eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
. . مَحوِ چشمـ👀ـانِ‌ تو گشتم غزلم اوجـ گرفت..! همچو دریاےِ گِرِه خورده‍ بہ طوفانـ🌊 گاهے.. (: 🍂 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
✨ امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام: 🌸دانش، بهترين همدم است العِلمُ أفضَلُ الأَنيسَينِ 📚غررالحكم حدیث 1654 😍 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
[🎈🦋] . . به جَهاد دلٺ بَها بده تا بشی جہادِ عماد💛🖇 . کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
_من باید برم. _من که نمی گم نرو، فقط یه سؤال: دلت سُرخورده پای دلم یا نه؟ _من هنوز کوچیکم، داداشم میگه خیلی مونده تا بزرگ شم. لبخندی روی لب های محمد نشست، بیش از این دلش راضی به آزار این دختر معصوم نبود. سرش را با رعایت فاصله به صورتش نزدیک کرد: _یه لقمه رو چرخوندی و چرخوندی ولی جواب سؤالمو ندادی، باشه برو خونه دیرت نشه. من پشت سرت میام که کسی مزاحمت نشه. ساحل با نگرانی چشم هایش را بالا کشید و به تندی زمزمه کرد: _نه خودم میرم. _ساحل جان از چی می ترسی؟ https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69 😍
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت243 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) روی تخت نشستم و پاهامو جمع کردم تو شکم چونه ام رو گذاشتم روی زانوم با پرکشیدن فکرم سمت روزهای خوب عمارت اولین قطره اشکم چکید دلم کمی محبتهای مامان مهری و خنده های پدربزرگ خان رو خواست دلم سر به سر گذاشتنای محمدمهدی و تشر زدمای رضا رو خواست دلم کمی خواهرونه هام با راضیه رو خواست دلتنگ بودم برای روزهایی که عادی میگذشت و هرروز و هر لحظه شوکی بهمون وارد نمیشد برای عطر چای گل محمدی مامان مهری و حلیم و دارچین خاله سهیلای مهربونم که روزهای اخر عجیب نامهربون شده بود چندبار گوشیمو برداشتم برای راضیه زنگ بزنم دوباره پشیمون شدم هربار اسمشو اووردم روی صفحه دوباره رفتم بیرون آروم و قرار نداشت باید میفهمیدم جریان چی بوده اینجوری روز به روز دلزده تر میشدم از ادمای دور و برم بلند شدم رفتم اتاق احسان بدون اینکه در بزنم باز کردم درحال باز کردن کمربندش بود با تعحب نگاهم کرد _تو چرا اینجوری وارد میشی؟ سرمو زیر انداختم و گفتم _ببخشید فکر میکردم هنوز نیومدی با مکث گفتم _میشه بیام تو؟ خندید و لباساشو عوض کرد اومد دستمو گرفت کشوندم داخل اتاق _تو که اومدی دیگه چرا اجازه میگیری گلپر چند وقت بود بهم محبت نکرده بود انقدر دلم پر بود که به محض نشستنش روی تخت خودمو ولوو کردم تو بغلش دستشو گذاشت پشت کمرم و با تشر گفت _من انبار باروتم اشکت بیاد تا خرخره پرم جویدن خرخره اینایی که دارن اذیتت میکنن و فعلا دستم زیر ساطورشونه و نمیتونم حرفی بزنم _احسان؟ _جان دلم عزیزم بغضم بیشتر شد _دلتنگم فشار دستاش بیشتر شد _منم _دلتنگ عمارت بابابزرگم و مامان مهری دلم برای راضیه تنگ شده عمدا اسم راضیه رو آووردم تا واکنششو ببینم دستاش که روی کمرم حرکت میکرد متوقف شد، مشت شد و فشار اوورد به کمرم با صدای خش داری تکرار کرد _راضیه؟ _اره راضیه دلم برای شب اول ماه رمضون تنگ شده که هنوز هیییچ اتفاق بدی نیوفتاده بود سرمو از بغلش کشوندم بیرون و کنجکاو زل زدم به چشمای به خون نشسته اش که انگار تو فضای دیگه ای سیر میکرد _راضیه سرکارم گذاشت دندون قروچه کرد و ادامه داد _من دنبالش نبودم من تو فاز این حرفا نبودم خودش شروع کرد خودش تموم کرد رگهای پیشونیش برجسته شده بود _یه روز اومد گفت دلش میخواد اصفهان قبول شه بهش گفتم چرا اونجا جوابی نداد بهش گفتم ازم دور نشو جوابی نداد بهش گفتم مگه منو دوست نداشتی جوابی نداد چشماشو بست و اخم به پیشونی نشوند _بهش گفتم اگه رفتی احسانو نداری ها بهش گفتم برو ولی یادت باشه خودت خراب کردی ها شونشو بالا انداخت و ادامه داد _رفت ولی خوشحال نبود رفت ولی اون کار احمقانه رو انجام داد رفت ولی ... سرشو تکون داد و گفت _راضیه بینمونو خراب کرد ولی نفهمیدم چرا و کی باعثش شد فقط حسرت اینو میخورم که اونقدری محرم نبودم که بهم بگه چرا منو و همه رو زیر منگنه قرار داده که حتما بره شهر غربت رفت و احسان موند و خبطی که کرده 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•| ڪربلایی شدن |• - •| @STORY_HARAM |•.mp3
5.43M
°•🌱 ± ڪربلایۍ شدن فقط سفر با تَن نیست 💔🕊 🎼 🎤 ♥️ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
[🧡🍂] . . و‌من‌از‌تو دلی‌شهید‌خواهم که‌زندانِ‌تنم‌را‌درهم‌بشکند :) کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
Love yourself because that's who you will be spending the rest of your life with!🌾 خودت رو دوست داشته باش. چون باقى عمرت رو اول بايد با خودت بگذرونى!💛 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
voice.ogg
454.7K
| عالے..📿| گوش جان♥️ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
وَأَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ و کسانی را که ایمان آورده و تقوا پیشه کرده بودند نجات دادیم! (نمل/53) 🌊 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت244 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) برگشت نگاهم کرد و با حسرت گفت _الان بهم حق میدی روانی باشم بی اعصاب باشم وقتمو با خندیدن با ایلناز بگذرونم؟ با کف دست زد تو سینه اش و ادامه داد _احسانی که میشناختی اینی بود که رو به روت نشسته؟ احسان سرش میرفت عقایدش نمیرفت با دخترا دمخور نمیشد با نامحرم نمیپرید راضیه خواست اولم بود و هست ولی نمیپذیرمش اگه یه روز بگن راضیه ات از برگ گل پاک تر بوده نمیپذیرمش مکثی کرد و با آه گفت _نمیپذیرم چون بهم اعتماد نکرد بهم نگفت دردشو دل زدم به دریا و گفتم _من میدونم دردشو چشماش گشاد شد _یعنی چی؟ _یعنی میدونم چرا رفته اصفهان _مگه تو از وقتی اومدی اینجا باهاش ارتباط داشتی؟ شتابزده جواب دادم _نه نه یکی دیگه بهم گفته اخم انداخت تو چهره اش گفت _کی از راضیه خبر داره که من ندارم نفس حبس کردم و جواب دادم _ایلزاد با تعجب گفت _کیییییی؟ _ایلزاد. امروز باهاش رفتم دانشگاه بین حرفا اسم راضیه اومد بی هوا پرسید میدونی چرا راضیه رفت اصفهان گفتم نه گفت چون تو کلاس کنکور تهرانش یه استاد اصفهانی داشته و .... دیدم ذره ذره داره عصبانی میشه صحبتامو قطع کردم _داداشی بخدا من مطمئنم راضیه اهل اینکارا نیست میدونم دل با توئه بخدا ماه محرمی برام زنگ حالتو پرسید داداشی تورو خدا برو سمتش ببین مشکلش چیه بلند شد رفت سمت گوشیش تند تند شماره ای رو گرفت و منتظر پاسخ موند _به ولای علی راضیه به خداوندی خدا اگه دستم بهت برسه قبل از اینکه بابات سرتو بیخ تا بیخ ببُره خودم حلواتو پخش میکنم به خودم لرزیدم ترسیدم از عصبانیت کمتر دیده شده ی احسان و گندی که زده بودم _من هیچ حرفی حالیم نیست حتی اگه احمق بازی در بیاری و بلایی سر خودت بیاری زنده ات میکنم دوباره میکشتم _دختره ی احمق با چه فکری اعتماد کردی به مرو غریبه و برداشتی رفتی شهر غربت احسان عربده میکشید انگار که مامان سراسیمه بدون روسری اومد تو اتاق احسان _چخبره خونه رو گذاشتی روی سرت اشکم جاری شد و به تته پته افتادم احسان داد زد _خفه شو احمق من میدونم و اون رضای بی غیرت که نشسته تماشا نمیدونه تویه گشتاخ داری چه غلطی میکنی گوشیشو بی ملاحظه کوبید تو آیینه ی اتاقش و با شتاب اومد سمتم یقه ام رو گرفت و پرسید _ایلزاد از کجا مطمئن بود نفسم بالا نمیومد _استاد استاد راضیه دوس .. دوستشه کوبیدم سمت تخت و از اتاق رفت بیرون درو جوری بهم کوبید که شونه های مامان از ترس بالا پرید 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞