.
.
مَحوِ چشمـ👀ـانِ تو گشتم
غزلم اوجـ گرفت..!
همچو دریاےِ گِرِه خورده
بہ طوفانـ🌊 گاهے.. (:
#عاشقونہ_طورے🍂
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
#حدیث ✨
امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام:
🌸دانش، بهترين همدم است
العِلمُ أفضَلُ الأَنيسَينِ
📚غررالحكم حدیث 1654
#هفته_کتابخوانی😍
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
[🎈🦋]
.
.
به جَهاد دلٺ بَها بده
تا بشی جہادِ عماد💛🖇
.
#شهـیدجـهادمغنیہ
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
_من باید برم.
_من که نمی گم نرو، فقط یه سؤال:
دلت سُرخورده پای دلم یا نه؟
_من هنوز کوچیکم، داداشم میگه خیلی مونده تا بزرگ شم.
لبخندی روی لب های محمد نشست، بیش از این دلش راضی به آزار این دختر معصوم نبود.
سرش را با رعایت فاصله به صورتش نزدیک کرد:
_یه لقمه رو چرخوندی و چرخوندی ولی جواب سؤالمو ندادی، باشه برو خونه دیرت نشه.
من پشت سرت میام که کسی مزاحمت نشه.
ساحل با نگرانی چشم هایش را بالا کشید و به تندی زمزمه کرد:
_نه خودم میرم.
_ساحل جان از چی می ترسی؟
https://eitaa.com/joinchat/1903755331C4f0bee0e69
#دلآدمضعفمیرهازعاشقانههایرمان😍
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت243 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت244
#نویسنده_سیین_باقری
روی تخت نشستم و پاهامو جمع کردم تو شکم چونه ام رو گذاشتم روی زانوم
با پرکشیدن فکرم سمت روزهای خوب عمارت اولین قطره اشکم چکید
دلم کمی محبتهای مامان مهری و خنده های پدربزرگ خان رو خواست
دلم سر به سر گذاشتنای محمدمهدی و تشر زدمای رضا رو خواست
دلم کمی خواهرونه هام با راضیه رو خواست
دلتنگ بودم برای روزهایی که عادی میگذشت و هرروز و هر لحظه شوکی بهمون وارد نمیشد
برای عطر چای گل محمدی مامان مهری و حلیم و دارچین خاله سهیلای مهربونم که روزهای اخر عجیب نامهربون شده بود
چندبار گوشیمو برداشتم برای راضیه زنگ بزنم دوباره پشیمون شدم
هربار اسمشو اووردم روی صفحه دوباره رفتم بیرون
آروم و قرار نداشت باید میفهمیدم جریان چی بوده اینجوری روز به روز دلزده تر میشدم از ادمای دور و برم
بلند شدم رفتم اتاق احسان بدون اینکه در بزنم باز کردم
درحال باز کردن کمربندش بود
با تعحب نگاهم کرد
_تو چرا اینجوری وارد میشی؟
سرمو زیر انداختم و گفتم
_ببخشید فکر میکردم هنوز نیومدی
با مکث گفتم
_میشه بیام تو؟
خندید و لباساشو عوض کرد اومد دستمو گرفت کشوندم داخل اتاق
_تو که اومدی دیگه چرا اجازه میگیری گلپر
چند وقت بود بهم محبت نکرده بود انقدر دلم پر بود که به محض نشستنش روی تخت خودمو ولوو کردم تو بغلش
دستشو گذاشت پشت کمرم و با تشر گفت
_من انبار باروتم اشکت بیاد تا خرخره پرم جویدن خرخره اینایی که دارن اذیتت میکنن و فعلا دستم زیر ساطورشونه و نمیتونم حرفی بزنم
_احسان؟
_جان دلم عزیزم
بغضم بیشتر شد
_دلتنگم
فشار دستاش بیشتر شد
_منم
_دلتنگ عمارت بابابزرگم و مامان مهری دلم برای راضیه تنگ شده
عمدا اسم راضیه رو آووردم تا واکنششو ببینم
دستاش که روی کمرم حرکت میکرد متوقف شد، مشت شد و فشار اوورد به کمرم
با صدای خش داری تکرار کرد
_راضیه؟
_اره راضیه دلم برای شب اول ماه رمضون تنگ شده که هنوز هیییچ اتفاق بدی نیوفتاده بود
سرمو از بغلش کشوندم بیرون و کنجکاو زل زدم به چشمای به خون نشسته اش که انگار تو فضای دیگه ای سیر میکرد
_راضیه سرکارم گذاشت
دندون قروچه کرد و ادامه داد
_من دنبالش نبودم من تو فاز این حرفا نبودم خودش شروع کرد خودش تموم کرد
رگهای پیشونیش برجسته شده بود
_یه روز اومد گفت دلش میخواد اصفهان قبول شه بهش گفتم چرا اونجا جوابی نداد
بهش گفتم ازم دور نشو جوابی نداد
بهش گفتم مگه منو دوست نداشتی جوابی نداد
چشماشو بست و اخم به پیشونی نشوند
_بهش گفتم اگه رفتی احسانو نداری ها
بهش گفتم برو ولی یادت باشه خودت خراب کردی ها
شونشو بالا انداخت و ادامه داد
_رفت ولی خوشحال نبود
رفت ولی اون کار احمقانه رو انجام داد
رفت ولی ...
سرشو تکون داد و گفت
_راضیه بینمونو خراب کرد ولی نفهمیدم چرا و کی باعثش شد فقط حسرت اینو میخورم که اونقدری محرم نبودم که بهم بگه چرا منو و همه رو زیر منگنه قرار داده که حتما بره شهر غربت رفت و احسان موند و خبطی که کرده
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
•| ڪربلایی شدن |• - •| @STORY_HARAM |•.mp3
5.43M
°•🌱
± ڪربلایۍ شدن
فقط سفر با تَن نیست 💔🕊
#مداحی🎼
#امیرکرمانشاهی 🎤
#حسینجانم♥️
#شبجمعسهوایتنکنممیمیرم
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
[🧡🍂]
.
.
ومنازتو
دلیشهیدخواهم
کهزندانِتنمرادرهمبشکند :)
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
#بیو
Love yourself
because that's who you will be spending
the rest of your life with!🌾
خودت رو دوست داشته باش.
چون باقى عمرت رو اول بايد با خودت بگذرونى!💛
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
voice.ogg
454.7K
| عالے..📿|
گوش جان♥️
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
وَأَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ
و کسانی را که ایمان آورده و تقوا پیشه کرده بودند نجات دادیم! (نمل/53)
#آیه🌊
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت244 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت246
#نویسنده_سیین_باقری
برگشت نگاهم کرد و با حسرت گفت
_الان بهم حق میدی روانی باشم بی اعصاب باشم وقتمو با خندیدن با ایلناز بگذرونم؟
با کف دست زد تو سینه اش و ادامه داد
_احسانی که میشناختی اینی بود که رو به روت نشسته؟
احسان سرش میرفت عقایدش نمیرفت
با دخترا دمخور نمیشد با نامحرم نمیپرید
راضیه خواست اولم بود و هست ولی نمیپذیرمش اگه یه روز بگن راضیه ات از برگ گل پاک تر بوده نمیپذیرمش
مکثی کرد و با آه گفت
_نمیپذیرم چون بهم اعتماد نکرد بهم نگفت دردشو
دل زدم به دریا و گفتم
_من میدونم دردشو
چشماش گشاد شد
_یعنی چی؟
_یعنی میدونم چرا رفته اصفهان
_مگه تو از وقتی اومدی اینجا باهاش ارتباط داشتی؟
شتابزده جواب دادم
_نه نه یکی دیگه بهم گفته
اخم انداخت تو چهره اش گفت
_کی از راضیه خبر داره که من ندارم
نفس حبس کردم و جواب دادم
_ایلزاد
با تعجب گفت
_کیییییی؟
_ایلزاد. امروز باهاش رفتم دانشگاه بین حرفا اسم راضیه اومد بی هوا پرسید میدونی چرا راضیه رفت اصفهان گفتم نه گفت چون تو کلاس کنکور تهرانش یه استاد اصفهانی داشته و ....
دیدم ذره ذره داره عصبانی میشه صحبتامو قطع کردم
_داداشی بخدا من مطمئنم راضیه اهل اینکارا نیست میدونم دل با توئه بخدا ماه محرمی برام زنگ حالتو پرسید داداشی تورو خدا برو سمتش ببین مشکلش چیه
بلند شد رفت سمت گوشیش تند تند شماره ای رو گرفت و منتظر پاسخ موند
_به ولای علی راضیه به خداوندی خدا اگه دستم بهت برسه قبل از اینکه بابات سرتو بیخ تا بیخ ببُره خودم حلواتو پخش میکنم
به خودم لرزیدم ترسیدم از عصبانیت کمتر دیده شده ی احسان و گندی که زده بودم
_من هیچ حرفی حالیم نیست حتی اگه احمق بازی در بیاری و بلایی سر خودت بیاری زنده ات میکنم دوباره میکشتم
_دختره ی احمق با چه فکری اعتماد کردی به مرو غریبه و برداشتی رفتی شهر غربت
احسان عربده میکشید انگار که مامان سراسیمه بدون روسری اومد تو اتاق احسان
_چخبره خونه رو گذاشتی روی سرت
اشکم جاری شد و به تته پته افتادم
احسان داد زد
_خفه شو احمق من میدونم و اون رضای بی غیرت که نشسته تماشا نمیدونه تویه گشتاخ داری چه غلطی میکنی
گوشیشو بی ملاحظه کوبید تو آیینه ی اتاقش و با شتاب اومد سمتم یقه ام رو گرفت و پرسید
_ایلزاد از کجا مطمئن بود
نفسم بالا نمیومد
_استاد استاد راضیه دوس .. دوستشه
کوبیدم سمت تخت و از اتاق رفت بیرون درو جوری بهم کوبید که شونه های مامان از ترس بالا پرید
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞