eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
•﷽• [ : ] مہـدۍ مـا دَر عَصـر خودَش مظلوم اسٺـ ، ٺـا مۍٺوانیـد دربارھ ایشـان سُخَـن بگویید و قَلَم فَـرسایـی ڪُنیـد ، بیـش اَز آنچِـہ نـوشٺِـہ شُدھ و گُفٺِـہ شُدھ بایـد دَر بـارھ اش گُفٺـ و نوشٺـ...!:) 📚منبع| صَحیفـہ‌مَہـدیـہ ، صَفحـہ۵۴ رمان متفاوت ارباب رعیتی😍 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
‌ پسر فاطمه‌‌ مردم گله دارند همه...💔‌ 🌿 ‌ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
Gole Roz - Meysam Ebrahimi.mp3
7.77M
🎼گل رز 🎙میثم ابراهیمی رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
『 ♥️🍃 』 ‌‌‌‌‌‌‌ - ‌‌کودك‌بافکرشَھادٺ‌کهـ‌بزر‌گ‌نشود، باترس‌ازمرگ‌بزرگ‌میشود . . . ..✌️🏼 ✨ ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت472 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) با تعجب نگاهش کردم بازهم لبخند به لب داشت و آرامش خودشو حفظ کرده بود _ایلزاد به اون نامردی که تصور میکنید نیست _مامان بعضی وقتا فکر میکنم بیشتر مادر اون پسره ای تا من عامر خان با تاسف سرشو تکون داد عقیله خانم مهربانانه جواب داد _من مادر توام و حامی اون چیزی که حق باشه، تا جایی که خبر داشتم به زبون آووردم الانم مانع از این نمیشم که الهه، از پاک بودن ایلزاد اطمینان پیدا کنه مادر، من فقط شنیده هامو به زبون آووردم که نکنه یه وقت شرمنده ی وجدانمون بشیم مهدی پاشو کوبید زمین مامان نا مطمئن اومد سمت عقیله _حتی اگه مسئله این باشه هم دیگه اجازه نمیدم الهه بیوفته زیر دست ایلزاد دیگه نمیخوام دخترم آواره بشه از اینور به اونور _آروم باش ملیحه باید حرفای اون پسر هم بشنویم بعد تصمیم بگیریم جونی تو تنم نمونده بود نمیتونستم سر پا بایستم دستمو بردم سمت دسته ی مبلی که عامر خان روش نشسته بود آروم سر خوردم روی زمین نشستم مامان با ناراحتی اومد کنارم زانو زد _غصه نخوریا درستش میکنم اصلا برمیگردیم شیراز مگه اون پسره میتونه مجبورت کنه بمونی رو کرد سمت عامر خان _نه عامر مگه اون چیکاره است؟ عامر خان دستاشو از هم باز کرد سرشو تکون داد _منکه نمیوفتم زیر دست و پای جمشید، ارث و میراث پدریتونم آتیش گور نادر بشه که بچمو انداخت تو دردسر دیگه چی میخوام که تورو مجبور کنم به موندن ها مامان؟ _الهه قربونی شد مامان دیره برای این حرفا _چجوری دیره الهه چرا حرف الکی میزنی؟ مامان مهری گفت _اون پسر محرمشه اگه صیغه اش رو‌نبخشه که الهه تا اخر عمر باید همینجوری بگرده مامان با شتاب برگشت سمت مامان مهری _منو از چی میترسونی مامان مگه از دخترم سیر میشم که از ناچاری اجازه بدم بمونه اینجا و دم نزنه نگاهم کرد _نبخشید که نبخشید بدرک که نبخشید _ملیحه جان صبر داشته باش مهدی با عصبانیت غرید _دایی من اگه صدتا دختر داشته باشم که امیدی به شوهر کردنشون نداشته باشم، موی گندیدشونو نمیدم دست خاندان جمشید منتظر جوابی نموند و خیلی زود رفت توی اتاق مامان دستمو گرفت _بلند شو برو دراز بکش شام اماده شد صدات میزنم، گوشیت کجاست؟ _نمیدونم از دستم افتاد دست گرفت به زانوش بلند شد زیر لب زمزمه کرد _خدا لعنت کنه قوم الظالمین رو رفت سمت آشپزخونه از نبودنش استفاده کردم و رو به مامان مهری و عقیله خانم گفتم _پونه برگشته عقیله شوکه شد مامان مهری کوفت توصورتش _یا امام غریب اون دیگه چرا اومده به این خراب شده شونه بالا انداختم _اومده پیش پسرش _مگه پسرش قبولش میکنه اصلا؟ _اگه از خودش رفع اتهام کنه اره _مگه توجیهی داره کسی که بچشو ول کرده رفته؟ _اگه دلیلش الواتی بابام بوده باشه چرا که نه مامان مهری با چشم و ابرو اشاره کرد سمت اشپزخونه انگار مامان شنیده بود پوزخندی زد و گفت _مامان این روزا از هیچ اتهامی علیه نادر ناراحت نمیشم همه ی وصله ها بهش میچسبه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
『 ♥️🍃 』 ‌‌‌‌‌‌‌ - ‌‌کودك‌بافکرشَھادٺ‌کهـ‌بزر‌گ‌نشود، باترس‌ازمرگ‌بزرگ‌میشود . . . ..✌️🏼 ✨ ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اسفند ، اردیبهشتی ترین حالتِ زمستان است ... از همان ماه هایِ خوبِ خدا که جان می دهند برایِ دل را به خیابان زدن های بی هوا و قدم زدن هایِ طولانی ... انگار تمامِ آدم ها ، تن پوشی از مهربانی ، به تن کرده اند و لب های تمامِ عابرانِ شهر ، در صمیمانه ترین حالتِ لبخند است . اسفند ، به گرگ و میشِ صبح می مانَد ، به خورشیدی در آستانه ی طلوع ، و به رنگ هایِ بنفش و سرد و بی روحی ، در آستانه ی سبز شدن ... اسفند یعنی زمستان رفتنی ست ، یعنی بهار ، در راه است ... عصر بخیر ❄️☀️
💍 قهر بودیم گفت : عاشقمے گفتم : نہ😁 گفت : لبت نہ گوید و پیداست مےگوید دلت آرے کہ اینسان دشمنے یعنے کہ خیلے دوستم دارے.. زدم زیرخندہ دیگہ نتونستم نگم کہ وجودش چقد آرامش بخشہ..♥️ ↓ شهید عباس بابایے رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
معروف است كه خداوند به موسی گفت: قحطی خواهد آمد، به قومت بگو آماده شوند! موسی به قومش گفت و قومش از دیوار خانه ها سوراخ ایجاد کردند که در هنگام سختی به داد هم برسند که این قحطی بگذرد! مدتی گذشت اما قحطی نیامد، موسی علت را از خدا پرسید خدا به او گفت من دیدم که قوم تو به هم رحم کردند! من چگونه به این قوم رحم نکنم؟ «به همدیگه رحم کنیم که خدا هم بهمون رحم کنه» رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت473 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) درحال پهن کردن سفره ی شام بودیم که احسان و راضیه سر رسیدن برعکس انتظارمون اصلا خوشحال نبودن راضیه بغ کرد گوشه ای نشست گفت شام نمیخوره و احسان هم عصبی بود حرفی نمیزد مامان چندبار بی پروا ازش پرسید چرا ناراحته که با عصبانیت احسان رو به رو شد سکوت کرد مامان عدس پلو با گوشت خیلی خوشمزه ای درست کرده که بود برای منکه با اون همه اتفاق ضعف کرده بودم جون تازه ای بود با ولع شروع کردم به خوردن ولی انگار آسودگی به من نیومده بود که شروع نکرده، احسان در حالیکه با برنج توی بشقابش بازی میکرد گفت _مامان روز عروسی الهه رو با جمشید خان تعیین کردیم قاشق از دستم لیز خورد با صدای بدی پرت شد تو بشقاب احسان اخم کرده نگاهم کرد _هرکسی حق مخالفت داره اِلا تو که هرچی خرابکاریه زیر سر توهست _چی میگی احسان دور برداشتی با کی مشورت کردی که تصمیم گرفتی؟ _مگه الهه خانم وقتی از شیراز اومد اینجا با کسی مشورت کرد که الان ازش اجازه بگیریم؟ _از چی عصبانی هستی اینو به ما بگو _از اینکه این دختره ی سرکش برای خودش میبره و میدوزه و .. صداشو بلندتر کرد _یه احمق بی فکری هم دل به دلش میده فکر کردن میخوان اتم بشکافن وای این چرا داشت با مهدی سنگین حرف میزد چیکار داشت به مهدی اخه عقیله خانم قاشقو گذاشت توی بشقاب _احسان جان از چی ناراحتی؟ _عقیله خانم ناراحتم که هر برنامه ای ریختم اول این ... با دست اشاره کرد سمت من _خرابش کرد بعد هم اون مهدی تنها تنها رفت جلو و اجازه نداد من کارمو بکنم صدای باز شدن در اتاق مهدی نگاهامونو کشوند اون سمت _برنامه ات چی بود که با کارای منو الهه بهم ریخت؟ تیشرت و شلوار مشکی ستی پوشیده بود که بهم ریخته تر نشونش میداد _بگو دیگه چرا ماتت برده _بین منو تو بوده اگه نیاز بود تو جمع بگم میگفتم _نه بگو میخوام همه بدونن برنامه ات چی بوده که الان اینجوری گُر گرفتی و داری همه رو میزنی میری جلو احسان جوابی نداد سرشو انداخت پایین و الکی برنجای توی بشقابشو بالا پایین کرد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
❣ 🌸🍃مهديا ،هرطرفی در طلبت رو کردم ،هر چه گل بود به عشق رخ تو بو کردم 🌸🍃آفتابا! به سر شيعه دلخسته بتاب ،تا نگويند که بيهوده هياهو کردم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌🌹تعجیل در فرج صلوات🌹 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🌸| 💕| خدایا به داده هایت که نعمت است به نداده هایت که حکمت است و به گرفته هایت که علت است تو را شکر و سپاس می گویم...🌿☁️♥️ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•|ولآتحزن اِن‌َّالله‌مـعنــٰا|• -غمگین ‌نشو‌‌من‌کنارتمـ..:) ✾͜͡🌱• رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| 🦋 | 🌸 | ✨ | 💕 گآهے خدآ ࢪآ صدآ بزن .. بےآنڪھ بخوآهے از او گلھ ڪنے .. بےآنڪھ بگوٻے چࢪآ .. و بےآنڪھ ندآشٺن‌‌هآ و نبودن‌هآ رآ بھ او نسبٺ بدهے .. گآهے خدآ ࢪآ بھ خآطࢪ خدآ بودَنَش صدآ بزن ..🕊 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
••📱•• خاکی‌که‌خونت‌ریخت‌برآن‌میتوان‌خورد درمذهبی‌که‌خاک‌وخون‌خوردن‌حـرام‌است ♥️ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت474 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) مهدی اومد کنار عامر خان صندلی بیرون کشید نشست با حرص و عصبانیت خیلی زیادی بشقابی برداشت و برای خودش چندتا کف گیر برنج ریخت _برنامه ات .. چی بوده احسان؟ مامان عصبی و کنترل شده حرف میزد معلوم بود جلوی خودشو گرفته تا داد و بیداد راه نندازه منکه میدونستم برنامه و نقشه ی احسان و مهدی و ایلزاد این بوده که ارث و میراث رو بکشن بالا بعدش هممون به خیر و سلامت ولی خوب پیش نرفته؛ هرچند اشتباه کردن ولی بهرحال گذشته و نقشون نگرفته الان که احسان میدونه ایلزاد زده زیر همه چی و نامردی کرده چرا اصرار داره من باهاش ازدواج کنم اونکه الان یه صیغه ی ساده رو نمیبخشه، چجوری میخواد طلاق منو ازش بگیره _هرچی بوده که خراب شده مامان نبش قبر دوست دارید شبیه برادرزادتون؟ _برادرزاده اش حرف بیربطی زد؟ احسان هم شبیه مهدی عصبی براق شد تو صورتش _اصلا تو چیکاره ای این وسط؟ ته پیازی یا سر پیاز؟؟ _احسان حرمت نگهدار _حرمت چیو‌ نگهدارم مامان مهری؟ _بزرگتری _بزرگتر کم عقل نخواستیم قاشقشو پرت کرد وسط بشقاب و بلند شد مهدی ناراحت بود قلبم داشت از وسط سینه ام میزد بیرون وقتی میدیدم به خاطر من طعنه میخوره _راست میگه خب مامان مهری من این وسط چیکاره ام؟ الانکه خرش از پل گذشته مهدی شده تف سربالا _کدوم خرم از پل گذشته؟ با دست اشاره کرد سمت من _اینکه به لطف تو لگد زد زیر همه چیو رفت _چرا از من مایه میذارید مگه من ادم نیستم حق تصمیم گیری ندارم؟ عامر خان بالاخره سکوتش رو شکست _به عنوان بزرگترتون میگم، این بحث رو تمومش کنید وگرنه با همتون برخورد میکنم احسان دریده تر از این حرفا بود در برابر مال و منالی که معلوم نبود چقدر سهمشه که داشت این چنین جوانمردی رو زیر پا میذاشت _البته به جز من عامرخان اون روی غیرتی بودنشو نشون داد و داد زد _بعلاوه ی تو اقا احسان تمومش کن احسان اخمی کرد و جواب نداد مامان آروم آروم اشکاشو پاک میکرد _نمیدونم به درگاه خدا چه اشتباهی کردم که اینجوری ازم انتقام میگیره _این چه حرفیه ملیحه اینا بچه ان نادونن تو باید مدیریت کنی حل میشه مامان از روی صندلی بلند شد _خون جمشید تو رگ این دوتاست هیچوقت ادم نمیشن بغض کردم دیگه اشتها نداشتم بدون هیچ حرفی بلند شدم رفتم بیرون وسط حیاط تو آلاچیق دومی نشستم زل زدم به دیوار رو به روم گناه من چی بود که مامان این جوری تحقیرم کرد بین اون ادما که همشون به چشم بد منو احسانو میدیدن 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🎾هیچ پولے،هیچ ثروٺے،معادل یڪ انسان نمےشود. 🔖 نہ هیچ مهریہ‌اے،مےٺواند قیمٺ سر انگشٺ یڪ زن مسلمان باشد 💳 و نہ هیچ درآمدے براے یڪ مرد یا زن مےٺواند معادل با شخصیٺ او باشد. ❤️ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| 💙 | 🌸 | 🎈 | ✨ وَ اللہ يَعلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُم .. از آنچہ دࢪ قلب شمآ مےگذࢪد؛ آگآھ اسٺ ..🌱 ﴿ سورھٔ احزآب / آيہ⁵¹ ﴾ 〖 〗 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت475 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) چند روز از این ماجرا گذشته بود ولی از ایلزاد و اعتراضهای جمشید خان خبری نبود مامان میگفت میدونن کاسه ای زیر نیم کاسه دارن برای همین چیزی نمیگن ولی با بخت شومی که من از خودم خبر داشتم بعید بود مامان دستشو گذاشت پشت دستم با آرامش گفت _دلتو بسپار دست مادرت، بمب نمیتونه تورو جا به جا کنه تا آخر عمرت بمون ور دل خودم لبخند زدم _دختر ترشیده دوست دارین؟ _اگه الهه ام باشه آره دوست دارم _مامان از احسان ناراحتین؟ _تا قیوم قیومت ناراحتم _من نیستم _ناراحت نیستی که آینده و زندگی تورو تاخت میزنه با پول؟ _بهش حق میدم چشماش از تعجب گشاد شد _چی میگی الهه _راست میگم مامان مگه منو احسان تو زندگی خیری دیدیم که حالا بخواد بخاطر من، از مال و منال و یه زندگی خوب برای اینده ی خودش و بچه هاش بگذره _خیرِ ندیدتون فقط از طرف باباتون بوده منکه کم نذاشتم پدربزرگ خان که کم نذاشته یعنی جبران وجودِ اون بی وجود نشد؟ دست انداختم دور شونه اش سرمو چسبوندم به سرش منظره ی زیبایی از درختهای وسط حیاط عمارت رو نگاه کردم _وجود شما برای من جبران همه نداشته هام بوده مامانی چندبار پشت سر هم زنگ عمارتو زدن _حتما عقیله اومده رفته بود وسایل نذری بخره _کدوم نذری مامان _قربونش برم ولادت آقام امام زمان شله زرد داریم لبخندی زدم و با نگاهم مامانو بدرقه کردم تا رسید جلوی در باز کرد چند ثانیه حرفی نزد حتما عقیله خانم نبود که نمیومد داخل محض اطمینان، شالمو روی سرم مرتب کردم و از جا بلند شدم _کی دعوتتون کرده؟ صدای شخص پشت در رو نمیشنیدم _لازم نکرده رفتم جلوتر بلکه بفهمم مامان داره با کی انقدر بد حرف میزنه _مامان کیه؟ سرشو اوورد داخل با عصبانیت گفت _هیچکی برو تو نیا اینجا _زن عمو اجازه بدین من الهه رو ببینم _من زن عموی تو نیستم الهه هم تمایلی نداره تورو ببینه _باشه هرچی شما میگین درسته خواهش میکنم اجازه بدین _اگه هرچی من میگم درسته، پس راهتو بکش برو رفتم جلوتر پشت سر مامان قرار گرفتم ایلزاد رو دیدم که با تیپ سراسر مشکی کلافه و عصبی عینک آفتابیش رو تو دستش میچرخوند _زن عمو ... حرفش تموم نشده بود که نگاهش افتاد به من _سلام بیا بیرون کارت دارم مامان برگشت سمتم _مگه نگفتم نیا بی توجه به مامان رو به ایلزاد گفتم _چی کار داری؟ _برو تو الهه _بیا بیرون اینجا نمیشه مامان برگشت سمت ایلزاد _گفتم الهه با تو کاری نداره 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
📌 🔻وقتی پر کاهی به چشمتان میرود 🔻سریعا آنرا بیرون می آورید 🔺وقتی عادت بدی وارد روحتان میشود 🔺میگویید سال بعد درمانش میکنم! ⚠️چرا باید به روحی که قبل از تولد و بعد از مرگ هم باهامونه، اینقدر بی توجه باشیم؟!! ☑️حواست به روحی که صد برابر مهمتر از بدنه باشه رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•♥️🍃• •° یکی از فضائل ماه رجب این است که ماه امیرالمومنین است! این ماه... هم شهرالله است؛ و هم شهر امیرالمؤمنین! خروجی این ماه... باید محبت بیشتر به امیرالمومنین باشد! 📝°| آیت اللہ میر باقری 🌱 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
صبر...!♡'🌱 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
❪🎈✨❫ عَلے‌اڪـبرِ♡ امامـ رِضا|🌙 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 📱📷°• رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت476 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) ایلزاد عصبی غرید _زن عمو ... میگم کارش دارم _غلط کردی باهاش کاری داشته باشی اصولا تو با همه دخترا کار داری _زن عمو _زهر مارو زن عمو من زن عموی تو نیستم _میخوام همینو براش توضیح بدم _رفتی چهار روز فکر کردی چه دروغی سر هم کنی حالا اومدی میگی میخوام همینو توضیح بدم؟ دستی کشید تو موهای جلوی سرش با کلافگی جواب داد _شما اجازه بدین من حرف بزنم اگه قابل قبول نبود بیرونم کنید اخه این رفتار که مناسب نیست شما از قبل سر منم بریدین عقیله خانم با سبد خرید سر رسید انگار ماجرا رو تماشا کرده بود _ملیحه بهش اجازه بده حرفشو بزنه _چرا طرفداری پسر ناصرو میکنی عقیله این از دودمان هموناست هرچقدرم خوب باشه دختر من تو دستش خوشبخت نمیشه _ملیحه خانم این حرف برازنده ی شما نیست ناراحتی ایلزاد دستای مامانو از روی چارچوب در شل کرد _کنار نادر مار خوردم افعی شدم ایلزاد خان این حرف ازم انتظار میره عقیله در کنار مامان رد شد با نگاهش از ایلزاد خواست بیا تو حیاط مامان با دستایی که دو طرف بدنش آویزون شده بود از کنارمون رد شد و رفت سمت اندرونی _من واسطه شدم بیای داخل رو سیاهیش نمونه برام ایلزاد محکم نفسشو داد بیرون سرشو تکون داد _خیلی ممنونم عقیله خانم هم رفت و تنهامون گذاشت تکیه زدم به در ایستادم ایلزاد رو به روم قرار گرفت دلم نمیخواست نگاهش کنم خواست با انگشت چونه ام رو بگیره بیاره بالا مانع شدم _تو اهل زود قضاوت کردن بودی الهه خانم؟ _من اهل به زبون اووردن هرچیزیم که میبینم _چی دیدی؟ _عکس تو رو صفحه ی اون دختره و نگاهش بیقرارش این یعنی چی؟ _یعنی سارگل از من خوشش میاد _اونوقت تو چی؟ _من مگه یه بار برای شما توضیح نداده بودم؟ _دادی که دادی مگه قبول کردم ازت؟ _نکردی؟ سرمو آووردم بالا مستقیم زل زدم تو چشماش _نه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞