eitaa logo
دوتا کافی نیست
49.6هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.4هزار ویدیو
33 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۸۶۷ من متولد ۷۶ هستم و همسرم ۶ سال از من بزرگترن. آبان ۹۳ به طور سنتی ازدواج کردیم و شهریور ۹۴ طی یک عروسی که به صورت مولودی بود و ساز و آواز نداشت، زندگیمونو از زیر صفر 😅 شروع کردیم. پدرم به جای جهیزیه، برامون یه واحد مسکن مهر خرید و یک سوم مبلغ خونه رو هم شوهرم طی ۴ قسط پرداخت کردن. جهیزیه در حد رفع نیاز بردم که همون مقدار هم جنس خوب خریدن مادرم. حمایت خاصی نداشتیم و همسرم که طلبه بودن با یک عالمه بدهی مجبور شدن که طلبگی رو رها کنن و برن کار کنن. چون حوزه اجازه تحصیل و کار همزمان رو نمی‌داد بهشون. شش ماه بعد از عروسی، باردار شدم که ۸ هفتگی مسافرت رفتم و تو مسافرت زمین خوردم و اومدم خونه سقط شد. درد شدیدی داشتم و هیچکس از خانواده نمیدونست که این درد برا سقطه... من به جز خودم، ۴ تا خواهر دارم که هرکدوم ۲یا ۳تا بچه دارن و تا حالا تو خانواده سقط نداشتیم. فردای اون روز رفتیم سونوگرافی، گفت که سقط شده و کمی بقایا مونده که برو دکتر قرص میده برای دفعش. تو مطب دکتر با درد وحشتناک شکم و کمر ۴ ساعت تمام نشستم تا نوبتم بشه. این درک وجود نداشت که خانومی که شرایط خوبی نداره رو زودتر بفرستن داخل. آخر طاقتم تموم شد و چادرم رو کشیدم رو صورتم و یه دل سیر گریه کردم. دکتر گفت چندماه باردار نشو و خودت رو تقویت کن. ۴ ماه بعد باردار شدم. این بار همزمان با خواهرم. ۱۲ هفته یه کوچولو مشکل داشتم که خوب شد. تا ۲۰ هفته همه چیز خوب بود که یک شب از خواب پریدم بازم، متوجه نشدم که کیسه آب پاره شده. چون تجربه ای تو خانواده نداشتیم. صبح به شوهرم گفتم حرکات بچه کم شده منو ببر صدای قلب شو بشنوم. صدای قلب شنیده شد و برام سونو مایع آمنیوتیک نوشتن. برگشتم خونه که عصر برم سونو بدم. که احساس کردم بچه داره سقط میشه. دوباره رفتم بهداشت که گفت داره سقط میشه😭 با آمبولانس اعزام شدیم به زایشگاه، تشخیص این شده که علت سقط نارسایی سرویکس هست و برای بارداری بعد باید سرکلاژ بشم. طی سه ساعت درد زایمان پسرم سقط شد. هردو خانواده داغون و ناراحت بودن. آخه همزمان با خواهرم باردار بودم و پسر اون ۴ ماه بعد به دنیا اومد و برای من از بین رفت. ۹ ماه بعد اقدام به بارداری کردم و سه ماه بعد باردار شدم. یعنی یکسال بعد از اون سقط تلخ... این‌بار پیش خانم دکتر شبیری رفتم و ایشون گفتن که ۱۳ هفته باید سرکلاژ بشم. استراحت مطلق بودم و سرکلاژ. به درخواست خودم ۳۹ هفته سزارین شدم و پسرم محمد مبین آذر ۹۷ به دنیا اومد. چون دوران بارداری فقط با قرآن مانوس بودم و خودمم اضطراب نداشتم بچه خیلی ساکت و آرامی بود. شیر خوبی هم داشتم که پسرم فقط شیرمادر خورد. فوق العاده تپل و خوش اخلاق و دوست داشتنی. ۴ ساله که شد، کاملا ناخواسته باردار شدم. ۱۱ هفته که شدم سرما خوردم. ولی هر روز با وجود درمان های خونگی بدتر شدم. بعد ۱ هفته رفتم بیمارستان، و بعد آزمایش مشخص شد که کرونا گرفتم. ده روز پایانی سال گذشته رو بستری بودم و آنتی بیوتیک های خیلی قوی دریافت میکردم. هر روز فکر میکردم جنینم مرده ولی روز آخر رفتم سونوگرافی و خداروشکر مشکلی نبود. بازم سرکلاژ شدم و استراحت مطلق. ۳۸ هفته محمدامین عزیزم به دنیا اومد. و الان ۲ ماهشه.خیلی خوش قدم بود و ما بعد از ۸ سال که از زندگیمون می‌گذشت ماشین خریدیم. دوست دارم یه فرزند دیگه داشته باشم. ولی اطرافیان و همسرم به خاطر بارداری های سختم اجازه نمیدن. انشالله خدا به همه کسایی که چشم انتظار فرزند هستن فرزند سالم و صالح عطا کنه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۷۴ بعد از سه روز که بستری بودم بدنم به داروها واکنش منفی نشون داد و چون جون خودم در خطر بود مجبور شدن داروها رو قطع کنند. گفتن دیگه توکل بر خدا ان شاا... که دردها شروع نشه ولی... من همون روز بعد از قطع داروها طبیعی زایمان کردم. دخترم بدنیا اومد و من برای اینکه زودتر به دستگاه برسوننش شاید که زنده بمونه حتی بغلش نکردم😭 ولی چند دقیقه بیشتر تو این دنیا نبود. فرشته کوچولوی من ما رو تنها گذاشت. دوران سختی بود خیلی خیلی سخت ولی با کمک خدا تونستیم از این امتحان سخت خدا عبور کنیم. چند ماه بعد مجدد اقدام کردیم و این‌بار از همون اول پیش خانم دکتر خوشه مهر تشکیل پرونده دادم. خدا خیرشون بده خیلی دلسوزانه و نسبت به بیماران متعهد هستند. با اینکه طول سرویکس خوب بود ولی گفتن من ریسک نمیکن، چون سابقه زایمان زودرس داری سرکلاژ میکنم. وقتی فردای عمل اومدن توی بخش گفتن فقط خدا بچه ات نگه داشته چون طول سرویکس در عرض سه چهار روز کم شده بود و اگر سرکلاژ نمی‌شدم اون خاطره تلخ دوباره برام تکرار می‌شد. بعد از یک هفته مجدد درد داشتم بله بچه اومده بود پایین و سرکلاژ داشت باز میشد من گریه میکردم و... خانم دکتر پیشنهاد پساری دادن و من قبول کردم. و بعدش هم استراحت مطلق. خیلی سخت بود. ویار وحشتناکی داشتم و دکتر می‌گفت تا میتونی استفراغ نکن چون بهت فشار میاد ولی من... 😔 هیچی نمیتونستم بخورم استخوان دردهای شدید گرفته بودم، میگرنم مدام اذیت میکرد. یبوست شدید و... خلاصه که خیلی بارداری سختی بود. ولی خدا رو شکر تا هفته ۳۶ کشید و بعدش دخترم طی یک زایمان طبیعی زیر نظر خانم دکتر خوشه مهر بدنیا اومد. وقتی گذاشتنش روی شکمم باورم نمیشد بچه ام رو در آغوش دارم. اشک شوق میریختم. خانم دکتر دست گذاشت روی سرش و کلی براش دعا خوند😍 بعدشم گفت خدا رو شکر که دیدم بچه تو بغل گرفتی، تو از مریض های پر استرس برای من بودی😅 خدا رو شکر حالا با اومدن دخترم تازه فهمیدیم زندگی یعنی چی؟!! با همسرم به هم می‌گفتیم چه طوری قبل از این نخودچی زندگی میکردیم ؟!!! و بعد به این نتیجه رسیدیم که زندگی نمی‌کردیم بلکه فقط زنده بودیم. امیدوارم همه این لحظات در آغوش گرفتن بچه شون رو تجربه کنن. خلاصه که ما حالا یه دختر داشتیم و از نظر خانواده بس بود. ولی بعد فرمان حضرت آقا اومد. با همسرم صحبت کردم و قرار شد سنت شکنی کنیم و دومی رو هم بیاریم😱 که از شانس بد ما کرونا شد😬 هنوز نه واکسنی بود و نه دارویی. روزی بیش از ۷۰۰ نفر جون میدادن و در همین میون محل همسرم هم منقل شد به یه شهر دور مرزی‌. رفتیم شهر غریب، نه دوستی، نه آشنایی ... خلاصه که دیدیم با این شرایط نمی‌تونیم به بچه دیگه فکر کنیم چون من در بارداری به مراقبت ۲۴ ساعته نیاز داشتم. پس از فرصت استفاده کردیم و با همسرم مجدد درس خوندن رو شروع کردیم. و ارشد گرفتیم یه کتاب نوشتیم و چاپ شد😍 بعد از یکسال برگشتیم شهر خودمون و... خدا قسمت کرد رفتیم کربلا، اونجا از آقا یه بچه دیگه خواستم. دخترم خیلی می‌گفت کاش خدا به ما نی نی بده، موقع فوت کردن شمع تولدش، موقع دعا سر سفره هفت سین و حتی توی سفر کربلا تا نگاهش به گنبد امام حسین افتاد گفت امام حسین به خدا بگو به ما یه نی‌نی سالم یده😅 به همسرم گفتم دیگه داری با اعتقادات بچه بازی میکنی. بعد از برگشت از سفر باز با همسرم صحبت کردم و صحبت های رهبر رو گوشزد کردم. بهم گفت خیلی دنده پهنی با اون بارداری وحشتناک بازم میگی بچه😂 ولی بالاخره قبول کرد و من مجدد باردار شدم. بگذریم که چه قدر بهمون حرف زدن و تیکه انداختن و متهم شدیم به بی فکری و الکی خوش بودن و... گاهی دلمون خیلی می‌شکست ولی به خدا توکل کردیم. این بارداری خیلی سخت تر بود. ویار شدید جوری که دمیترون اثر نداشت، رینت بارداری، تومور لثه بارداری، تیرویید بارداری، یبوست شدید، ویار سخت و استراحت مطلق و سرکلاژ و.... این بار ۴ بار بستری شدم در طول بارداری، هر بار ۳ روز. بارداری هام همه ریسک بالا هست و دردسر😅 ولی خدا رو شکر این‌بار هم دخترم زیر نظر دکتر خوشه مهر به صورت طبیعی و برای سربازی آقا امام زمان بدنیا اومد و خانم دکتر بعد از تولد این یکی هم دست گذاشتن روی سرش و کلی براش دعا کردن. ( خدا این بچه، پدر و مادرش و نسلش رو پاک و از بیماری دور و سربازان امام زمان قرار بده و...) اینو نوشتم که بدونید گاهی تو بعضی خانواده ها فرزند دوم همون حکم فرزند پنجم و ششم بعضی خانواده ها رو داره. ما قرار بود فقط یه بچه داشته باشیم ولی وقتی آقا گفتند ما هم اطاعت کردیم و بچه دوم فقط برای سربازی امام زمان و به امر ولی بدنیا اومد. الان دختر اولم ۶ سال و نیمه و دختر دومم چهار ماهه است. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۷۴ اینم بگم که برای هیچکدوم از بچه هام متاسفانه شیر نداشتم و مجبور شدیم علیرغم تلاش های زیاد این رو بپذیریم که منم مثل مادربزرگم شیر ندارم و باید شیر خشک به بچه ها بدم. هزینه شیر خشک هم که...بگذریم. فقط اینو بگم که الان همه عاشق همین دخمل دومی هستند حتی همونا که سرزنشمون می‌کردن 😂 پدر و مادر هامون گفتن شما که هیچی با این بارداری و استرس ها و... باید بگیم که ما هم جهادمون رو کردیم🤣 دیگه خواهشاً فکر بچه نباشید. دوتا دارید و تمام. آخه هنوزم محل کار همسرم در شهری غیر از محل سکونتمون هست و تمام زحمت دکتر رفتن و سونو و آزمایش و بیمارستان و... به دوش پدر و مادرم و پدر همسرم بود. ولی امروز همسرم بهم گفتن ما یه بچه دیگه میخواییم😍 من گفتم نه دوتا دیگه 😂 خلاصه که اگه بقیه بفهمند که ما چه نقشه ای داریم حسابمون رسیده است. اونم با اون بارداری های من😂 همسرم میگن من به چشم دیدم منی که هیچی نداشتم وقتی به خدا توکل کردم و برای ازدواج اقدام کردم، درهای زیادی برام باز شد و خیلی از مشکلاتم برطرف شد. تو اومدی تو خونه ام و هنوز یه هفته از عروسی مون نگذشته بود که ماشین خریدیم. چیزی که من تو خوابم نمی‌دیدم. دختر اولمون وقتی بدنیا اومد علاوه بر روزی معنوی و مهر و محبتی زیادی که در خونه جریان گرفت، همسرم یه شغل خوب تو یه شرکت خوب بهش پیشنهاد شد و رفت سر اون کار و با دنیا اومدن دختر دوم هم، رزق مادی و معنوی زیادی اومد. خیلی خیلی دعامون کنید ان شاا... خدا از ما نسل علوی و زهرایی به جا بگذاره، همگی سرباز آقا امام زمان باشن. خدا ان شاا... دامان همه اونایی که از خدا اولاد می‌خوان سبز کنه به اولاد سالم و صالح کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
در ارتباط با طول سرویکس خواستم بگم که منم از هفته های اول طول سرویکسم کم‌ بود بین ۲۳تا ۲۶، عید مشهد بودیم و ۴ماهه باردار بودم. بعد که برگشتیم کمر درد و دل درد زیاد داشتم و رفتم سونو و... که گفتن طول سرویکست کمه. همون روز دیگه استعلاجی گرفتم از دکتر و نرفتم سرکار. چندین دکتر متخصص مطرح در تهران رفتم و همه میگفتن سرکلاژ اما دکتر خودم که پزشک پریناتولوژی (بارداری های پرخطر) بودن گفتن اصلا تا زیر ۲۰ نیاد، نیاز به سرکلاژ نیست و البته هر هفته سونو میشدم محض اطمینان. گفتن استراحت مطلق باید باشم. اما من رعایت نمیتونستم بکنم یعنی از نشستن و دراز کشیدن بیشتر بدم میومد. افسردگی گرفته بودم و این حس استراحت مطلق و... بدتر می‌کرد حالمو. برا همین پا میشدم کارام میکردم و برای رفع حال بدم مسافرت می رفتیم. توخونه هم کارام آروم آروم انجام می‌دادم. یعنی کامل خودتون نندازین به استراحت مطلق چون یه حس افسردگیم میاد کنارش و اینکه کم کم کارای روز مره رو انجام بدین با کمک اطرافیانتون. تازززه من اسباب کشی هم کردم تو ۶ ماهگی با همون طول سرویکس ۲۳... که البته دکترم گفت انجام نمیدادی، بهتر بود اما مجبور بودم. پزشک من میگفتن که فقط طول سرویکس نیست که تعبین کننده عمل سرکلاژه، چندین مورد در کنار هم باید بررسی بشه. مثلا جفت پایین یا؛ شکل دهانه رحم به چه صورته و ... اگر اینا نرمال باشن تا زیر ۲۰ نیاد نیاز به سرکلاژ نیست. و اینم بگم که بهم شیاف میدادن. هر شب یکی و یه آمپولم گفتن هفتگی بزنم و از طب سنتی هم دارویی به نان فرفیون تهیه کردن مادرم برام که میگن تاثیرش زیاده.. در نهایت سرکلاژ نشدم و ۳۸ هفتگی بخاطر پارگی کیسه آب زایمان کردم نه بخاطر طول سرویکس کم... حتما حتما بالا پایین رفتن از پله رو کم کنین. راه رفتن طولانی نداشته باشین و نشستن طولانی ‌مثلا تو مسافرتهاتون تو ماشینم، ما هر یه ساعت رانندگی ۲۰ دقیقه استراحت میکردیم. امیدوارم که نی نی هاتون رو سالم و سلامت در آغوش بگیرین همتون ان شاءالله کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۱۰۲ تو تاریک ترین نقطه زندگیم، وقتی همسرم تصادف سنگینی کرده بود و درگیر درمان بودیم، تصمیم گرفتم پیگیر بشم برای بارداری. مستاجری و بیکاری همسرم فقط بخشی از مشکلات بود. درمان همسرم که بسیار مفصل هست داستانش، بزرگترین مساله زنذگیمون بود. دستش از کار افتاده بود و عصب دست آسیب جدی دیده بود. نیاز به فیزیوتراپی و پرتودرمانی داشت. اما روحیه‌ش ضعیف و از درمان ناامید بود. تا اینکه با توسل به امام حسین ع بارقه ای از امید خونه تاریک مون رو روشن کرد. لحظه دنیا اومدنش با همه وجودم فریاد میزدم آقا جان....نوکرته. به همسرم گفتم هر اسمی براش بذاری من فقط حسییییین صداش میزنم. با لطف خدا با قدم پسرم در کمال ناباوری و البته با سختی زیاد روزهای مستاجری تموم شد. برای بارداری اولم چند ماه دنبال درمان بودم و بعد ۳ سال کم کم دلم میخواست بعدی رو بیارم. مدام میگفتم خدایا میشه بدون دوا درمون دومی رو بهم بدی؟؟؟؟ خیلی زود فهمیدم باردارم. ولی قسمتش به دنیا نبود و تو ماه سوم قلبش ایستاد. هرجا رفتم گفتن کورتاژ. یکی از وحشت های من که حالم رو بد می‌کرد، بماند که چقدر تو مراکز درمانی اذیت شدم و نهایتا کارم رو انجام ندادن. متوسل شدم به حضرت مادر...گفتم یا فاطمه زهرا شما خودت تو راهی از دست دادی...در حقم مادری کن نذار کورتاژ بشم. دو هفته صبر کردم. برزخ بدی بود تا اینکه در دومین شب قدر معجزه وار دفع شد. ناراحت بودم ولی مدام میگفتم ناشکر نباش، تو یه بچه سالم داری. بوییدن و بغل کردن پسرم قوی ترین تسکین دهنده من بود. بعد از ۸ ماه دوباره باردار شدم. این بار با دنیایی از استرس و ده ها برابر دلبستگی، ایام تعطیلات عید،با کوتاهی که تو مراکز درمانی شامل حالم شد نتونستن نیاز به سرکلاژ رو تشخیص بدن و گفتن برو استراحت کن چیزی نیست. و بعد از دو هفته استراحت مطلق من بودم و اورژانس که میگفتن اورژانسی باید سرکلاژ بشی و رو تخت عمل بچه ۵ ماهه ام رفت و بخش بزرگی از وجود منو با خودش برد. مادری که بچه‌ش سقط میشه، تنها عزاداری هست که جامعه بهش حق نمیده عزاداری کنه، اصلا نمیشه گفت. فقط از خدا میخوام هیچکس اون حال رو تجربه نکنه. این بار بعد از ۷ ماه خداوند لطفش رو شامل حالم کرد. تصمیم گرفتم به استرس هام غلبه کنم، حالم خوب باشه و... با توسل به اهل بیت انرژی خوبی داشتم و سعی میکردم منفی بافی نکنم. فقط به فکر سرکلاژ بودم که این بار نذارم اتفاق قبلی تکرار بشه. جواب سونو رو بردم پیش دکتر و گفتم زودتر برای سرکلاژ بهم وقت بده چون فهمیده بودم کسایی که یکبار سابقه چنین سقطی دارن باید سرکلاژ بشن. دکتر موارد مختلف رو چک کرد و با تردید و تامل گفت قبل سرکلاژ شما باید یه آزمایش دیگه بدی گفتم مشکلی ندارم فقط تمرکزم روی سرکلاژ بود. گفت باید تست امینیوسنتز بدی. (دیده بودم کسایی که بعد این تست کلا بچه شون رو از دست داده بودن.) چون بچه شما مشکوک به سندرم دان هست و احتمالش هم خیلی پایین نیست. احتمال این وجود داره که دستور سقط بدیم و در این صورت سرکلاژ تو اولویت نیست گفتم من این تست رو انجام نمیدم گفت یه آزمایش خون هست که میتونه جایگزین این تست باشه ولی گرون هست داروهاتو قطع کن بعد از ۳ روز برو آزمایش و جواب بعد ۱۵ روز میاد اگر اوکی بود برو سرکلاژ... با این شرایط، من تقریبا ۳ هفته رو از دست میدادم. وقتی اومدم خونه یک انسان ناامید بودم که هیچ حسی نداشتم تا صبح بیدار بودم. تصمیم گرفتم برم سرکلاژ و بعد برم آزمایش... چندجا رفتم ولی هیچ دکتری قبول نمیکرد مثل کسی نگاهم میکردن که داره دیوانه بازی درمیاره. اصلا با علم سازگار نبود این تصمیم، تا اینکه خداوند یه فرشته مهربون سر راهم گذاشت و دکتری رو بهم معرفی کرد رفتم پیشش و اون هم مثل بقیه .... گریه کردم گفتم من اگه تا جواب آزمایشم بیاد بچه مو بی خودی از دست بدم دیونه میشم اگر بچه از دست بره و بعدش جواب آزمایش بگه بچه سالم بوده، کی جوابگوی منه؟ انسان واقعی بود. نامه بستری داد رفتم بیمارستان، آزمایش غربالگری رو نبردم، فقط نامه اون دکتر که تو اون بیمارستان پست مهمی داشت. بالاخره بستری شدم. روز عمل دکتری که کشیک بود قبل از عمل ازم آزمایش غربالگری خواست و با بهانه های مختلف خواستم منصرفش کنم مدام اشاره میکردم من نامه بستری دارم و اون هم قبول نمیکرد میگفت تا مدارکت کامل نباشه عمل نمیکنم. زنگ بزن بگو بیارن یا عکسشو بفرستن... ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist
۱۱۰۲ خسته بودم ازجنگیدن ولی نباید تسلیم میشدم. گفتم خدایا من خودمو این بچه رو به تو سپردم و عکس آزمایش رو به دکتر نشون دادم. ۱۵ ساعت ناشتا بودم و دنیا دورسرم می‌چرخید، با چشم های پر از تعجب گفت اصلا نمیشه سرکلاژ کنی مگه الکیه! تو دو هفته دیگه هم باید بیای سقطش کنی بعد میخوای جاشو محکم کنی که چی؟! گفتم اشکال نداره شما منو عمل کن. با تردید بردنم اتاق عمل دکتری که تازه فهمیدم ایشون جراحی رو باید انجام بدن، اومدن پیشمو با مهربونی تمام چیزهایی که میدونستم رو بهم گفت. و گفت عمل رو انجام نمیده چون مصلحت منو میخواد. دستش رو گرفتم گفتم من یه بچه ۵ ماهه از دست دادم بخاطر قصور پزشکی. من زمان رو از دست میدم. گفت آمینیو سنتز فوریه اونو انجام بده فردا سرکلاژ کن، گفتم خانم دکتر من که یه آدم عادی هستم، هرکسی تو اطرافم این تست رو انجام داده بچه شو از دست داده، شما که دکتری، ندیدی بعد این تست چقدر بچه ها از دست میرن؟ گفت آزمایش خون گرونه گفتم من مشکلی ندارم. یکیشون با طعنه گفت این خانم میخواد به هر قیمتی بچه شو نگه داره. گفتم من فقط نمیخوام بیخودی از دستش بدم. همچنان حرف خودشونو میزدن که باشه برو آزمایش بده و با جوابش بیا. نهایتا گفتم باشه پس شما پیش خدای خودت تعهد بده تا جواب آزمایش بیاد بچه من چیزیش نمیشه.... داشتن منتقلم میکردن بخش، که پیغام فرستادن ببرن منو سونو، سونو مجددا تایید کرد باید اورژانسی سرکلاژ بشم و دیدم دارن میبرنم اتاق عمل، دکتر گفت با رضایت و مسئولیت خودت عمل میکنم. فرداش مرخص شدم با کوله باری از فکر و یک ذهن خسته از نگاه هایی که همه شون منو احمق فرض میکردن. مستقیم رفتم آزمایشگاه دیروز ۲۷ دی جواب آزمايشم اومد و بچه هیچ مشکلی نداره به لطف خدا و کاملا سالم هست. نفس هام سنگ بود تو و کوهی از خیالات از دوشم برداشته شد. خدایا بقیه شو هم به خودت می‌سپارم ای ارحم الراحمین "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 https://eitaa.com/dotakafinist https://eitaa.com/dotakafinist