eitaa logo
شهید ابراهیم هادی
13.2هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
695 ویدیو
62 فایل
"کاری کن که خدا خوشش بیاد" تو دعوت شده ی خاصِ آقا ابراهیم هستی تا کمکت کنه به خدا برسی❤️ 🛍فروشگاه: @EbrahimhadiMarket ⚠️تبلیغات: @Ebrahimhadi_ir 👤ارتباط با مدیر: @Khademe_ebrahim ❌حذف‌آیدی‌ازروی‌عکسهاموردرضایت‌مانیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۲۹ راوی: مجید کریمی 🌿 "خوزستان" تمام اخلاق و رفتار سيد مجتبي درس بود. همه كارهايش براي ما آموزنده بود. فراموش نميكنم اولین باری که او را دیدم سال 1365 در هفت تپه و گردان مسلم بود. سید از نیروهای گروهان سلمان بود.رفتار و ظاهرش برایم جالب بود. همیشه تمیز و آراسته، پیراهن سرشانه دار، شلوار شش جیب، کلاه کوچک مشکی و شال سبز نشانة ظاهری او بود. فوتبال هم خیلی خوب بازی ميکرد. سید هیبت عجیبی داشت. چهره ای نافذ و گیرا داشت. با یک نگاه انسان را جذب ميکرد. صدای او در مداحی سوز عجیبی داشت. همین عوامل باعث ميشد همه تقاضای حضور درگروهان سلمان را داشته باشند.بعد از آن ایام، دیگر سید را ندیدم تا جنگ به پایان رسید. من در خوزستان در مقر تیپ سوم لشکر 25 کربلا بودم. اواخر سال 1367 بود. پس از بهبودی سید، او هم به خوزستان آمد. سید در اطلاعات عملیات لشکر مشغول شد.البته اوایل کار پیش هم نبودیم. مدتی بعد او هم به تیپ سوم آمد. سعی ميکردم یک لحظه از او جدا نشوم. تمام اخلاق و رفتار او برای من درس داشت. بسیار در من تاثیرگذار بود.هیچگاه ندیدم که ما را به کاری امر و نهی کند، بلکه همیشه غیر مستقیم حرفش را ميزد؛ مثلا، آخر شب ميگفت:((من ميروم وضو بگیرم. در روایات تأکید شده کسی که با وضو بخوابد شیطان به سراغ او نمي آید و ...)) ناخودآگاه ما هم ترغیب ميشدیم و به همراه او برای وضو گرفتن حرکت ميکردیم. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 خیلی با هم رفیق شده بودیم. کار خاصی هم در منطقه خوزستان نداشتیم. سید ميگفت:((از این فرصت باید برای خودسازی استفاده کرد. از همین دوران شروع کرد و برای خودش قوانینی نوشت و به آنها عمل ميکرد.))در تابستان روی پشت بام ميخوابید. نیمه های شب بلند ميشد و آمادة نمازشب ميشد. از فضائل نماز شب برای من هم ميگفت. اینکه در احادیث آمده((بر شما باد به نماز شب حتی اگر یک رکعت باشد. زیرا انسان را از گناه باز ميدارد. خشم پروردگار را خاموش ميکند. سوزش آتش را در قیامت دفع ميکند. بعد دربارة نماز شب خواندن شهدا ميگفت. سید اهل عمل به دستورات دین بود. برای همین کلام او بسیار تأثیرگذار بود. افرادی که با او کار ميکردند، بعد از مدتی همگی به نماز جماعت و یا نماز شب مقید ميشدند. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 توصیه کرد شام کم بخور امشب کار داریم! نیمه های شب با هم سوار موتور هوندا 250 شدیم و رفتیم سمت اروند. معمولا برای سرکشی به پست هارا انجام ميدادیم. اما آن شب فرق ميکرد. رفتیم به سراغ یکی از خاکریزهای به جا مانده از دوران جنگ. آسمان پرستاره اروند و نخل های کنار ساحل صحنة زیبایی ایجادکرده بود. یاد شب عملیات در ذهنم تداعی شده بود. مدتی با هم راه رفتیم. سيد ساکت بود و فکر ميکرد. بعد نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد مُشت او پر از خاک بود. رو به من کرد و گفت:((مجید، امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و بیاریم توی شهرها!)) ابروهايم را جمع کردم. معنی این حرف سید را نميفهمیدم. خودش توضیح داد و گفت:((تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه، مسجد به مسجد، مدرسه به مدرسه، دانشگاه به دانشگاه کار کنیم. باید بریم دنبال جوان ها.باید پیام این هایی که توی خون خودشون غلتیدند رو ببریم توی شهر.)) گفتم: ((خب اگه این کار رو بکنیم، چی ميشه!؟))برگشت به سمت من و با صدایی بلندتر گفت:((جامعه بیمه ميشه. گناه در سطح جامعه کم ميشه. مردم اگه با شهدا رفیق بشن، همه چی درست ميشه. اونوقت جوان ها ميشن یار امام زمان(عج)...بعد شروع کرد توضیح دادن:((ببین، ما نميتونیم چکشی و تند برخورد کنیم. باید با نرمی و آهسته آهسته کار خودمون رو انجام بدیم. باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم.نباید منتظر باشیم که ما رو دعوت کنند. باید خودمان بریم دنبال جوان ها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهدا نباشیم، بی فایده است. کلام ما تأثیر نخواهد داشت.))آن شب به یاد ماندنی گذشت. فراموش نميکنم. سید ميگفت: ((من فرصت زیادی ندارم. به این آسمان پرستاره اروند من بیش از سی سال عمر نميکنم! اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.))صبح روز بعد یک دفتر بزرگ آورد و به من نشان داد. گفتم:((این چیه؟!))گفت:((منشور درست زندگی کردن!))از دست او گرفتم و نگاه کردم. دیدم در تمام صفحات این دفتر، بریدة روزنامه چسبانده! در آن زمان روزنامه اطلاعات ستونی داشت به نام دو رکعت عشق.سید تمام آن ها را بریده و به این دفتر چسبانده بود. در هر صفحه دربارة سیره و زندگی یک شهید توضیحاتی نوشته شده بود. ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 6 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 6
@Ebrahimhadi-moraghebe.mp3
3.6M
۸۴ موضوع: مراقبه و محاسبه از اعمال سخنران: حجت الاسلام محرابیان 🆔 @Ebrahimhadi
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
5 فرمانده ناشناس پس از شهادت سرباز وظیفه عربیان، که رابطه‌ی عاطفی شدیدی بین او و سرهنگ بابایی بود. قرار بود مراسم دعای توسّلی در منزل شهید برگزار گردد. به همین خاطر من با تعدادی از پرسنل به همراه شهید بابایی جهت شرکت در آن مراسم به منزل آن شهید رفتیم. پس از خواندن دعا، که بخشی از آن نیز توسط شهید بابایی خوانده شد، آماده‌ی رفتن شدیم. پدر شهید برای مشایعت میهمانان در جلوی در ایستاده بود. شهید بابایی با لباس ساده و به صورت ناشناس در آن مراسم حضور داشت؛ ولی گویا کسی او را به پدر شهید معرفی کرده بود. به همین خاطر، هنگام خداحافظی با شهید بابایی، خم شد تا دست او را ببوسد. شهید بابایی می کوشید تا دست خود را بکشد و مانع شود؛ ولی موفق نشد. او از این حرکت ناراحت شد و بی‌درنگ به پای پدر شهید افتاد و پای او را بوسید. پدر شهید خم شد و شانه‌های بابایی را بالا کشید و او را در آغوش گرفت. آنگاه هر دو شروع کردند به گریستن. دقایقی می‌گذشت و آنها همچنان در آغوش یکدیگر می‌گریستند. 🌷شهید عباس بابایی🌷 📚ستوان اکبر صادقیان، پرواز تا بی نهایت، ص137 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
#تدبر_در_آیات_قرآن🌿 روزتان را با یک آیه از قرآن آغاز کنید: بسم الله الرحمن الرحیم 🔸وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ. 🔹ببخشید و چشم بپوشید، آیا دوست ندارید خداوند شما را ببخشد؟ و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است. 📗سوره نور / آیه۲۲ 🆔 @Ebrahimhadi
🌹هر وقت خواستی کار خوبی بکنی و راه بندان شد و ممکن نشد آن را انجام بدهی،نیتت را رسیدگی کن.شاید صدمه خورده است و صرفا برای خدا نیست... و الا اگر با صاحب خانه کار داشته باشی، بر عهده ی اوست که موانع را از جلوت راهت برطرف کند😊 📚کتاب مصباح الهدی هیچکس از کارهایش مطلع نمیشد مگر اینکه کسانی که همراهش بودند. خیلی از دوستانش بخاطر بازگو نکردن کارهایش، اصرار به گفتن میکردند ولی او میگفت: کاری که برای خداست، گفتن ندارد. #شهید_ابراهیم_هادی ✅ @EbrahimHadi
💖 خدا ما را دوست دارد یا خیر؟ 🌻 حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: اگر خواستى بدانى که در وجودت خیر و خوشبختى هست یا نه، به درون خود دقت کن. 🌻 اگر اهل عبادت و طاعت را دوست دارى و از اهل معصیت و گناه ناخوشایندى، پس در وجودت خیر و سعادت وجود دارد و خداوند تو را دوست مى‌ دارد؛ 🌻 ولى چنانچه از اهل طاعت و عبادت، ناخوشایند باشى و به اهل معصیت، عشق و علاقه ورزیدى، پس خیر و خوبى در تو نباشد و خداوند تو را دشمن دارد 🌻 و هر انسانى به هر کسى که به او عشق و علاقه دارد، با همان محشور مى‌ گردد. 📚 اصول کافی، ج۲، ص۱۲۶ 🆔 @Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ | بوی مهر مادری❤️ تقدیم به مادران شهدا🌷 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات 🆔 @Ebrahimhadi
🌷سالگرد شهادت مدافع حرم اهل بیت(ع)؛شهید علی عسگری🌷 ایشان به خاطر ولایت راهی سوریه شد... یکی از خصوصیات بارز ایشان که در صدر تمام خصوصیات ایشان بود، ولایتمداری ایشان بود.... ایشان در زمان فتنه در بندرعباس در پروژه ای عهده دار امور جوشکاری بود. وقتی مطرح شد که رهبری میخواهد در نماز جمعه حاضر شود و به بررسی نکاتی درباره فتنه بپردازد، ایشان از بندرعباس به تهران آمد و در نماز جمعه شرکت کرد. هنگامی که حضرت آقا در خطبه های نماز جمعه خطاب به حضرت ولیعصر فرمودند که مولای من! آقای من! جسم ناقصی دارم که آن را هم تقدیم به انقلاب میکنم، شهید عسگری به پهنای صورت اشک می ریخت...💔 🆔 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 7 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 7
@Ebrahimhadi-aghebat-bi-hormati-be-valedein.mp3
4.21M
۸۵ موضوع: عاقبت بی حرمتی به والدین سخنران: استاد عالی ✅ 🆔 @Ebrahimhadi
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 📕 قسمت ۳۰ راوی: مجید کریمی 🌿"سرباز" همان ایام حضور در خوزستان بود. با سید و دیگر پرسنل رسمی دور هم نشسته بوديم. هر كسي چيزي ميگفت. چند نفر از رفقا به موضوع سربازهاي وظيفه اشاره كردند و گفتند:((بزرگترين مشكل ما اين سربازها هستند! نه نماز ميخوانند. نه حرف گوش ميكنند نه ...سيد با تعجب گفت:((من باور نميكنم! چرا سربازهاي ما اينطور نيستند؟!سربازهاي واحد ما از خود ما هم بهترند!))دوستاني كه اين موضوع را مطرح كرده بودند گفتند:((خب تو شانس داري. هرچی سرباز خوبه گیر تو مي یاد.)) اما من ميدانستم چرا سربازان واحد اطلاعات كه با سيد كار ميكنند اينقدرخوب هستند!همان جا گفتم:((موضوع شانس نيست. سيد با سربازها مثل بسيجي هاي دوران جنگ برخورد ميكنه. آنقدر با محبت هست كه اونها شرمنده ميشن.هيچ وقت نديدم به سرباز بي احترامي كنه. در مسائل شخصي و كارهايي مثل نماز، هيچ وقت امر و نهي نميكنه. بارها دیدم که سید، جیره میوه خودش را برای سربازها ميبره و ... اين مسائل باعث شده كه سربازهاي سيد مجتبي،حتي بعد از اتمام خدمت از سيد جدانميشن!))چند روز از اين صحبت گذشت. يكي از بچه هاي كارگزيني سيد را صدا كرد و گفت:((دو تا سرباز داريم كه همه را خسته كرده اند. سه بار تا حالا واحد آن ها را عوض كرديم.يك بار هم پرونده اين ها به واحد قضايي ارسال شده اما بي فايده بوده ميتوني اينها رو ببري تو واحد خودت.))سيد گفت:((باشه مشكلي نيست. از اين به بعد هر سربازي كه فكر ميكني مشکل داره بفرست پيش من!))سربازها همان شب به واحد ما آمدند. به محض اينكه وارد اتاق شدند سيد بلند شد و به استقبالشان رفت. بعد با هر دوي آن ها دست داد و روبوسي كرد. موقع شام بود. بر خلاف برخي از پرسنل، با سربازها سر سفره نشستيم. بعد از صرف غذا سيد ظرف ها را جمع كرد. اصرار من و آن سربازها بي فايده بود. همه ظرف ها را شست و برگشت. بعد گفت:((شما خسته ايد تازه هم به اين واحد آمديد. امشب را استراحت كنيد.)) صبح فردا كه میخواستيم نماز بخوانيم اين دو سرباز هم بلند شدند. با هم جماعت خوانديم. از آن روز ديگر لازم نبود كاري را به آن ها بگوييم. قبل از اينكه ما حرفي بزنيم اين دو سرباز كارها را انجام ميدادند.سيد طوري با آنها برخورد ميكرد كه گويي برادر آن هاست. با آن ها ميگفت. ميخنديد. به آن ها اعتماد ميكرد. آنها هم پاسخ اعتماد سيد را به خوبي ميدادند. حتي يك بار نديدم كه سيد به آنها بگويد كه مثلا براي نماز صبح بلند شويد، بلكه غير مستقيم پيام خود را منتقل ميكرد؛ مثلا، از فضيلت اول وقت ميگفت، اينكه انسان اگر سحرخيز باشد، چقدر در روح و روان او اثر دارد. از سخنان دانشمندان مثال ميزد و ... البته ناگفته نماند که اطلاعات عمومی سید بسیار بالا بود. در اوقات بیکاری بیشتر مطالعه ميکرد. یک بار در تلویزیون مسابقه ای بود که صد سؤال اطلاعات عمومی مطرح شد. سید به نود سؤال پاسخ صحیح داده بود. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 یک شب در بین نیروها مسابقه انداختند. قرار شد سید با یکی دیگر از پرسنل کشتی بگیرد. سید گفت:((هر کسی که باخت باید ظرف شام همه نیروها حتی سربازها را بشورد.))سربازها همه جمع شدند تا سید را تشویق کنند. طرف مقابل بدن بسیار ورزیده ای داشت. از آن هایی بود که سربازها رابطه خوبی با او نداشتند. این مسابقه به سی ثانیه نکشید. سید مجتبی با ضربه فنی پیروز شد. بارها شده بود كه وقتي فوتبال بازي ميكرديم با تيم سربازها مي ايستاد. شده بود رازدار آن ها هر كدام از سربازها كه مشكلي داشت با سيد مطرح ميكرد. ميدانست كه سيد بهترين مشاور است. آن سربازها ميگفتند:((تا حالا هيچ يك از پرسنل با ما اينطور برخورد نكرده. هيچ كس مثل سيد به ما اهميت نداده.)) فراموش نميكنم يكي از آن ها تا پاسي از شب بيرون محوطه با سيد مشغول صحبت بود. ميگفت:((عاشق شدم! همه هوش و حواسم جاي ديگري است! سيد ساعت ها با او صحبت كرد. او با كلامش به عشق او جهت داد، اخلاص دروني سيد كار خودش را كرد. مدتي بعد همان سرباز شده بود يكي از بچه هاي فعال نماز و مراسم هاي مذهبي در قرارگاه.صبح ها وقتي براي نمازجماعت آماده ميشديم همان سرباز هم همراه ما بود. وقتي نماز تمام ميشد و مشغول زيارت عاشورا ميشديم برخي از پرسنل كنار سيد مينشستند و با كلام او هم نوا ميشدند. آن سرباز و دوستش هم هميشه با ما همراه بودند.يك روز مسئول كارگزيني كنار من نشسته بود. گفت:(( ببين نَفس اين سيد چطور آدم ها رو تغيير ميده. ما ميخواستيم اين دوتا سرباز رو بفرستيم واحد قضايي و دادگاه و ... اما ببين چطور تغيير كردند!))سال ها از آن ماجرا گذشت. يك روز توي شهر بابل در حال عبور از كنار خيابان بودم.آقایی با ظاهر آراسته و خوشتيپ به همراه خانواده در حال عبور از كنار من بود. يك دفعه به من نگاه كرد و با تعجب گفت:((آقا مجيد؟!))گفتم:((بفرماييد!)) جلو آمد و مرا در آغوش گرفت.
بعدگفت:((شناختي؟)) وقتي تعجب من را ديد گفت سال 1369 كنار اروند، سرباز شما و آقا سيد مجتبي بودم. تازه او را شناختم. يكي از همان دو سرباز معروف بودند. تقريبا به همه واحدها رفته بودند و همه واحدها آن ها را در اختيار كارگزيني قرار داده بودند.آن آقا ادامه داد:((سيد مجتبي مسير زندگي من را تغيير داد. من هرچه دارم به خاطر اوست. من بعد از سربازي هم ارتباطم را با آقا سيد قطع نكردم. تا اينكه ...))بعد با چهره اي محزون گفت: ((بارها با خانواده ام به سر مزارش رفتم. سيد واقعا گردن من و امثال من حق دارد.)) ♻️... 🆔 @Ebrahimhadi 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از  شهید ابراهیم هادی
🌺هر شب به رسم قرار عاشقی🌺 ‌ 🔸 دعای فرج 🔸 ‌ هرشب ساعت ۲۰ تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات🌷 👉 @Ebrahimhadi 👈
6 آتش عشق مولای من! دوست دارم گوشه‌ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم. به گوشه‌ای خیره شوم و تو هم مقابلم بنشینی و متوجّه‌ات شوم. هی نگاهت کنم و هی گریه کنم؛ آنقدر گریه کنم تا از هوش بروم و بعد به هوش بیایم و ببینم که سرم روی دامان شماست. از بوی خوش و نسیم روح‌نواز وجودت از خود بی‌خود شوم. در آغوشت گیرم و تو اشک از چشمانم پاک کنی. سرم را بر سینه‌ات قرار دهی و موهایم را نوازش کنی؛ آنگاه به من وعده ی شهادت بدهی و من خود را بر بال ملائک ببینم و بشنوم که مرا وعده‌ی شفاعت می‌دهی؛ آن وقت با خیال راحت از آتش عشق تو چون شمع بسوزم و آب شَوَم و روی دامنت بریزم و هلاک شَوَم. 🌷شهید گمنام🌷 📚فرهنگ نامه جبهه، ج6، ص517 🌙 🆔 @Ebrahimhadi
اگه فکر میکنی گناهکاری و تصمیم داری توبه کنی و میخوای بدونی آیا خدا توبه‌ات رو قبول میکنه، پس بخون👇 #تدبر_در_آیات_قرآن🌿 🔹وَ هُوَ الَّذِى یَقْبَلُ التَّوْبَهَ عَنْ عِبَادِهِ وَ یَعْفُواْ عَنِ السَّیَِّاتِ وَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُون. 🔸و اوست کسى که از بندگانش توبه می پذیرد و از گناهان در می گذرد و آنچه را که می کنید، می داند. 📗سوره شوری آیه ۲۵ ـــــــــــــــ🌿🍃🌱🌿🍃🌱ـــــــــــــــ 🌺شخصی از امام علی(ع) پرسید: بزرگترین گناه کبیره کدام است؟ آن حضرت در پاسخ فرمودند: مایوس و ناامید شدن از رحمت الهی. 📙میزان الحکمه جلد ۳صفحه ۴۶۲ ـــــــــــــــ🌿🍃🌱🌿🍃🌱ـــــــــــــــ 🌺رسول خدا (ص): اگر آنقدر خطا کنید که خطاهایتان به آسمان رسد و سپس توبه کنید، خداوند توبه شما را می پذیرد؛ از درگاه او ناامید نباشید. 📕نهج الفصاحه صفحه۲۳۱ 🆔 @Ebrahimhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷شهیدی که در خواب به مادرش قرآن آموخت... 💠شهید کاظم نجفی رستگار یکی از شهدایی است که پس از شهادت به خواب مادرش آمد و یکی از خواسته‌های زیبا و معنوی مادر را در خواب برآورده کرد. 🎬فیلمی کوتاه از ماجرای یادگیری قرآن مادر شهید کاظم نجفی رستگار را به نقل از برادر شهید مشاهده کنید. 🆔 @Ebrahimhadi
🌷شهید علی قاریان پور🌷 #گمنامی به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید... میخواهم همچون ده ها شهید دیگر گمنام باقی بمانم... اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید: "مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال" 🆔 @Ebrahimhadi
🌷شهید علی فلاح🌷 (مگر تو آقا را ندیدی؟) نیمه های شب بود. برای یک لحظه دیدم که علی دارد با کسی حرف میزند، حواسم را جمع کردم و دیدم که میگوید: "آقاجون! مادرم نمیگذارد من بیایم جبهه چه کار کنم؟!" گریه میکرد، جواب میگرفت و جواب میداد... یک دفعه از جایش بلند شد و ایستاد؛ گفتم:چه شده؟ گفت:مامان! مگر تو آقا را ندیدی؟ گفتم:نه،جریان چیه؟ گفت:آقا گفتن"من میروم و منتظر آمدنت هستم؛ اگر به مادرت بگویی که من گفتم میگذارد بیایی" باشنیدن این حرف دلم آرام گرفت؛ گفتم:چون آقا گفتن؛ برو من دیگه حرفی ندارم... علی میگفت:"میرویم تا کربلا را آزاد کنیم." رفت و بی سر برگشت...💔 راستی چندتامون مثل علی آقای19ساله زندگیمون مورد پسند امام زمان(عج) هست؟ 🆔 @Ebrahimhadi
#ختم_قرآن_کریم به نیابت از شهید ابراهیم هادی هدیه به حضرت زهرا(س)🌹 📖هرشب یک صفحه: 8 🆔 @Ebrahimhadi
ترجمه صفحه ی 8
@Ebrahimhadi-cheshm-zakhm.mp3
7.2M
۸۶ موضوع: چشم زخم و رفع آن سخنران: حجه الاسلام دانشمند 🆔 @Ebrahimhadi