eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.2هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
••°|😌🍉' 🌙|ـیلداتــون‌بہ ✨|ـقشنگــیہ 💫|ـعَــکس‌ِبالا":)🌱 تون‌مبروڪ🌼"! کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت324 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) با سوز دل گفت _خداحافظ صادق خان خداحافظ سایه ی سر پدربزرگ خان اگه سایه ی سر نبود چی بود اگه پناه خانواده نبود چی بود صادق خان ستون این طایفه بود و بس صادق خان تمام هوش و گوش و حواس مایی بود که متوجه نشدیم کی پیر شد کی کمر شکست و زیر بار این مصیبتها طاقت نیاوورد و بیصدا از جمعمون کم شد چیزی روی قلبم سنگینی میکرد توان نگهداشتن اشکمو نداشتم خوشبحال رضا خوشبحال احسان و خوشبحال بابا محسن که اشک میریختن و راحت خودشونو خالی میکرد دوای من اشک نبود دوای من سایه ی پدری بود که خدا برای بار دوم ازم گرفته بود آقا محسن بازوی مامان مهری رو گرفت و از پدربزرگ خان دورش کرد _ببخش مامان ببخش که نتونستم کاری کنم پرستارا از فرصت استفاده کردن و برانکارد چرخی رو با خودشون کشوند میدونستم این آخرین باری بود که بابابزرگ رو میدیدم همه ی تن چشم شدم و پستوی ذهنم ثبتش کردم که مبادا یادم بره سی سال کی زیر بال و پرمو گرفته عمه ملیحه گم و کلافه تر از بقیه بود نگاهی به احسان کردم که عین بچه دبستانیا اشک میریخت حالم داشت بد میشد از این حجم از بی حیاییش رفتم سمت عمه ملیحه بازوشو گرفتم چادرشو روی سرش مرتب کردم با نگاه اشکی صورتمو کاوید چونه ام که لرزید دونه های درشت اشک از گونه اش لغزید _گریه کن عمه حواسش بهم بود _نریز تو خودت عمه نگاهش دنبال اشکای نریخته ی من بود _دوباره سایه ی سرت رفت قلبم شکست عمه فهمیده بود این مدت به چی فکر میکردم قلبم که تکون خورد اشکم غلطید روی صورتم و زانوهام سست شد دوست داشتم بشینم و اندازه ی این سی سال بی پدری رو زار بزنم توی دامن عمه ملیحه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
|✨| سلام دوستانی که تمایل دارند توی گروه نقد و بررسی رمان الهه شرکت کنن لطفا تشریف بیارن گروه♥️👇 https://eitaa.com/joinchat/606077003Cf3d23606de اگه جایی از رمان براتون ابهام داره مطرح کنید✅ |✨|
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت325 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) با همکاری پرستارا و کادر درمانی بیمارستانی که خیِّر اصلیش بابابزرگ بود و به احترام بابامحسن که رییس بیمارستان بود کارهای انتقال پیکر پدربزرگ با شکوه انجام شد و با دلی شکسته و غرق غصه خواهان شدم تا مامان مهری رو خودم برسونم خونه و قرار شد جنازه در سرد خونه بمونه تا تصمیم نهایی برای خاکسپاری گرفته بشه دستام میلرزید و رانندگی برام سخت شده بود با دیدن اشکهای مامان مهری قلبم تکون میخورد و ناخوداگاه اشک از گونه هام میغلطید _با بی پناهی بعد از صادق چه کنم تند تند بغضمو قورت میدادم تا مبادا ضعف منو ببینه و احساس ناتوانیش بیشتر بشه _بی پناه نیستی عزیزدلم خودمم حرفمو باورم نمیشد چه برسه به مامان مهری که تاب و توانش بابابزرگ بود و جونش بسته به جون اون بود _با تنهایی بعد از صادق چه کنم اشک صورتشو گرفت _با بی کسیم بعد از صادق چه کنم مادر سرعتمو زیاد کردم _بی کس نیستی دورت بگردم صدام بغض داشت صدام میلرزید _پس چرا بغض داری؟ دل زدم به دریا _چون منم نمیدونم با بی پناهیم بعد از صادق خان چیکار کنم همین جمله براش کافی بود تا عین ابر بهار بباره و من هم بی ترس از مرد بودنم اشک بریزم به حال خودم و مادربزرگ مهربونم که حالا دومین داغ رو دیده بود و از این به بعد باید میشد ستون خانواده ماشین بابا زودتر از بقیه رسیده بود به باغستون نفر بعدی من بودم که از ماشین پیاده شدم و در رو برای مامان مهری باز کردم از همونجا که اولین نگاهش افتاد به باغستون پشت سرهم تکرار کرد _با بی کسیم بعد از صادق چیکار کنم و با این جمله قلب بقیه رو از جا کند و دوباره شیون و زاری عمه ها شروع شد عمه ملیحه از ماشین احسان پیاده شد بیحال و کلافه دور تر از همه راه افتاد سمت عمارت خودمو بهش رسوندم دست انداختم دورش بغلش کردم _دورتون بگردم زیرلب آروم گفت _خدانکنه نگاهی به اطراف کرد تا مطمین بشه کسی صداش رو نمیشنوه _چجوری به الهه بگم؟ عمه از کجا میدونست من خبر دارم که انقدر راحت از من میپرسید 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
هم تو ناراحتیات همراهت بوده هم خوشحالیات؛ هیچوقت هم تنهات نذاشته و نمی‌ذاره ! فراموشش نکنى یوقت !❤️ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ قصص/ ۲۴🌸 خـدایـا، مـا زميـن هـای بـاران نـديـده ايـم! هر جور که بباری دوستت داريم!!🌧 🌸
𝙇𝙞𝙫𝙚 𝙄𝙩 𝙇𝙤𝙫𝙚 𝙄𝙩 𝙏𝙝𝙚 𝘿𝙖𝙮 𝙄𝙨 𝙔𝙤𝙪𝙧𝙖 زندگی کن عشق بورز امروز روز توعه کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت326 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) تعجب نگاهم رو که دید با زهرخند گفت _تو اگه از جای الهه مطمین نبودی آرامش الان رو نداشتی میدونم که بی خبر نیستی جوابی نداشتم که بدم _مسئولیتش با خودته عمه من تاب و توانشو ندارم با تعجب نگاهش کردم _عمه من نمیتونم با الهه صحبت کنم دستمالی به بینیش کشید _چطور؟ جیغ عمه سهیلا باعث شد پا تند کنیم سمت عمارت _چون الهه محرم کس دیگه است من اگه باهاش حرف بزنم هوایی میشه نباید بدونه من ازش اطلاع دارم یا پیگیرشم عصبانی شد _چرا الهه رو سهم خودت نمیدونی چشمامو بستم تا مسلط حرف بزنم _چون محرم یه مرد دیگه است با لجبازی گفت _محرمیت به قول و قرار نیست رو به روش ایستادم _عمه جون محرمیت به هرچی که باشه تو شرایط الان فکر کردن به الهه برای من حرامه حرام قبل از اینکه بتونه بهم جوابی بده تنهاش گذاشتم مستقیم رفتم سمت اتاق الهه گوشیمو در اوردم تند تند شماره دایی عامر رو گرفتم _جان دایی نفس عمیقی کشیدم _خبر دارین؟ _چیو؟ چشمامو بستم _پس خبر ندارین _میگم چیشده مهدی با بغض جواب دادم _پدربزرگ خان دیگه نیست یا امام رضا گفتن عامر خان رو گذاشتم برای خودش گوشی رو قطع کردم و یک دل سیر اشک ریختم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
•❤️• خدا گفت ࢪاز ࢪسیدن فقط همین بود؛ ڪافیست، اناࢪ دلـت ترڪ بخـورد! کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2