eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۲۴ خیلی ها تا میفهمند من چهارتا بچه دارم بهم میگن حتما کسی کمکت میکنه که جرات کردی چهارتا بیاری!! خب من سه تا بچه ی اول رو در غربت داشتم و به معنی واقعی کلمه کمکی نداشتم. و خب واقعا هم گاهی خستگی امانم رو میبرید. اما همیشه با خودم فکر میکنم به خاطر اهداف و خوشی های بلند مدت، میشه سختی های کوتاه مدت رو تحمل کرد. خدا هم خیلی کمکم میکنه، مثلاً اومدیم ایران، کمک کرد تا پیش خانواده ی همسرم باشیم. البته من آدمی نیستم که زحمت بچه هامو به دیگران بدم، ولی در مواقع ضروری ازشون کمک میگیرم. یا مثلاً یکی دیگه از امدادهای خدا این بود که یکی از آشناهای ما که خیلی طرفدار ازدیاد نسله، وقتی فهمید من فرزند چهارم رو باردارم، خودش هفته ای یکبار کارگر می‌فرسته خونه ی ما😃 هر چقدر هم همسرم اصرار کرد که خودش انجام میده، اون بنده خدا راضی نشد و گفت بذارید من هم تو ثوابش شریک بشم. خب اینم از نمونه برکت هاییه که به خاطر تعداد بیشتر بچه ها قسمتمون شد. سخت نیست؟! چرا سخته😊 مخصوصا برای من که تو جامعه و خانواده ای بزرگ شدم که یه عمر بهم گفتند: تو فقط درس بخون و‌ متأسفانه من رو برای واقعیت های زندگی تربیت نکردند. ولی به هر حال هیچ وقت برای بزرگ شدن دیر نیست، منم دارم دوباره با بچه هام رشد میکنم. البته فقط سختی هم نیست، چندین برابر شیرینی داره. من همیشه به این فکر میکنم که مگه یه بچه داشتن راحته؟ مگه بچه نداشتن راحته؟ فکر نمیکنم کسی تو این دنیا باشه که زندگی بدون سختی بگذرونه، فقط سختی هامون متفاوته. در عوض من این سختی رو به جون میخرم که هزار تا منفعت کسب کنم. مثلاً: من نگران هم بازی نداشتن بچه هام نیستم. مجبور نیستم بچه هام و بذارم مهدکودک و در نتیجه صد تا مشکل جدید برام به وجود بیاد. بچه هام در ارتباط با همدیگه بسیار مسئولیت پذیر و از نظر اخلاقی سالم تر و واقع بینانه تر بزرگ میشن. طوری که من گاهی بچه ها رو دکتر میبرم یا جای دیگه، بهم میگن از برخورد بچه تون معلومه تک فرزند نیست، لوس نیست، چقدر عاقله و بسیاری از منافع در آینده ان شاء الله. اینم درگوشی بهتون بگم که خیلی از بزرگ ها میگن سخته و ما نمی‌تونیم و در ظاهر از کار من خوششون نمیاد، ولی همیشه بچه های فامیل با حسرت بچه های منو نگاه میکنند و حتی یکیشون چند وقت پیش اومد به من گفت: خوش به حالتون که ۴ تا بچه دارید، من هم بزرگ بشم می‌خوام صد تا بچه داشته باشم😂 چطوری خرجشون رو میدید؟ ما که خرج نمیدیم، خدا میده. از رزقی هم که خدا به ما میده، سعی میکنیم درست استفاده کنیم. پولمون رو خرج تجملات و حرف مردم نمی‌کنیم (نمی‌گم ما خیییلییی زاهدیم، نه، ولی در مقایسه با هم طرازهای خودمون، تجملات رو کنار گذاشتیم. به خاطر حرف مردم و نگاه مردم هم خرج اضافه نمیکنیم). لباسهای بچه ها رو دسته بندی میکنم و بچه ها از لباسهای همدیگه استفاده میکنند. از خلاقیت و تواناییهامون برای درست کردن وسایل مورد نیاز استفاده میکنیم، خیلی زیباتر و با کیفیت تر از وسایل موجود در بازار. برای قرض گرفتن برخی وسایل، حتی با وجود اینکه توان خریدش رو ‌داریم، از خواهر و برادرها مون خجالت نمیکشیم. مثلاً تخت بچه که قراره نهایتا یک سال استفاده بشه، خواهر همسرم داشتند و سالها توی انبارشون بود. ازشون خواستیم و همون رو ازشون قرض گرفتیم. البته این رو هم بگم که من خودم آدمی بودم که اصصصصلا غرورم اجازه نمی‌داد از کسی چیزی قرض بگیرم یا چیز دست دومی بخرم، ولی این اخلاقم با کانادا رفتن تغییر کرد. اونجا کلا عموم مردم خیییلییی ساده تر از ایرانی ها زندگی میکنند. خرید و فروش اجناس سالم دست دوم خیییلییی متداوله و حتی افراد پولدار برای خودشون عیب نمیدونند، اصلا بخشی از طرز زندگیشونه. منم به مرور دیدم که این دیدگاهم یک دیدگاه واقع بینانه نیست. برعکس میبینیم که با استفاده ی کامل و صحیح و چندباره از وسایل، چقدر به محیط زیست خدمت میکنیم، چقدر در مدیریت هزینه ها موفق تریم، چقدر از استرس های زندگی کم میشه و ... ضمن اینکه قناعت میکنیم، در عین حال از رحمت خدا هم ناامید نیستیم. مثلاً الان تو یه آپارتمان ۶۰ متری هستیم. من اصلا خودم رو به این خاطر زجر نمیدم، یا نمی‌گم خونمون کوچیکه دیگه بچه نمیخوام، بلکه امیدوارم خدا از فضل خودش خونه ی بزرگ و حیاط دار بهمون بده که راحتتر فرشته هامون رو بزرگ کنیم، که ان شاء الله میده، شاید با بچه ی بعدی.😊 ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۲۴ یک روز در حال مطالعه بودم که به حدیثی از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله برخوردم به این مضمون که سه زن فشار قبر ازشون برداشته میشه و در بهشت با حضرت زهرا سلام الله علیها محشور میشن. "یه عده زنانی که با فقر همسرشان بسازند و قناعت کنند، دوم زنانی که بر بداخلاقی و بدغیرتی همسرانشان صبر کنند، و سوم زنانی که مهریه خودشون رو به همسرشان ببخشند." دیدن این حدیث برام مثل پیدا کردن گنج بود. من که جزو دسته ی اول و دوم نمی‌شدم چون همسرم الحمدلله وضع مالی متوسط داره و خوش اخلاقه، پس می‌تونستم به بهایی بسیار اندک و ناچیز ارزشمندترین گنج خدا رو به دست بیارم. همسرم اول که شنید قبول نکرد اما دست به دامنش شدم و حدیث رو براش خوندم، گفتم تو رو خدا قبول کن و بذار مهریه ام رو بهت ببخشم و به این گنج بزرگ برسم، این رو که شنید قبول کرد. یک سوال دیگه هم که ازم زیاد پرسیده میشه اینه که کی به کارهای دیگه ات میرسی؟ خب من وقتی بچه دار شدم، و حتی با بچه ی دوم هم هنوز توی شوک بودم و از فعالیتهای اجتماعی ام تا حد زیادی کم شد، نتونستم زود خودم رو جمع و جور کنم و از این بابت خیلی احساس خلاء میکردم. مخصوصا من که همیشه خیلی پر انرژی بودم و همیشه چندتا کار اجتماعی و علمی با هم داشتم که انجام بدم. کم کم با به دنیا اومدن فرزند سومم و همبازی شدن دو تا پسر اولم، تونستم خودم رو جمع کنم و کارهام رو شروع کنم. مهمترین کاری که بعد از آمدن به ایران با کمک دوتا برادرام انجام دادم، شروع یک کار اقتصادی در زمینه تولید محصولات خانگی و عرضه مواد غذایی طبیعی بود. هم به خاطر اینکه آقا فرموده بودند امروز جهاد اقتصادی واجبه، هم به خاطر کسادی کار و اوضاع که این روزها همه کم و بیش درگیرش هستند. بیشتر کارهای تولید محتوا و بازاریابی رو من انجام میدم که از خونه قابل انجام دادن باشه، برادرها هم کارهایی که بیرون از منزل هست رو انجام میدن. علاوه بر این داریم با همسرم و خانواده ی ایشون هم استارت تهیه و تولید کتاب داستان برای کودکان رو میزنیم، من هم مسئول داستان پردازی و نوشتن قصه هایی هستم که ایده اش رو سایر اعضای خانواده میدن و هم مدیریت کار عمدتا به عهده ی من خواهد بود. و خیلی فعالیت های پراکنده ی دیگه که الان همه با وجود ۴ تا بچه ی زیر ۵ سال داره انجام میشه. پس شدنیه، مخصوصا الان با وجود اینترنت و وسایل دیگه خیلی کارها رو میشه از داخل خونه کرد. فقط کافیه انسان ذهنش رو باز کنه و از چهارچوبی که برای خودش تعیین کرده بیاد بیرون و فعالیتهای جدید و متفاوتی رو امتحان کنه، کاری که با شرایط و تواناییهاش سازگار باشه. و اما قصه ی من و «نقش خاص خاصی» که یک عمر دنبالش بودم. نقشی که خدا برای من تعیین کرده و باید پیداش میکردم، نقشی که در تاریخ هیچ کس به جز من نمیتونه بازی کنه و قراره دنیا رو تکون بده. یعنی به چیزی کمتر از این راضی نبودم. امروز که در این نقطه از زندگیم ایستادم، هیچ وقت به این اندازه، انقدر از صمیم قلب و اعماق وجودم مطمئن نبودم که دارم همون نقشی رو ایفا میکنم که باید. منی که یک روز میخواستم با طرح تئوری حقوق بین‌الملل جدید دنیا رو متحول کنم و آماده ی ظهور آقا امام زمان، کی فکرش رو میکرد که به این نتیجه برسم که امروز نقش من باید در خانه ایفا بشه و با همسرداری و فرزندآوری!! یقین دارم که هیچ کس به جز من نمیتونه بچه هایی مثل بچه های من به دنیا بیاره و هیچ کس به جز من نمیتونه اونها رو مثل بچه های من تربیت کنه. این «من» که عرض میکنم «من» نوعی هست و هر مادری می‌تونه اسم خودش رو جای اون بذاره. چون به نظرم، امروز این بزرگ ترین نقش تاریخی هستش، که به تک تک ما مادران شیعه و ایرانی تحویل داده شده، مثل اعطای مهمترین فرمان تاریخی از دست مهمترین فرمانده دوران به کلیدی ترین سربازهای خودش واقعا به نقش خودم و نقش همه ی مادران عزیزی که به نیت ازدیاد نسل شیعه و به فرمان رهبر عزیزمون دارن جهاد میکنند و سربازی به ارتش امام زمان عج اضافه میکنند ایمان دارم. از خدا می‌خوام در این راه به هممون کمک کنه. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۲۵ خیلی روزهای سختی بود ۴۰ روز که از فوت برادرم گذشته بود احساس کردم روحم داره تحلیل میره پیش خودم گفتم من باید کاری بکنم وگرنه این بچه که پیش من امانته از دستم میره. شروع کردم به حفظ قرآن و عمل به احادیث، یادمه وقتی به آیه ی "ولنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص ....و بشرالصابرین "رسیدم انگار خداوند به من یک صبر جمیل عطا کرد و باقیمانده ی بارداریم رو به لطف و عنایت الهی با صبری عجیب گذراندم طوریکه به سایر برادرانم و مادرم هم دلداری میدادم و با خواندن روایات و احادیث و آیات اونا رو دعوت به صبر می کردم. بالاخره پسرمم الحمدلله در یک بیمارستان دولتی طبیعی بدنیا اومد زیر دست یک رزیدنت اما همه چیز خوب پیش رفت به لطف الهی. ما اونموقع دیگه پیکانمون رو عوض کردیم و پراید خریدیم و همسرم هم اونموقع دیگه اینترن شده بودن، توی یک موسسه ی کلاسهای رزیدنتی، یک کار دفتری بهشون پیشنهاد شد که گاهی از دانشگاه و بیمارستان به اونجا میرفتن و درآمد مون به برکت بچه ی دوم خیلی بهتر شده بود. بالاخره موعد خوابگاه ما تمام شد و ما به خاطر اینکه دخترم یک مدرسه ی خوب و مذهبی بره اومدیم سمت میدان بهارستان خونه اجاره کردیم و من به همسرم گفتم خیلی دلم میخواد برای بچه سوم اقدام کنیم اما متاسفانه چون ایشون برای تبلیغات موسسه در ماه سه هفته رو به شهرهای مختلف میرفتن واقعا نبودن که بخواییم در مورد این قضیه حتی کمی صحبت کنیم😔 پسرم آقا محمدمهدی که ۵ سالش شد ما تصمیم گرفتیم فرزند سوم رو بیاریم که خداوند زینب خانم رو قسمتون کرد. فاصله سنی پسرم با دختر دومم ۶ سال و ۳ ماه شد که بنظرم زیاد بود اما چه میشه کرد زمان رو به عقب نمیشه برگردوند. دختر اولم که خیلی ریز نقش بود ناگهان در ۱۲ سالگی رشد عجیبی کرد طوریکه هرجا میرفتم فکر میکردن ۱۸ سالشه و براش خواستگار می آمد. همین شد که ما تصمیم گرفتیم ایشون رو برای ازدواج و پذیرش مسئولیت زندگی تربیت و آماده کنیم. ناگفته نماند که ایشون هم مثل مامانش علاقه داشت زود ازدواج کنه😅 در این حین هم همسرم تخصص بیهوشی قبول شدن ولی در شهر قزوین من بخاطر مدرسه ی بچه ها و فضای فرهنگی ای که در تهران براشون فراهم کرده بودیم مجبور شدم تهران بمونم و ایشون رفتن قزوین روزهای سختی بود ولی انگار خداوند توانِ موتور وجود من رو چندین برابر کرده بود هم بچه داری هم خانه داری هم خرید بیرون و هم درس میخوندم برای امتحان کنکور سطح ۳ حوزه ولی همه ی سختیهایی که گذروندم توام با رشد بسیار زیادی بود هر سختی با خودش یک جهش عجیب و رشد تصاعدی داشت. بالاخره دخترم در سن ۱۷ سالگی با همسرشون که طلبه بودن در اسفند ۹۷ روز میلاد امام جواد علیه السلام در کهف الشهدای تهران یک عقد بسیار معنوی و زیبا کردن و منم تمام ۱۲ سالگی تا ۱۷ سالگی ایشون درِ خونه ی تمام شهدا و صلحا و امام رحمه الله علیه و تمام ائمه اطهار رفتم که خداوند یک همسر باتقوا و با ایمان قسمتشون بکنه. زمان عقد دخترم من سر فرزند چهارم باردار بودم و دختر بزرگم کلاس دهم بودن بعد از عقد مدرسه فهمید و ایشون رو بخاطر مصوبات دور از دین و شرعِ وزارت آموزش پرورش😡 اخراج کردن اما ما برامون مهم نبود ایشون درسشون رو غیرحضوری ادامه دادن و منکه یک مقدار سختی کار برای آماده کردن دخترم برای عقد بهم فشار آورده بود در ۳۶ هفتگی یعنی ۹ روز بعد از عقد دخترم زایمان زودرس داشتم ولی به لطف الهی دخترم ریه ش کامل بود و زیر دستگاه نرفت. سر بچه دوم به بعد هیچ وسیله ای اعم از تختخواب و کریرو حتی لباس بچه هام رو نخریدم بلکه با دوستان مشترکمون عوض بدل میکردیم و این بود که میتونم بگم تقریبا بالای ۹۵ درصد با هزینه ی خیلی ناچیز سه تا بچه ی بعدی رو زایمان کردم و دوران کودکیشون تا سه سالگیشون رو گذروندم با اینکه همسرم از نظر وضع مالی هیچ مشکلی نداشتن که مایحتاج بچه ها رو تهیه کنن ولی ما اون هزینه رو برای مناطق سیل زده و زلزله زده میفرستادیم و خداوند هم برکتش رو چندین برابر به زندگی ما نازل میکرد. در حال حاضر فرزند چهارمم یکسال و یکماهشه و ما ان شاءالله تصمیم داریم برای فرزند پنجم باز هم با توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اقدام کنیم و قراره از فرزند ششم به بعد اگر خداوند عمر و توان بده ان شاءالله با دخترم مسابقه بذاریم😅 من بعد از بچه ی سومم سطح ۳ حوزه قبول شدم ولی بخاطر بچه ها موقتا درس رو کنار گذاشتم چون واقعا با مشغله ی زیاد کاری همسرم‌ باید مسئولیت بچه ها تمام و کمال به دوش من باشه. از این که خداوند با حکمتهاش در سختیها نعمتهاش رو بر من و همسرم تمام کرد با تمام وجودم شاکرش هستم ان شاءالله خداوند نگاه مهربانش رو همون طور که بر زندگی ما تاباند بر زندگی نسلهای بعد از ما تا ظهور حضرت حجت عج بتابانه به برکت صلوات بر محمد و آل محمد🌹 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۲۶ زندگی جدید من از روز عاشورا ۹۳ شروع شد. اون روز با شنیدن روضه عصر عاشورای حضرت زینب خیلی به حال خودم افسوس خوردم. ازون روز توی هیئت تصمیم گرفتم دیگه بشم نوکر امام حسین و حضرت زینب. شنیدین میگن شما یک قدم به سمت ما بیاید ما صد قدم میایم جلو. من اینو داشتم با چشمای خودم میدیدم و درک میکردم. از مقطع راهنمایی وارد یه دبیرستان عااالی شدم که اصلا خودمم باورم نمیشد که در اون دبیرستان قبول بشم یادمه خیلییی از دوستام که با هم آزمون و مصاحبه دادیم رد شدن... خلاصه من اینو کار حضرت زینب میدونستم و سعی میکردم از محیط معنوی اونجا به بهترین شکل استفاده کنم... روز به  روز جو معنوی اونجا بیشتر روم تاثیر میذاشت. همون سال قسمتم شد و به کربلا رفتم...چه کربلایی... فوق العاده بود همه چیزش... اونجا زیر قبه امام حسین دعا کردم خودشون، مسیر زندگیمو دستشون بگیرن... دعا کردم که میخوام توی ظهور پسرشون امام زمان موثر باشم و بچه زیاد بیارم، یار واسه پسرشون تربیت کنم. همونجا بهشون درگوشی گفتم که تصمیم دارم که زود ازدواج کنم و ازشون میخوام که خودشون یه مورد عاالی برام زود زود بفرستن. اون موقع ها خیلی تحت تاثیر صحبت های آقای پناهیان بودم و مدام تو گوشیم سخنرانی هاشونو دانلود میکردم و گوش میدادم. یادمه توی یه سخنرانیشون میگفتن...من از شما جوونا تعجب میکنم اینجوری اینجا نشستید و ازدواج نکردید...قشنگ یادمه...میگفتن آقاتون گفته بچه بیارید و نسل شیعه رو زیاد کنید اون وقت شما نشستید منو نگاه میکنید؟😂😂 میگفت  "برای خدا ازدواج کنید و برای خدا بچه بیارید " خیلی مصمم تر شدم برای هدفم. یه روز به مامانم گفتم من احساس میکنم آمادگی ازدواج رو دارم...مادرم هم زد زیر خنده و خیلی خندید ولی گفت باشه. یکم از خنده زیادش خجالت کشیدم و رفتم. خلاصه از آخر همون هفته اولین خواستگار اومد خونمون. اما هر کدوم از نظر من یه ایرادی داشت که جور نمیشد. خیلی متوسل به حضرت زینب و امام حسین میشدم تا دوسال همینطور اومدن و رفتن تا اینکه من بالاخره ۱۶ ساله شدم یه روز مادر شوهرم زنگ زد  خونمون برای خواستگاری، من دیگه خسته شده بودم و از پشت تلفن به مامانم اشاره میکردم که نه نه دیگه نمیخوایم. دیگه راه نمیدیم. مامانم همینطور داشت حرف میزد باهاش و میگفت " آهان طلبه هستن پسرتون... ملبس هم هستن؟؟" اینا رو که شنیدم دیگه چشام برق زد و آروم نشستم یه گوشه تا مامانم خودش بقیه حرفا بزنه. یادمه تو اون برهه از زمان داداش دوستم میرفت سوریه و خانوادش خیلی بی تابی میکردن... آقای پناهیان یه روز توی هیئت همه زن ها رو دعوا کرد که شما چه زن هایی هستید؟؟ اصلا برا چی میاید توی هیئت و برای حضرت زینب گریه میکنید، به چه دردی میخوره وقتی اجازه نمیدید شوهراتون برم از حرمش دفاع کنن؟؟ چرا انقدر خود خواهید؟؟خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم ولی خوب شوهر نداشتم که بخوام بفرستمش😂😂 واسه همین رفتم به خواهرام گیییر که شماها باید شوهراتونو بفرستید سوریه و شماها مانع رشد همسراتونید و اونا رو فقط و فقط برای خودتون میخواید. خودتون رو بذارید جای اون زن ها که شوهراشون رفتن و شهید شدن و... خلاصه رفتم بالا منبر براشون اونا هم گفتن تو درک نمیکنی الان چون شوهر نداری تا حال ما رو بفهمی، وقتی ازدواج کنی متوجه میشی، اون موقع ببینیم خودت چیکار میکنی😏 در همین بین مراسمات خواستگاری من هم برگزار میشد. خیلی زیاد توی خواستگاری درباره بچه و بچه های زیاد و اینا از شوهرم پرسیدم که خداروشکر اون هم تو اصل قضیه با من موافق بود. یادمه توی یکی از جلسات یهویی ازش پرسیدم که شما نمیخواید برید سوریه؟؟خیلی تعجب کرد گفت والا دوست که خیلی دارم برم. ولی باید جراتشم باشه. نگو داشته کاراشو میکرده که بره. منم بهش گفتم خیلی اشتباه میکنید که نمیرین و تو این جور شرایط وظیفتونه که برید. اونم بنده خدا گفت ببینیم خدا چی میخواد. خلاصه گذشت، دیگه درباره سوریه حرفی نزدیم و من هم فکر کردم که واااقعا نمیخواد که بره. حدود ۳_۴ ماه از عقدمون گذشت که کم کم متوجه شدم ریز ریز داره کارای رفتنش رو میکنه شوکه شدم. خیلی گریه و زاری کردم. اما بعد یاد گذشته خودم، اون روز عاشورا و قرارم با حضرت زینب که قرار بود تا آخر عمر نوکریشونو بکنم افتادم. بهش گفتم خیلی دلم برات تنگ میشه و از ته قلبم راضی هستم که بری... به پدر مادرم هم هیچی نگفتم چون میدونستم مخالفت میکنن تا یه شب قبل از رفتنش اومد خونمون برای خدافظی، با همه خدافظی کرد و رفت. دوماهی اونجا بود. تو این مدت خیلی اذیت شدم. تحمل دوریش برام خیلی سخت بود. هم نگرانش بودم، هم دلتنگش شده بودم. از شدت استرس صورتم پر از جوش شده بود. اما نمیذاشتم که هیچ وقت خانوادم متوجه بشن از ناراحتیه تا بخوان خدایی نکرده ازون دلخور بشن به خاطر نبودنش. «دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۲۶ پیش خودم میگفتم من ضعیفم که دارم اذیت میشم. اون داره راه درست رو میره پس کسی نباید به خاطر کار درستش توبیخش کنه... توی جمع خانواده مدام میگفتم که من خودم خواستم تا بره و... البته ناگفته نماند که بابام هم خیلی از لحاظ روحی حمایتم میکرد یادمه ازینجا براش یه نامه نوشتم که با تمام وجود بهت افتخار میکنم که رفتی و همیشه دلم میخواست که اینجوری باشی و.... خلاصه دوماه تموم شد و برگشت بعد از ۱۵ روز دوباره گفت که میخوام برم... باز رفت و برگشت دیگه انقدر میرفت و میومد که دیگه همه عادت کرده بودن به رفتن هاش جز من... هر دفعه که میرفت با تمام وجووود میسوختم اما پشتش بودم. وقتایی هم که سوریه جور نمیشد و ایران بود حتما حتما جور میکرد و میرفت تبلیغ داخل ایران... ده روز یک ماه... خیلی از ته قلبم خدارو شکر میکردم که همسرم اهل تبلیغ دین و امام زمانه... یادمه اولین بار که باهم اربعین رفتیم کربلا توی مسیر انننقدر با جووونا میگفت و شوخی میکرد که یه حلقه بزرگ از جووونا دورش بودن و حلقه میزدن دورش و یه مسیر طولانی باهاشون راه میرفت و من از پشت تماشاشون میکردم و توی دلم خداروشکر میکردم که خدا همسری نصیبم کرده که دغدغه فرهنگی داره و توی کارش هم موفقه... دوران عقد ما با همه بودن و نبودن های همسرم تموم شد و ما بعد از یکسال عقد بستگی عروسی کردیم و اومدیم خونه خودمون... بعد از حدود دوماه دلم میخواست که بچه دار بشم اما هنوز یه کارایی داشتم که با وجود بچه نمیتونستم انجامشون بدم. ازون طرف هم من تازه ترم یک جامعه الزهرا بودم و باید یه کم پایمو قوی میکردم اما همیشه تو فکر این بودم که کی میتونم زودتر همشو جمع و جور کنم و زود تر یه نی‌نی بیارم😍 اولین تابستون زندگی مشترکمون که مصادف با اولین ماه رمضون بود برای اولین بار با همسرم رفتیم تبلیغ اونجا با یه خانواده دیگه توی یه خونه زندگی میکردیم ولی میتونم بگم از شیرین ترین لحظه های زندگی و عمرم بود و حتی لحظه برام سخت نگذشت و اونجا من مشغول کار با کودک شدم و با بچه و نوجوونا مشغول بودم هم کلاس و هم کار هنری و هم تفریح شبای ماه رمضون رو با نوجوون ها تا صبح توی پارک حلقه داشتیم اونا هم سرشون درد میکرد برای حلقه های اونجوری هر روز حلقمون پر جمعیت تر میشد. وقتی برگشتیم قم بهش گفتم حالا دیگه واقعا وقتشه که یه کوچولو داشته باشیم ولی گفت باید صبر کنی و اول کلاس رانندگی بری تا وقتایی که من میرم سوریه بتونی ماشین رو برداری و کارای بچه ها رو خودت انجام بدی... خلاصه من اسمم رو نوشتم کلاس رانندگی و بلافاصله بعد از اینکه گواهی نامم رو گرفتم اقدام به بارداری کردیم و به لطف خدا و عنایت حضرت زینب زودی باردار شدم و اون موقع بود که فهمیدم مادر شدن که به این راحتی ها نیست که من فکر میکردم انقدر ویار شدید داشتم که میتونم راحت بگم تا ۴ ماه هیچی نمیتونستم بخورم و فقط به زور سرم و آمپول دارو سر پا بودم. اون موقع ها بود که تصمیمم عوض شد. گفتم دیگه بچه نمیخوام و همین برای هفت پشتم بسه. بارداری خییلی سختی داشتم مخصوصا اینکه شوهرم بیشترِ طول بارداری پیشم نبود و واقعا بدون اون خیلی سختی کشیدم. اما خدا کمک کرد و اون روز ها هم سپری شد. تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم برای اینکه بتونم بازم بچه بیارم. خیلی ورزش کردم و تلاش کردم برای زایمان طبیعی، ولی خیلی دیر شده بود وارد ۴۱ هفته شده بودم اما هنوز حتی سر بچه پایین نیومده بود خلاصه که اجبارا استخاره کردیم برای سزارین که خوب اومد و همون شب رفتم بیمارستان برای زایمان الحمدالله خدا نگاه به بارداری سختم کرده بود و برای زایمان، راحتی رو رقم زد که اطرافیانم حتی باورشون هم نمیشد که من با زایمان سزارین انقدر راحت و رو پا باشم به طوری که همون شب توی بیمارستان خودم بچه رو بغل کردم راه بردم تا آروم بشه جالبه که با تمااام سختی هایی که توی بارداری کشیدم ولی انننقدر بچه زندگیم رو شیرین کرده که از الان با شوهرم برنامه ریزی کردیم که تا ۳۰ سالگی ۵ تا بچه داشته باشیم. با اومدن بچه به زندگی خیلی از مشکلات حل میشه. انگیزه آدم بالا میره، البته که سختم هست و بیخوابی هم داره ولی واقعا شیرینه... انشالله که خود آقا عنایت کنن و پسر کوچولو من رو هم به سربازیشون قبول کنن. با شوهرم قصد داریم با سبک زندگی سالم، هم جسم بچه ها همیشه سالم باشه، هم روحشون... همسرم میگه اگر محمد علی قراره یار آقا بشه، باید جسم سالمی هم داشته باشه تا بتونه همیشه در رکاب باشه و توان جسمی داشته باشه، برای همین دوتایی شروع کردیم باهم کتاب های طب اسلامی می خونیم تا هم خودمون رو سالم نگه داریم و هم بچه های سالم به دنیا بیاریم و سالم بزرگشون کنیم. انشالله که بتونیم بچه هامون رو هم خوب تربیت کنیم و زمینه ساز ظهور آقا بشیم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
❌به خواستگاری دختری که شاغل نیست، نمیرن!!! 😒 اینم شد معیار ازدواج؟؟! 😐 👈 توصیه می کنیم پیگیر ازدواج کسانی که چنین معیار های نامعقولی دارند، نباشند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۳۴ من ۲۲ سالگی ازدواج کردم و ۴ سال در عقد بودم. و تمام این مدت همسرم به شدت تلاش میکرد که با بهترین امکانات زندگیمونو شروع کنیم. منم کم نیاوردم و سال ۸۹ با یک جهیزیه سنگین و کامل رفتم خونه شوهر ... بعد از یکسال هرچه به همسرم اصرار میکردم که بچه دارشیم، ایشون بازم به خاطر روحیه کمالگرایی مادیش موافقت نمیکرد و مثلا میگفت الان اگه بچه دارشیم با این شرایط مالی یه بیمارستان معمولی میبرمت ولی اگه وضعمون بهتر شه یه بیمارستان درجه یک میبرمت.😕 یا میگفت وقتی بچه بیاریم که بتونیم بهترین امکانات رو براش فراهم کنیم.😳 البته اینم بگم وضع اقتصادیمون واقعا خوب بود حداقل نسبت به تمام هم دوره هامون جلوتر بودیم. هرچه از من اصرار، از ایشون انکار تا جایی که صدای خانواده من دراومد که چرا دست بکار نمیشین!! حداقل یه بچه بیارین. ولی بازم شوهرم گوشش بدهکار این حرفا نبود😞😞 فقط خدا میدونه من تو این سالها چی کشیدم 😔 تا اینکه پدرم مستقیما وارد ماجرا شدن و به همسرم تذکر جدی دادن و این باعث شد همسرم رضایت بده به بچه دار شدن و ما بعد از ۶ سال زندگی مشترک به لطف خدا بچه دار شدیم ... در تمام این ۶ سال نه تنها وضع همسرم بهتر نشد که هیچ، حتی همون چیزایی هم که داشتیم از دست رفت ... خواستم بگم رزاق اصلی فقط خداست و متاسفانه همسرم فک میکرد اونه که روزی بچه رو میده. چه روزایی که میتونستن شیرین باشن ولی با این طرز فکر همسرم تلخ شدن. اگه به جای حساب کردن روی برنامه ریزی های خودش، روی قدرت خدا حساب میکرد هیچوقت اینطوری نمیشد ... هرچیم آیه و روایت براش میخوندم، فایده نداشت. از هر راهی داخل شدم جواب نداد ... الان من ۳۶ سالمه و پسرم ۴ سالشه و هنوزم همسرم تو همون حال و هوای. و من موندم با یه تن فرسوده بیمار از غصه و یک دل مشتاق برای بچه دوم. عزیزان واقعا برام دعا کنید افتخار مادری بارها نصیبم بشه امیدوارم همه منتظرین به آرزوشون برسن ..❤️ واقعا دعام کنید ❤️❤️ پ. ن: ✨امام صادق عليه السلام: "الرِّزْقُ مَعَ النِّسَاءِ وَ الْعِيَالِ رزق و روزي با همسر و فرزندان مي باشد." 📚کافی، ج ۵، ص ۳۲۹ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
📌دختر خانم، چهارسال، هشت سال و گاهی دوازده سال برای تحصیل در غربت در خوابگاههای شلوغ با حداقل امکانات زندگی کند اما وقتی پسری پیشنهاد ازدواج می دهد حتما باید خانه، امکانات و درآمد مکفی داشته باشد. خانواده دختر به زندگی سخت دانشجویی رضایت میدهند اما به زندگی مشترک ساده و صمیمی نه!!! کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌تنبلی رو کنار بذارین... ✅ فاصله سنی مناسب بین فرزندان کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۴۹ والدین عزیزم هم حدودا نصف سال رو در طبقه دیگه ی خونمون ساکن هستن و من خودمو موظف میدونم روزی نیم تا یک ساعت به جهت نیاز روحی و جسمی شون بهشون سر بزنم با اینکه راستش کارای خونمون میمونه ولی بزرگترن دیگه، خداحفظشون کنه مامانم میگن وقتی میخوام بهت زنگ بزنم با خودم میگم حتما دستت بنده و وقتت گرفته میشه، دخترا هم معمولا در حد کار مهم تماس میگیرن و مکالمات تلفنی خیلی کمی دارم. عصرها عموما فرصت نمیشه بخوابم. مگر چطور بشه موقع روپا خوابوندن دخترم یا شیردهی کوچیکه چشمم گرم بشه، گاهی اوقات تو سجده و تشهد نماز خوابم میبره. من که کاری از دستم برنمیاد خدا کنه با رتق وفتق امور بچه شیعه ها باعث شادی حضرت زهرا س و مباهات رسول مکرم ص بر سایر امتها به دلیل فزونی امتشون بشم در مورد هزینه پوشاک و لباس هم معمولا لباسهای مهمانی زنانه مدت زمان کمی استفاده میشن و از مد میرن، بدون اینکه مشکلی داشته باشن من در این مورد در انتخاب لباس خیلی دقت میکنم لباسی که میخرم به لحاظ شیکی مدلهای خاص نداشته باشه، تا زود از مد نیوفته. لباسهای بارداری و لباسهای نوزادی رو هم مرتب کنار می ذارم. الان یه فرزند پایه پنجم و یه اولی دارم که پارسال پیش دبستانی بوده، ما در طول این ۷ سال تحصیلی، دو تا کیف مدرسه تهیه کردیم که تقریبا از جهت رنگ و مدل خنثی بود یک کیفم هدیه بود که در مجموع به خوبی پاسخگوی ۷ سال تحصیلی بود. لباس جشن تکلیف دختر بزرگه برا دختر چهارمی مناسبه، تدبیر معیشت و روحیه قناعت، رزاقیت الهی رو گواراتر میکنه وگرنه نفس که اشباع ناپذیره، یادمون باشه همه ی نعمتها باید در خدمت کمال انسان و وسیله رشد باشه نه اینکه برای انسان مانع پرواز بشه. بعضیها به بهانه حفظ سلامتی و تناسب اندام، بچه کم میارن، اگر تغذیه اصولی و سالم باشه نه فست فود، دسر، کیک و نوشابه و تحرک هم باشه، اضافه وزنی هم در کار نیست. خیلیها بهم میگن خوشبحالت، چکار میکنی چاق نمیشی؟ میگم به برکت وسعت کارها. اینهمه امکانات رفاهی زیاد شده باز همه شاکی هستن که بچه داری سخته! خانومای عزیز الان کی کهنه میشوره؟ کی با دست لباس میشوره؟ وسایل آشپزی چقدر آسونتر شده؟ سبزیجات خرد شده و... اینها باعث شده تحرک کم شده، خیلی از عزیزان که رانندگی هم میکنن، عملا تو خونه های آپارتمانی تحرکی هم ندارن. خیلیها میگن تو شرایط قرنطینه چکار میکنی؟ میگم برای من تفاوت چندانی نکرده، قبلا هم بخاطر کارهای بچه ها بیشتر منزل بودم. در زمان کشف حجاب خانومی ۷ سال از خونه بیرون نرفت. الان که با این فضاهای مجازی تماسهای تصویری و تلویزیون شرایط آسان شده به شرطی که استفاده ازین ابزارها رو مدیریت کرد و بجای اینکه اونا در خدمت آدم باشن ما تمام وقتمونو صرف این ابزار نکنیم. روزای سخت میگذره اتفاقا یه وقتایی که کارا کمتره با اون روزایی که پر مشغله تر هست، مقایسه میکنم میبینم اون روزایی ظاهرا کم مشغله، اصلا بهتر سپری نشده انسان یاری الهی رو وقتی که خالص تر عمل میکنه و دغدغه بندگی داره به زیبایی میبینه. عزیزان تدبیر کنید، تواناییهاتونو هم در نظر بگیرید و صرفا احساسی عمل نکنید ولی اگر حس کردید با توجه به شرایط، وظیفه تون فرزند آوریه، دیگه تردید نکنید و به رضایت و مدد الهی اعتماد کنید. لطف الهی تو زندگیها هست گاها ما نمیبینیم الان که دقت میکنم میبینم بچه های اولی خیلی اوقات مریض میشدن که میبایست دکتر میبردیمشون ولی آخریها الحمدلله خیلی کم پیش میاد خوب همه اینا یاری خداست. حواسمون باشه مدت فرزندآوری زن محدوده، من خانواده هایی رو دیدم که از کمی فرزند، رنج میبرن و خودشونو قربانی دوران کنترل جمعیت، میدونن ولی دیگه پشیمونی فایده ای نداره، قدر دوران جوانی رو بدونید برای درس خوندن، کار کردن، تفریح وقت بیشتر هست اما رحم زن همیشه مناسب بارداری نیست. عزیزانی هم که عروس یا داماد دارن اگر هنوز میتونید باردار بشید فرصت رو از دست ندید، ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست، به شرط اینکه ماهی وجود داشته باشه. این فرصتو از خودتون نگیرید. پشیمانی و حسرت بدنبال داره به لطف الهی تازگی شاهد چنین بارداریهایی بودم و خدا میدونه چه نشاطی به اون خونه ها اومده. روزمرگی آفت زندگیهاتون نشه، حیفه انرژی تونو صرف این موهبات الهی و...بندگی خدا نکنید. "اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى كُلِّ نِعْمَةٍ كَانَتْ أَوْ هِيَ كَائِنَةٌ " "ستایش از آن خداست، بر هر نعمتى که بوده یا پس از این خواهد بود." کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۷۳ من ۲۱ سالمه و هشت ماه و خورده ای هست که با همسرم ازدواج کردیم. من ترم ۵ مهندسی عمران دانشگاه دولتی بودم که به این نتیجه رسیدم مهندسی به درد من نمی خوره، هر چند که میتونستم وارد بازار کار بشم اما ترجیح دادم کاری رو که یک برادر مومن یا هم وطن من می‌تونه راحت تر و بهتر از من انجام بده به جای من سرکار بره. چون کسانی که عمران خوندن میدونن که محیط کار این حرفه محیطی مردونه است و برای این که بتونه هرکسی کارش رو خوب انجام بده باید دو برابر یک مرد تلاش کنه تا کسی رو کارش عیب نذاره و این خب مستلزم ارتباط بیشتر با مردان بود که این منو آزار می‌داد. تصمیم به انصراف گرفتم و گفتم خدایا من می‌خوام کار درست رو انجام بدم و خودت کمکم کن. علیرغم مخالفت های خانواده بخصوص مادرم که خیلی دوست داشت من خانم مهندس 👷🏻‍♀ بشم اما راضیشون کردم به حداقل یک ترم مرخصی تا اگه نظرم عوض شد بتونم برگردم دانشگاه. در گیر دار کار های مرخصی بودم که با جناب همسر عزیزم آشنا شدم ☺️ و همین ماجرا باعث شد که من و ایشون با هم ازدواج کنیم. همسرم دانشجوی ترم آخر کارشناسی علوم سیاسی بودند و من هم ترم آخر چون دیگه نمی‌خواستم به دانشگاه برگردم و همینطور هم شد چون همسرم هم ازم حمایت کرد پیش خانواده و اون ها راضی شدند. خلاصه ما هرچه زودتر با امکانات معمول و متداول جامعه عقد رو برگزار کردیم. این نکته رو بهتون بگم که ما از دو شهر مختلف بودیم و همین امر باعث میشد مراسم هامون خوب پیش نره چون خانواده ها نمی‌تونستند درست با هم هماهنگ بشند. اما ما سخت نگرفتیم چون هدفمون مهمتر بود. چون من بزرگترین خوشبختی رو مادر شدن میدونستم و داشتم برای هرچه زودتر شدن این امر تلاش می‌کردم. رسیدیم به عروسی 😄 مامان من که هنوز باورش نمیشد دخترش داره ازدواج می‌کنه یک ماه قبل از عروسی تازه راه افتاد که با ما بیاد تهران و جهیزیه تهیه کنه. آهان راستی یادم رفت بگم خانواده های ما اصفهان بودند و ما بخاطر این که همسرم دانشگاه علامه‌طباطبایی ارشد قبول شدند باید می‌رفتیم تهران زندگی کنیم. و من اونجا هیچ فامیل و آشنایی نداشتم. همسرم دانشجو بود ولی تونست یه کار نیمه وقت پیدا کنه .. ما قرار بود دوسال بعد عروسی کنیم اما زرنگی کردیم و کار و خونه رو همسرم جور کرد و واسه همین مامانم باورش براش سخت بود که دخترش داره می‌ره. 😅 خلاصه ما با اصرار به خرید ، جهیزیه رو خریدیم. داستان عروسی ما هم جالب بود من و همسرم که عروسی نمیخواستیم و مشتاق به سفر زیارتی بودیم. از اون طرف خانواده همسرم استطاعت مالی چندانی نداشتند و هزینه های عروسی براشون سخت میشد. از این طرف هم مادر من بود با همه ی آرزوهاش برای دختر اولش که حتما باید عروسی بگیره. بعد چند وقت بگو مگو و کشمکش به این نتیجه رسیدیم که دوتا عروسی بگیریم یکی شهر ما و یکی شهر همسرم. البته هنوز که هنوزه عروسی که قرار بود برای ما از طرف خانواده ی همسرم گرفته بشه، نشده چون قرار بود چند ماه بعد گرفته بشه که هم یکی از فامیل های همسرم فوت کردند و هم مصادف شد با کرونا. من تو زندگی مشترکم به این نتیجه رسیدم که یسری رسم و رسومات، یسری عرف ها در زندگی همه ی ما وجود داره که اگه رعایت نشه واقعا هیچ اتفاقی نمی‌افته و با مدیریت اوضاع میشه اون رو به راحتی کنترل کرد. الان که چند ماهی از ازدواجمون گذشته دیگه کسی نمیگه پس چرا خانواده شوهرت برات عروسی نگرفتند و این موضع به زباله دان تاریخ پیوسته 😎 اینو میخوام به عنوان یه عضو کوچیکه این کانال به همه بگم که واقعا تنها چیزی که تو زندگی باید مراقبش بود حرف خداست که یموقع ندید گرفته نشه وگرنه تمام حرف های دیگه گذری و موقتی و بعضاً بی اثر و بی کاربردند.. بعضی هاشون فقط تو ذهن های ما هستند که بزرگ جلوه میکنند اما در واقع اثر چندانی بر زندگی ما ندارند. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۷۳ خلاصه سرتون رو درد نیارم😊 من و همسرم تنها وارد شهر تهران با اون کرایه های سنگین خونه شدیم 😅 خانواده هامون کمک حالمون بودند ولی ما درخواست پول نمی‌کردیم و سعی می‌کردیم رو پای خودمون باشیم. حتی همون ماه های اول حلقه ی همسرم رو فروختیم تا بتونیم از پس بعضی مخارجمون بر بیایم و خدارو شکر تونستیم زندگیمون رو سر پا نگهداریم. دلیل این که من این همه به داستان ازدواجمون پرداختم اینه که بنظرم یکی از دلایلی مهمی که باعث فرزندآوری زیاد میشه ازدواج به موقع و در اوایل جوانی هست، قطعا مادری که در ۲۰ سالگی برای بار اول بچه دار میشه نسبت به مادری در سن ۳۰ سالگی، فرصت بیشتری برای آوردن فرزند داره .‌.. من از ماه اول ازدواجمون، به فکر بچه بودم و همسرم هم باهام هم نظر بود خدارو شکر. بعد از پنج شش ماه اقدام به بارداری و موفق نشدنم و کمردرد عجیبی که گرفته بودم تصمیم گرفتم به دکتر زنان مراجعه کنم. مشکل منو عفونت تشخیص دادند و بهم قرص و دارو دادند و سونوگرافی نوشتند اما من خیلی از معاینات ترس داشتم. آزمایشات قبل از بارداری رو‌ دادم اما هیچ مشکلی نداشتم خدارو شکر اما نه علت کمردردم رو می‌فهمیدم و نه این که چرا باردار نمیشم. تو همین ایام بود که به کرونا خوردیم 😕 کمردردم همچنان باهام بود. به قدری زیاد بود که نمیدونستم درست نماز بخونم و کارای شخصیمو انجام بدم برای همین تصمیم گرفتم اول کمرمو درست کنم بعد به فکر بچه باشم که بتونم مادر سالمی براش باشم. تهران رفتم پیش یه دکتر طب ایرانی_اسلامی دکتر آقا رفیعی طرفای میدان امام حسین، ایشون تشخیص سودا در بدنم رو دادند و گفتند تا میتونم سفر برم از تهران خارج بشم، تنها نمونم، قرآن بخونم و.. علاوه بر این ها برام حجامت نوشتند و با وجود این که خیلی می‌ترسیدم اما انجام دادم. ایشون برای من و همسرم رژیم غذایی نوشتند و از همسرم هم خواستند حجامت کنند. علاوه بر داروهایی که برای خروج سودا در بدن من برام تجویز کردند، ژل رویال هم نوشتند و ما مصرف کردیم. ما از تهران برگشتیم و رفتیم پیش خانواده همسرم نزدیکی اون ها یک خونه رهن کردیم تا هم حال من بهتر بشه و هم فشارهای مالی از ما برداشته بشه. و بنظرم بسیار کارخوبی کردیم هم خانواده ها خوشحال ترند و هم خدا. 😇 چون از تهران خارج شدیم، همسرم کمتر تونستند سرکار برن برای همین تصمیم گرفتیم در کنار کاری که دارند، برای بیشتر شدن رزقمون کنارش یه کارخونگی هم راه بندازیم که هم از نظر مالی اوضاعمون بهتر بشه و هم من مشغول باشم و کمتر فکر کنم 😁 تصمیم گرفتیم یه دستگاه میوه خشک کن جمع و جور خونگی بخریم که هم محصولاتمون رو بفروشیم هم از هدر رفت میوه ها در حد توان جلوگیری کنیم. یکی دیگه از اهدافمون این بود که به توصیه های آقای دکتر به جای هله هوله هایی که می‌خوریم، چیپس میوه و فرآورده های طبیعی رو جایگزینش کنیم. خلاصه بعد ازاین ماجراها و مهاجرت به شهرستان های خودمون و شروع کسب و کار جدیدمون کمردردم خوب شد، حالم بهتر شد. ترس ها و نگرانی هام کمتر شد به مرور .. تصمیم گرفته بودم که تا شهریور اگه نتیجه نداد دوباره به دکتر زنان مراجعه کنم و ببینم مشکلم ازچیه اما دوسه روزیه که فهمیدم باردارم😍 و خیلی خدارو شکر میکنم و مدیون امام حسین (ع) می‌دونم این لطف و محبتی که در وجود من قرار داده شده را .. 🤰 به همه ی مادران عزیزی که منتظر فرزند هستند و مثل من بدون هیچ مشکلی باردار نمیشن، پیشنهاد میکنم طب اسلامی _ایرانی رو هم امتحان کنند. ان شاالله که جواب میگیرند 🤲❤️ من "دوتا کافی نیست" رو همیشه دنبال میکنم و از تجربیات مادران و بانوان عزیز استفاده میکنم و برای خودشون و فرزندانشون از خداوند درخواست سلامتی و عاقبت بخیری دارم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ ازدواج نعمت الهی است... ✨رهبر انقلاب در یکی از دیدارهایشان که با خانواده‌ی شهدای ارمنی داشتند، از خواهر شهید ارمنی ژرژ هاروطون که میگوید "خوشبختانه" ازدواج نکرده می‌پرسند: «خوشبختانه چرا؟» ✨ و بعد، پدرانه نصیحت می‌کنند: نه خیر، اشتباه نکنید، حتما ازدواج کنید. ازدواج نعمت الهی ست. این را بدانید یکی از نعمت‌هایی است که خدای متعال به انسانها می‌دهد. ✨ بعد هم فرزند، فرزندآوری، که امروز کشور ما هم به افزايش جمعیت احتیاج دارد. و هر چه که بیشتر فرزند بیاورید، ان شاء الله خدا راضی‌تر خواهد بود. خواهر شهید با صدای آرام می گوید: چشم، بله حتما. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
📌مردم چی میگن؟!! میخواستم به دنيا بيايم، در يك زايشگاه عمومى؛ پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بيمارستان خصوصى! مادرم گفت: چرا؟ پدر بزرگم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! میخواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه سر كوچه‌مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه غيرانتفاعى! پدرم گفت: چرا؟ مادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! به رشته انسانى علاقه داشتم؛ پدرم گفت: فقط رياضى! گفتم: چرا؟ پدرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم با دخترى ساده كه دوستش داشتم ازدواج كنم؛ خواهرم گفت: مگر من بميرم. گفتم: چرا؟ خواهرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم پول مراسم عروسى را سرمايه زندگى‌ام كنم؛ پدر و مادرم گفتند: مگر از روى نعش ما رد شوى. گفتم: چرا؟ آنها گفتند: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم به اندازه جيبم خانه‌اى در پايين شهر اجاره كنم؛ مادرم گفت: واى بر من. گفتم: چرا؟ مادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! اوّلين مهمانى بعد از عروسى‌مان بود. مى‌خواستم ساده باشد و صميمى؛ همسرم گفت: شكست به همين زودى؟! گفتم: چرا؟ همسرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم يك ماشين مدل پايين بخرم، در حد وسعم تا عصاى دستم باشد؛ همسرم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟ همسرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم بميرم. بر سر قبرم بحث شد؛ پسرم گفت: پايين قبرستان. زنم جيغ كشيد! دخترم گفت: چه شده؟ زنم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! کل زندگی ما این شده که "مردم چه می گویند؟" مردم موقع مشکلات ما کجا هستند پس؟ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۸۷ حتما سعی کنید قبل ازدواج مشاوره مزاج شناسی رو برین چون خیلی از طلاق ها و مشکلات زندگی برمی گرده به این مورد که طبع مرد سرد و زن گرم باشه یا طبع مرد گرم و زن سرد باشه. اگر پدر و مادر، دوست، همکار و یا فامیل پیشنهادی بهتون میدن، خوب بهش فکر کنید و الکی رد نکنید. مامانم می گفت پول جهیزیه و پول همسرم رو بریم خونه بخریم. چون وسایل رو بعدا هم میشه یکی یکی خرید اما خونه رو نمیشه و ممکنه گرون بشه ولی به حرف ایشون گوش نکردیم و نتیجه اش ۸ بار تعویض خانه و مستاجری و سختی اسباب کشی های مداوم در این ۱۰ سال زندگی بود 😣 کاش می شد مراسم عروسی هم نمی گرفتیم و به عتبات عالیات می رفتیم اما به خاطر رسم و رسومات نشد و اینم یه هزینه اضافی بود و حسرت یه زیارت عاشقانه با همسرم همیشه با من هست. هیچ وقت رهن زیاد برای خونه در نظر نگیرین و سعی کنید بیشتر اجاره بدین و پول رهنی که جمع کردید رو سرمایه گذاری کنید یا ماشین و طلا و ... بخرید. چون ارزش پول بالا نمیاد اما ارزش بقیه چیزها بالا میره که این اشتباه رو تا ۴ سال پیش انجام می دادیم. ۴ سال پیش با ۴۰ میلیون می تونستیم خونه بخریم اما الان با ۴۰ میلیون نمیشه حتی خونه رهن کرد.😐(اما خدا رو شکر به برکت وجود فرزندان خداوند یه خونه نقلی بعد ۱۰ سال زندگی نصیبمون کرد) تا وقتی مستاجر هستین سعی کنید وسایل اضافه نخرید. چون هم تو اسباب کشی دچار مشکل می شید زیرا ممکنه از یه خونه بزرگ به یه خونه کوچک برین دیگه وسایل رو نمی دونید کجا نگه داری کنید. مجبور می شید وسایلی رو که با قیمت زیاد خریدین رو با قیمت کم و یا رایگان رد کنید. هم اینکه خدا کمک کرد و خونه ای خریدین اون وسایل ممکنه لازمتون نشه. یعنی من که واقعا تو این یکی خیلی ضرر کردم😐 من ۳۳ سالمه و ۲ دختر ۳.۵ و ۷ ساله دارم خدا رو شکر می کنم اما کاش می شد از همون اول که ازدواج کردم، اقدام به بارداری می کردم تا لااقل ۴ فرزند می داشتم اما الان خیلی بی حوصله شدم و می ترسم از فرزند آوری و اون نشاط قبل رو ندارم. اما در تلاشم😀 برای هیچ کدومشون تست غربالگری ندادم😊 الحمدالله سالم به دنیا اومدند. خدا رو شکر بارداری های راحتی داشتم اما در بارداری دوم چون مراقب تغذیه نبودم، بعد زایمان به کم خونی مبتلا شدم و دچار افسردگی بعد از زایمان شدم و حتما توصیه می کنم مراقب باشید کم خونی نگیرید. خوشبختانه قرص شیمیایی نخوردم و با داروهای گیاهی و دعا کردن و مداوم به حرم امام رضا رفتن، خدا رو شکر طی ۶ ماه افسردگی من خوب شد. برای بچه ها کتاب می خرم و می خوانم چون خیلی دوست دارند و خیلی چیزهای خوبی از کتاب یاد می گیرند. حتی کتابهای قرآنی و داستانهای مذهبی و ائمه اطهار. چون ۲ دختر تقریبا پشت سر هم هستند اکثرا با هم بازی می کنند و من از لحاظ بازی و رسیدگی به آنها راحتم 🙈. اما بعضی مادران کلافه رو دیدم که بچه هاشون اختلاف سنی زیادی دارن و مجبورا به هر دو بچه برسند و خیلی وقتشون گرفته میشه و ناراحتن. لباسهای تقریبا نو اولی رو برای دومی استفاده می کنم. حتی وسایل اسباب بازی و کتاب داستان ها و دوچرخه اولی هم برای دومی استفاده میشه. کلاس خیاطی رفتم و سعی می کنم خودم لباسهای مورد نیاز رو بدوزم حتی برای خانواده. در شرایط اقتصادی الان نیازهای ضروری خانواده رو فراهم می کنیم مثل تغذیه مناسب و ارگانیک، روغن های محلی، عسل و ... و از بقیه نیازهای غیر ضروری کم خرید می کنیم مثل پوشاک و کفش و ... درخواست های بچه ها رو مثل تبلت، دوچرخه، مسافرت، رایانه، و یا چیزهای دیگه رو با پاسخ های منطقی، در صورت لزوم رد می کنیم😁 لازم نیست همه خواسته های فرزندان رو اجابت کنید. با هر خنده ای که می کنند، شاد می شوم و لذت می برم و خدا رو شکر می کنم. نوزاد های کوچک و تپل را که می بینم دلم غش میره براشون و امیدوارم خداوند ۲ فرزند سالم و صالح دیگر هم به من هدیه کند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨چه کسی مسئول است؟ 👈 سالانه بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار جنین به صورت غیر قانونی در ایران سقط می شوند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
⚠️مراقب باشیم... 📌امروز دارن دوران دوم فمینیستی را در جامعه‌ی ما تبلیغ می‌کنند. یعنی یک زن باکلاس، یک زن موفق، زنی است که بیرون از خانه بیشتر وقتش را صرف بکنه... شغلی داشته باشه، درآمدی داشته باشه... ماشینی داشته باشه، سوار بشه، بره، بیاد ... دکور خونه‌ش رو مدام تغییر بده، به عشق اینکه خونه‌اش از این محله بره اون محله، درآمدی کسب بکنه... 📌این [یعنی] دقیقاً همون تفکری که در غرب حاکم بود و بعد از 110 سال امروز با شکست مواجه شده. امروز به تعبیر خود غربی‌ها، میگن یک زندگی لاکچری برای یک زن ... [اینه که] خانم خونه باشه. نه [اینکه] بیرون شغل داشته باشه. مستندهایی هم در این زمینه ساخته شده. 📌 فمینیست یک دوره اعتراضی داشت [دوره‌ی اول]. دوره دوم، دوره‌ی ورود زن به جامعه بود. دوره‌ی سوم آسیب‌هایی [بود] که به خاطر این ورود شکل گرفت. دوره‌ی چهارمش الان یه چند سالی هست آغاز شده؛ یعنی دوره‌ی بازگشت زن، دوباره به خانه... امروز واقعاً آرزو برای یک زن غربی اینه که توی خونه بدون اینکه بیرون کار داشته باشه، همسرش هزینه‌ش رو بده؛ او فرزند بیاره و فرزند تربیت کنه... 📌ما باید مراقب باشیم در دام جریان فکری فمینیسم و غرب‌گرا گرفتار نشیم. امروز متأسفانه در رسانه‌ها، فیلم‌ها [و] سریال‌هایی که برای ما می‌سازن، بیشتر جریان دوم فمینیسم داره تبلیغ میشه ... امروز زنان غربی، آرزوشون اینه که تعدد فرزندان داشته باشن. رفتن آسیبش رو دیدن، بعد از ۱۱۰ سال سرشون به سنگ خورده، برگشتن... 🌐 پرسمان تربیتی کودک و نوجوان - رادیو معارف کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۹۷ تو همون سفر اول به شیراز، معنای حرف‌های مادرم رو درک کردم.😔 صحنه‌هایی دیدم که الان هم یادآوریش برام تلخه.😔 کاری بود که با اطمینان انجامش داده بودم، اما دیگه تو عاقبتش دچار تردید و دودلی شده بودم... هنوز عقدمون یکساله نشده بود که فهمیدم اشتباه بزرگی کردم، اما از برگشت، وحشت داشتم. هرچی جلوتر هم می‌رفتیم، بدتر و بدتر می‌شد، اما باز از تموم کردنش، می‌ترسیدم. اسفند ۸۶، با بغض، بدون اینکه خانواده‌ام چیزی از مشکلاتمون بدونن، رفتیم مشهد و بعدش رفتیم خونه خودمون. حقیقت اینه که من با خدا معامله کرده بودم... از همون اول که دوستان دانشگاه امام صادقیش، به ایمانش شهادت دادن... ایمانی که فقط ظاهر بود؛ ظاهری که بعد دو ماه زندگی زیر یک سقف وا رفت و اون آقا اعتراف کرد: «خانواده من این هستن و منم با همین ها بزرگ شدم و تو هم از اول می‌دونستی...» و هیچوقت نگفت این جمله «نمی‌خوام مثل خانوادم باشم» روز خواستگاری چه معنایی داشت!!! من با خدا معامله کردم و معامله با خدا هیچ ضرری توش نیست... سه سال شد... تمام زندگیمون زیر یک سقف سه سال شد، هرچند دردهاش هنوز هم بعد نزدیک ده سال، قلبم رو خراش می‌ده. همینقدر بگم که فتنه ۸۸ دستش رو کاملا رو کرد و درونش کامل نمایان شد... وقتی برای تجمع‌های غیرقانونی فتنه‌گران می‌رفت، به پاش افتادم و التماس کردم نره. کنارم زد و گفت که نباید به کارش کار داشته باشم.😔 البته برای راهپیمایی ۹ دی هم رفت، اما دیگه معلوم بود دلش با انقلاب نیست... دیگه دوست نداشتم تو راهپیمایی‌ها کنارش راه برم، در راهپیمایی ها با بغض و کینه به مردم انقلابی نگاه می‌کرد. رفتنش به سربازی، زندگی بهم‌ریخته‌مون رو بهم‌ریخته‌تر کرد... دو ماه آموزشی، با یک عده افراد بی‌قید و بند هم گروه شد و منزجر از اون همه قید و بند تو زندگی با یک ظاهر مؤمن انقلابی، برگشت... آستین کوتاه و لباس تنگ، آهنگ خواننده‌های زن و رفتن به کافه‌های معروف مسئله‌دار، رفت تو کارنامه‌اش... هرچند ظاهر رو هنوز برای دیگران حفظ می‌کرد و در دانشگاه امام صادق، با همون ظاهر قبلی، مشغول فعالیت بود، اما جلوی من دیگه نمی‌تونست ظاهر رو رعایت کنه. دستش برای من کاملا رو شده بود. همین هم بیشتر آزارش می‌داد و برای از هم پاشیدن زندگی، مصممش می‌کرد... 👈 ادامه دارد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۳۹۷ اینها رو نوشتم برای چند نفر، بطور ویژه... ✳️ کسانی که جدا شدن یا سن‌شون داره بالا می‌ره و ناراحتن، از فضل خدا ناامید نشن... ✳️ کسانی که به هر شکلی دارن تو زندگی سختی می‌کشن، به چشم معامله با خدا نگاه کنن و صبور باشن... ✳️ کسانی که می‌خوان مجردها رو معرفی کنن، از طرف خودشون تصمیم نگیرن. شاید چیزی که فکر می‌کنن شاخصه خوبی نیست، از طرف مجردها اصلا مسئله نباشه. بعد از ازدواج ما، از در و همسایه شنیدم که الحمدلله ظاهرا خیلی قیدهای بی‌دلیل اطرافیان، مثل پذیرش مردی بچه‌دار یا پذیرش همسری با مدرک تحصیلی متفاوت برداشته شد... البته یکبار دوستم ازم پرسید: به کسی پذیرش این شرایط رو پیشنهاد میدی؟ گفتم: *به کسی که خودسازی نداشته، نه* . نمی‌تونم بگم این وضعیت سخت نیست، اما *باید دید چی می‌دی، چی می‌گیری* الان خدا رو صد هزار مرتبه شکر رابطه من و دخترای همسرم خیلی خوبه😍 هرچند متأسفانه بخاطر مادرشون، دخترها کمی از نظر حجاب و تقیدات دینی مشکل پیدا کردن😔 و... با پدرشون، با اینکه خیلی دوستش دارن، اما بی‌ادبانه رفتار می‌کنن... چون از طرف مادر اینطور بهشون آموزش داده می‌شه😔 و شاید به جرأت بگم تنها چیزی که آزارم می‌ده، همینه... حتی بعضی مسئله حسادت به دخترها رو مطرح می‌کنن. اینجا دقیقا همونجاست که گفتم خودسازی. خدا رو شکر محبت همسرم به دخترها، نه تنها اذیتم نمی‌کنه که خوشحال هم می‌شم و به همسرم افتخار هم می‌کنم که با وجود بی‌ادبی‌های گاه گاه بچه‌ها، اما او مهربانانه و مؤدبانه باهاشون برخورد می‌کنه، چون هر دو می‌دونیم بچه‌ها بی‌تقصیرن و مشکل از جای دیگه است😔 الحمدلله هر دو از زندگی‌مون راضی هستیم. همسرم به قدری مرد خوبیه که اگر صد بار دیگه هم به عقب برگردم، باز ایشون رو انتخاب می‌کنم. حتی نگاهم به روحانیت خیلی بهتر و بهتر و بهتر از قبل شده... و اینکه... گاهی فکر می‌کنم اگر ازدواج اولی رو نداشتم، قدر این ازدواج دوم رو نمی‌دونستم و شاید اگر از اول ما با هم بودیم، اینطور قدر هم رو نمی‌دونستیم... و اگر ازدواج اول رو‌ نداشتم و همچنان دختر بودم، الان، همسرم رو با این شرایط نمی‌پذیرفتم... اگر یک روز، با خدا معامله کردم، هرچند سختی داشت مسیر، اما آخرش شیرین بود. تجارت مربحه بود و خدا جبران کرد... 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
📌بسيار اشتباه می‌کنند، آنهایی كه می‌گویند: می‌خواهیم خوش باشيم و بچه‌دار نشويم. آنوقت چه می‌کنند؟ خوشي‌شان را با بستنی و پارك و پيتزا و پرسه زدن در خيابان و… 📌اصلاً اينها نفهميدند كه خوشی چه هست؟ بو كردن بچه لذتی دارد كه همه پيتزاها و شيرينی دانماركی و نمی‌دانم بستنی و طلا و لباس ندارد. مثل آدمی كه يك گل طبيعی دارد دور می‌اندازد، بعد هی گل كاغذی می‌بوید. 🔹درس‌هایی از قرآن - ۹۳/۱/۱۴ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
❌ آنچه مانع فرزندآوری است، احساس فقر است... کسی که از عهده تأمین نیازهای اولیه خود برآید فقیر نیست و فقري كه هر کس در مقایسه زندگی خود با دیگری احساس مي‌کند فقر نيست، صرفا احساس فقر است!! این احساس روح‌ انسان را فاسد می کند به طوری که او خود را همواره محتاج چیزهایی می داند که در اختیار بقیه است، نعماتی که دارد را کوچک میشمارد و سپاسگزاری او کاهش می یابد.. ♦️مهمترین عامل ایجاد احساس فقر ✔️ چشم دوختن و مقایسه! مقايسه خود با افراد فرادست از نظر مادیات، سبب میشود كه انسان آنچه را خود دارد، نبيند. قرآن کریم اين نوع مقايسه را در داستان قارون روایت می‌کند: قارون از ثروت فراوانى برخوردار بود به‌‌طوری‌ که مشاهده زندگى او ديگران را به مقايسه وامیداشت و آرزوى زندگى قارونى را در آنان به‌جوش می آورد. 💢مقايسه‌ی خود با افراد فرادست در مادّيات، محصول اجتناب ‌ناپذیر تفاوت اجتماعى نيست؛ بلكه به ويژگیهاى افراد بستگى دارد و عمدتاً زاييده دنياخواهى است. خردمندان و فرزانگان هرگز به چنين كارى دست نمیزنند هرچند شاهد زندگى قارونى نيز باشند، چنان‌که در داستان مذکور، گروهى بودند كه هر چند قارون را ديدند، ولى به مقايسه اقدام نكردند. خداوند گروه اوّل را با عنوان «الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا» معرفی و از گروه دوم به عنوان «الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ» یاد کرده است. پس مشاهده لزوماً منجر به مقايسه نمیشود. 📌حلقه مفقوده میان مشاهده و مقایسه شگفت زدگی و چشم دوختن است. در این داستان هر دو گروه در مشاهده یکسانند اما گروه اول زندگی قارونی را «لَذُو حَظٍّ عَظِيم» میدانست و برایش شگفت انگیز بود، پس به آن چشم دوخت و مقایسه نمود... ✳️ خداوند متعال چشم ندوختن به زندگیهاى قارونى را از ما می‌خواهد: ✨«وَ لَاتَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى‏ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقَى‏؛ و به آنچه گروه‏هايى از آنان را از آن برخوردار كرديم، چشم مدوز كه شكوفه‏ هاى زندگى دنيا هستند و روزى پروردگارت بهتر و پايدارتر است». در اين آيه شريفه، از اين قبيل اموال به عنوان شكوفه یاد شده است كه عمرى كوتاه و ناچيز دارد. در مقابل، رزق خداوند یاد شده كه دو ويژگى دارد: خير بودن و پايدار بودن و اگر چنين است، نعمت‏هاى دنيايى قارون‏ها چيز ارزشمندى نيست كه چشم‏ها را به خود خيره كند. 📚 هفت خوان خیالی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ زمان‌های قدیم یکی از آرزوهایی که مردم داشتند این بود که اولاد زیاد داشته باشند. هنوز این برنامه‌های تحدید نسل و کنترل جمعیت نبود. 📌پدر و مادرها این اندازه دنبال خوشگذرانی نبودند که زحمت بچه‌داری نکشند، و خود داشتن اولاد زیاد یکی از افتخارات‌شان بود. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌تنبلی رو کنار بذارین... ✅ فاصله سنی مناسب بین فرزندان کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ ازدواج نعمت الهی است... ✨رهبر انقلاب در یکی از دیدارهایشان که با خانواده‌ی شهدای ارمنی داشتند، از خواهر شهید ارمنی ژرژ هاروطون که میگوید "خوشبختانه" ازدواج نکرده می‌پرسند: «خوشبختانه چرا؟» ✨ و بعد، پدرانه نصیحت می‌کنند: نه خیر، اشتباه نکنید، حتما ازدواج کنید. ازدواج نعمت الهی ست. این را بدانید یکی از نعمت‌هایی است که خدای متعال به انسانها می‌دهد. ✨ بعد هم فرزند، فرزندآوری، که امروز کشور ما هم به افزايش جمعیت احتیاج دارد. و هر چه که بیشتر فرزند بیاورید، ان شاء الله خدا راضی‌تر خواهد بود. خواهر شهید با صدای آرام می گوید: چشم، بله حتما. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
نازپروردگی موجب شکنندگی در همه امور است. معمولاً در خانواده‌ها یك آدمی پیدا می شود خیلی سخت‌كوش، پركار، جدی، تن به‌زحمت بده. این فرد یك كارخانه یا یك تجارت‌خانه تأسیس میكند، كار و ابتكار را به‌ حدّ اعلا میرساند، ولی خودش چون از یك خانواده طبقه چهارم است، به زندگی سخت، به گرما و سرما و تحمل سختی عادت كرده. این‌ها او را یك انسان جدی بار آورده است. بعدها زن و بچه‌اش در این زندگی كه مقرون به رفاه است، بزرگ میشوند. نسل بعد از او كه بچه های او باشند، آدم های متوسطی از آب درمی‌آیند. چون اوایل زندگی‌شان در زندگیِ همین آدم بوده و در سختی بزرگ‌ شده‌اند این‌ها هم تا حد زیادی آدم‌های جدی و كارآمدی هستند و آن ثروت را حفظ می كنند؛ ولی بچه های این ها كه به وجود می آیند، چون تدریجاً زندگی، رفاه و خوشی را توسعه می‌دهند، كم‌كم از این منزل می روند به منزل دیگری، این فرش را تبدیل می كنند به فرش دیگری، خوراك و زیور لباسشان تغییر می‌كند. آن نسل سوم افرادی نازپرورده خواهند شد كه فقط باید به آن ها رسید، از كوچك ترین رنج، ناراحت می شوند. درنتیجه، قدرت این را كه آن زندگی و آن ثروت را ضبط كنند، ندارند. همین‌که پدر مُرد، در مدت کمی تمام زندگی را به باد می دهند، دوباره به همان صورت فقیرهای درجه اول با وضعیت مفلوك برمی‌گردند. و باز تکرار همین چرخه... . کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1