#ارسالی_مخاطبین
👌 "همدم امروز، یاور فردا"
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#شهید_سلیمانی
✅ پدران جامعه...
مسئولین همانند پدران جامعه می بایست به مسئولیت خود پیرامون تربیت و حراست از جامعه توجه کنند، نه با بی مبالاتی و به خاطر احساسات و جلب برخی از آراء احساسی زودگذر، از اخلاقیاتی حمایت کنند که طلاق و فساد را در جامعه توسعه دهند و خانواده ها را از هم بپاشانند.
#خانواده_مستحکم
#عفاف_و_حجاب
#مسئولین
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ به خاطر امیرعباس...
#حق_حیات
#من_قاتل_نیستم
#زندگی_پس_از_زندگی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#میرزا_اسماعیل_دولابی
📌کمال زن و مرد...
زن و مرد باید به همدیگر خوشبین باشند و هر کدام عیب را از خود بداند و به دیگری نسبت ندهند. اصلاً عیب دیدن کار خوبی نیست.
وقتی میخواهید از منزل خارج شوید اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید. وقتی هم خواستید وارد خانه شوید، بیرون در استغفار کنید و صلوات بفرستید و هر ناراحتی که داری بیرون بگذارید و با روی خوش داخل شوید تا اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند.
کمال زن و مرد در این است.
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
#آداب_همسرداری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوپینگ زندگی... 😍😂
👌این شیرینی تمام شدنی نیست...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🔴 قانون بد رو باید زیر پا گذاشت❓❗️
در جشن روز زن معاونت زنان، در محضر رئیس جمهور محترم، ۵ نفر سخنرانی کردند که ۴ تاشون در نفی قانون حجاب بود. ادبیات دو نفرشون اینطوری بود:
قانون بد رو باید زیر پا گذاشت!
🔺حالا اصلا حجاب رو بیخیال!
یعنی واقعا از این ادبیات ککتون نمیگزه؟!
دلواپسانِ "جامعه" نگران نیستید؟!
عجیبه!
✍ دکتر ابوالفضل اقبالی
#قانون_عفاف_و_حجاب
⚠️قانون مصوب مجلس که به تایید شورای نگهبان رسیده است، لازم الاجراست. با تقسیم قانون ها به خوب و بد، کم کم هر قانونی که به مذاقشان خوش نیاید، قانون بد خوانده شده، زیر پا خواهند گذاشت.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌سربازانی برای امام زمان عج
#فرزندآوری
#برکت_خانه
#دوتا_کافی_نیست
#سقط_مکرر
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۸۶
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آسیبهای_تک_فرزندی
#تنبلی_تخمدان
#قسمت_اول
من دهه هفتادیم. در خانواده ای متوسط و نسبتا مذهبی بزرگ شدم. ما چهار بچه ایم. بچه که بودیم وقتی با خانواده میرفتیم بازار دقیقا در مسیر خونه ما روی یکی از دیوارهای یه اداره، خیلی بزرگ، درشت، پررنگ و با رنگ و لعابهایی که هنوز یادمه، نوشته بودن فرزند کمتر زندگی بهتر...
برای همین تو اون بحبوبه که ما سه بچه نسبتا از آب و گل در اومده بودیم، وقتی خبر بارداری خدا خواسته و چهارم مادرمو در آستانه ی سی و پنج سالگیشو شنیدم، فوق العاده ناراحت شدم و بدخلقی کردم. خدا منو ببخشه واقعا ولی عوضش وقتی به دنیا اومد عجیب عشق و محبت این بچه تو دل همه جا باز کرد. اون بچه خودش الان بیست سالشه.. از همه ما مهربونتر و خوش اخلاق تر و فوق العاده دلسوز و دل رحم نسبت به پدر و مادرم و ما خواهر برادراس...
من اون موقع ها نمیفهمیدم ولی الان که فکر میکنم میبینم این بچه نه تنها از بچگی رزقش با خودش بود بلکه این آبجی رحمت و خیر فراوانی به زندگی پدرو مادرم آورد. مثلا بعد از سالها زندگی تو یه خونه کوچیک و دور از شهر، پدرم خونه رو فروخت با پولش که هیچکس باور نمیکرد تونست زمین بخره و با مقداری که هیچکس باز باور نمیکرد تونست زمین رو بسازه و بعد از سالها سوار پیکان درب و داغون شدن به یمن وجود آبجی کوچیکه پدرم یه پراید نو خرید تو اون سالها...
تو مدرسه هم جزو شاگردای نمونه و زرنگ بود و الحمدالله هر سال امتیاز در مراحل و مسابقات درسی و قرآنی میاورد و کلی جایزه و حتی گاهی مبالغی پول... البته ما چهار خواهر برادر همگی جزو شاگردان برتر مدرسه بودیم ولی این آبجی خدا خواسته واقعا یه چیز دیگه بود. نه تنها ما، بلکه کل فامیل این آبجیم رو خیلی دوست دارن و میگن که خانمی و ادب و متانت از وجودش میباره.
اینو گفتم برا عزیزانی که اگه مادرشون یا اطرافیانشون با سن بالا یا حتی داشتن داماد و عروس باردار شدن توروخدا تا میتونید بهشون دلداری و امید بدین و بدونین که چقد همراهی کردن یه مادر باردار اجر و ثواب داره 😊
وقتی تو سن بیست سالگی ازدواج کردم، همون اوایل شوهرم بهم گفت چهارتا بچه ازت میخوام😄دو دختر و دو پسر👍👍 منم که داغ بودم اون موقع و زیادشوهرمو دوست داشتم گفتم چشم ده تامیارم🤣🤣 ولی با این وجود چون دانشجو بودم بارداری رو گذاشتم واسه بعد دانشگاه.
دانشگام که تموم شد همون ماه اول خدا یاری کرد و پسرنازنین مو باردار شدم. بارداری نسبتا معمولی داشتم که سختیهایی هم داشت. ولی ازهمه بدتر زایمان فوق العاده سخت و طولانی داشتم. من از مادران پر خطر بودم و باید سزارین میشدم ولی نمیدونم چرا تحت تاثیر اطرافیان قرار گرفتم که هی میگفتن طبیعی خوبه.
تو زایمان اول نزدیک بود بچه رو از دست بدم و بعدش نزدیک بود جون خودمم از دست بره. با اینکه طبیعی قطعا از سزارین بهتره ولی مادران عزیز با دکتر متخصصتون همراه باشید و هرکدوم رو براتون تجویز کردن اصرار بر دیگری نکنید.
پسرم که به دنیا اومد کولیک داشت از نوع شدید و این شروع ماجرای پر درد من بود. بیقراری ها و گریه های ممتد بچم اونقد شدید بود که گاهی اون گریه میکرد منم روبروش مینشستم گریه میکردم. بی تجربه و خام بودم و واقعا هیچی از بچه داری نمیدونستم. با اینکه چند صباحی هم خونه مادرم بودم ولی عملا من نوزادی پسرمو خوب درک نکردم و به نوعی خودمم دچار افسردگی پس از زایمان شدم.
شوهرمم از من بی تجربه تر. اصلا تو اوضاع بچه داری کمکم نمیکرد و بچه که گریه میکرد هی میگفت شیرش بده. بلد نبود چند دقیقه بچه رو نگه داره یا شبها اونم از خوابش بزنه و چند دقیقه بچه رو بگیره که منم بخوابم.
از پا قدم پسرم بخوام بگم دروغ چرا، اوضاع مالی مون به شدت خراب شد. نمیدونم خدا میخواست مارو امتحان کنه یا هرچی، شوهرم ورشکسته شد و کلی قرض و بدهی بالا آوردیم و صابخونه تو اون شرایط عذرمونو خواست و ما مدتها ویلان خونه پدر یا پدر شوهر بودیم و در نهایت خونه ای تو حاشیه شهر اجاره کردیم و اوضاع مون به کلی خیط بود و همه این شرایط، (زایمان بد، بیقراریها و کولیک چند ماهه بچه،افسردگی، شب نخوابیها و خستگیهای طولانی که گاهی منو به مرز جنون و انفجار میرسوند، مستاجری و بدهیهای زیاد، و از همه بدتر اون شعار لعنتی فرزند کمتر زندگی بهتر، که از بچگی ملکه ذهنم شده بود) همه و همه دست به هم داد که من کلا قید بچه رو دیگه بزنم و همش میگفتم همین یکی به ثمر برسونم کافیه و این شد که تمام کودکی پسر من در تنهایی و غریبی گذشت.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۸۶
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آسیبهای_تک_فرزندی
#تنبلی_تخمدان
#قسمت_دوم
خدا میدونه چه روزهایی که از تنهایی و نداشتن همبازی گریه میکرد ولی من نمیفهمیدم که این بچه خواهر یا برادر میخواد و با بردن به خونه اقوام یا پارک یا خیابون چند دقیقه ای سرگرمش میکردم ولی همین که به خونه برمیگشتیم باز بچه نا آرام بود و من دائما فکر میکردم این بچه چرا اینقد نق میزنه.
گاهی باهاش بازی هم میکردم ولی حال و حوصله ما بزرگترها کجا و بازی بچه با بچه کجا. شوهرمم به دلیل مشکلات خودش و بدهیهاش، اونم به نوعی دچار افسردگی بود و حال و حوصله نداشت با بچه بازی کنه و برخلاف اوایل ازدواج هرگز دیگه بهم نگفت بچه میخوام یا این بچه همبازی میخواد.😔
گذشت این روزها و بدهی ها کم کم صاف شد و اوضاعمون کم کم بهتر شد و تازه زندگیمون یه مقدار افتاده بود رو غلطک. پسرم مدرسه میرفت و تازه فهمیده بود همه خواهر برادر دارن و خودش تنهاست. این بود که شروع کرد به بهونه گیری که نی نی میخوام. منم از حدود سه چهار سال پیش که عضو کانال شما شدم تازه فهمیدم که رهبری امر به فرزندآوری کردن و جمعیت شیعه رو به افوله.
فهمیدم امامون یار میخواد و ما باید دست به کار شیم. با شوهرم درمیون گذاشتم و کم کم شروع به مراحل اداریش کردیم🙈ولی زهی خیال باطل. من که بچه اولمو در اولین اقدام و طبق برنامه ای که میخواستم باردار شدم، به خودم مغرور شده بودم که اره هروقت تو هر زمان بخوام دومی هم با یه حرکت حله... نخیر ازین خبرا نبود.
هرماه میگذشت و من منتظر، ولی هرماه یا بی بی منفی میشد یا حتی زودتر از موعد دوره ام شروع میشد. این اوضاع با اینکه همش چند ماه بود ولی به شدت تو روحیه ام تاثیر گذاشت. حس آدم نازا بهم دست داده بود. از همینجا واقعا به خانمایی که چند ساله منتظر بچن میگم که ما واقعا ذره ای از حال شما رو شاید بتونیم درک بکنیم و شاید هم نکنیم. الان میفهمم انتظار چقد سخته...
مجبور شدم برم دکتر. فهمیدم اوضاع خیلی خرابه. من تنبلی داشتم و فیبروکیستیک و از همه بدتر سینه هام درد میکرد. سونو دادم وقتی دکتر موقع سونو، چیزای عجیب میگفت و زوم میکرد دلم هری ریخت. بله هردو سینم نه تنها کیست بلکه توده های فیبرو داشتن...
اخ که از حال اون روزم نگم از مطب اومدم بیرون تو خیابون تو بغل شوهرم چقدر گریه کردم. مرگو میدیدم در چند قدمی و از همونجا به غلط کردن افتادم. گفتم خدایا پسرم تنها و بی کسه.
خواهر برادر واسش نیاوردم خودمم تنهاش بذارم؟😭 روزها گذشت و حتی چند ماه تا به خودم مسلط شدم. مطبهای دکتر و دارو و درمان و نمونه برداری هم داشتم. با اینکه همه این سالها پسرم تو اتاق تنها با اسباب بازیهاش بازی میکرد و عادی بود، الان که نگاش میکردم هر بار بازی میکرد و با اسباب بازیهاش تنهایی حرف میزد انگار جیگرم آتيش میگرفت. تکه ای از وجودم انگار کنده میشد. میرفتم تو آشپزخونه بی صدا گریه میکردم که این همه سال هم اونو محروم کردم و هم خودم دچار این بیماریها شدم. چه بسا اگر فرزندان دیگه هم داشتم این بیماریها و هزینه های گزاف ماهیانه اش هم نداشتم.
من این همه سال از ترس مستاجری و قرض و بدهی بچه نیاوردم و حالا تقریبا به همون اندازه خرج مطب و دکتر میشد.
خدا میدونه چه شب و روزایی غصه خوردم و از خدا طلب مغرفت میکردم. حتی گاهی گله میکردم که من بچه نخواستم تو چرا بی برنامه دو سه تا بهم ندادی. من اشتباه کردم خدا، ولی تو که میتونستی بدی بهم...
این جریان حدود یک سال و نیم طول کشید و به مراکز ناباروری هم ارجاع شدم و آخرین باری که رفتم دکتر با اینکه کلی دارو هم خورده بودم دکتر گفت این ماه اوضاعت از همیشه بدتره و کلی فولی ریز نابالغ داری. این ما هم کنسله. اون روزم باز از دم بیمارستان تا نزدیکای خونه گریه کردم. غم چشای پسرم، اتاق پر اسباب بازیش ولی بی همبازیش، زندگی یکنواخت و کسل کننده شده مون، و دارو درمانهای بی اثر هر ماه حسابی اشکمو درآورده بود..
رفتم خونه هرچی دارو بود همه رو تو سطل اشغال انداختم و گفتم دیگه نمیخوام تموم. شد شد نشد به درک... اون ماه هم باردار نشدم. ماه بعدش رفتیم مسافرت...
مسافرتمون کاری بود و حدود دو سه هفته چند شهر مختلف رفتیم. برگشتنی نزدیک زمان دوره ام بود، با اینکه اون ماه انتظار بارداری نداشتم ولی باز هم ناراحت شدم و از زمین و زمان گله کردم. یک هفته گذشت و خبری از دوره ام نبود. حدود بیست روز همینجوری گذشت، تا اینکه گفتم فایده نداره برم دکتر دارو بده. بعد گفتم اول یه آزمایش بدم چون مطمئن بودم دکتر قبول نمیکنه بدون آزمایش دارو بده، واسه همین بعداز ظهر رفتم آزمایش دادم. گفتن غروب بیا برا جوابش.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075