eitaa logo
🍂 الهه 🍂
5.9هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) دلم ندا می داد که قراره کسی را ببینم که چند ساعت پیش داشتم باهاش حرف میزدم مطمئن بودم این همه خوشحالی ایلناز برمیگرده به اینکه برادرش از پشت خطوط اینترنتی ارتباط برقرار کرده و قراره که با من حرف بزنه صفحه لپ تاپ رو گرفتم به آرومی بازش کردم تا وقتی صفحه سیاه رفت و چهره ی ایلزاد را به من نشون داد تپش قلبم هزار بار شدت گرفت و شدت گرفت چشمامو روی هم گذاشتم و تا وقتی که صدای ایلزاد رو نشنیدم از هم باز نکردم چند ثانیه گذشت شایدم چند دقیقه که ایلزاد گفت _ الهه خانم کافی نیست؟ به آرامی چشم باز کردم و از یقه پیراهن آبی رنگش رفتم بالا تا رسیدم به چشم های مشکی و اندکی غمگینش با دیدن غم چشم‌ هاش دستپاچه شدم نفهمیدم حالمو با عجله پرسیدم _حالت خوبه؟ لبخندی زد و سرشو تکون داد موهاشو کوتاه کرده بود این بار با تکون دادن سرش موهاش نریخت تو پیشونیش و تکون نخورد چرا کوتاه کرده بود ایزاد همیشه میگفت مرد باید موهاش بلند باشه که وقتی عصبانی یا خیلی خوشحاله یا میره زیر بارون چندتا تار بچسبه وسط پیشونیش تا جذاب تر به نظر بیاد چرا جذابیت رو از خودش گرفته بود؟ لبخند مهربونی زد و گفت _ من تورو میبینم خوبم یعنی حالا که تورو میبینم خوبم انتظار شنیدن این حرف رو ازش نداشتم با خجالت سرم رو دادم پایین و بغض دار گفتم _بی وفایی کردی اقای وفایی چند ثانیه سکوت کرد و آه کشید نگاهمو که آووردم به آرومی چشماشو باز و بسته کرد و گفت _خراب بودم الهه خانوم گله کردم _منم باید خراب میکردی؟ من دلم به بودن تو خوش بود همه کس و کار من بودی رفتنت منم خراب کرد زل زد تو چشمام و گفت _میدونی الان کجام؟ سرمو به نشونه منفی تکون دادم _نمیدونم نگفتی نپرسیدم نگفتن الهه مهم نبود برات لبخند زد و گفت _الهه تمامِ من بوده و هست نمیتونستم تحمل کنم و گله نکنم ولی دلمم سرجاش نبود تا نمیدونستم کجاست _کجایی؟ کمی لب تاپ رو جا به جا کرد و محیط اطرافش رو نشونم داد _بستری بودم یه مدت امروز باید عمو ناصر بیاد برگردم خونه ته دلم خالی شد _بستری چرا؟ دستشو کشید بین موهاش و گفت _اعصابم آروم بشه شکاکیتم برطرف بشه و . .. هرچیزی که تصور کنی باورم نمیشد ایلزاد کارش به اینجاها کشیده شده باشه پشت سر هم اشک ریختم و گریه کردم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞