eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی مامانا تو خونه اسپند دود می‌کنن، چشم نخوریم.😅😂 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
ازدواج نوبتی نیست... 📌 می‌توانیم برای ازدواج بچه‌هایمان اقدام کنیم، می‌گوییم: حالا باشد بعد. سربازی‌اش تمام شود ... دو تا برادر جلوتر از او هست... ازدواج مثل زاییدن است. به زن زائو نمی‌شود گفت: ... صبر کن هجده نفر بزایند بعد تو... 📌ممکن است هجده نفر بزایند این بمیرد. زایشگاه نوبتی نیست. باید دید چه کسی زود می‌زاید. آنکسی که به زاییدن نزدیک‌تر است باید اتاق زایمان برود ... 📌 گاهی وقت‌ها برادر دوم یا خواهر دوم اگر ازدواج نکند خطرناک است، دو تا برادر جلوتر است، خوب جلوتر باشد. نوبتی نیست. همه جا نوبت درست نیست. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
⁉️ چقدر به فکر عاقبت به خیری، فرزندان مون هستیم؟! موقع ازدواج، آقای نبی لو ۲۳ سال داشت، من ۱۹ سال. همیشه می گفت، ما دیر ازدواج کردیم. خانم حیف نبود؟ این زندگی، به این خوبی رو، ما چهار سال زودتر می تونستیم شروع کنیم. چرا دیر ازدواج کردیم؟! همیشه می گفتن وقتی انسان می تونه زندگی خوبی داشته باشه، چرا دیر؟! بعد شاید باورتون نشه، دخترم مون که ۱۴ سالش بود، خود آقای نبی لو واسطه ازدواج دامادم با دخترم شدن ... اصغر آقا یه طلبه ساده، از روستا های استان همدان بودن و پسر دایی بنده، که در قم در حال تحصیل بودن، یه روز در حرم، همسرم به ایشون گفته بودن، چرا شما ازدواج نمی کنی؟! گفته ‌بود، من شرایط ازدواج ندارم... گفته بودن، حالا اگر من یه خانواده ای رو پیدا کنم که حاضر باشن با شرایطی که داری به شما دختر بدن، شما چکار می کنی؟! ایشون گفته بود، اصلا محاله یه همچین چیزی... من یه طلبه ساده ام... هیچی ندارم... پدرم خوب یه کشاورزه... محاله کسی به من دختر بده... گفته ‌بودن، نه من یه خانواده ای رو می شناسم که شما رو می شناسن، من شما رو بهشون معرفی کردم... برای من خیلی سخت بود. چون فامیل هم بودیم.. گفتم برای من وجهه خوبی نداره، بری و پیشنهاد بدی... آقای نبی لو می گفتن، نه روی شناختی که من از این جوون دارم، دوست ندارم همچین پسری رو از دست بدیم. بعد من می گفتم، اصلا، مگه دختر ما چقدر سن داره، که ما خودمون بخوایم اقدام کنیم برا ازدواجش؟! خلاصه ایشون تونست منو قانع کنه برای این کار ... شهید نبی لو به دامادم گفته بود، من با خانواده این دختر صحبت می کنم. اونها هم با دخترشون مطرح کنن، اگر بتونم موافقت همه شون رو بگیرم، حتما میام بهت میگم. حالا من مونده بودم، چطوری این موضوع رو با دخترم مطرح کنیم. به همسرم گفتم، حالا چطور می خوای به طیبه بگی؟! گفت خانم، اونم راهش رو بلدم. من خودم یه جوری میگم. ایشون نشستن شروع کردن به صحبت کردن با دخترم، که چقدر ازدواج خوبی داره، و چقدر باعث دوری از گناه میشه و اینکه اگر پسر مومن با تقوایی باشه و ... اینها رو توضیح داد برای دخترم، خیلی با بچه ها راحت بود. بعد گفت حالا اگر من به عنوان پدرت، یه پسری رو معرفی کنم که تمامی این خصوصیاتی که گفتم، داشته باشه، تو چکار میکنی؟ نظرت چیه؟! دخترم بنده خدا همین جور مونده بود... همسرم به دخترم گفت: نه حالا نمی خوام جواب بدی، خوب فکرات رو بکن، بعد جواب بده... من به عنوان پدر تو، خوشبختی تو رو می خوام. اگر یه روزی چنین پیشنهادی بدم، نظرم رو می پذیری؟! بعد از مدتی مجدد موضوع رو با دخترم مطرح کردیم و دخترم هم موافقت کرد. وقتی مجدد با پسر داییم مطرح کرده بودن، ایشون گفته بودن، من حتما باید این خانواده رو ببینم، پدرش رو ببینم، مادرش رو ببینم، رو چه حسابی با این شرایط من، حاضرن به من دختر بدن؟! گفته بودن باشه من هماهنگ می کنم، بیا حرم، بگم پدرش هم بیاد، با هم صحبت کنید. می گفت رفتیم نشستیم، اصغر آقا هم هی نگاه می کرد، با یه حالت نگرانی می گفتن نیومدن، نمی خواید یه تماس بگیرین، ببینید چرا نیومدن؟! گفته بودن: الان من پدر اون دختر، چی می خوای بهش بگی؟! خندید گفت: نه حالا بیان، من بهشون میگم. گفته بودن، اومدن دیگه... من الان پدر اون دختری هستم که گفتم، من طیبه رو برای شما در نظر گرفتم. دامادم تعریف می کنه که وقتی بابا این حرف رو زد، از یه طرف واقعا تو دلم یه همچین چیزی رو می خواستم و دوست داشتم چنین ازدواجی انجام بشه، همیشه می گفتم، کاش این دختر سه چهار سال بزرگ تر بود، من جراتش رو داشتم، که مطرح کنم. از اون طرف می گفتم، کاش زمین دهن باز می کرد من می رفتم داخلش، چقدر راحت بابا گفت، من پدر اون دخترم... خلاصه با هم صحبت کرده بودن و آقای نبی لو گفته بودن از نظر من مسئله ای نیست. به لحاظ مالی هم حاضرم از حقوق خودم، یه کمکی به شما بکنم، ولی راستش رو بخواید، نمی خوام پسری مثل شما رو از دست بدم. من با خانواده هم صحبت کردم و هماهنگ هستند. الحمدالله دختر من ۱۴ سالگی ازدواج کرده... تا به امروز، حتی یکبار هم نگفتم، کاش دوسال دیرتر این ازدواج انجام می شد. الحمدالله هم خودش تونسته عاقلانه با این موضوع برخورد کنه، هم خدا رو شکر، انتخابی که همسرم کرده بود، مناسب و شایسته بود. و تا به امروز هم واقعا خیلی راضی هستیم. دخترم الان یه وقتایی که در فراق پدرش گریه می کنه، میگه، بابا دستت درد نکنه، واقعا عاقبت به خیری منو می خواستی... 🔹خاطره همسر شهید مدافع حرم از واسطه گری برای ازدواج دختر ۱۴ ساله اش در مصاحبه با رادیو معارف کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨پیامبر خدا صلى الله علیه و آله "فرزند بخواهید و آن را طلب کنید؛ چرا که مایه روشنى چشم و شادىِ قلب است." 📚 مکارم الأخلاق، ج ۱، ص ۴۸۰ ✨امام صادق علیه السلام "کسی که مجردی را تزویج کند و امکان ازدواج او را فراهم نماید از کسانی است که در قیامت خداوند به آنان نظر لطف می‌کند." 📚وسائل الشیعه، ج۲۰، ص ۴۵ 🌺 ولادت باسعادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امام صادق عليه السلام مبارک باد کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌بایدها و نبایدهای زندگی مشترک در ۵ سال اول، زندگی باید ها و نباید هایی وجود دارد که باید از آنها مراقبت کرد تا دچار چالش و آسیب نشویم.  در ابتدای زندگی مشترک باید پایه های زندگی به گونه ای محکم باشد که در سال های بعدی زندگی در انتخاب طرف مقابل در زندگی شک و شبه ای بین طرفین وجود نداشته باشد. نباید در زندگی مشترک از الفاظ نامناسب همچون گله مندی، زخم زبان، طعنه و … در قبال همسر استفاده کنیم و عدم بکار گیری اینگونه فتارها خود از جنس محبت می باشد، لذا امر محبت صرفا اثباتی نیست، بلکه مسایل سلبی را نیز شامل می شود،لذا باید مراقب باشیم چه جملاتی را بر زبان جاری می کنیم. باید در زندگی مشترک نسبت به رفتار و گفتار و اعمال خود هوشمندانه و متفکرانه عمل کنیم؛ چرا که طرف مقابل ما انسانی است که پیچیده ترین و هوشمند ترین موجود عالم است، لذا نمی توانیم هر رفتار و فعلی را که دوست داریم انجام بدهیم ،بلکه باید با اندیشه و تفکر رفتار کنیم. باید در زندگی مشترک مراقب باشیم به یکدیگر توهین نکنیم، خصوصا آقایان نسبت به خانم ها رفتار مناسبی داشته باشند؛ چرا که بانوان شخصیتی حساس دارند البته خانم ها نباید غرور آقایان را لکه دار کنند و سعی شود در زندگی مشترک شخصیت طرف مقابل را خرد نکنیم. باید در سال های اول زندگی استعدادهای متناسب با جایگاه هر یک از زن و شوهر پرورش پیدا کند، مثلا مادر در فرزند پروری یا مدیریت خانواده پدر در حوزه اقتصاد خانواده و نظام کلان خانواده توجه داشته باشند کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 "همدم امروز، یاور فردا" کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
در مورد تجربه های مادران از زندگی روزانه شون، چند تا نکته به ذهنم میرسه. یکی اینکه شرایط مادرها بعد از تولد بچه به هیچ وجه قابل مقایسه با دوران قبل از مادر شدن نیست (به خصوص دو سه ماه اول که بچه به شیر وابسته تر هست و همون جور که زود سیر میشه، زود گرسنه هم میشه) بنابراین خیلی انتظار نداشته باشید که زندگی تون مثل قبل باشه. و این نکته رو باید قبل از تولد نوزاد تا حدی به همسرتون بقبولانید که انتظارات و توقعات خاص نداشته باشه. البته خودتون هم باید متوجه این نکته باشید. چون ماه های اول تولد به خاطر مشغله زیاد و بعد به خاطر شیطنت بچه ها قاعدتا خونه کاملا مرتبی ندارید. بعد اینکه خیلی نمیشه از آقایون توقع داشت که با به دنیا اومدن بچه اول خیییلی کمک کارتون باشن. به خصوص اگر مشغله کاری شون زیاد باشه. حالا بعد سومی یه ذره راه میفتن😉😂😂😂 البته خوب همه مردها هم مثل هم نیستن و آدم ها متفاوت هستن ولی کلا خیلی امید کمک نداشته باشید. اما در مجموع تا جایی که میشه و در توان شون هست اول از پدر بچه (چون اول وظیفه اونه) و بعد از آدم هایی که امکان کمک دادن رو دارن کمک بگیرید و نخواهید همه کارها رو خودتون انجام بدهید. قاعدتا انتظار بی نقص نگهداری کردن رو از هیچ کس به خصوص باباها نداشته باشید. هرچی باشه اونها اولین تجربه هاشون هست و ممکنه اشتباه کنن. برای همین از کارهای ساده مثل روی پا یا توی گهواره خوابوندن بچه ها شروع کنید... بعد هم که بچه بزرگ تر شد تو وعده های غذایی که بابا ها هستن غذا دادن به بچه رو حتما به باباها بسپرید و بهشون بگید بچه هایی که تو دوران کودکی با پدرشون غذا میخورن تو نوجوانی رابطه خوبی با پدرشون دارن (این نکته رو یه خانم دکتری تو دوره بارداری گفتن و من هم تجربه ش کردم) دوم اینکه توقع نداشته باشید بتونید برنامه های شخصی خودتون مثل مطالعه کردن و درس خوندن یا سر کار رفتن مثل قبل باشه و باید کارهای جانبی رو به حداقل ممکن برسونید. بنابراین اگر درس میخونید حداقل واحدهای درسی رو بردارید و اگر کار می‌کنید ساعت های کاری رو به حداقل برسونید. سوم این که برای ساعت های خواب بچه برنامه داشته باشید. برای اینکار باید خودتون رو از نظر بدنی قوی نگه دارید که با خوابیدن بچه شما هم خیلی خسته نباشید و شما هم بیهوش نشید😁 (البته که مادرهای بچه های کولیک یا رفلاکسی که خیلی گریه میکنن از این قاعده مستثنی هستن و تو اون شرایط بهتره تا جایی که میتونن استراحت کنن) و سعی کنید اولین کار بعد از خواب بچه آماده کردن شام یا نهار باشه و بعد بقیه کارهاتون رو انجام بدهید. اگر از اون دسته آدم هایی هستید که خواب رو بر هر چیز ترجیح می‌دهید نگران نباشید. بدن شما یواش یواش به کم خوابی عادت میکنه. نکته بعدی، تو خونه های آپارتمانی که معمولا کوچک هم هستن، بچه‌ها هرجایی اسباب بازی شون رو پهن میکنن و بعد رها میکنن و میرن سراغ یه کار دیگه😃 اولا بدونید اسباب بازی بچه‌ها حکم اسباب و اثاثیه مادرها رو داره و خیلی سخت نگیرید که چرا اسباب بازی ها یا حتی لباس های تو کمد رو ریختی. فقط یواش یواش باید بهش یاد بدهید که این کار رو تو اتاق خودش انجام بده و تو مرحله بعدی یاد بگیره که هر اسباب بازی که باهاش بازی کرد جمع کنه و بعد بعدی رو بیاره. در نهایت هم یک ساعت به اومدن بابا با هم دیگه خونه رو مرتب کنید. اگر هم بیشتر از یک بچه دارید از بچه بزرگ تر بیشتر کمک بگیرید. این کار هم به شما کمک میکنه و هم اون رو مسئولیت پذیر بار میاره. و در نهایت بدونید شرایط یه کم سخته ولی سعی کنید بیشتر از هرچیز از وجود نوزاد جدید لذت ببرید تا هم به شما برای کارهای دیگه نشاط و انرژی بده و هم این دوران رو با خاطرات شیرین و راحت تر طی کنید. برای عاقبت به خیری بچه های ما هم دعا کنید.اثر داره😉😁 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۳۱ در سن ۱۷ سالگی با همسرم که تو یه شهر دیگه ساکن بودن، به واسطه یکی از دوستان آشنا شدم. بعد از تحقیق، عقد کردیم و ۹ماه بعد از عقدمون، با پس انداز کم، وام و قرض تونستیم عروسی کنیم. زندگی مون رو تو یکی از اتاق های منزل پدرشوهرم شروع کردیم، بعد از عروسی کلا کادوهای عروسی رو دادیم جای قرض، بدهی... من شبانه روز همه ش تو خونه بودم، همسرمم یا سرِ کار بود. هر وقت هم کارش تعطیل بود فقط موقع غذا خوردن می اومد خونه غذاش رو می‌خورد، می‌رفت گشت و گذار با دوستاش هر وقتم من زنگ میزدم یا جواب نمی‌داد گوشیش رو یا بهم دروغ میگفت که کجا رفته، وقتی می اومد خونه که ازش میپرسیدم کجا بودی ناراحت میشد، قهر می‌کرد. تنها سرگرمی من کارهای منزل بود، حوصله ام خیلی سر می‌رفت، دوست داشتم زودی بچه دار بشم، خداروشکر ۲ماه بعد عروسی فهمیدم که باردارم خیلی خوشحال شدم وقتی ۵ماه شدم، رفتم سونو گفتن دختره، وقتی به همسرم گفتم بچه دختره خیلی ناراحت شدن گفتن اشتباه شده، وقتی رسیدیم منزل مادرشوهرم زودی در رو باز کرد پرسید بچه چی بود؟ وقتی من گفتم دختره، ناراحت شد، هیچی نگفت. خیلی بدجور نگام کرد و رفت. خلاصه هنوز ویار داشتم خیلی حالم بد بود ولی متاسفانه همه ی کارهای منزل برعهده من بود، وقتی به تاریخ زایمان که تو تقویم دورش خط کشیده بودم نگاه میکردم تنها ناراحتی ها و غصه ها از یادم میرفت، وقتی ۸ماهه شدم، مادرم سیسمونی خریدن، حقوق همسرم یه خورده اضافه شد برای اینکه اون خرج رفیق بازی هاش نکنه، گفتم ما وسایل زندگی هیچی نداریم الآنم حقوقت که اضافه شده، میریم وسایل برقی که بیشتر لازم داریم قسطی میاریم اولش قبول نکرد ولی با اصرار زیاد من موافقت کرد، هرچند همیشه به خاطر جهیزیه کمی که دارم همیشه از طرف خانواده همسرم حرف های نیش دار زیادی شنیدم. بالاخره روز زایمان رسید دردهام کم کم داشت شروع میشد که همسرم رفتن مادرم رو آوردن تا با همدیگه بریم بیمارستان، تو راه که داشتیم میرفتیم بیمارستان یکی از دوستای همسرم بهش زنگ زد ما رو دم بیمارستان رسوند و رفت پیش دوستاش... گل دخترم که به دنیا اومد، پا قدمش خوب بود، تونستیم ماشین بخریم، وسایل زندگی از همه چی خریدم، دخترم۲ ساله شد و ما هنوز تو خونه پدرشوهرم زندگی میکردیم و به من خیلی خیلی سخت میگذشت، تا اینکه یه وام با درصد کم گرفتیم و تونستیم ویه خونه نقلی کوچک بخریم. وقتی رفتیم خونه خودمون به همسرم گفتم من دیگه بچه میخوام، اما همسرم موافقت نکردن تا ماه ها اصرار میکردم تا اینکه همسرم راضی شد ولی بشرط اینکه بریم پیش دکتر تعیین جنسیت، منم قبول کردم(برای جنسیت پسر چون خانواده همسرم خیلی پسر دوست بودن همه نوه هاشون پسر بود فقط من دختر داشتم). تا اینکه ما رفتیم پیش دکتر گفتن مشکلی ندارید، هرچی لازم بود برای تعیین جنسیت به ما گفتن، بعد از ۴ماه اقدام کردیم، خیلی ذوق داشتیم که ما برنامه رو دقیق رعایت کردیم، اما وقتی رفتم سونو، گفتن دختره دنیا تو سرمون خراب شد، خیلی ناراحت بودیم. همسرم گفتن تا کسی نمیدونه که حامله هستی، باید سقطش کنی، دختر داریم، ولی من از خدا ترسیدم و قبول نکردم، هرکاری کرد، قبول نکردم گفتم اگه طلاقم بدی، من بچه مو سقط نمیکنم، تو کار خدا نمیشه دخالت کرد. روزها گذشت، وقتی بقیه فهمیدن که من حامله هستم، دوباره دختر دارم، خیلی بهم زخم زبون زدن، جاری هام خیلی مسخرم کردن، مادرشوهرم مدام حرف های نیش دار به من و همسرم میزدن. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۳۱ من تا حدودی میتونستم تحمل کنم اما همسرم مرد بود اینکه تو جمع مسخرش کنن، بهش برمی‌خورد، غرورش میشکست. دخترم که به دنیا اومد خیلی زیبا بود😍جوری که همه ی آدم هایی که زخم زبون می‌زدن، طاقت دوریش رو نداشتن... تا اینکه دخترم ۳ ساله شد، دختر بزرگم می‌گفت من آبجی دارم، داداشم میخوام، مدام بهانه می‌گرفت که من داداش میخوام تا اینکه همسرم دوباره آدرس یه دکتر خوب، طب سنتی پیدا کردن که دوباره بریم دکتر تا بچه بعدی مون بشه پسر ( اماهمسرم گفتن این سری برنامه رو ۷ماه ادامه میدیم،شاید نتیجه بده ) بعد از ۷ماه چشم انتظاری ما رفتیم آزمایشگاه، تست بارداریم مثبت شد بازم به کسی چیزی نگفتیم که من باردارم تا جنسیت تعیین بشه. خلاصه ۱۴ هفته شدم، همسرم گفتن بریم سونو تا ببینیم جنسیتش چیه؟ وقتی رفتم تو اتاق سونو خیلی خیلی استرس داشتم وقتی جنسیت پرسیدم گفتن دختره😔 داشتم سکته میکردم، مدام چهره دخترم که گریه میکرد، می‌گفت همه داداش دارن من ندارم، حرف های نیش داری که سر دختر دومم میزدن همسرم تو جمع بغض گلوش رو می‌گرفت، چیزی نمیگفت، اشکم سرازیر میشد، وقتی به همسرم گفتم دختره خیلی ناراحت شد، گفت فقط باید سقطش کنی این دفعه دیگه به حرفت گوش نمیدم دیگه تحمل ندارم که حرف های نیش دار بشنوم، غرورم رو خورد کنن. خیلی التماس کردم که اینکارو نکن حداقل چند وقت دیگه صبر کن شاید اشتباه شده باشه، اونم گفت فقط ۲ هفته دیگه صبر میکنم. بعد دوهفته رفتم سونو بازم گفتن دختره، همون روز همسرم (گفتن دیگه اصلا و هیچ وقت اسم بچه نیار) دارو گرفتن زیر نظر یه ماما به سختی بچه سقط شد😔😔 این شد بدترین و عذاب آورترین تجربه زندگیم😔😔😔 خدا ما رو ببخشه، حالا یه ساله که از این ماجرا میگذره من موندم و عذاب وجدانی که هر لحظه با من هست. خیلی وقت نیست که با کانال خوب شما آشنا شدم، همش با خودم میگم ای کاش زودتر آشنا میشدم شاید از این طریق می‌تونستم جلو سقط بچه مو بگیرم. به همین دلیل خواستم تجربه مو با کانال خوبه شما در میان بگذارم. که دیگه کسی اشتباه عذاب آور ما رو تکرار نکنه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از مِـرآت
- داستان اول - تولد 👼🏻🤍 نمیدونم تا حالا ترکیب ذوق و استرس و هیجان و نگرانی و خوشحالی رو تجربه کردین یا نه .. اما من اون روز دقیقا تو همچین حالتی بودم! جلوی گل‌فروشی همیشگی وایسادیم بابا پیاده شد و رفت که دسته‌گل بخره اشاره کرد که منم بیام. راستش همیشه خیلی برام مهمه که سلیقه‌م تو انتخاب گل دخیل باشه، اما این‌بار انقدر حواسم پرت بود که یادم رفت منم باید پیاده بشم😅 گل‌هارو انتخاب کردیم و گل‌فروش هم برامون پیچید و راه افتادیم من صبح هم همین راه رو رفته بودم اما این‌بار انگار هی کش میومد و تموم نمیشد🥲 به هر مشقتی بود بالاخره رسیدیم بیمارستان ولی‌عصر وقت ملاقات بود و شلوغ بود رفتیم طبقه بالا نمیدونستم کجا باید بریم و زنگ زدم به شماره ی مامان که بپرسم انتظار داشتم عروس‌خاله‌ی مامانم که پیشش بود جواب بده اما در کمال ناباوری مامانم پشت خط بود🥲 یهو انگار یه جون به جونام اضافه شد حالا دیگه استرس نداشتم مامان حالش خوبِ خوب بود. ازش شماره اتاق رو پرسیدم و رفتیم وارد اتاق که شدم اولین چیزی که چشممو گرفت تختای نوزادا بود دو تا تخت بود و دوتا بچه بی توجه به رنگ لباسا و رنگ پتویی که خودم آمادشون کرده بودم در نگاه اول فهمیدم که دومین تخت، تخت خواهر کوچولوی منه🥺 هیچوقت اون لحظه رو فراموش نمیکنم هشت سال و اندی منتظر یه خواهر بودم و حالا اون دقیقا یک قدمیِ من خیلی ناز و آروم خوابیده بود :)😍 نمیدونستم باید چه عکس العملی نشون بدم گریه م گرفته بود. اون لحظه فقط به خدا فکر کردم خدایی که از بزرگیش نمیشه حرف زد و در توانم نیست... صورتشو که لمس کردم همه ی وجودم پر شد از ذوق صورتیِ صورتی بود عین لباساش🥺💗 موهاش انقدر بلند بود که حتی فک میکردم میشه با چهل گیس اونارو بست 🥺😂 مژه هاشو میشد شمرد انقدر خوشگل بود که دلم میخواست زمان وایسه و من فقط نگاش کنم از دیدنش خسته نمیشدم دستاشو که گرفتم انگار همه ی دنیا مال من بود🥺🥲 اون خواهرم بود و من حالا میتونستم تو بغل بگیرمش باهاش بخندم، باهاش گریه کنم موهاشو براش ببافم، مدرسه ببرمش چادر سرش کنم، باهاش حرف بزنم.. حالا دیگه اون همه ی زندگیِ من بود و من بخاطر داشتنش خوشبخت ترین خواهرِ رو زمین بودم... خواهری که اسمش رو رهبرم انتخاب کرده بود حالا دیگه من خواهرِ نجمه بودم... ♥️
هر چه قرآن بگوید... در زندگی مشترک، نباید سعی افراد در نکته گیری و دقت و کنجکاوی زیاد باشد. البته در این که کسی حق کسی را ضایع نکند ، باید دقت وجود داشته باشد. امّا اگر دقّت کند که مثلاًَ من اگر این دفعه جواب ندادم کلاه سرم می رود و باید گربه را در حجله سر برید، این درست حرف شیطان است. طرفین باید نسبت به یکدیگر گذشت داشته باشند . این شیطان است که می گوید: اگر تو گذشت کردی می گویند ترسیدی. تو این دفعه گذشت نکن تا سر آن ها به سنگ بخورد و برای همیشه راحت شوی. اینها توطئه و دستور شیطان است. هر چه قرآن می گوید همان درست است. قرآن می گوید: نه، این عقیده شیطان است. تو عفو کن ، خدا هم کریم است و خود او به یک صورتی اجرش را خواهد داد. از این جهت است که می گوید:« وَاَعفُوا وَاَصفَحُوا» گذشت کنید و صرف نظر نمائید، دائماً چیز های کوچک را به رخ نکشید. مو شکافی نکنید. زود قضایا را تمام کنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من ۴تا فرزند دارم، بزرگترین شون ۷ سالشه و امسال کلاس دومیه، دوقلوهای ۴سال و ۷ماهه و یه دونه هم ۱سال و ۹ ماهه. من هر روز ساعت ۶.۵ صبح بیدار میشم، صبحانه و تغذیه مدرسه پسرم رو آماده میکنم و وسایلاشو چک میکنم تا حدود ساعت ۷.۵ که بره مدرسه، بعدش مواد اولیه ناهارم رو آماده میکنم و کارایی که سر و صدا نداشته باشه مثل تا کردن لباسای شسته شده، اتو کردن و ... انجام میدم. ساعت ۹ سه تا بچه کوچیکترا رو بیدار میکنم و صبحانه میدم و بعد از کمک دوقلوها در کارای خونه استفاده میکنم مثلا خالی کردن ماشین ظرفشویی از ظرفای شسته، جمع کردن لباسای شسته از روی بند رخت،مرتب کردن خونه(به قول خودشون خونه باید بشه دسته ی گل☺️) من تو این زمان ناهار رو میذارم، اگر جارو یا شستن سرویس ها یا نظافت خاصی لازم باشه انجام میدم. این کارا تقریبا تا ساعت ۱۲.۵ که پسر بزرگم از مدرسه میاد طول میکشه. وقتی میاد ناهار میخوریم، همه با هم جمع و جور میکنیم بعد تا پسر بزرگم کمی استراحت میکنه، پسر کوچیکم رو میخوابونم، بعدش میریم سراغ درس و مشقای آقا پسر، دوقلوها هم برای خودشون بازی میکنن(جمع کردن اسباب بازی ها و وسایل نقاشی و کاردستی و درسی کاملا بر عهده خود بچه هاست) وقتی درسا تمام میشن، کوچیکه هم بیدار میشه و عصرانه برای بچه ها آماده میکنم و تا وقتی در حال خوردن و دیدن برنامه کودک هستن، من کارای اولیه شام رو انجام میدم و ظرفا رو جا به جا میکنم، بعدش با بچه ها مثلا کتاب میخونیم یا کاردستی و نقاشی و این چیزا انجام میدیم یا ۲-۳روز در هفته روز حمامه و به جز پسر بزرگم که خودش میره، بقیه رو حمام میبرم و کارای نظافت رو انجام میدیم یا وقتایی که هوا خوب باشه(شهر محل زندگی ما سردسیره) یا صاحبخونه مون نباشن حیاط هم میریم(گاهی حتی تو حیاط ناهار یا عصرونه میخوریم) بعد از اون من دوباره میرم آشپزخونه، شام میذارم، وسایل سفره آماده میکنم تا همسر میان شام میخوریم و بچه ها سفره رو جمع میکنن ،بعدش تا من دارم آشپزخونه رو سر و سامون میدم، پسر بزرگم وسایل مدرسه فرداشو آماده میکنه و همگی میخوابن(حدود ساعت ۹)، من تا حدود ساعت ۱۱ بیدار میمونم و مطالعه میکنم و حدود ساعت ۱۱.5 میخوابم. این بود تجربه تقریبا ثابت من تو ۵ روز اول هفته(از شنبه تا چهارشنبه) چون معمولا آخر هفته ها مهمان دارم و کمی برنامه م برای آماده سازی خونه، بچه ها، وسایل و مواد غذایی مورد نیاز مهمانان فشرده تر میشه. حتی اگر مهمان نداشته باشم حتما آخر هفته با کمک بچه ها کیک یا شیرینی درست میکنیم، هم بچه ها عاشقشن هم خوراکی سالم خانگیه. من همسرم تقریبا اکثر اوقات خونه نیستن و وقتی هم میان خیلی خسته ان. از کمک بچه ها خیلی استفاده میکنم، بچه ها عاشق اینن که بهشون یه مسئولیت خاص در حد توانشون بدیم مثلا دخترم عاشق کارای خانمانه ست به خاطر همین من خالی کردن ماشین ظرفشویی رو بهش سپردم و هر روز با لذت تمام این کارو انجام میده یا مثلا خوراکی داداش کوچیکه رو بهش میسپارم و با حوصله بهش میده. یا پسرا کارای سخت تر و نیازمند نیروی بیشتر رو بهشون میسپارم و خیلی قشنگ انجام میدن. هر وقت هم که احساس کنم احتیاج هست از نیروی خدماتی برای نظافت عمیق خونه کمک میگیرم(حدودا ماهی یک یا دو بار هر بار حدود ۳-۴ ساعت) به نظرم این کار برای سلامت جسمی و روحی خودم واقعا لازمه، البته همسرم از وقتی بچه ها ۴تا شدن این امکان رو در اختیارم گذاشتن و من ممنونشون هستم. من تحصیل کرده مقطع دکتری هستم اما ترجیح دادم تو خونه بمونم و پرورش و تربیت بچه هام رو خودم بر عهده بگیرم. به خاطر تعداد بچه هام و فاصله سنی کم شون، خانه دار بودنم، مستاجر بودن، مشغله خیلی زیاد خانه داری و بچه داری و خیلی چیزای دیگه از اعضای درجه یک خانواده و فامیل و دوست و آشنا تا هفت پشت غریبه بهم حرف میزنن و طعنه کنایه بارم میکنن، خیلی وقتا هم دلم میشکنه اما کم کم روحیه خودم رو تقویت کردم تا جایی که الان اکثر اوقات یه گوشم دره، یه گوشم دروازه، چون از تصمیماتم و روند خانه داری و بچه داریم پشیمون نیستم. به نظرم یه مادر باید روحیه خودش رو قوی کنه از راهی که مناسب خودشه، برای من این راه مطالعه بیشتر و بیشتر بوده. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075