eitaa logo
کانال نوحه وسینه زنی یا زینب(سلام الله علیها)
14.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
356 فایل
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_والعافیه_والنصر #هدیه_محضر_امام_زمان_عج_صلوات http://eitaa.com/joinchat/2288255007C8509f44f1f
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 وقتی‌که سیدالشهداء علیه‌السلام توبه حرّ را پذیرفت، حر عرضه داشت: مرا با قبول توبه‌ام سرفراز نمودی؛ اما هنوز از خجالت اهلبیت شما بیرون نیامده‌ام؛ مرا اذن بفرما تا خدمت مخدّرات حرم رفته و از ایشان حلالیت بطلبم! 🥀 آن حضرت به او اذن دادند و آمد پشت خیمه زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها و دیگر مخدّرات؛ صدایش را بلند کرد و گفت: «السّلامُ علیکُنَّ یا أهل‌بیتِ النُبوّة» 🥀 منم آن کسی که از روی خجالت سر بر آستان شما فرود آورده‌ام! منم آن کسی که راه شما سدّ کرده و دل شما را به لرزه در آوردم! الان از کردهٔ خود پشیمانم و میخواهم مرا عفو نمایید و شکایت مرا به محضر فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها نبرید! 🥀 چون اهل حرم، صدای عجز و زاری حر را شنیدند، صدای ناله و شیون آن‌ها نیز بلند شد؛ تا صدای گریه و زاری آن‌ها به گوش حرّ رسید، بر روی خاک نشست و خاک بر سر می‌ریخت و می‌گفت: کاش دست و پایم فلج می‌شد و مانع راه شما نمی‌شدم! 🥀 در این‌جا بود که صدای برخی از مخدّرات از درون خیمه به گوش حر رسید که برایش دعا کردند و او را تسلّی خاطر دادند. 📚ریاض المصائب (خطی) ص۱۷۹ 📚بحرالمصائب، ج۴ 🩸سیدالشهداء علیه‌السلام، هر گونه بود لشکر را شکافتند و جنازه مطهر حرّ را به خیمه‌ها آوردند... در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی که لشکر عمر بن سعد ملعون، نتوانست حریف دلاوری های جناب حرّ بشود، عمر سعد ملعون صدایش را بلند کرد و گفت: 📋 وَیلَکم!‌ إرشَقوهُ بِالنَّبلِ؛ فَجَعلوا یَرشُقونَ حتّی صارَ جِلدُهُ کالقُنفذ ▪️وای بر شما! او را تیرباران کنید؛ پس لشکریان به گونه‌ای به سمت او تیر پرتاب کردند که تن او همانند خارپشت شد. 🥀 در همین اثناء، ملعونی به نام قسورة بن کنانه، به پیش آمد و نیزه‌ای بر سینه حرّ زد و سینه‌ او را شکافت و حر بر روی زمین افتاد. در این‌جا بود که سیدالشهداء علیه‌السلام به قلب لشکر حمله کردند و به هر گونه بود بر بالای جنازه حرّ حاضر شدند. 📋 وَ حَمَلهُ و أتٰی بِهِ عِندَ القَتلی و وَضَعَهُ عَلی الأرض ▪️و برای اینکه دیگر جسارتی به پیکر او نکنند، خود آن حضرت، جنازه حرّ را حمل کردند و او را خیمه شهدا آوردند و بر زمین گذاشتند. 📚ناسخ التواریخ،امام حسین علیه‌السلام،ص۲۶۱ 📚نور العین ص۳۸ 📚بحر المصائب ج۴ ص۶۴ ✍ یا أباعبدالله... هر گونه و به هر زحمتی که بود، جنازه تک تک شهداء حتی جنازه حرّ را هم حمل کردی و به خیمه‌ها آوردی... تا مبادا به پیکر آن‌ها جسارتی بشود... تا مبادا لگدمال سُم ستوران بشوند... اما چه کسی بود که پیکر نازنینت را از بین آن کفتارها به گوشه‌ای ببرد؟! انگار اینگونه مقدّر شده بود که مولای‌ما حضرت صاحب الزمان علیه‌السلام ، هر روز برایت خون گریه کند و اینگونه روضه‌ات را بخواند: 📜 ... فَهَوَیْتَ إِلَی الْأَرْضِ جَرِیحاً، تَطَئُوکَ الْخُیُولُ بِحَوَافِرِهَا ▪️ای جدّ غریبم! با بدنی پُر از زخم، نقش بر زمین شدی و در آخر با سُمّ اسب هایشان بدنت را لگدمال کردند. 📚المزار الکبیر ،ص۵۰۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشامون چه دیدو_1_1.mp3
2.39M
زمینه یا زمزمه شب سوم حضرت رقیه سلام الله علیها از حسین رئوفی چشامون چه دید و قدامون خمید و بابامون رسید و منو می بره موها شد سپید و منو می بره بابا تمام پیکرم شده کبود مگر گناه دخترت چه بود عدو که معجر از سرم ربود بابا بابا بابا بابا بابا حسین ۳ دل و غم گرفت و چشا نم گرفت و نفسم گرفت و اومدی بابا یه قسم گرفت و اومدی بابا بابا اگر گرفته این صدام ، منم اگر ورم کرده چشام ، منم چیزی نمونده از موهام ،منم بابا بابا بابا بابا حسین ۳ه.
4_5819163507593057127.mp3
34.29M
. در می زنم در رو به روم وا کن/امشب بیا قلبم رو احیا کن با واسطه دارم میام پیشت/امشب یه جور دیگه باهام تا کن یا رب به حق چادر خاکی/یا رب به حق خون رو دیوار یا رب به  حق دست و بازویی/که با غلاف افتاده بود از کار از معصیت ها پر شده/پرونده ی اعمال من یا رب خودت کاری بکن/امشب برای حال من یا ربنا فاغفر لنا با اینکه من رو توو گناه دیدی/باز فرصت تازه بهم میدی اینکه میذاری سینه زن باشم/یعنی گناه من رو ببخشیدی با دست خالی از در خونت/سائل مگه رفته نه واللهِ با اشک روضه سر به راش کردی/هر بار که بنده ت می‌ره بی راهه یا رب به حق گریه ی / زینب میون قتلگاه جوری بگیر دستامو که/دیگه نرم سمت گناه یا ربنا فاغفر لنا تشنم که میشه لحظه ی افطار/یاد لب خشک علمدارم دستامو می گیره ابوفاضل/وقتی گره میفته توو کارم یار رب به حق مشک صد پاره/یا رب به حق اشکای زینب از روی تل زینب می دید ،عباس/با صورت افتاد از روی مرکب یا غیرت الله پاشو که/دشمن کنار خیمه هاس پاشو ببین جسم حسین/رو خاک داغ کربلاس واویلتا واویلتا ✍ مشابه
واحد؛ عطر محرم.mp3
3.87M
علیه‌السلام 🔹عطر محرم🔹 عطر محرم که میاد پر می‌زنه، دلم سمت حرم بازم تو هر قدم، با این نوحه و دم «حسین وای، حسین وای» یادم نمی‌ره مشّایه و اون حال و هوا دل می‌گیره از درد فراق کربلا داره می‌ره بازم به هوای جاده‌ها «يا حسين، مولا یا اباعبدالله» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ماه حسین اومده و دم می‌گیرن، با هم حسینیا با این حال و هوا، با این شور و نوا «حسین مولا، حسین مولا» تو ماه حسین بیعت می‌کنیم با شهدا آه حسین برکت می‌ده به این نفسا راه حسین ما رو می‌بره سمت خدا «يا حسين، مولا یا اباعبدالله» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ وقتی که کربلا می‌رم بارونیه، چشام با هر نگاه می‌رم با اشک و آه، به سمت قتلگاه «حسین جان، حسین جان» از سمت حرم انگار می‌رسه یه خواهری با قد خم بوسه می‌زنه به حنجری وای دلم می‌بینه رو نیزه‌ها سری «وای حسین، ای تشنه‌لب کرب‌وبلا» شاعر: نغمه‌پرداز: .
|⇦•یابن طه.. و توسل به کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج‌ محمود کریمی• یابن طه! یابن الزهرا! یابن الکرّار حسن یابن المشعر! یابن الحیدر! یابن الکرّار حسن یه روز میاد، بقیع آباد میشه برات سینه زدن آزاد میشه ورودیِ بقیع پنجره فولاد میشه ضریح تو، ضریح مادرت، مثل گوهرشاد میشه یه روز میاد مثل کربلا میگن تمومِ خادما هَله بالزوّار حسن نور الانوار بحرُالقهّار یابن الکرّار حسن بِرُّالابرار سِرُّالاسرار یابن الکرّار حسن رؤیای ما یه روز تعبیر میشه شبستون نجف تکثیر میشه کتیبه ها همه آیه ی تطهیر میشه همه عالم رو نمای گنبد پر از ترنّم تکبیر میشه تا عاشقا راهی میشن از رو مناره ها میگن هَله بالزوّار حسن شاه دنیا، مولای ما گفته مولای حسن یابن الکرّار حسن گفته با آه ابی عبدالله ای وای ای وای حسن یابن الکرّار حسن روایتا همه تعبیر میشه وقتی صحن آخَرِت تکمیل میشه رئیس خادما خود جبرائیل میشه سپاهش از مدینه تا نجف تو حرم تشکیل میشه موسم حج، اون سرزمین میشه شبیه اربعین هَله بالزوّار حسن کردی معلوم به لبِ مسموم خبرِ عاشور حسن، یابن الکرّار حسن بدم المظلوم، نفس المهموم صاحب دستور حسن یابن الکرّار حسن فدات نشم برا اشکات هیهات برای عمه ی سادات هیهات نشم، مِنَ الحاربکم از همه اَعدات هیهات نشم وقف، یا لثارات الحسین یا حسین هیهات هیهات منم غلامِ حسنین میگن تموم عالمین هَله بالزوّار ه‍َله بالزوّار حسین
. چشم امیدت هنوزم به مشک آبه اشک چشات برای کودک ربابه به دور تو کمین زدن ای وای ای وای چه جور تورو زمین زدن ای وای ای وای عمود آهنین زدن ای وای ای وای          برادرم برادرم ای وای ای وای ازغم تو دنیا دور سرم میگرده یه نانجیب داره دور حرم میگرده پاشو بازم قدم بزن سقا سقا برای من علم بزن سقا سقا یه سر به خواهرم بزن سقا سقا     برادرم برادرم ای وای ای وای سه شعبه ی حرمله چشمتو دریده بگو برادرم کی دستاتو بریده دور وبرم شد هلهله ای وای ای وای میخنده شمر و حرمله ای وای ای وای دارن میارن سلسله ای وای ای وای       برادرم برادرم ای وای ای وای پاشو تا که خیمه هامون نره به غارت پاشو تا زینب بعد ما نره اسارت بعد تو میبینه عذاب زینب زینب دلش میشه برات کباب زینب زینب میره به مجلس شراب زینب زینب        برادرم برادرم ای وای ای وای میدونی که دشمن ما حیا نداره بعد تو به خیمه هامون هجوم میاره کارم میشه دیگه تمام ای وای ای وای دشمن میره سمت خیام ای وای ای وای زینب میره بازار شام ای وای ای وای       برادرم برادرم ای وای ای وای ابوذر رئیس میرزایی
. حضرت علی اصغر(ع) میکُشه من رو علی جون خشکی لبهات ببخش اگه قطره ی آب نداره بابات کمتربده منو عذاب لالا لالا توآغوشم راحت بخواب لالا لالا شاید ببینی خواب آب لالا لالا       علی علی علی علی لای لای لای لای چه کرده تیر حرمله با حنجر تو سرنیزه ی دشمن کجا و این سر تو بغضم شکست توی گلو ای وای ای وای بنده سر تو به یه مو ای وای ای وای چیکارکنم خودت بگو ای وای ای وای         علی علی علی علی لای لای لای لای قاتل جون مادرت سه شعبه تیره سرت جلوی مادرت رو نیزه میره غنچه ی نشکفتمو از ریشه کندن دارن به اشک دیده ی من میخندن سرتو از پهلو روی نی میبندن       علی علی علی علی لای لای لای لای دارم لالایی لالایی برات میخونم ازاین به بعد راحت بخواب گل خزونم ازغم تو شدم کمون لای لای لای لای چشام شده کاسه ی خون لای لای لای لای دلم رو اینقد نسوزون لای لای لای لای          علی علی علی علی لای لای لای لای .
. (ع) درخون فتادی ای ماه لیلا جسم تو اکبر شد اربا اربا روح روان من علی آرام جانم درپیش جسم پاره ات رفته توانم                جانم علی جان باگریه زخمت را می شمارم صورت به روی تو می گذارم جسم تورا برخاک صحرا تاکه دیدم مردم علی ازاین جهان من دل بریدم               جانم علی جان مردم تورا تا کردم نظاره تسبیح من گشته پاره پاره ازداغ تو بنگرعلی جان بی قرارم جسم تورا چگونه درعبا گذارم                  جانم علی جان ابوذر رییس میرزایی✍ .👇
. 🎤 توی گوش عالمین میخونه سقا اِرکَبوا فُلکَ الحسین اَیُّها الغَرقا سوار شوید به کشتی نجات حسین دچار شوید به باده ی فرات حسین صراط عشق الی الابد صراط حسین زندگیمون فداته حسین بی بدل بی همتا و بی نظیر سیدی ماکو مِثلُکَ الامیر ... یا حسین ای ارباب بی کفن ... 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ داره میگه جبرئیل تو دل آفاق کربلا مُلکُ الحسین ایها العشاق عازم شوید به سمت بارگاه حسین دخیل شوید به بیرق سیاه حسین خدارو شکر هستیم در پناه حسین به قربون نگاه حسین شاهی و هستم نوکری حقیر سیدی ماکو مِثلُکَ الامیر ... یا حسین ای ارباب بی کفن ... 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ تا خود عرشِ خدا رفته فریادم اِنَنا عبد الحسین یا بنی آدم صفا کنید با اسم نازنین حسین دعا کنید بریم به سرزمین حسین قرار ما مشایه اربعین حسین آرزومون همینه حسین کربلا عشق این دل اسیر سیدی ماکو مِثلُکَ الامیر ... یا حسین ای ارباب بی کفن ... شاعر : ✍ .
4_5814240225236357976.mp3
11.06M
▪️ توی گوش عالمین میخونه سقا ــ شور 🔘 جلسه هفتگی 1402/03/31 📍 هیئت بین الحرمین طهران
Untitled 2.mp3
16.95M
▪️ توی گوش عالمین میخونه سقا ــ شور 🔘 شب اول محرم الحرام 1402 📍 هیئت بین الحرمین طهران
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ حضرت علی اصغر (ع) هفتم محرم(شیرخوارگان حسینی) بسم الله الرحمن الرحیم یا رحمن یا رحیم اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ السَّلامُ عَلَیکمْ یااَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّة... ♦️شب گر رخ مهتاب نبیند سـخت است ♦️لب تشـنه اگر آب نبیند ســخت است ♦️ما نوکر و ارباب تویی مهـدی جان ♦️نوکر رخ اربـاب نبیند ســخت است ⬅️اجرومزده همه شما برادران و خواهران وعزاداران با بی بی دوعالم فاطمه زهرا (س)انشاالله هرکجای مجلس نشسته ای به آبروی علی اصغر امام حسین حاجت روا بشید شفای همه مریض ها انشاالله امشب باید حواس ها خیلی جمع باشه، آمدیم در خونه شیر خواره اباعبدالله، باب الحوائج، گرفتارها، مریض دارها، قرض دارها، شب هفتم محرم کجای مجلس نشسته اید، اگه كسی دست خالی برگرده، فقط و فقط تقصیر خودشه، چون از هر طرفی كه برای این آقازاده گریه می كنی،یه نفر دعات می كنه؛ یه طرف مادرش رباب دعا می كنه،یه طرف عمه جانش زینب دعات می كنه،یه طرف رقیه كنار گهواره نشسته، یه طرف بابای مظلومش دعات می كنه، گفت: رُخت از بوسه ای بی گاه می سوخت… بچه رو دیدی، شیرخواره رو می گن، بوس نكنید، اگه احیاناً كسی بوسش كنه، اینقدر صورت لطیفه، جای لب و دهان این بوسه كننده، رو صورت این بچه می مونه. …رُخت از بوسه ای بی گاه می سوخت نه تنها بوسه از یك آه می سوخت ابی عبدالله قنداقه علی اصغرش رو آغوش گرفت... اومد در مقابل دشمن ایستاد... علی اصغرش رو روی دستاش بلند کرد... صدا زد... ای نانجیبها... شما با من سر جنگ دارید... اگه به من حسین رحم نمیکنید... این طفل شش ماهه که کاری نکرده... یه نگاه به لبهای خشکیدش بندازید... ببینید... اگه بهش آب بدید میمیره... اگه آب هم ندید میمیره... اگه حرف من حسین رو قبول ندارید خودتون ببرید سیرابش کنید... دشمن داره نگاه میکنه... خیلی ها به گریه افتادن... ابی عبدالله داره حرف میزنه... شاید اینها دلشون بسوزه... یکدفعه دیدند... حرمله نانجیب تیر سه شعبه از کمان رها کرد. امام حسین دید علی اصغر روی دستش پروبال می زنه😭 🔸تو رفتی مادرت حیران شد ای وای 🔸تمام خیمه ها ویران شد ای وای 🔸مگر تیرسه شعبه خنجری بود 🔸سرت بر پوست آویزان شد ای وای یاد شهدا امام شهدا اموات جمع حاضر ازاین مجلس ومحفل فیض ببرد امشب كسی نباشه چشمش گریان نباشه برا علی،گفت:سنگ دل ترین رو آورد بیرون مختار،گفت:جایی شد دل تو هم بسوزه بحال حسین،گفت:یك جا،همه جا هلهله می كردم،كف می زدم،خوشحال بودم،یه جا دل من سوخت،دیدم حسین بچه رو زیر عبا گرفت،بین میدون متحیر بود،نمی دونست كجا بره،یه قدم می رفت سمت خیمه ها باز برمی گشت،گفت:خلاصه چیكار كرد ابی عبدالله رفت سمت خیمه ها،گفت:نه امیر،دیدم اومد پشت خیمه ها نشست روی خاك ها،با غلاف شمشیر یه قبر كوچولویی كند. پدر با كودكی پرپر نشسته به روی خاك ها مادر نشسته رباب این را فقط تكرار می كرد سه شعبه دارد و تا پر نشسته یه منظره ای مادر دیده،می گفت: عطش گرد پر و بال تو می گشت غریبی پای اقبال تو می گشت به پشت خیمه ها ای وای دیدم كسی با نیزه دنبال تو می گشت لالایی اصغرم،لایی لالایی امشب خانم ها بیشتر باید گریه كنند،ای كاش بچه ها رو امشب بغل مادرها ندن،بابا ها بیرون نگه دارن،آخه شب ربابه،هی میومد كنار گهواره ی خالی،گفت: چگونه خاك بریزم به روی زیبایت كه تو بخندی و من كنم تماشایت مزار كوچك تو پر شده از خونت به خواب ماهی من در میان دریایت مرا ببخش عزیزم كه جای قطره ی آب به یك سه شعبه برآورده ام تقاضایت چگونه جسم تو پنهان كنم كه می دانم به وقت غارتمان می كنند پیدایت كمی بخواب در این خاك تا كمی وقت است كه بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت بیا رباب كه این شاید آخرین باری است كه خواب می رود او با نوای لالایت اگر نشد كه شود سایه سرت امروز به روی نیزه شود سایه سار فردایت حسین .. حسین آرام جانم..حسین روح وروانم الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون التماس دعا ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ 1403/4/19
4_5828183836562820006.m4a
3.26M
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴 برار اَمشو چه اَنّه بی قراری؟ آسمونِّه اِشنی بِرمه واری برارجان ته که مِه دلّه بَوردی ته خواخربَمیره که بُغض هاکردی مه دل بَیته برار،ته غم مه سینه حسین جان بِرو دَگِردیم مدینه برار ته چَنّه مظلوم و غریبی تِوسّه بَمیرم که غم نصیبی ته که دارنی علی اکبروعباس برار دیگه غریبی نکن احساس برارجان ناله نکن ناله وَسّه مگه فردا روزِ جدایی هَسّه؟ برارجان من خوامه با ته دواشم بدون ته نخوامه زنّه باشم اگه قراره بَوّم ته عزادار دعا هاکن بَمیرم جان برار بدون ته مه روزگار سیاهه ته قبر سردیگه مه جان پناهه بجان ته حسین جان من شه دومّه بدون تـه دیگه زنّـه نَمومّـه بَخون«مداح»بَخون حسین غریبه خدا دونّه که زینب غم نصیبه 🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴 کانال اشعارآیینی فارسی،مازندرانی
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀 بِرو مِه جان خواخر اُم کلثوم اَمِــه دِتــا بِــرار زا بَهیــنه گــوم بِرو خواخر که صحرا ره بَگِردیم تمــام کــرب وبــلا ره بگــردیـم الهــی عمـــه قـــروون «صَفورا» کِـجـه دری مـه بـرار زا «طَهورا» عمـه بَمـردون کِـجه دِمّــدانـی؟ زِنّــه هَسّنـی یـا کـه جان هِـدانی الهــی عمــه بَــوّه شِمـه قِــروون بَگِــردم مـن کِجه ی این بیابون من ازصبح تا نماشون داغ بَدیمه شِه بـرار ره تَـش بَیته بــاغ بَدیمه دیگـه مِــه تَـن وپِــه رمــق نــدارنـه کتـــاب عمــر مـــن ورق نــــارنــه بِــرارِ چِـش وارسّــه مثـل وارش مِــره چَنّـه حسین کِرده سفارش حسین گِته خواخرجان مِه دِترون نـــه صحــرا بَــدینـه و نــه بیــابـون جان تِه جانِ مِه وَچون خواخرجان مبـــادا بَـــوینــن خــــار مُغیـــلان مِــه وَچــون درد جــدایی نَــدینـه بغیــر از مِهــــر بــابــایـی نَــدینــه بَــویـن خــواخـر مِــره چیکار بَکِته بِــرو کــه دیگه تِــه زینـب هِـکتـه مِـه بِــرار زاعــون اینـجه دِمّــدانِـه بَمیــرم هــر دِتــا دل بــاد هِدانـه دِتـایی جان هِـدانه بال به گِردن از این غم دیگه وِنـه که بَمــردن شِــمه چُــو بَخِــرده تـــنِ بِــــلاره شِـمه وِسّـه مِه دل بَهووه پاره شِـمه داغ اَی مِه دلّه داغ بَزوعه مِـه تـوتیـا تَن ره شــلاق بَــزوعــه یتیمـون حسین من شِمه قروون شما مِه نورعین من شمه قروون رقیـــه ی جـــوابــه چــی بَهـــووم سکینه ی جــوابـه چــی بَهــووم نَهییه شما ره عــروس هــاکِنـم شِـمه دشمـنونـه عَبوس هاکِنم خواسّمه شِـمه سر ره گل بپاشِم نَهــییه شِــمه عـــروسـی دِواشـــم مِــره حــلال هـاکِن جـانِ«صَفورا» مِـره ببخش بـرار زا جان«طَهورا» مِه تیر بَخِرده دل اَی تیر بَخِرده دیگـه شِــمه عمـه زینـب بَمــرده شِـمه درد وشِمه غم هَسّـه جـانکاه شِـمه وِسّـه چـه زار بَزوعه«مداح» 🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀 #کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها کانال اشعارآیینی فارسی،مازندرانی
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴 عمـه تِــره خَــلِه هــاکِــنّه آزار دیگه درمه شومه خدا نگهدار اسا که جانِ پِر بِمُوعه عمه وِنِسّه بَوتِمه شِه دله غَمّه اِسا که بمو مه آسمون ماه دیگه خوامه بورم بابای همراه عمه جان دیگه ازجان سیر بَهیمه بوین سه سالگی چه پیر بَهیمه سه ساله وَچِه ره کی زار بَدیّه راه که شونه دس به دیوار بَدیّه غم وغِصه مره هاکرده زنجیر خدادونه که نداشتمه تقصیر مه قسمت بِیه غریبی بمیرم مه تقدیره که اسیری بمیرم باباجان بمو دیگه مه دِمّال عمه جان دیگه مره هاکن حلال جان خواخر خداحافظ سکینه حلال هاکن مره ته غم مه سینه خداحافظ رباب و ام کلثوم دیگه نیه شمه همراه دهیبوم مه قسمت نییه کربلا بمیرم جان پره قبر ره کشه بهیرم مه قبر بالا سر روضه بخونین اینجه غریبمه مه پیش بمونین مه سرگذشت پرازداغ وغم هَسِّه دیگه«مداح»نخون مه غَمّه وَسّـه 🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴 کانال اشعارآیینی فارسی،مازندرانی
. داستان هنده همسریزیداززبان مرحوم سخنان شهید شیخ احمد کافی (ره) : سلمان‏ فارسى از کنار باغى مى گذشت که دید پیرمردى در آنجا نشسته است‏پیرمرد تا او را دید، گفت : اى‏ مرد ! من یهودى هستم، تو چه دینى دارى‏ سلمان‏ گفت : اسلام‏. پیرمرد گفت : ما یهودیها هر وقت‏ که مشکلى داشته باشیم ، پیرمردهایمان را جمع مى‏ کنیم که آنها خدا را به موسى بن عمران قسم‏ بدهند تا مشکل ما حل شود.حالا هم گرچه تو یهودى نیستى اما پیرمرد که هستى و لذا من از تو میخواهم که بیایى و با من دعا کنى تا خدا دختر مرا که هم کور است و هم فلج ، شفاء بدهد. اگر دخترم خوب بشود ، من مال و ثروت فراوانى بتو مى‏ بخشم‏.سلمان گفت : اگر دخترت شفاء بیابد ، مسلمان خواهى شد ؟ پیرمرد یهودى گفت : آرى‏. سلمان هم دخترک کور و فلج را به همراه پدرش به‏ منزل حضرت على علیه السلام برد.حضرت که ماجرا را شنید ، فرمود : سلمان ! برو و حسینم را بیاور. حسین علیه السلام به همراه سلمان بنزد پدر آمد و ظرف آبى هم بدستور حضرت آورده شد. آنگاه‏ على علیه السلام فرمود : حسین جان ! دستت را به‏ این آب بزن و چند قطره از آن را به چشمان این‏ دختر بپاش‏. همینکه امام حسین علیه السلام آن‏ چند قطره آب را به چشمان دختر پاشید ، سیاهى ها از جلو چشمان دختر بکنارى رفت‏.دختر چشمانش را باز کرد و بعد از یک نگاه به امام حسین علیه‏ السلام ، شهادتین را گفت و مسلمان شد.سپس على‏ علیه السلام فرمود : دختر را بیرون ببرید و بقیه آب ظرف را بر بدنش بریزید تا علت اصلى‏ بیمارى هم برطرف شود.فرداى آنروز پیرمرد دخترش‏ را که دیگر شفاء یافته بود ، به خانه حضرت آورد و عرض کرد : من این دختر را در خدمت شما قرار مى دهم که چندى در نزدتان بماند و از تربیت‏ اسلامى شما بهره مند بشود. دخترک که " هنده " نام داشت ، چند ماه در خانه امیر المومنین خدمت‏ کرد تا آنکه پدرش از شام به دیدار او آمد. حضرت‏ به پدر هنده فرمود : دخترت را نیز به همراهت‏ ببر.هنده گفت : پدر جان ! دوست داشتم که‏ همینجا بمانم و کنیز بچه هاى فاطمه ( علیها السلام ) باشم اما چون امیر المومنین دستور داده است ، بهمراهت مى آیم‏.هنده بهنگام رفتن ، خود را بر پاهاى زینب علیها السلام افکند ، با گریه بسیار از ایشان خداحافظى کرد و بهمراه‏ پدرش راهى شام شد.چند بعد معاویه در شام هنده‏ را به همسرى یزید در آورد. مدتها از ازدواج‏ هنده با یزید گذشته بود که یکشب صداى گریه اى‏ از خرابه اى در بیرون قصر بگوش او رسید. هنده‏ پرسید : چه خبر است ؟ یزید گفت : این صداى اهل‏ بیت خارجیانیست که بر ما خروج کرده بودند. ما آنها را به قتل رساندیم و بازماندگانشان را به‏ اسیرى گرفتیم که اکنون در آن خرابه هستند0 هنده‏ از یزید اجازه گرفت تا به تماشاى اسیران برود و سپس به همراهى کنیزهایش به خرابه رفت‏.در خرابه‏ او با همان لباسهاى فاخر و قیمتى خود، روبروى‏ حضرت زینب بر خاک نشست و پرسید : بى بى جان، شما اهل کجایید ؟ حضرت زینب فرمود : مدینة‏ الرسول‏. هنده گفت : من مدتى را در یکى از محله‏ هاى مدینه به کنیزى گذرانده ام و اکنون هم به‏ کنیزى براى خانواده اى که در آن بودم، افتخار مى کنم‏.شما اهل کدام محله مدینه هستید ؟ بى بى‏ فرمود : محله بنى هاشم‏0 هنده پرسید : پس شما آقاى من حسین علیه السلام را مى شناسید ؟ دل بى‏ بى آتش گرفت اما هیچ نگفت ، اینبار هنده پرسید : شما که اهل محله بنى هاشم هستید ، بگویید ببینم آیا خانم و سرور من ، زینب را مى شناسید ؟ اینجا بود که حضرت زینب علیها السلام با گریه‏ سر بلند کرد و فرمود : هنده ! من خود زینب‏ هستم‏. هنده حق داشت که او را نشناسد، آخر زینبى‏ که او دیده بود ، هنوز کربلا را ندیده بود .
⚫ ✍ داستان هنده همسر یزید، کنیز حضرت زینب (س) 🔰 زن یزید که سالهاى پیش در خانه عبدالله بن جعفر زیر دست حضرت زینب(س) کامل تربیت شده بود، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جایى خبر ندارد. یک وقت بر سر زبانها افتاد که جماعتى از اسیران خارجى به شام آمده اند. این زن از یزید درخواست کرد به دیدار آنها برود. یزید گفت شب برو. 🌙 چون شب فرا رسید، بوی خوش غذایی که زن شامی با خود آورده بود، کودکان را وادار کرد تا دور او جمع شوند، سینی پر از غذا برای خرابه نشینان... اما هیچ کدام دست به سوی غذا نمی‌بردند.... خانم ام کلثوم(س) گفتند صدقه بر ما حرام است. زینب(س) بلند شد و به پیشواز زن آمد و فرمود: زن! مگر نمی‌دانی این گونه صدقات بر ما حرام است؟ برای چه این طعام را آورده‌ای؟ زن گفت: به خدا قسم این صدقه نیست، بلکه نذر است که بر من اجرای آن لازم است و برای هر اسیر و غریب طعامی به رسم هدیه می‌برم. 🔻 زن این پا وآن پا کرد و با شرم گفت: من در ایام کودکی در شهر رسول خدا (ص) بودم و به مرضی دچار شدم که طبیبان و پزشکان از معالجه من عاجز شدند. چون پدر و مادرم دوستدار اهل بیت (ص) بودند، مرا برای شفا به خانه امیرالمومنین (؏) بردند و از فاطمه زهرا (س) طلب شفا کردند. ✨ درآن زمان حسین (؏) به خانه آمد. علی (؏) فرمود: ای فرزندم! دست بر سر این دختر بگذار و از خدا شفای او را بخواه! حسین (؏) چنین کرد و از برکت مولایم شفا پیدا کردم. تا کنون هیچ مریضی در من راه نیافته است... گردش روزگار مرا به این سرزمین کشانده است و از مولای خویش دور مانده‌ام. 💠 نذر کردم هرگاه اسیر یا غریبی را ببینم تا حدی که امکان دارد به او احسان نمایم. برای سلامتی آقایم حسین (؏)، تا شاید بار دیگر به زیارت او نائل شوم و جمال ایشان را دیدار نمایم. 🏴 فرمان داد تا تختی در خرابه نصب کردند. بر تخت قرار گرفت و حال رقت بار آن اسیران او را کاملا متأثر گردانید و سؤال کرد: اى زن اسیر، شما از اهل کدام دیارید؟ حضرت زینب(س) فرمود: از اهل مدینه. آن زن گفت: عرب همه‌ی شهرها را مدینه گوید؛ شما از کدام مدینه هستید؟ فرمود: از مدینه رسول خدا(ص). آن زن از تخت فرود آمد و به روى خاک نشست. حضرت زینب(س) سبب را سؤال کرد 💠 گفت: به پاس احترام مدینه رسول خدا(ص) اى زن اسیر، تو را به خدا قسم مى‌دهم آیا هیچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته‌اى؟ حضرت زینب (س) فرمود: من در محله بنى هاشم بزرگ شده‌ام. آن زن گفت: اى زن اسیر، قلب مرا مضطرب کردى. تو را به خدا قسم مى‌دهم، آیا هیچ در خانه آقایم امیرالمؤمنین(؏) عبور نموده و هیچ بى‌بى من حضرت زینب(س) را زیارت کرده‌اى؟ ✨ حضرت زینب (س) دیگر نتوانست خوددارى بنماید، صداى شیون او بلند شد فرمود: حق دارى زینب را نمى‌شناسى... من زینبم ⁉ زن گفت: اگر تو زینبی پس حسینت کو؟ حضرت زینب(س) فرمود: ای زن، از حسین پرسش مى‌کنى؟! این سر که در خانه یزید منصوب است از آن حسین (؏) است. آن زن از شنیدن این کلمات دنیا در نظرش تیره و تار گردید و آتش در دلش افتاد. مانند شخص دیوانه، نعره زنان، به بارگاه یزید دوید. فریاد زد: اى پسر معاویه ، سر پسر دختر پیغمبر(ص) را در خانه من نصب کرده‌اى با اینکه ودیعه رسول خداست... 🏴 واحسیناه، واغریباه، وامظلوماه، واقتیل اولاد الادعیاء، والله یعز على رسول الله و على امیرالمؤمنین 🔥 یزید یک باره دست و پاى خود را گم کرد، دید فرزندان و غلامان و حتى عیالات او بر او شوریدند. از آن پس چنان دنیا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد که مى‌رفت در خانه تاریک و لطمه به صورت مى‌زد .... 🔥 یزید چاره‌اى جز این ندید که خط سیر خود را نسبت به اهل بیت عوض کند، لذا به عیال خود گفت: برو آنان را از خرابه به منزلى نیکو ببر. آن زن به سرعت، با چشم گریان شیون کنان، آمد زیر بغل حضرت زینب(س) را گرفت و گفت : اى سیده من، کاش از هر دو چشم کور مى‌شدم و تو را به این حال نمى‌دیدم. اهل بیت(؏) را برداشت و به خانه برد و فریاد کشید: اى زنان مروانیه، اى بنات سفیانیه، مبادا دیگر خنده کنید! مبادا دیگر شادى بکنید! به خدا قسم اینها خارجى نیستند، این جماعت اسیران ذریه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى على (؏) و آل یس و طه مى‌باشند. 📚 ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۱۹۱ .
و توسل به طفلان حضرت مسلم علیه السلام اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا بذری•✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ فهمیدم این همه گشتیم، تو خونه خودمون پیداتون کردم، گفتن حارث ما عترت پیامبریم، کارمون نداشته باش، اول مفصل کتکشون زد، بعد این دو آقازاده را از دو کتف به هم بست و انداختشون گوشه حجره، گفت صبح به حسابتون می‌رسم صبح شد به غلامش گفت برو کار این‌ها رو کنار شریعه فرات تموم کن سرشون رو بیار ،غلام اومد گفتن: ما بچه‌های مسلمیم، غلام به دست و پاشون افتاد، از راه فرات رفت، گفت من روی این‌ها تیغ نمی‌کشم. حارث پسرشو فرستاد پسر حارثم همین کارو کرد و برگشت... حارث گفت خودم باید کار این‌ها رو تموم کنم رفت کنار شریعه فرات نقل تاریخ اینه تیزی شمشیرو دیدن گریه کردن آخه سنی نداشتن دوتاشون هم بچه بودن به حارث گفتن حارث به ما رحم کن گفت خدا تو دل من رحمی بابت شما نذاشته من باید سرتون رو پیش عبیدالله ببرم تا محبوب اون بشم گفتن ما رو ببر حداقل پیش خود عبیدالله باهاش حرف بزنیم گفت نه گفتن: حداقل ما رو ببر بازار برده فروشات بفروش پولشو بگیر به زندگیت بزن باز هم قبول نکرد گفت بذار حداقل یکم نماز بخونیم گفت نماز آزادین هر چقدر دلتون می‌خواد بخونید نوشتن چهار رکعت نماز خوندن بعد دست به آسمان بردن و دعا کردن...حارث رفت سراغ محمد، ابراهیم پاشو گرفت، گفت: نه اول من، رفت سراغ ابراهیم،محمد پاشو گرفت، نوشتن تا تیغ به حلقوم محمد کشید، گفت بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله، سر محمد رو جدا کرد انداخت توی توبره، همه مورخین نوشتن تا اومد سر ابراهیم رو جدا کنه رفت سراغ تن بی سر داداشش نوشتم خودشو تو خون برادرش می‌غلتوند می‌گفت:می‌خواهم با خون برادرم مقابل پیامبر خدا قرار بگیرم اينقدر این آقازاده‌ها پا به زمین کوبیده بودن زیر پاهاشون گود شده بود...بزارید از دختر مسلم حمیده هم بگم، همه بچه‌های مسلم بن عقیل فدای امام حسین شدند، تعداد بچه‌هاشو از دو سه تا بیشتر نوشتن تا چهارده تا هم نقل شده ولی میگن همه بچه‌هاش فدای امام حسین شدن تو مسیر کربلا وقتی خبر مسلم ابن عقیل رو آوردن ابی عبدالله فرمود بگین حمیده بیاد.دیدن داره دست می‌کشه رو سر حمیده، گفت: آقا یه جوری نوازشم می‌کنی انگار من یتیم شدم ابی عبدالله فرمودند: عمه زینب، مادرت، من جای پدرت..یه گریز بزنیم، وقتی ابی عبدالله داشت می‌رفت سمت میدان دیدن اسب حرکت نمی‌کنه دیدن خانومی پاهای اسبو گرفته سکینه خانم بود گفت بابا اول از اسب بیا پایین، چی شده؟ گفت: بابا! یادته خبر شهادت مسلم رو آوردن شما حمیده رو نوازش کردی، این دختر دیگه فهمیده بود یتیم شده، گفت: بابا منم می‌دونم یتیم میشم منم نوازش کن... حالا سرنوشت این حمیده رو بگم دور تا دور خیمه‌ها رو امام حسین دستور داده بودن خندق حفر کنند تعداد سپاه دشمن زیاد بود اینا نتونن بیان فقط یه راه بزارن وقتی به خیمه‌ها حمله کردن آتیش زدن امام سجاد علیه السلام فرمودند: "علیکن بالفرار" بگین فرار کنن برای حمیده نوشتن همین اسب‌ها از همین یک راه وارد محوطه خیمه شدند، اسب‌ها، اسب سوارها باید از این راه فرار می‌کردند تا گرفتار آتیش نشن، ولی حمیده زیر دست و پای اسب‌ها جان داد، خواست فرار کنه گرفتار شد، ولی بعضیا تونستن فرار کنن راوی میگه دیدم دامنش آتیش گرفته راوی میگه فرار کرد دید من پشت سرشم ترسید هی می‌دوید به زمین می‌خورد بلند می‌شد دوباره ادامه می‌داد تا بهش رسیدم دو تا دستشو بالا گرفت گفت آقا منو نزن من بابا ندارم یتیم هستم گفتم نترس اومدم آتیش دامنت رو خاموش کنم من رهگذرم چیزی می‌خوای؟ گفت: آقا من خیلی تشنه‌ام، آب نخوردم... ظرف آبی رو به دستش دادم هی نگاه می‌کرد هی گریه می‌کرد، نگاه به آب می‌نداخت صورتش خاکی بود اشک‌ها از میان صورت خاکیش می‌ریخت، گفت آخه بابام لباش خشکیده بودمی‌خوام ببینم به بابام آخر آب دادن ای حسین... ↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』 .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ‼️هزینه استفاده از مطالب کانال دعای خیر شماست... به ساحت مقدس روحی له الفداء و ارواح اهلبیت، پیامبران، شهدا، اؤلیای الهی، و محبین امیرالمؤمنین، بد وارث و بی وارثها و كه سر به سینه تراب نهاده اند، در تمامی عوالم .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ ↜