خداروشکر دو فرزند دیگه خدا بهم عنایت کرد.
سختی بوده، شیرینی هم بوده، دومادشون کردم، نوه دار هم شدم، درسته الان هم سن های من نوه هاشون ازدواج میکنند و من تازه نوه دار شدم اما خوبه خدا رو شکر...
همگی دعا کنیم که از لطف خدا جا نمونیم سرتون رو درد آوردم حلال بفرمایید
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#آیت_الله_قاضی
📌مواظب فرصت ها باش.....
"زمانی برسد که ما محتاج گفتن یک لا اله الا الله و محتاج گفتن یک استغفرالله می شویم و دیگر به ما فرصت نمیدهند مواظب از دست رفتن فرصت ها باشیم."
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_پناهیان
📌باور نمی کردم....
باور کنید، اصلا باور نمیکردم جوونهای مجردی باشن، در طول این مدتی که نایب امام زمان علیهالسلام توصیه فرمودن، اینا جدی نگیرن؛ بعد هیئتی هم باشن! باور نمیکردم... میگفتم اشارهی آقا بسه دیگه.
الان ... وقتی شماها رو میبینم، ... باور میکنم که امام صادق [علیهالسلام] چهارهزارتا شاگرد داشتن، میگفتن دنبال چهلتا مرد میگردم...
از شما بهتر کی؟ شما آخرشین دیگه! به خودتون نگاه کنید! خجالت نمیکشید؟!
خانواده شیعه، دخترش، پسرش، گیرِ بند و بیلهای الکی ازدواج نمیکنه. ازدواج میکنه، تیتیش مامانی بازی در میارن، بچهدار نمیشن... .
یه جوری تشریک مساعی کنید. موضوع مهمتر از این حرفهاست. بازی در نیارید!
وقتی که آقای تو داره در مورد تحدید نسل صحبت میکنه، یعنی تو باید بگیری مطلب رو، نه اونی که لقمهی حرام تو خونهاش میبره...
هر خانواده دهتا بسه؟!
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#بحران_جمعیت
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌«همدم امروز ، یاور فردا»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۰۷
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#مدیریت_اقتصادی
#بارداری_بعداز_35_سالگی
#غربالگری
#دوتا_کافی_نیست
فرزند اول ما در شرایط مالی خیلی خرابی به دنیا آمد، همسرم درس می خوند و کار پیدا نمیکرد. منم به خاطر مسائل مالی از دانشگاه انصراف دادم، اون موقع من ۲۰ سالم بود.
توی خونه شروع کردم به کارهای هنری تا کمی بتونم کمک خرج باشم، بچه رو هم کهنه می کردم تا در پول پوشک صرفه جویی بشه.
ما عروسی نگرفته بودیم و با پولش و چند وام دیگه تونسته بودیم یک خونه خیلی کوچیک بگیریم، پسرم اصلا خواب نداشت وکلی دل درد داشت که واقعا منو از آوردن بچه بعدی منصرف میکرد.
وقتی بزرگتر شد دیدم توی پارک و مهدکودک و فامیل و همسایه نمیتونم براش همبازی پیدا کنم چون سطح فرهنگ خانواده ها خیلی باهم فرق میکرد، برای همین کلی تحقیق کردم که تمام مشکلات پسرم با یک فرزند دیگه توی خونه بر طرف میشه.
البته اون زمان همه ما رو نهی می کردند،
ولی به خاطر اینکه پسرم رو از تنهایی در بیارم یک پسر دیگه آوردم، با تمام مشکلات واقعا راضی هستم.
بعد از زایمان کم کاری تیروئید گرفتم، رحمم دیگه جنین نگه نمیداشت کلی دوا درمون کردم تا بتونم یک فرزند دیگه بیارم، چون من خواهر نداشتم، خیلی دلم دختر می خواست.
خدا هم منت بر سرم گذاشت و بهم داد ولی اختلاف سنیش با برادراش زیاد شد.
بعد از اون به خاطر تنهایی های خودم دست به کار شدم تا بتونم با دارو بازم بچه بیارم،
ولی ۵ ماهه از دست دادمش،
بعد از چند سقط، تونستم در سن ۳۸سالگی بازم باردار بشم، ولی چون ۳۸ ساله بود با اصرار دکتر آزمایش غربالگری رو انجام دادم.
نتیجه آزمایش اومد که بچه سندرم داون هست وباید آزمایش آمینیو سنتز بدم وقتی تحقیق کردم، گفتن امکان سقط جنین هست برای همین منصرف شدم و دیگه دکتر نرفتم.
شرایط روانی بدی بود، همش با خودم احساس میکردم دارم کسیو به زور به دنیا میارم که مریضه ... اما به خودم ندیدم که بچه رو سقط کنم و میگفتم حتما قسمتم اینه که بچه مریض داشته باشم.
با وجود این شرایط روانی و دل پریشونی، دخترم روز تولد حضرت زهرا سال۱۴۰۰ به دنیا آمد، سالم ، خوشگل، باهوش و تو دل برو...
از وقتی آمده دنیای منو تغییر داده، من الان با ۳۹ سال سن، یک پسر ۱۸ ساله، یک پسر ۱۴ ساله، یک دختر ۷ ساله و یک دختر ۱ ساله دارم.
و خدا رو شکر می کنم که این نعمات رو به من داده و دعا می کنم که بازم بهم بده.
درمورد مسجد هم من کلا خونه روبه روی مسجد گرفتم که بچه هامو مسجدی بار بیارم.
مسجد ما خیلی جوان محور هست البته بعضی مواقع بزرگترها، کم لطفی می کنن ولی من حدیث از پیامبر براشون میگم.
وای بر مردمی که صدای گریه بچه از مسجدش نیاد.
همش بهشون میگم شماها می تونین توی خونه نماز بخونین ولی بچه ها باید توی مسجد بزرگ بشن.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۶۰۷ #فرزندآوری #سختیهای_زندگی #مدیریت_اقتصادی #بارداری_بعداز_35_سالگی #غربالگری #دوتا_
#ارسالی_مخاطبین
#تجربه_من ۶۰۷
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075