@refaghat_ta_shahadat - •| حسینطاهــری |•.mp3
10.52M
[🖤🍃]
.
.
آهـ مـآدر..!!
「نشون نداره مادرم ،
منم نشون نمیخوام..」
.
#فاطمیه
#باهمگوشبدیم:)
.
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت400 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت401
#نویسنده_سیین_باقری
حتی بغض چسبیده به ته گلوی من هم نتونست احسانو آروم کنه با عصبانیت بیشتری از جا بلند اومد سمتم
_عشق اگه درست انتخاب بشه ممنوعه نمیشه
دلم جواب دادن میخواست در حضور همه میخواستم جواب داداشمو بدم چرا همیشه من باید سکوت میکردم
_عشق درست چیه داداشی اینکه دخترو مردم رو به اجباری بکشی بالا؟
دستشو برد بالا که بکوبه تو صورتم صدای هییین مامان مانع شد
_راضیه خاطر خواهم بوده
ابروی بالا رفته از غرور خاله سهیلا دلمو چزوند
_هرکی خاطر خواه نیست چی باید مجبورش کنن؟؟
چرا باید الان ایلزاد سر میرسید چرا در اون خراب شده باز بود زن دایی رفت به استقبالش
_هرچی مصلحت بگه همونه الهه زبون درازی نکن
مامان بلند شد تا دعوای خانوادگیمون تکمیل بشه
_غلط کرد مصلحتی که بخواد منو سیاه بخت کنه و دخترمو آرزو به دل
گوشه چشمم سمت ایلزاد بود دوست نداشتم جلوش این حرفا زده بشه
احسان پوزخند زد و گفت
_مبارکه ملیحه خانم
قطره های اشک مامان پی در پی میریخت توصورتش
_بس کن احسان تا کی بهت فرصت بدم که دور برنداری
_دایی دلم نمیخواد سال بابا نگذشته مامانمو شوهر بدم به دشمن
بیچاره عامر خان
_بی چشم و رویی نکن پسر عامر هیچوقت دشمن نبوده
_دشمن نبوده که بچه خواهرشو از چنگش در اووردین؟
وای احسان خدا ذلیلت کنه تا اینجوری نگی حرفای تلخ حقیقت رو
_مهدی اگر با ما اومد تهران ...
زن دایی چونه اش میلرزید دایی نذاشت ادامه بده
_پس خوب گوش کن و حرفتو بهم دشمنی اگه باشه ما با عامر داشتیم مردونگی کرده پاسخ نداده فهمیدی پسر؟
احسان پوزخندی زد دستاشو از هم جدا کرد
_بفرمایید ریش و قیچی دستتون خوش باشی مامان بدون پسرت
مهلت نداد کسی حرفی بزنه رفت بیرون و راضیه هم پشت سرش
خاله سهیلا باز هم طعنه زد
_چه ارزشی داره ادم پسرشو برنجونه واااا
مامان با گریه گفت
_من پسرمو نمیرنجونم بهتر از هرکسی هم رگ خوابشو بلدم ولی میخوام بدونم یه عمر تو بغل مردی خوابیدی که ازش متنفر بودی؟
رفت سمت خاله سهیلا
_یه عمر حسرت یه عشق به ثمر ننشسته رو خوردی که طعنه میزنی به دل صاب مرده ی من؟
شوهر خاله سهیلا همیشه مردونگی خرجمون کرده
_سهیلا به خدای احد و واحد بخوای این طعنه و کنایه زدن هاتو به دل بیچاره ی ملیحه ادامه بدی ولت میکنم میرم
خاله سهیلا ایشی گفت و رفت تو اتاق دوباره دور افتاد به عامر خان
_من سر حرفم هستم
مهدی این بار تکیه اش رو از دیوار برداشت اومد جلوتر
_دایی تو این عمارت عشق ممنوعه ولی امیدوارم حاصل جنگیدنات لبخند روی لبهات باشه نه غم کنج دلت
برای اولین بار اعتراف کرد که چقدر تلخه از این اتفاقایی که افتاده بینمون و لاینحل ترین مسئله دنیا بنظر میرسه
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
#آخ_مادر 🖤
مــــادر هر که زمین خورده
فقط می داند..
که چرا قـوت زانوی حسن
کم شده بود...
#ایام_فاطمیه🥀
#شهادت_حضرت_زهرا_س🥀
#تسلیت_باد🥀
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
24.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه حضرت زهرا سلام الله علیها
توسط سردار شهید سلیمانی
#فاطمه_جان🖤
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت401 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت402
#نویسنده_سیین_باقری
مامان مهری بیشتر از همه شوکه بود دلش نمیخواست راز مردش فاش بشه ولی شد مجبور شد فاش کنه با صدایی که از شدت بغض میلرزید دوباره گفت
_محسن من راضیم به هرچی ملیحه میخواد
دایی محس رفت سمت مامان مهری زیر بازوش رو گرفت اووردش سمت مبل
_نوکرتم منم راضیم چرا ناراحتی پس؟
خاله لیلا که تا اون لحظه حرفی نزده بود با مهربونی اومد سمت مامان
_دورت بگرم محسن راست میگه دیگه اگه همه راضی هستیم چرا ناراحتین؟
مامان مظلومانه پناه برد به آغوش خواهر بزرگترش
عامرخان از جا بلند شد
_هرچند آشوب شد ولی باعث خوشحالیه که بعد از سی سال بهم اجازه دادین حرفمو بزنم فکر میکنم منم باید برم با بزرگترم برگردم
دایی محسن خندید با لحن دوستانه جواب داد
_عامر قدیما سر به زیر تر بودی
با خنده و خوشحالی عامرخان رفت و دایی رفت تا بدرقه اش کنه
_ملیحه خواهری ناراحت نباش احسان هم راضی میشه
خاله لیلا همیشه خوشبین بود
_ملیحه خانم من درجایگاهی نیستم که بخوام حرف بزنم و راهی به شما نشون بدم میدونم محبوبیتی هم پیش شما ندارم ولی به دلتون گوش کنید تا باقی عمر رو افسوس نخورید
طعنه بود اقا ایلزاد طعنه بود به دل الهه نگاهم کرد نگاهش کردم زل زد به چشمام زل زدم به چشماش لبخند زد، دلخور بودم لبخند نزدم
_درسته ملیحه جون غصه ی احسان رو نداشته باش اول و اخرش اولاد میره راه زندگی خودشو در پیش میگیره
رضا که تا اون لحظه ساکت بود با صدای آرومی رو به ایلزاد گفت
_یعنی میگی اگه کسیو دوست داریم زودتر بهش بگیم؟
سپیده بلند بلند خندید
_رضا یعنی میگی حدسم درست بوده؟
رضا با گیجی پرسید
_چی؟
ایلزاد جواب داد
_بله حتما شاید جواب اون شخص منفی باشه شاید مثبت، ولی حرفتونو بزنید
رضا از روی صندلی بلند شد با کلافگی گفت
_راضیه رفت کجا کارش دارم؟
رضا انقدر آروم و بی سر و صدا بود که این رفتارش رو صرفا سرگرم کردن جمع تلقی کنیم و جدی نگیریم دوست داشت از ناراحتی جمع کم بشه که اینطور رفتار میکرد
دایی محسن که برگشت و وضعیت رو به حالت قبل دید با صدای نسبتا بلندی گفت
_دیگه چرا ناراحتین مگه همه چی به خوبی و خوشی تموم نشد؟
زن دایی با خنده ظرف شیرینی رو برداشت و به بقیه تعارف کرد کم کم خودمو از جمع جدا کردم و کنار ایلزاد قرار گرفتم
_تو حرف دلتو زدی؟
تکه ای شیرینی رو با دندون گاز گرفت
_از ته قلب گفتم
_چه جوابی گرفتی؟
شونه ای بالا انداخت
_داره سعی میکنه مثبت باشه
خندیدم
_به مامانم گفتی اجازه بده برگردم شیراز؟
غمگین جواب داد
_مگه حرفم پیشش اعتبار داره؟
با اشاره دست ایلزاد رفتیم بیرون هوا تقریبا تاریک شده بود بیرون رفتنمون همزمان شد با اذان مغرب
_تو این عمارت عشق ممنوعه؟
شونه بالا انداختم
_میبینی که؟
دستشو برد تو جیب شلوار مشکی کتونش با ناراحتی گفت
_حتی تو؟
نگاهی کردم سمت آسمون و با لحن آرومی جواب دادم
_بجز من
رو به روم قرار گرفت
_دوباره بگو
لبخند زدم
_بجز من
خندید بلند بلند شروع کرد به خندیدن بی توجه به اینکه وسط عمارت پدربزرگ خان ایستاده و ممکنه کسی صداشو بشنوه
دست به سینه نگاهش کردم آروم که شد گفت
_میدونی خیلی نوکرم؟
لبخند زدم
_نمازه
_برو نمازتو بخون من میرم عمارت جمشید خان فردا با مامانت حرف میزنم
با شیطنت اضافه کرد
_البته اگه تا اخر تعطیلات خودش نیاد شیراز
قهقهه ای زد و با خداحافظی رفت سمت در عمارت اگه مامان میومد شیراز هیچ غمی نداشتم و با خیال راحت درسمو میخوندم بدون اینکه فکر کنم چه بلایی سرم اومد تو این یک سال
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
1_722953209.mp3
3.67M
یکمی حرف بزن علی نَمیره😭😭😭
#فاطمه_جان🖤
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
گمانمکنکهاگررفتهایعلیتنهاست
نگاهباندراینحرمخودزهراستـ💔...
🔹وحیداشجع
#دلتنگحاجقاسمـ✋🏼🍃
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2