eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
هيـچ چيز قشنگ تر از اين نيست يكے¹ را داشتہ باشے ڪہ هر روز بہ او بگويے : با حالِ تمامِ روزهايم عشـق است💕😌 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
[🖤🥀] . . شـهࢪ مـا پُر شده‍ از خَنــده ‌هایٺ مےدانم ڪ‍ه نگاهٺ جواب دِلتَــنگے‌هاے ما ࢪا مےدهد...🕊♥ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
【💛↷】 شھربایدبزند عڪس‌تورا برهمہ‌جا ... تو‌شدی‌چشم وچــراغ من‌و ... این‌مردم‌شہر (: 💔 ــــــــــــــــــــــــــــ❁ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
━━❝♥️❞━━ . . پیامبـر اکرم[ص] :🌱 . خداوند بھ حضرټ موسے بن عمران وحۍ فـرمود : غذا را با نمڪ {طبیعی} آغاز کُن و به آن ختم کُن.. . زیرا در نمڪ دارویے از ۷۰ بیماری است کھ ساده ترین آن : جنون ، جذام.. پیسی ، دردِ گلو ، دردِ دندان و . . درد شکم اسٺ!! >🧂< . المحاسن‌ج۲ص۵۹۳''|💛 ... کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🔅 امیرالمؤمنین علیه السلام: ✍️ ضَعْ فَخرَكَ، واحطُطْ كِبرَكَ، واذكُرْ قَبرَكَ؛ 🔴 فخرفروشى را كنار بگذار و تكبر را فرو نِه و به ياد قبرت باش. 📚 نهج البلاغه خطبه ۳۹۸ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
..✌️🏻 نـگاهم بـہ `` تُ `` گـࢪھ ڪہ مےخوࢪد😌 آࢪام مےشوم🙂❣ سـاده بودنـټ، دنیا🌎 مـےاࢪزد😄 مـشـڪےِ آࢪامِ مݩ...😇 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت334 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) شوکه بودم از حرکت ناگهانی ایلزاد و مامان پروانه ای که خیلی راحت در آغوش ایلزاد اشک میریخت دست ایلزاد رو گرفت سوزناک گفت _طوق بیحیایی مادرت صداش تا فلک رفت روا نیست طعنه اش به دل من بخوره شرمنده شد انگار _طعنه اش به دل آواره ی منه خاله جون شوکه شدم انگار برق با ولتاژ بالا بهم وصل شد تکون شدیدی خوردم و نگاهمو بردم سمت عقیله که داشت آروم آروم اشک میریخت ایلزاد دیگه بدون ترس و خجالت از مرد بودنش از شدت گریه شونه هاش تکون میخورد _روزی که مامان عزم رفتن کرد من تلاش کردم برای نگهداشتنش ولی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی هوای خارج رفتن به سرش بود و هیچ چیزی نمیتونست مانعش بشه حتی پسر چند ماهه اش مامان عقیله رفت سمت اشپزخونه و پروانه هم از آغوش ایلزاد اومد بیرون _طوق بیحیایی مادر تو تا قیام قیامت داغش به دل منه که نتیجه اش شد تویی که هم بی مادر هم بی پدر بزرگ شدی ایلزاد از جا بلند شد همزمان عقیله با سینی که لیوان آب توش بود رسید _من برم بهتره عقیله بانو موقع تنهاییاتون میام اخم کردم _خاله ات محرم دلت نیست؟ پشت کرد به مامان پروانه _خاله ام موقعی که نباید تنهام میذاشت و میموند، نموند الانکه از آب و گل در اومدم و زورم به کس و ناکس میرسه الا اونیکه دلم خواستش و فرار کرد حرفشو زد و معطل جوابی نموند از کنارمون رد شد عقیله بانو به رسم ادب پشت سرش راه افتاد کنار پای مامان پروانه زانو زدم و نگاه کردم به چشمهای روشنش _چرا شوکه ای عزیزدلم؟ اشکش چکید _موقعی که ایلزاد تنها موند من به بابات اصرار کردم بچه خواهرمو بزرگ کنم جمشیدخان نذاشت هق هق کرد _باورت میشه مهدی حتی باباتو به اجبار فرستادم عمارت جمشید خودم رفتم التماس ولی قبول نکردن اشک از روی گونه اش پاک کردم _وقتی ناامید شدم که ایلزاد تو بغل نسرین داشت بزرگ میشد مامان عقیله اومد داخل لیوان آبی رو داد دستم _بخور پروانه جان حالت بهتر بشه فکر کنم مراسم صادق خان شروع شده صدای ضربان قلبم رو میشنیدم _ایلزاد شوکه بود از دیدنتون درست میشه حالش ضربه ی بدی بهش وارد شده نمیتونه کنترلی داشته باشه روی خودش بهش فرصت بدید یه قلپ از لیوان رو هم نخورد _شما که یادتونه من چقدر زجر کشیدم تا جمشیدو راضی کنم مگه نه؟ سرشو تکون داد _یادمه و شاهد ماجرا هستم _ایلزاد کجا رفت؟ مامان عقیله بلند شد رفت سمت چادر مشکیش _همین نزدیکیاست میاد اخر شب دو روزه تو تب میسوزه دلم براش میسوزه که سر پناهی نداره قلبمو میسوزوند این حمایتهایی که از ایلزاد میشد و من نادیده گرفته میشدم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت335 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) مامان عقیله با دلگرمی من اومد که تو مراسم خاکسپاری شرکت کنه جمعیت کم سیاه کمر اومده بودن برای تشییع و جلوتر از همه بابامحسن و رضا و احسان زیر تابوت رو گرفته بودن و میرفت سمت آرامگاه اقاسید لااله الا الله رو میگفت دیگران تکرار میکردن صدای شیون و زاری عمه سهیلا و عمه لیلا هر لحظه بالاتر میرفت دلم میخواست زمان برگرده عقب تا حلالیت بطلبم از پدربزرگ خان بابت تمام روزهایی که سر به سرش گذاشتم و با خودم میگفتم دارمش تا دنیا دنیاست دست مامان عقیله رو گرفتم و محکم فشردم صدای گریه هاش استقامتمو کم میکرد برای شکوندن سدی که مانع از ریخته شدن اشکام میکرد _یکی بیاد بره داخل قبر جنازه لطمه نخوره ضربان قلبم بالا رفت بدون توجه به احسان که سعی میکرد خودشو از جمعیت جدا کنه و بره داخل قبر جلو رفتم و پسش زدم غریدم _خودم میرم پا گذاشتم به تاریکخانه ای که با لامپ ۱۰۰ زرد رنگ روشن شده بود با راهنمایی آقا سید سد و کافور ریختم و کفن از چهره بابابزرگ باز کردن برای نگاه آخر اشکام بی مهابا میریخت توصورتم لبهای سیاه بابابزرگ اتیشی بود به دل مامان مهری که دائمان انگشت میکشید روش و زیر لب مرثیه خونی میکرد عمه لیلا دوباره ناله ی جمعیت رو در آوورد _بابای خوبم بابای مهربونم طاقتت نشد غم بچهات رفتی و تنهامون گذاشتی رفتی پیش مهدی سلام مارو بهش برسونیا بهش بگو ظلم هنوز از بین نرفته و چسبید بیخ گلومون بابا به مهدی بگو پسرش شاه پسر شده بگو غم به دلش راه نده پروانه براش مادری کرده پدری کرده شیر تربیتش کرده بابا رفتی؟ برو ولی یادت باشه خودت همیشه تو گوشمون خوندی دخترا بابایی اند و تا اخر نازمند به تکیه گاه رفتی پشتمون خالی شد دورت بگردم عمه ملیحه غریب وار نشسته بود چادر به چهره کشیده بود اشک میریخت عمه سهیلا آرومتر شده بود مامان پروانه و عقیله شونه هاشون میلرزید آه از بابامحسن که شده بود ستون این خیمه و داشت کمر خم میکرد بالاخره جنازه رو دادن دستم وقتی صورتشو گذاشتم روی خاک و گل زیر لب بهش گفتم _میدونم میری پیش بابام و اولین دیدارت برات لذت بخشه بهش بگو مهدیت بزرگ شده غمشو نخور پیشونیشو بوسیدم و شروع کردم به تلقین اذکار و صلوات فرستادن گذاشتن سنگ لحد ردی سینه ی بابابزرگی که تمام دنیای من بود در حد توان من نبود دل بزرگتری میخواست خودمو کشیدم بیرون و احسان رفت جام بالاخره آب آخرو ریختن روی قبر و هرکسی پس از دیگری وداع کرد و رفت 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
😍 :🌱 💢مهم ترین تکلیفی که محمودرضا عمل می کرد ، بدون استراحت برای بود . اولویت اول فرهنگی اش تا زمان شهادت ، کار فرهنگی با بچه های نهضت جهانی اسلام بود ؛ خودش می گفت : ما باید تلاش کنیم که اینا به جمهوری اسلامی علاقمند بشن نه اینکه ازش ناامید بشن . 💕 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍃🌸مبارزه ی کنونی مسئولیت بزرگتری بر دوش ما گذاشته است، حضور پررنگ تری می طلبد. زیرا ما تاکید کردیم اینکه از امیرالمومنین پیروی کنی، به معنای پیروی کردن از ایشان در گذشته نیست بلکه به معنای پیروی از امام زمان (عج) و یاری رساندن حقیقی به ایشان است کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2