.
#زمزمه
#زنجیرزنی
#شب_هفتم_محرم
حضرت علی اصغر(ع)
میکُشه من رو علی جون خشکی لبهات
ببخش اگه قطره ی آب نداره بابات
کمتربده منو عذاب لالا لالا
توآغوشم راحت بخواب لالا لالا
شاید ببینی خواب آب لالا لالا
علی علی علی علی لای لای لای لای
چه کرده تیر حرمله با حنجر تو
سرنیزه ی دشمن کجا و این سر تو
بغضم شکست توی گلو ای وای ای وای
بنده سر تو به یه مو ای وای ای وای
چیکارکنم خودت بگو ای وای ای وای
علی علی علی علی لای لای لای لای
قاتل جون مادرت سه شعبه تیره
سرت جلوی مادرت رو نیزه میره
غنچه ی نشکفتمو از ریشه کندن
دارن به اشک دیده ی من میخندن
سرتو از پهلو روی نی میبندن
علی علی علی علی لای لای لای لای
دارم لالایی لالایی برات میخونم
ازاین به بعد راحت بخواب گل خزونم
ازغم تو شدم کمون لای لای لای لای
چشام شده کاسه ی خون لای لای لای لای
دلم رو اینقد نسوزون لای لای لای لای
علی علی علی علی لای لای لای لای
#ابوذر_رئیس_میرزایی
.#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
.
#شب_هشتم_محرم
#نوحه_سه_ضرب
#حضرت_علی_اکبر(ع)
درخون فتادی ای ماه لیلا
جسم تو اکبر شد اربا اربا
روح روان من علی آرام جانم
درپیش جسم پاره ات رفته توانم
جانم علی جان
باگریه زخمت را می شمارم
صورت به روی تو می گذارم
جسم تورا برخاک صحرا تاکه دیدم
مردم علی ازاین جهان من دل بریدم
جانم علی جان
مردم تورا تا کردم نظاره
تسبیح من گشته پاره پاره
ازداغ تو بنگرعلی جان بی قرارم
جسم تورا چگونه درعبا گذارم
جانم علی جان
ابوذر رییس میرزایی✍
.👇#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
.
#شور
#امام_حسین
#جواد_مقدم 🎤
توی گوش عالمین میخونه سقا
اِرکَبوا فُلکَ الحسین اَیُّها الغَرقا
سوار شوید به کشتی نجات حسین
دچار شوید به باده ی فرات حسین
صراط عشق الی الابد صراط حسین
زندگیمون فداته حسین
بی بدل بی همتا و بی نظیر
سیدی ماکو مِثلُکَ الامیر
... یا حسین ای ارباب بی کفن ...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
داره میگه جبرئیل تو دل آفاق
کربلا مُلکُ الحسین ایها العشاق
عازم شوید به سمت بارگاه حسین
دخیل شوید به بیرق سیاه حسین
خدارو شکر هستیم در پناه حسین
به قربون نگاه حسین
شاهی و هستم نوکری حقیر
سیدی ماکو مِثلُکَ الامیر
... یا حسین ای ارباب بی کفن ...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
تا خود عرشِ خدا رفته فریادم
اِنَنا عبد الحسین یا بنی آدم
صفا کنید با اسم نازنین حسین
دعا کنید بریم به سرزمین حسین
قرار ما مشایه اربعین حسین
آرزومون همینه حسین
کربلا عشق این دل اسیر
سیدی ماکو مِثلُکَ الامیر
... یا حسین ای ارباب بی کفن ...
شاعر : #محمدحسین_مهدی_پناه✍
.#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
4_5814240225236357976.mp3
11.06M
▪️ توی گوش عالمین میخونه سقا ــ شور
🔘 جلسه هفتگی 1402/03/31
📍 هیئت بین الحرمین طهران
Untitled 2.mp3
16.95M
▪️ توی گوش عالمین میخونه سقا ــ شور
🔘 شب اول محرم الحرام 1402
📍 هیئت بین الحرمین طهران
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
#روضه حضرت علی اصغر (ع)
#شب هفتم محرم(شیرخوارگان حسینی)
بسم الله الرحمن الرحیم
یا رحمن یا رحیم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
السَّلامُ عَلَیکمْ یااَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّة...
♦️شب گر رخ مهتاب نبیند سـخت است
♦️لب تشـنه اگر آب نبیند ســخت است
♦️ما نوکر و ارباب تویی مهـدی جان
♦️نوکر رخ اربـاب نبیند ســخت است
⬅️اجرومزده همه شما برادران و خواهران وعزاداران با بی بی دوعالم فاطمه زهرا (س)انشاالله هرکجای مجلس نشسته ای به آبروی علی اصغر امام حسین حاجت روا بشید شفای همه مریض ها انشاالله
امشب باید حواس ها خیلی جمع باشه، آمدیم در خونه شیر خواره اباعبدالله، باب الحوائج، گرفتارها، مریض دارها، قرض دارها، شب هفتم محرم کجای مجلس نشسته اید، اگه كسی دست خالی برگرده، فقط و فقط تقصیر خودشه، چون از هر طرفی كه برای این آقازاده گریه می كنی،یه نفر دعات می كنه؛ یه طرف مادرش رباب دعا می كنه،یه طرف عمه جانش زینب دعات می كنه،یه طرف رقیه كنار گهواره نشسته، یه طرف بابای مظلومش دعات می كنه، گفت:
رُخت از بوسه ای بی گاه می سوخت…
بچه رو دیدی، شیرخواره رو می گن، بوس نكنید، اگه احیاناً كسی بوسش كنه، اینقدر صورت لطیفه، جای لب و دهان این بوسه كننده، رو صورت این بچه می مونه.
…رُخت از بوسه ای بی گاه می سوخت
نه تنها بوسه از یك آه می سوخت
ابی عبدالله قنداقه علی اصغرش رو آغوش گرفت...
اومد در مقابل دشمن ایستاد...
علی اصغرش رو روی دستاش بلند کرد...
صدا زد...
ای نانجیبها...
شما با من سر جنگ دارید...
اگه به من حسین رحم نمیکنید...
این طفل شش ماهه که کاری نکرده...
یه نگاه به لبهای خشکیدش بندازید...
ببینید...
اگه بهش آب بدید میمیره...
اگه آب هم ندید میمیره...
اگه حرف من حسین رو قبول ندارید خودتون ببرید سیرابش کنید...
دشمن داره نگاه میکنه...
خیلی ها به گریه افتادن...
ابی عبدالله داره حرف میزنه...
شاید اینها دلشون بسوزه...
یکدفعه دیدند...
حرمله نانجیب تیر سه شعبه از کمان رها کرد. امام حسین دید علی اصغر روی دستش پروبال می زنه😭
🔸تو رفتی مادرت حیران شد ای وای
🔸تمام خیمه ها ویران شد ای وای
🔸مگر تیرسه شعبه خنجری بود
🔸سرت بر پوست آویزان شد ای وای
یاد شهدا امام شهدا اموات جمع حاضر ازاین مجلس ومحفل فیض ببرد
امشب كسی نباشه چشمش گریان نباشه برا علی،گفت:سنگ دل ترین رو آورد بیرون مختار،گفت:جایی شد دل تو هم بسوزه بحال حسین،گفت:یك جا،همه جا هلهله می كردم،كف می زدم،خوشحال بودم،یه جا دل من سوخت،دیدم حسین بچه رو زیر عبا گرفت،بین میدون متحیر بود،نمی دونست كجا بره،یه قدم می رفت سمت خیمه ها باز برمی گشت،گفت:خلاصه چیكار كرد ابی عبدالله رفت سمت خیمه ها،گفت:نه امیر،دیدم اومد پشت خیمه ها نشست روی خاك ها،با غلاف شمشیر یه قبر كوچولویی كند. پدر با كودكی پرپر نشسته به روی خاك ها مادر نشسته رباب این را فقط تكرار می كرد سه شعبه دارد و تا پر نشسته یه منظره ای مادر دیده،می گفت: عطش گرد پر و بال تو می گشت غریبی پای اقبال تو می گشت به پشت خیمه ها ای وای دیدم كسی با نیزه دنبال تو می گشت لالایی اصغرم،لایی لالایی امشب خانم ها بیشتر باید گریه كنند،ای كاش بچه ها رو امشب بغل مادرها ندن،بابا ها بیرون نگه دارن،آخه شب ربابه،هی میومد كنار گهواره ی خالی،گفت: چگونه خاك بریزم به روی زیبایت كه تو بخندی و من كنم تماشایت مزار كوچك تو پر شده از خونت به خواب ماهی من در میان دریایت مرا ببخش عزیزم كه جای قطره ی آب به یك سه شعبه برآورده ام تقاضایت چگونه جسم تو پنهان كنم كه می دانم به وقت غارتمان می كنند پیدایت كمی بخواب در این خاك تا كمی وقت است كه بعد از این شود آغوش نیزه ها جایت بیا رباب كه این شاید آخرین باری است كه خواب می رود او با نوای لالایت اگر نشد كه شود سایه سرت امروز به روی نیزه شود سایه سار فردایت حسین ..
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
حسین آرام جانم..حسین روح وروانم
الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون
التماس دعا
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
1403/4/19
4_5828183836562820006.m4a
3.26M
#برار_امشو_چه_انه_بی_قراری
#شب_عاشورا
#امام_حسین_دلگویه_مازنی
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴
برار اَمشو چه اَنّه بی قراری؟
آسمونِّه اِشنی بِرمه واری
برارجان ته که مِه دلّه بَوردی
ته خواخربَمیره که بُغض هاکردی
مه دل بَیته برار،ته غم مه سینه
حسین جان بِرو دَگِردیم مدینه
برار ته چَنّه مظلوم و غریبی
تِوسّه بَمیرم که غم نصیبی
ته که دارنی علی اکبروعباس
برار دیگه غریبی نکن احساس
برارجان ناله نکن ناله وَسّه
مگه فردا روزِ جدایی هَسّه؟
برارجان من خوامه با ته دواشم
بدون ته نخوامه زنّه باشم
اگه قراره بَوّم ته عزادار
دعا هاکن بَمیرم جان برار
بدون ته مه روزگار سیاهه
ته قبر سردیگه مه جان پناهه
بجان ته حسین جان من شه دومّه
بدون تـه دیگه زنّـه نَمومّـه
بَخون«مداح»بَخون حسین غریبه
خدا دونّه که زینب غم نصیبه
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴
#علی_اکبر_اسفندیار_مداح
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
کانال اشعارآیینی فارسی،مازندرانی
#دختران_امام_حسین_صفورا_طهورا
#حضرت_زینب_شام_غریبان
#امام_حسین_دلگویه_مازنی
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀
بِرو مِه جان خواخر اُم کلثوم
اَمِــه دِتــا بِــرار زا بَهیــنه گــوم
بِرو خواخر که صحرا ره بَگِردیم
تمــام کــرب وبــلا ره بگــردیـم
الهــی عمـــه قـــروون «صَفورا»
کِـجـه دری مـه بـرار زا «طَهورا»
عمـه بَمـردون کِـجه دِمّــدانـی؟
زِنّــه هَسّنـی یـا کـه جان هِـدانی
الهــی عمــه بَــوّه شِمـه قِــروون
بَگِــردم مـن کِجه ی این بیابون
من ازصبح تا نماشون داغ بَدیمه
شِه بـرار ره تَـش بَیته بــاغ بَدیمه
دیگـه مِــه تَـن وپِــه رمــق نــدارنـه
کتـــاب عمــر مـــن ورق نــــارنــه
بِــرارِ چِـش وارسّــه مثـل وارش
مِــره چَنّـه حسین کِرده سفارش
حسین گِته خواخرجان مِه دِترون
نـــه صحــرا بَــدینـه و نــه بیــابـون
جان تِه جانِ مِه وَچون خواخرجان
مبـــادا بَـــوینــن خــــار مُغیـــلان
مِــه وَچــون درد جــدایی نَــدینـه
بغیــر از مِهــــر بــابــایـی نَــدینــه
بَــویـن خــواخـر مِــره چیکار بَکِته
بِــرو کــه دیگه تِــه زینـب هِـکتـه
مِـه بِــرار زاعــون اینـجه دِمّــدانِـه
بَمیــرم هــر دِتــا دل بــاد هِدانـه
دِتـایی جان هِـدانه بال به گِردن
از این غم دیگه وِنـه که بَمــردن
شِــمه چُــو بَخِــرده تـــنِ بِــــلاره
شِـمه وِسّـه مِه دل بَهووه پاره
شِـمه داغ اَی مِه دلّه داغ بَزوعه
مِـه تـوتیـا تَن ره شــلاق بَــزوعــه
یتیمـون حسین من شِمه قروون
شما مِه نورعین من شمه قروون
رقیـــه ی جـــوابــه چــی بَهـــووم
سکینه ی جــوابـه چــی بَهــووم
نَهییه شما ره عــروس هــاکِنـم
شِـمه دشمـنونـه عَبوس هاکِنم
خواسّمه شِـمه سر ره گل بپاشِم
نَهــییه شِــمه عـــروسـی دِواشـــم
مِــره حــلال هـاکِن جـانِ«صَفورا»
مِـره ببخش بـرار زا جان«طَهورا»
مِه تیر بَخِرده دل اَی تیر بَخِرده
دیگـه شِــمه عمـه زینـب بَمــرده
شِـمه درد وشِمه غم هَسّـه جـانکاه
شِـمه وِسّـه چـه زار بَزوعه«مداح»
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴🥀
#علی_اکبر_اسفندیار_مداح#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
کانال اشعارآیینی فارسی،مازندرانی
#عمه_تره_خله_هاکنه_آزار
#حضرت_رقیه_س #دلگویه_مازنی
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴
عمـه تِــره خَــلِه هــاکِــنّه آزار
دیگه درمه شومه خدا نگهدار
اسا که جانِ پِر بِمُوعه عمه
وِنِسّه بَوتِمه شِه دله غَمّه
اِسا که بمو مه آسمون ماه
دیگه خوامه بورم بابای همراه
عمه جان دیگه ازجان سیر بَهیمه
بوین سه سالگی چه پیر بَهیمه
سه ساله وَچِه ره کی زار بَدیّه
راه که شونه دس به دیوار بَدیّه
غم وغِصه مره هاکرده زنجیر
خدادونه که نداشتمه تقصیر
مه قسمت بِیه غریبی بمیرم
مه تقدیره که اسیری بمیرم
باباجان بمو دیگه مه دِمّال
عمه جان دیگه مره هاکن حلال
جان خواخر خداحافظ سکینه
حلال هاکن مره ته غم مه سینه
خداحافظ رباب و ام کلثوم
دیگه نیه شمه همراه دهیبوم
مه قسمت نییه کربلا بمیرم
جان پره قبر ره کشه بهیرم
مه قبر بالا سر روضه بخونین
اینجه غریبمه مه پیش بمونین
مه سرگذشت پرازداغ وغم هَسِّه
دیگه«مداح»نخون مه غَمّه وَسّـه
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴
#علی_اکبر_اسفندیار_مداح
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
کانال اشعارآیینی فارسی،مازندرانی
4_5884346018631258464.ogg
230.2K
#حضرت_رقیه_س
عمه خله تره هاکنه آزار
.
داستان هنده همسریزیداززبان مرحوم #کافی
سخنان شهید شیخ احمد کافی (ره) :
سلمان فارسى از کنار باغى مى گذشت که دید پیرمردى در آنجا نشسته استپیرمرد تا او را دید، گفت : اى مرد ! من یهودى هستم، تو چه دینى دارى سلمان گفت : اسلام. پیرمرد گفت : ما یهودیها هر وقت که مشکلى داشته باشیم ، پیرمردهایمان را جمع مى کنیم که آنها خدا را به موسى بن عمران قسم بدهند تا مشکل ما حل شود.حالا هم گرچه تو یهودى نیستى اما پیرمرد که هستى و لذا من از تو میخواهم که بیایى و با من دعا کنى تا خدا دختر مرا که هم کور است و هم فلج ، شفاء بدهد. اگر دخترم خوب بشود ، من مال و ثروت فراوانى بتو مى بخشم.سلمان گفت : اگر دخترت شفاء بیابد ، مسلمان خواهى شد ؟ پیرمرد یهودى گفت : آرى. سلمان هم دخترک کور و فلج را به همراه پدرش به منزل حضرت على علیه السلام برد.حضرت که ماجرا را شنید ، فرمود : سلمان ! برو و حسینم را بیاور. حسین علیه السلام به همراه سلمان بنزد پدر آمد و ظرف آبى هم بدستور حضرت آورده شد. آنگاه على علیه السلام فرمود : حسین جان ! دستت را به این آب بزن و چند قطره از آن را به چشمان این دختر بپاش. همینکه امام حسین علیه السلام آن چند قطره آب را به چشمان دختر پاشید ، سیاهى ها از جلو چشمان دختر بکنارى رفت.دختر چشمانش را باز کرد و بعد از یک نگاه به امام حسین علیه السلام ، شهادتین را گفت و مسلمان شد.سپس على علیه السلام فرمود : دختر را بیرون ببرید و بقیه آب ظرف را بر بدنش بریزید تا علت اصلى بیمارى هم برطرف شود.فرداى آنروز پیرمرد دخترش را که دیگر شفاء یافته بود ، به خانه حضرت آورد و عرض کرد : من این دختر را در خدمت شما قرار مى دهم که چندى در نزدتان بماند و از تربیت اسلامى شما بهره مند بشود. دخترک که " هنده " نام داشت ، چند ماه در خانه امیر المومنین خدمت کرد تا آنکه پدرش از شام به دیدار او آمد. حضرت به پدر هنده فرمود : دخترت را نیز به همراهت ببر.هنده گفت : پدر جان ! دوست داشتم که همینجا بمانم و کنیز بچه هاى فاطمه ( علیها السلام ) باشم اما چون امیر المومنین دستور داده است ، بهمراهت مى آیم.هنده بهنگام رفتن ، خود را بر پاهاى زینب علیها السلام افکند ، با گریه بسیار از ایشان خداحافظى کرد و بهمراه پدرش راهى شام شد.چند بعد معاویه در شام هنده را به همسرى یزید در آورد. مدتها از ازدواج هنده با یزید گذشته بود که یکشب صداى گریه اى از خرابه اى در بیرون قصر بگوش او رسید. هنده پرسید : چه خبر است ؟ یزید گفت : این صداى اهل بیت خارجیانیست که بر ما خروج کرده بودند. ما آنها را به قتل رساندیم و بازماندگانشان را به اسیرى گرفتیم که اکنون در آن خرابه هستند0 هنده از یزید اجازه گرفت تا به تماشاى اسیران برود و سپس به همراهى کنیزهایش به خرابه رفت.در خرابه او با همان لباسهاى فاخر و قیمتى خود، روبروى حضرت زینب بر خاک نشست و پرسید : بى بى جان، شما اهل کجایید ؟ حضرت زینب فرمود : مدینة الرسول. هنده گفت : من مدتى را در یکى از محله هاى مدینه به کنیزى گذرانده ام و اکنون هم به کنیزى براى خانواده اى که در آن بودم، افتخار مى کنم.شما اهل کدام محله مدینه هستید ؟ بى بى فرمود : محله بنى هاشم0 هنده پرسید : پس شما آقاى من حسین علیه السلام را مى شناسید ؟ دل بى بى آتش گرفت اما هیچ نگفت ، اینبار هنده پرسید : شما که اهل محله بنى هاشم هستید ، بگویید ببینم آیا خانم و سرور من ، زینب را مى شناسید ؟ اینجا بود که حضرت زینب علیها السلام با گریه سر بلند کرد و فرمود : هنده ! من خود زینب هستم. هنده حق داشت که او را نشناسد، آخر زینبى که او دیده بود ، هنوز کربلا را ندیده بود
#هنده
.#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
⚫
✍ داستان هنده همسر یزید، کنیز حضرت زینب (س)
🔰 زن یزید که سالهاى پیش در خانه عبدالله بن جعفر زیر دست حضرت زینب(س) کامل تربیت شده بود، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جایى خبر ندارد.
یک وقت بر سر زبانها افتاد که جماعتى از اسیران خارجى به شام آمده اند. این زن از یزید درخواست کرد به دیدار آنها برود. یزید گفت شب برو.
🌙 چون شب فرا رسید، بوی خوش غذایی که زن شامی با خود آورده بود، کودکان را وادار کرد تا دور او جمع شوند، سینی پر از غذا برای خرابه نشینان... اما هیچ کدام دست به سوی غذا نمیبردند.... خانم ام کلثوم(س) گفتند صدقه بر ما حرام است. زینب(س) بلند شد و به پیشواز زن آمد و فرمود: زن! مگر نمیدانی این گونه صدقات بر ما حرام است؟ برای چه این طعام را آوردهای؟
زن گفت: به خدا قسم این صدقه نیست، بلکه نذر است که بر من اجرای آن لازم است و برای هر اسیر و غریب طعامی به رسم هدیه میبرم.
🔻 زن این پا وآن پا کرد و با شرم گفت: من در ایام کودکی در شهر رسول خدا (ص) بودم و به مرضی دچار شدم که طبیبان و پزشکان از معالجه من عاجز شدند. چون پدر و مادرم دوستدار اهل بیت (ص) بودند، مرا برای شفا به خانه امیرالمومنین (؏) بردند و از فاطمه زهرا (س) طلب شفا کردند.
✨ درآن زمان حسین (؏) به خانه آمد. علی (؏) فرمود: ای فرزندم! دست بر سر این دختر بگذار و از خدا شفای او را بخواه! حسین (؏) چنین کرد و از برکت مولایم شفا پیدا کردم. تا کنون هیچ مریضی در من راه نیافته است... گردش روزگار مرا به این سرزمین کشانده است و از مولای خویش دور ماندهام.
💠 نذر کردم هرگاه اسیر یا غریبی را ببینم تا حدی که امکان دارد به او احسان نمایم. برای سلامتی آقایم حسین (؏)، تا شاید بار دیگر به زیارت او نائل شوم و جمال ایشان را دیدار نمایم.
🏴 فرمان داد تا تختی در خرابه نصب کردند. بر تخت قرار گرفت و حال رقت بار آن اسیران او را کاملا متأثر گردانید و سؤال کرد: اى زن اسیر، شما از اهل کدام دیارید؟
حضرت زینب(س) فرمود: از اهل مدینه.
آن زن گفت: عرب همهی شهرها را مدینه گوید؛ شما از کدام مدینه هستید؟ فرمود: از مدینه رسول خدا(ص).
آن زن از تخت فرود آمد و به روى خاک نشست.
حضرت زینب(س) سبب را سؤال کرد
💠 گفت: به پاس احترام مدینه رسول خدا(ص)
اى زن اسیر، تو را به خدا قسم مىدهم آیا هیچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشتهاى؟
حضرت زینب (س) فرمود: من در محله بنى هاشم بزرگ شدهام.
آن زن گفت: اى زن اسیر، قلب مرا مضطرب کردى. تو را به خدا قسم مىدهم، آیا هیچ در خانه آقایم امیرالمؤمنین(؏) عبور نموده و هیچ بىبى من حضرت زینب(س) را زیارت کردهاى؟
✨ حضرت زینب (س) دیگر نتوانست خوددارى بنماید، صداى شیون او بلند شد فرمود: حق دارى زینب را نمىشناسى... من زینبم
⁉ زن گفت: اگر تو زینبی پس حسینت کو؟
حضرت زینب(س) فرمود: ای زن، از حسین پرسش مىکنى؟! این سر که در خانه یزید منصوب است از آن حسین (؏) است.
آن زن از شنیدن این کلمات دنیا در نظرش تیره و تار گردید و آتش در دلش افتاد. مانند شخص دیوانه، نعره زنان، به بارگاه یزید دوید.
فریاد زد: اى پسر معاویه ، سر پسر دختر پیغمبر(ص) را در خانه من نصب کردهاى با اینکه ودیعه رسول خداست...
🏴 واحسیناه، واغریباه، وامظلوماه، واقتیل اولاد الادعیاء، والله یعز على رسول الله و على امیرالمؤمنین
🔥 یزید یک باره دست و پاى خود را گم کرد، دید فرزندان و غلامان و حتى عیالات او بر او شوریدند. از آن پس چنان دنیا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد که مىرفت در خانه تاریک و لطمه به صورت مىزد ....
🔥 یزید چارهاى جز این ندید که خط سیر خود را نسبت به اهل بیت عوض کند، لذا به عیال خود گفت: برو آنان را از خرابه به منزلى نیکو ببر. آن زن به سرعت، با چشم گریان شیون کنان، آمد زیر بغل حضرت زینب(س) را گرفت و گفت : اى سیده من، کاش از هر دو چشم کور مىشدم و تو را به این حال نمىدیدم.
اهل بیت(؏) را برداشت و به خانه برد و فریاد کشید: اى زنان مروانیه، اى بنات سفیانیه، مبادا دیگر خنده کنید! مبادا دیگر شادى بکنید! به خدا قسم اینها خارجى نیستند، این جماعت اسیران ذریه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى على (؏) و آل یس و طه مىباشند.
📚 ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۱۹۱
#هنده
.#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#قسمت_پایانی #روضه و توسل به طفلان حضرت مسلم علیه السلام اجرا شده #شبِ_چهارم_محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا بذری•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
فهمیدم این همه گشتیم، تو خونه خودمون پیداتون کردم، گفتن حارث ما عترت پیامبریم، کارمون نداشته باش، اول مفصل کتکشون زد، بعد این دو آقازاده را از دو کتف به هم بست و انداختشون گوشه حجره، گفت صبح به حسابتون میرسم صبح شد به غلامش گفت برو کار اینها رو کنار شریعه فرات تموم کن سرشون رو بیار ،غلام اومد گفتن: ما بچههای مسلمیم، غلام به دست و پاشون افتاد، از راه فرات رفت، گفت من روی اینها تیغ نمیکشم. حارث پسرشو فرستاد پسر حارثم همین کارو کرد و برگشت... حارث گفت خودم باید کار اینها رو تموم کنم رفت کنار شریعه فرات نقل تاریخ اینه تیزی شمشیرو دیدن گریه کردن آخه سنی نداشتن دوتاشون هم بچه بودن به حارث گفتن حارث به ما رحم کن گفت خدا تو دل من رحمی بابت شما نذاشته من باید سرتون رو پیش عبیدالله ببرم تا محبوب اون بشم گفتن ما رو ببر حداقل پیش خود عبیدالله باهاش حرف بزنیم گفت نه گفتن: حداقل ما رو ببر بازار برده فروشات بفروش پولشو بگیر به زندگیت بزن باز هم قبول نکرد گفت بذار حداقل یکم نماز بخونیم گفت نماز آزادین هر چقدر دلتون میخواد بخونید نوشتن چهار رکعت نماز خوندن بعد دست به آسمان بردن و دعا کردن...حارث رفت سراغ محمد، ابراهیم پاشو گرفت، گفت: نه اول من، رفت سراغ ابراهیم،محمد پاشو گرفت، نوشتن تا تیغ به حلقوم محمد کشید، گفت بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله، سر محمد رو جدا کرد انداخت توی توبره، همه مورخین نوشتن تا اومد سر ابراهیم رو جدا کنه رفت سراغ تن بی سر داداشش نوشتم خودشو تو خون برادرش میغلتوند میگفت:میخواهم با خون برادرم مقابل پیامبر خدا قرار بگیرم اينقدر این آقازادهها پا به زمین کوبیده بودن زیر پاهاشون گود شده بود...بزارید از دختر مسلم حمیده هم بگم، همه بچههای مسلم بن عقیل فدای امام حسین شدند، تعداد بچههاشو از دو سه تا بیشتر نوشتن تا چهارده تا هم نقل شده ولی میگن همه بچههاش فدای امام حسین شدن تو مسیر کربلا وقتی خبر مسلم ابن عقیل رو آوردن ابی عبدالله فرمود بگین حمیده بیاد.دیدن داره دست میکشه رو سر حمیده، گفت: آقا یه جوری نوازشم میکنی انگار من یتیم شدم ابی عبدالله فرمودند: عمه زینب، مادرت، من جای پدرت..یه گریز بزنیم، وقتی ابی عبدالله داشت میرفت سمت میدان دیدن اسب حرکت نمیکنه دیدن خانومی پاهای اسبو گرفته سکینه خانم بود گفت بابا اول از اسب بیا پایین، چی شده؟ گفت: بابا! یادته خبر شهادت مسلم رو آوردن شما حمیده رو نوازش کردی، این دختر دیگه فهمیده بود یتیم شده، گفت: بابا منم میدونم یتیم میشم منم نوازش کن...
حالا سرنوشت این حمیده رو بگم دور تا دور خیمهها رو امام حسین دستور داده بودن خندق حفر کنند تعداد سپاه دشمن زیاد بود اینا نتونن بیان فقط یه راه بزارن وقتی به خیمهها حمله کردن آتیش زدن امام سجاد علیه السلام فرمودند: "علیکن بالفرار" بگین فرار کنن برای حمیده نوشتن همین اسبها از همین یک راه وارد محوطه خیمه شدند، اسبها، اسب سوارها باید از این راه فرار میکردند تا گرفتار آتیش نشن، ولی حمیده زیر دست و پای اسبها جان داد، خواست فرار کنه گرفتار شد، ولی بعضیا تونستن فرار کنن راوی میگه دیدم دامنش آتیش گرفته راوی میگه فرار کرد دید من پشت سرشم ترسید هی میدوید به زمین میخورد بلند میشد دوباره ادامه میداد تا بهش رسیدم دو تا دستشو بالا گرفت گفت آقا منو نزن من بابا ندارم یتیم هستم گفتم نترس اومدم آتیش دامنت رو خاموش کنم من رهگذرم چیزی میخوای؟ گفت: آقا من خیلی تشنهام، آب نخوردم... ظرف آبی رو به دستش دادم هی نگاه میکرد هی گریه میکرد، نگاه به آب مینداخت صورتش خاکی بود اشکها از میان صورت خاکیش میریخت، گفت آخه بابام لباش خشکیده بودمیخوام ببینم به بابام آخر آب دادن ای حسین...
↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
‼️هزینه استفاده از مطالب کانال دعای خیر شماست...
#تقديم به ساحت مقدس #امام_زمان روحی له الفداء و ارواح اهلبیت، پیامبران، شهدا، اؤلیای الهی، #شیعیان و محبین امیرالمؤمنین، بد وارث و بی وارثها و #مادحيني كه سر به سینه تراب نهاده اند، در تمامی عوالم #صلوات
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
#روضه_طفلان_مسلم
#شب_چهارم_محرم
#ویژهٔ_ایام_محرم
#حاج_محمد_بذری
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
↜#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
روضه - حاج محمدرضا بذری(4).mp3
38.39M
|⇦•به اشک روضه..
#روضه و توسل به طفلان حضرت مسلم علیه السلام اجرا شده #شبِ_چهارم_محرم۱۴۰۲ به نفسِ حاج محمد رضا بذری•✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
رقیهـ (س) ثابت کرد از حسینــ (ع) صمیمانه تمنا کنی، حسینــ به خرابه هم می اید....
حسینــ جان به خرابه ی وجود من هم سر بزن...ـ ـ
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرج
۳۶
(جناب حر)
حر روسیاهم،آمدم به سویت
گشته ام حسین جان،مست عطر و بویت
من حر پشیمانم
از غم تو گریانم
یا حسین زهرا۲
در خیمه رسیدم،با کوه گناهم
گرچه سر به زیرم،کن حسین نگاهم
جان من بود بر لب
شرمنده ام از زینب
یا حسین زهرا۲
از اهل حرم من،شرمنده ام آقا
خجلت زده هستم،تا زنده ام آقا
در دلم ولای تو
جان من فدای تو
یا حسین زهرا۲
من ز کرده هایم،گردیده پشیمان
آمدم به سویت،با دیده ی گریان
عبد روسیاه تو
محتاج نگاه تو
یا حسین زهرا۲
مهمان تو هستم،جانم به فدایت
بس غریبی آقا،گریم ز برایت
هستم به شما مدیون
از توام حسین ممنون
یا حسین زهرا۲
آمدم دهی تو،بر من اذن میدان
تا کنم فدایت،مولای جهان جان
شرمنده ام از رویت
دست من بود سویت
یا حسین زهرا۲
آرزویم این است،وقت احتضارم
لحظه ای حسین جان،آیی در کنارم
ای غریب امام من
آخرین کلام من
یا حسین زهرا۲
#رضا_یعقوبیان
#سبک_کربلا_رسیده
#سبک_در_خرابه_شام_دختری_بخواب_است
#حر#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
.
#روضه_حضرت_قا سم
#شب_ششم_محرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
السلام علیک یا اباعبدالله
و علی الارواح التی حلت بفنائک
هم پَریشانِ حُسینم هم پَریشانِ حسن
ای بِه قربانِ حسین و ای بِه قربانِ حسن
روزِ اول مادرم چشمانِ من را نذر کرد
این یکی آنِ حسین و آنِ یکی آنِ حسن
اولین شب جمعه ی محرم امسال، میهمان امام مجتبی هستیم اما شب جمعه ست امشب خود امام مجتبی سفره ی کرامتشو تو کربلا پهن میکنه، امشب همه ی انبیا و اولیا مهمان کربلان، مادرشون ، فاطمه ی زهرام میاد ، امشب منو شمام دلهامونو ببریم کربلا، یه گوشه از حرمش، بنشینیم برا غربت بچه های امام مجتبی گریه کنیم.
هر شبی که فاطمه بر روضه ها مان می رسَد
هست گریانِ حسین و هست گریانِ حسن
اینو خانوما بهتر میفهمن، هر موقع دیدید تو مجلس یه صدای گریه ی سوزناکی، دل همه رو لرزوند بدون مادرش، فاطمه ی زهرا نظر داره، اما دلتون آماده ست روضه ی آقازاده های امام مجتبی ، خیلی مقدمه نمیخاد ،
فقط اینو عرض کنم سه تا از آقازاده های امام مجتبی تو کربلا شهید شدن، غیر قاسم و عبدالله یه فرزند دیگه ای داره امام مجتبی، بنام ابوبکر، هم سن و سال آقا قمر بنی هاشم بود این آقا خیلی مظلومه، تو روضه ها نامی ازش، برده نمیشه، امشب برا همه ی بچه های امام مجتبی گریه کنیم،
اما امشب، شب حضرت قاسمه، اون آقا زاده ی سیزده ساله ای که راوی میگه دیدم هی دست و پای عموجانشو میبوسه ، هی میگه عمو بزاربرم، عمو اجازه نمیده، قاسم برگرد، شاید میگه هرموقع تو رو میبینم یاد برادرم ، میفتم، هر جوری که بودبعضیا میگن نامه آورد از باباش، امام مجتبی، تا بالاخره عمو رو راضی کرد حالا وارد میدان شده
قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت:
می رود جانِ حسین و می رود جانِ حسن
نعره زد: إن تَنکرونی فأنا ابنُ المُجتبی
هر کی نمیدونه من کیم! من پسر شیر جمل، قاسم بن الحسن هستم ، من نوه ی حیدر کرارم، نعره زد ان تنکرونی فانا بن الحسن
تیغ را چرخاند و گفت این است طوفانِ حسن
شد حسن یک ضربه زد اَزرق همان جا شد دو تا
نعره زد عباس؛ ای جانم به قربانِ حسن۲
هر کی میومد میدان، با یه ترفند جنگی به زمینش میزد،گفتن اینجوری نمیشه، اینا خون علی تو رگهاشونه، اینا شاگردای ابوالفضلن، چی کار کنیم؟ گفتن دورش کنید هر کی با هر چی دستشه بزنه
هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد
سوخت ،بارید عطش تاب و توانش را برد
دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند
دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند
آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد
عمه میگفت بخود جان برادر افتاد
به زمین خورد به دور تن او جمع شدند
گرگها برسر پیراهن او جمع شدند
چقدر خوش قد و بالا شده ای وای حسن
پهلویش پهلوی زهرا شده ای وای حسن
دلت رفت مدینه میدونم، آخه مادرش فاطمه رو هم با لگد به پهلوش، زدن ، تو ناله بزن ای وای حسن.....
عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم..
من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟!
راوی میگه همچین که گردو غبار فرو نشست دیدم ابی عبدالله سر قاسمو به زانو گرفته ،قاسم داره پاشنه ی پاشو رو زمین میکشه، یعنی داره نفسای آخرو میکشه، ابی عبدالله هی صدا میزنه عموجان، برا عموت سخته که عمو رو صدا بزنی، اما کاری از دستش برنیاد، گفت دیدم ابی عبدالله بدن قاسمو بغل گرفت ، این آقازاده ای که میخاست بره میدان، پاش به رکاب اسب ، نمیرسید حالا دیدم پاهاش رو زمین کشیده میشه،
خیز قاسم که ببینی چقدر تنهایم
وای از خجلت من پیش امانتهایم..۲
هر جا نشستی ناله بزن
یا حسین.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱)✍حسن لطفی
(۲)✍سید پوریا هاشمی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#روضه_ششم_محرم
#قاسم_بن_الحسن(علیه السلام )
#استادحاج_اسماعیلی
#فیش_روضه
.👇#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهماالسلام
🩸ضربه که به دست عبدالله «علیهالسلام» زدند، ناله کشید:«وا أُمّاه…»
مرحوم علامه مجلسی چنین نقل میکند:
🥀 وقتی که در میانه گودال قتلگاه، عبدالله بن الحسن علیهماالسلام در برابر حرمله ملعون (و با به نقلی أبجر بن کعب) ایستاد و فرمود: ایزنازاده! عمویم را میکشی؟!
📋 فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ فَاتَّقاهُ الغُلامُ بِیَدِهِ فَأطَنَّها إلَی الجِلد
▪️آن نانجیب با شمشیری خواست ضربهای به سیدالشهداء علیهالسلام وارد کند که عبدالله علیهالسلام دستش را جلو آورد و ضربه شمشیر دست او را به پوستی آویزان کرد.
📋 فإذًا هِیَ مُعلّقةٌ فَنادیٰ الغُلامُ «یا أمّاه»
▪️در همان هنگام که دستش به پوستی آویزان شد، نالهای از دل کشید و فریاد برآورد:«آه … ای مادر!»
📚بحارالانوار ج۴۵ ص۵۳
✍ ابن الکریمم و پسرِ شاهِ بی حرم
از خیمه آمدم به تماشایِ دلبرم
من از تبارِ شیرِ جمل هستم ای سپاه
ده ساله ام ولی ز رگ و خونِ حیدرم
خالی کنید دورِ بزرگِ قبیله را
تعظیم کن سپاه، به این شاهِ محترم
خونِ حسن میانِ رگم موج می زند
گردن زده ز ازرقِ شامی برادرم
از خیمه پابرهنه دویدم به قتلگاه
افتاده شاه رویِ زمین در برابرم
تا استخوانِ بازوی من بی هوا شکست
بی اختیار ناله زدم وای مادرم
تا آمدم بغل کُنمت حرمله رسید
پاشیده شد به ضربه ی یک تیر،حنجرم
ممزوج شد حسین و حسن زیرِ ضربه ها
اینجا به بعد روضه بخوانم من از شما
باجانِ فاطمه که چنین تا نمیکنند
جان دادنِ غریب تماشا نمیکنند
زهرا نشسته گوشه ی گودالِ قتلگاه
باحالِ مادر از چه مدارا نمیکنند
خالی کنید دورِ عمویِ غریب من
دورِ کسی که هلهله برپا نمی کنند
یابن الدعی مکن همه جا نیزه را فرو
پهنایِ نیزه را به گلو جا نمی کنند
بردار پایِ نحس خود از رویِ صورتش
این گونه بغضِ سینه ی خود وا نمی کنند
در پیشِ چشم عمه رها کن محاسنش
شیب الخضیب را همه معنا نمی کنند
در بین دنده ها مَشِکَن چوبِ نیزه را
از بهرِ جایزه به تن امضا نمی کنند
آقایِ عالم است برهنه نکن تنش
بر بُردنِ لباس تَقَلا نمی کنند
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_علیهماالسلام
#مصائب_شام
🩸سر مطهر قاسم و عبدالله علیهماالسلام را در پیش چشم خواهرشان میآوردند تا نمک بر زخم جگرش بزنند …
در نقلی آمده است که از یکی از دختران امام حسن علیهالسلام - که نام مبارک او را «جمیله» ذکر کردهاند - چنین گوید:
🥀 مرا با چهار نفر دختر دیگر بر یک ریسمان بسته بودند و سر قاسم و عبداللَّه علیهماالسلام برادر ما را گاهى مىآوردند و در برابر خرابه در پیش چشم ما مىآویختند.
🥀 جمعى از دختران شامیان بىحیا مىآمدند به جهت تماشاى آن سرها و در غیر وقتها نیز سنگ و کلوخ برما مىزدند و اذیت و آزار بر ما مىکردند و نمىگذاشتند که ما یک روز آرام و قرار بگیریم و شماتت بر ما مىنمودند و ما دقیقهای راحتى نداشتیم؛ سرما و گرماى روز و شب و از اذیت و آزار آن گروه بىادب و بد حسب و نسب، بلایی به سرمان آورد که،
📋 حتّى تَغَیَّرَ وُجوهُنا وَ صِرنا مِثلَ أسارىٰ الحَبَشة
▪️رنگ صورتمان تغییر کرد و همانند اسرای حبشه شده بودیم.
📚 بحرالمصائب، ج۹ ص۱۶۵
✍ خنده بر پاره گریبانی مان میکردند
خنده بر بی سر و سامانی مان میکردند
پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم
خوب آماده ی مهمانی مان میکردند
از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه
سنگ را راهی پیشانی مان میکردند
هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم
بیشتر شک به مسلمانی مان میکردند
شرم دارم که بگویم به چه شکلی آن جا
وارد بزم طرب خوانی مان میکردند
بدترین خاطره آن بود که در آن مدت
مردم روم نگهبانی مان میکردند
#کانال_نوحه_یازینب_سلام_الله_علیها
هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود
تا نظر بر دل حیرانی مان میکردند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دختربچه ای که با حرف زدن کودکانه اش حسینیه معلی رو بهم ریخت؛ جیگر همه رو سوزوند
اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ
576.4K
🍃🍂
🍂
شهات حضرت قاسم
داغیلوب سینم کسیلوب نفس
ئولورم یارالیم ای عمو
سسیمه اوزون ویر اماندی سس
ئولورم یارالیم ای عمو
.
ووررولوب قلج یاریلوب باشیم
قوریوب گوزوم قاباقیندا قان
بو هوانین ایسّی سی من سوسوز
بدنیم یارالی، اوزوم جوان
گینه اوز قویوب بو قدر قوشون
بیری نیزه و بیری اوخ وران
بو قدر جفا منه بسدی بس
ئولورم یارالیم ای عمو
.
نجه بلبل آه و فغان ایدر
او زمان که گلشنن و گل سولا
باش آچیب اوغولسوز آنام گرک
باشیم اوسته قاره ساچین یولا
ئوله هر جوان قالی نیسگیلی
بخصوص عمو که یتیم اولا
نه آتا واریمدی نه بیرجه کس
ئولورم یارالیم ای عمو
.
اولی غرق بحر بلا ده جان
منی گل چیخات عمو بیر یانا
بو قدر قوشون آرا یوخ بیری
که منیم بو حالیمه بیر یانا
بو قدر یارا هامی بیر یانا
بو هوانین ایستی سی بیر یانا
منه تنگ اولوبدی بو دم نفس
ئولورم یارالیم ای عمو
.
عموجان اماندی هرایه گل
باشیم اوسته لطف ایله سایه سال
کسیلوبدی تابیم اماندی گل
منی بیرجه دشمن الیندن آل
گیدورم عمو دایانانمورام
منه حقون ایت گله سن حلال
قالوب ایندی ئولماقا بیر نفس
ئولورم یارالیم ای عمو
.
بوریوبدی توز همی بو چولی
همی قان آخوبدی دولوب گوزوم
ره خیمه نی تانیانمورام
که گلم حضوریوه من اوزوم
دوزَرَم اگر دَیَه مین یارا
سنی گورمَسم نجه من دوزوم
نه کمک واریمدی نه دادرس
ئولورم یارالیم ای عمو
.
بولورم سنون ای آتام عمو
غم مرگیم آرتوری غملرون
نولی بیرجه رنجه قدم بویور
من اولوم فداسی قدملرون
منی خیمه گاهه آپار منه
دیوب اوخشاسونلار حرملرون
باشیم اوستونی عمو سن ده کس
ئولورم یارالیم ای عمو
✍ مرحوم هندی تبریزی
اجرا : احسن دهقان
اللهم عجل لولیک الفرج❤️