🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت809
#نویسنده_سیین_باقری
خودخواهی ایلزاد به دلم که ننشست هیچ عصبانی ترمم کرد احساس کردم یه جوری داره حرف میزنه که انگار قراره منو زیر دین خودش نگه داره
با خشم و عصبانیت از جا بلند شدم و گفتم
_تو حق نداری درباره من عین یک ملک صحبت کنی
هم ایلزاد جا خورد هم عمه نسرین
عمه دستمو گرفت و گفت
_الهی دورت بگردم هرچی میگه از علاقشه نکنه ناراحت بشی چرا داری اینجوری فکر می کنی عزیزدلم شما باید یه جایی به همدیگه برسین شما باید یه جایی به آرامش برسین هردوتون نیاز به آرامش دارین عزیزدلم قرار نیست که من از راه برسم شما رو از هم دور کنم اون یکی از راه برسه شما رو از هم دور کنه الانم اجازت دست جمشید خانه نیازی به اجازه مادرت نداری نیازی به اجازه برادرت نداری
باید تصمیم بگیری چیکار کنی با احترام میری التماسشون میکنی که با خواسته ات موافقت کنند که با خواسته تون مخالفت نکنن عزیز دلم ولی اگه نخواستن تو به اون چیزی که دوست داری برسی باید خودت تصمیم بگیری که یا با وجود مخالفتهای مادرت، تن بدی به ازدواج یا هم که قید ازدواج رو بزنی و حرف بزرگترت رو گوش بدی
ایلزاد با عصبانیت از جا بلند شد رو به عمه گفت
_برای الهه دو راهی وجود نداره مامان الهه عهدش رو با من بسته نمیتونه الان ابراز پشیمونی کنه
عمه نسرین به جای من جواب داد
_الهه خُلف وعده نمیکنه پسرجان، ولی ممکنه تو دو راهی انتخاب تو یا مادرش گیر کنه
عمه داشت حرفهای احتمالی دلم رو میزد
_هرچند که الان مامانش مخالفت کنه ولی بزودی و از روی اجبار یا حس مادرانه نظرش عوض میشه
خیلی بی رحمانه رو به ایلزاد گفتم
_ و اگه نظرش عوض نشد؟
چند ثانیه رنگش به زردی گرایید میدونستم نمیتونه جواب بده خیلی جدی رو به عمه نسرین گفتم
_عمه جون اگه ممکنه برگردیم کرمانشاه من اینجا دیگه کاری ندارم
امیدوار بودم که عمه و ایلزاد برداشتشون از حرف من این نباشه که با مادرم مخالفت کردم و بین دو راهی مادرم و ایلزاد رفتم سمت ایلزاد
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞