eitaa logo
امام حسین ع
18.3هزار دنبال‌کننده
397 عکس
2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
📋 / بخش دوم (ع) با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ همچین که عبدالله دید دور عمو رو گرفتن، هرکسی داره میزنه. از دور داره مشاهده میکنه؛ نیزه‌ها بالا میره پایین میاد. شمشیرها بالا میره پایین میاد. از دور یه عده ایستادن دارن سنگ میزنن، هوا پر گرد و خاک شده؛ -چه‌خبره؟ سر عموم داره چه بلایی میاد؟ " والله لا ا‌ُفارِقُ عَمّی ٖ" عمه دستم‌و رها کن، من بدون عمو نمیتونم. عمه من نمیتونم زنده باشم و ببینم جلو چشمام عموم رو میزنن. یه بار بابام تو کوچه‌ها زنده بوده دیده چطور مادرش رو زدن بسه.... دستش رو از دست عمه کشید، دوید به سمت گودال. تا وارد گودال شد دید عجب خبریه؛ یه تیر تو سینه‌ست، پیشونی شکسته‌ست، یه نیزه تو پهلوئه. سرتاپا پر تیر و تیغ و نیزه و شمشیر و سنگه. -چه‌خبرائیه؟ چه بلایی سرِ عموم آوردن؟! یهو دید اون نامرد پرید تو گودال، میخواد بشینه رو سینه‌ی عموش؛ اومد جلو، گفت نمیذارم، مگه اینکه از رو جنازه من رد بشی. تا شمشیر رو آورد بالا به حسین بزنه دستش رو آورد جلو. شمشیر رو زد به دستش، دستش به پوست آویزون شد... یهو اباعبدالله بغلش رو باز کرد. آخ عبدالله بیا تو بغل من. همچین که پرید تو بغل حسین، حرمله بلند شد تیرو برداشت، اصلا نذاشت این دوتا به هم برسن، تا پرید تو بغل عمو تیر رو نامرد زد... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👇
. متن روضه 1 🔸ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم زبانحال باب الحوائج عبدالله بن الحسن... 🔸ای عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم 🔸از حرم تا قتلگه با شور جانبازی دویدم قربون غریبیش برم... مثل باباش امام حسن خیلی غریب بوده... روضه ی جانسوزی داره... دل هر شیعه ای رو آتیش میزنه... آخه روضه ی این آقازاده گره خورده به روضه ی اربابمون حسین... 🔸آنچنان دل بُرد از من بانگ هَل مِن ناصِر تو عموی غریبم حسین... 🔸کآستینم را ز دست عمّه‌ام زینب کشیدم ابی عبدالله یتیمان برادر رو خیلی دوست داشت... خیلی مواظبشون بود... مخصوصا عبدالله اش رو ... صدا زد خواهرم... زینبم ... مواظب عبدالله ام باش... خواهرم مواظب یادگار برادرم باش... زینب جان این نانجیبها رحم ندارن... دیدی قاسمم شهید کردن... علی اکبرم قطعه قطعه کردن... ‌روی دستهام علی اصغرم رو پرپر کردن... خواهرم اینا رحم ندارن... زینب ‌مواظب یادگار حسنم باش... دستهاش رو گذاشت توی دست عمه... 🔸دست او در دست های عمّه بود 🔸گوش او پر از صدای عمّه بود اما... 🔸شیون زن ها دلش را پاره کرد 🔸دید شه تنهاست فکر چاره کرد دستش به دست عمه جانش زینبه... بالای تل زینبیه... یکدفعه نگاه کرد دید عمو جانش حسین داخل گودی قتلگاه است... دور تا دور عمو رو گرفتن... شمشیرها بالا میره پایین میاد... دیگه طاقت نیاورد... دوان دوان... به سمت گودی قتلگاه 🔸دست او از دست عمّه شد جدا 🔸می دوید و بر لبش واویلتا هی صدا میزد ای وای... آقای غریبم حسین... 🔸می دوید و گاه می افتاد او 🔸از جگر فریاد می زد ای عمو (وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي) به خدا از عموم جدا نمیشم. ‌تا رسید کنار ابی عبدلله دید یه نانجیبی هم شمشیر به دست... داره نزدیک میشه... خودش رو انداخت روی عمو جانش حسین... نمیذارم آقام رو به شهادت برسونی... نانجیب شمشیر بلند کرد ... یاصاحب الزمان... عبدالله دست رو جلو آورد ... ‌مبادا شمشیر به بدن عمو اصابت کنه نانجیب آنچنان با شمشیر بر دست عبدالله زد... ‌‌دیدن دست به پوست آویزان شد... صدای ناله اش بلند شد... يَا عَمَّاهُ (روضة الواعظين ص ٢٠٨) عموجان حسین به ‌دادم برس... خدا...حالا ابی عبدالله چکار کنه... لحظات آخره... عبدالله اش رو در آغوش گرفت... به سینه چسباند... داره نجوا میکنه. .. اما حرمله ملعون هم کمین کرده بود... یاصاحب الزمان.... نانجیب تیر از کمان رها کرد... (فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ فَذَبَحَهُ) سادات منو ببخشید... دونفر تو کربلا رو سینه ی حسین... جان دادن... یکی ششماهه اش علی اصغر بود... یکی هم عبدالله بن الحسن... دیدن عبدالله داره روی سینه حسین دست و پا میزنه... هر کجا نشستی صدا بزن یا حسین... 🔸ضربۀ محکم یک تیغ که پایین آمد 🔸نذر لبخند عمو کرد یتیمی ‌پر خویش 🔸آخرین تیر خودش را به کمان حرمله برد 🔸گردنش شد سپرش باهمۀ حنجر خویش الا لعنت الله علی القوم الظالمین 👇
. 📋 شب پنجم که می رسد از راه (ع) حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شب پنجم که می رسد از راه روضه را غرق آه باید خواند از یتیم حسن که می‌گوییم روضه‌ی قتلگاه باید خواند روز آخر نیامده است اما روضه رفته است داخل گودال مثل مرغی که بال او کَنده است حسنی زاده می‌زند پَر و بال لحظه‌ی آخر است و این میدان گرچه مَرد نَبرد می‌خواهد حسنی زاده! پیش عمه بمان بعد از این، خیمه مرد می‌خواهد حیف از آن دست حیف از آن بازو دست خود را به تیغ نسپاری پیش زینب بمان که بعد عمو عَلَم و مشک را تو برداری پیش زینب بمان که می‌ترسم روضه‌ی پشت در شود تکرار مادرم بازوی کبودی داشت دست خود را به تیغ‌ها نسپار شیر اگر بچه باز هم شیر است آن شغال زبون نفهمیده اینکه دست تو را ز تن انداخت دست عباس دیده ترسیده *شاعر: ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ . 📋 من پسر حسنم (ع) (س) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ لشکر اندکی صبر کرد، یهو دیدند به سوی حضرت دوباره حمله‌ور شدند؛ برگشتند. یهو دیدند لشکر دورِ گودال حلقه زده، عبدالله بن حسن از خیمه بیرون اومد. اومد کنار عموش حسین ایستاد، بی‌بیم دنبالش داره دَوان دوان میره، عبدالله میدَوه، زینبم از این طرف داره پشت سرش داره میدوه. یه مرتبه با اون حالش ابی عبدالله توو گودال افتاده داره دست و پا میزنه؛ لشکرم احاطه کرده دورِ گودال و. یهو ابی عبدالله صدای بی‌رمقش بلند شد:« خواهرم بگیرش این بچه‌ رو محبوسش کن، یعنی ببرش یه جایی زندانیش کن منو نبینه»... @emame3vom به شدت امتناع میکرد عبدالله، و اینجوری صدا زد:« عمه جان! به خدا قسم اینجوری عموم و تنها نمی‌ذارم، از من نخواه از عموم جدا بشم، من پسر حسنم، من پسر یه آقاییم که توو کوچه‌ها مادرش رو تنها نگذاشت، من پسر همون آقام که توو کوچه مادرش و زدند اومد از مادرش دفاع کرد»... اون روزم حسن کوچیک بود کم سن و سال بود، اما یه جوری از مادر دفاع کرد، اینجام توو کربلا عبدالله نوجوونه، کوچیکه... میگه اون نانجیب شمشیرش رو به سمت ابی عبدالله بلند کرد؛ - آیا میخوای عموی منو بکشی ای پسر خبیثه، ای پسر زِنا زاده؟! میخوای عموی منو بکشی؟! شمشیرش و بلند کرد زد، عبدالله دستش و سپر کرد. همچین که این دستش و سپر کرد؛ شمشیر به دستش خورد این دست به پوست آویزان شد. صدای این بچه بلند شد یا اُماه. یهو تا شمشیر به دستش خورد صداش بلند شد وای مادر! اگه اون روز، روزِ پُر سوز، یکمی بودم بزرگتر توی کوچه، میشدم من، سپر بلای مادر آخه همچین که شمشیر به دستش خورد، وای مادر و که گفت؛ گفت خدا رو شکر از عموم تونستم دفاع کنم، نذاشتم شمشیر بهش بخوره... آخه توو کوچه که بابام همچین دستش و بلند کرد. ایستادم به روی پنجه‌ی پایم اما دستش از روی سرم رد شد و.... بالاخره از خونواده‌ی امام حسنیا یه نفر تونست آبروداری کنه. توو کوچه که هرکاری کرد بابام نشد نشد نشد.امام حسن از این داغ پیر شد... گرچه اینا آبروی عالمند، همه میان از در این خونه آبرو میگیرند... فراموشی نعمتیه، مگه به این راحتیه گودیِ قتلگاه من، اون کوچه‌ی لعنتیه دستت سیاهه نزن امام حسین عبدالله رو بغل گرفت توو آغوش گرفت، به سینه چسبانید. صدا زد:« پسر برادرم صبر کن، صبر کن، صبر کن». آروم آروم ملحق میشی به بابات به اجدادت، به مادرم فاطمه.... یه تیری زد به حلقومش؛ این تیرو که زد نمیدونم چه جوری زد که میگه «فَذَبَحَ» یعنی سر جدا شد، سر این بچه توو دامن حسین افتاد... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 آبرو داری کن واسه این گدایی که دلش شکسته ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آبرو داری کن، واسه این گدایی که دلش شکسته آبروداری کن، من و ول نکن توی درای بسته آبروداری کن، واسه من توو کشتیِ به گِل نشسته ای حس خوب من، همیشه محبوب من اون که همیشه برات، به سینه می‌کوبه من ای حس ناب من، رویای توو خواب من گفتم و بازم میگم، حسینه ارباب من حال و هوامی، آهنگ صدامی تو ضربان قلبمی، باهامی «جانم حسین؛ ای جانم حسین ای جانم حسین، ای جانم حسین» *شاعران: نظری و ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
📋 عشق فرمود که لیلای حسین است حسن حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عشق فرمود که لیلای حسین است حسن آی دنیا! همه‌ دنیای حسین است حسن بی‌نیازِ دو جهان،کلِّ نیازش حسن است از خداوند تقاضای حسین است حسن همه گفتیم حسین و خود او گفت حسن خَلق فهمید که آقای حسین است حسن جان حسین است ولی جانِ همین جان حسن است مثل یک روح در اجزای حسین است حسن بیرق خون خدا پرچم سبز حسنی‌ست در حقیقت خودِ معنای حسین است حسن قاب شش‌گوشه نشسته است به دیوار بقیع دائماً محو تماشای حسین است حسن با دعاهای حسن دور حسین است شلوغ عاشق دیدن غوغای حسین است حسن حرم فاطمه را شخص حسن خواهد ساخت خالق مرقد زهرای حسین است حسن یا حسن حک شده بر مشک علمدار حسین ذکر توحیدی سقای حسین است حسن دو حسن داد به شاهِ شهدا..،شاهِ کرم چِقَدَر با دل و جان پای حسین است حسن روضه خوانده است که لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِک، عطشان! فکر پاخوردنِ لب‌ها‌ی حسین است حسن تو ندیدی که چه کردند سُمِ مرکب‌ها... این طرف، آن‌ طرف اعضای حسین است حسن! *شاعر: ✍ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آقای ما، همچین که صدا زد:« زینبم! خواهرم!» طشتی برام بیار». - چی شده عزیزم؟! زینب دست و پاش و گم کرده، دوید سریع طشتی آورد جلو حسنش گذاشت؛ دید شروع کرد به خون بالا آوردن، داخل طشت و نگاه کرد دید پاره‌های جگر حسنشه... زینب تا خونا رو داخل طشت دید، دوید از حجره بیرون؛ - حسینم! عباسم! سریع بیاید، حسنم داره جون میده... همچین که ابی عبدالله اومد بالا سر حسنش، یه نگاه که به داداشش انداخت، روایت میگه:« شروع کرد گریه کردن، امام حسن با همون حال صدا زد:« حسین جان! تو گریه نکن؛ همه عالم فدای تو». شروع کرد امام حسن روضه بخونه:« لَا یَوْمَ‏ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ». حسین جان! الان تو هستی، زینبم هست، عباسم هست، بچه‌هام هستند ولی یه روزی میاد هیچکی دورت نیست؛ یه عده با نیزه می‌زنند؛ یه عده با شمشیر می‌زنند؛ اونایی که شمشیر و نیزه ندارند، با سنگ میزننت. ..... 📋 کاش می‌شد که فارغ از این حسرت دیرینه باشیم (ع) با نوای حاج سید رضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کاش می‌شد که فارغ از این    حسرت دیرینه باشیم یه مُحَرَّم شب پنجم    کاش می‌شد مدینه باشیم                             بشینیم دم بقیع و       تا سحر روضه بخونیم زیر لب پیش پدر کاش از پسر روضه بخونیم             این شبا دور مزارش  توو بقیع غربت محضه کاش بریم ولو نذارن        ناله هم کنیم می‌ارزه                  به خدا می‌ارزه اونجا       گریه آستین به دهن کرد گریه از غم حسین  و        گریه از غم حسن کرد                اگر ما حسینی هستیم   کَرَم امام حسن بود کاشکی امشب روضه‌مون توو حرم امام حسن بود گفتم از حرم دلم سوخت آقامون حرم نداره  دور قبرش توو مُحَرَّم  پرچم و عَلَم نداره  حرم و گنبد و صحنش همگی وقف حسینه  حتی روضه‌شم گُریزش  به خدا حرف حسینه  فاطمیه توو مُحَرَّم  روضه‌های پسراشه  یاد کوچه یاد مسمار  ارث اون به بچه‌هاشه   داشت نگاه می‌کردش از تَل  تَه گودال چه خبر بود ؟ عمو گیر افتاده تنها  مثل زهرا پشت در بود  نیزه‌ها می‌رفت بالا  نیزه‌ها می‌رفت پایین  چکمه‌ی شمر و نگاه کن  داره سینه‌ش میشه سنگین دست عمه رو رها کرد  پا برهنه زد به جنجال از توو جمعیت به سختی  خودش و رسوند به گودال  صد دفعه آدم توو روضه‌ش  میمیره، زنده میشه  اینجا جاییه كه ارباب  از حسن شرمنده میشه هی می‌گفت نزن یتیمه هی می‌گفت امانتی بود کُشتَنش توو بغل شاه! بَه، چه جای راحتی بود ..... (س) (ع) روایت میگه همچین که اومد بُدوئه، عمه دستش و گرفت؛ عمه جان کجا؟! همین جور که عمه دستش و گرفته فقط داره نگاه می‌کنه، - عمه رها کن؛ - چی شده عمه جان؟! شاید عمه جلو چشاش و گرفت، قربونت برم نمی‌خواد ببینی... توو کوچه‌هام وقتی امام حسن دید اون نامرد داره میاد جلو، هر قدمی که میومد جلو، مادر چادرش و می‌کشید جلو حسنش. همچین که اومد دستش و برد بالا، مادر چادرش و کشید جلو حسنش... حسن فقط صدای سیلی رو شنید، یهو دید یه صدایی اومد مادر ناله‌ش بلند شد؛ آه... اگه اون روز، روزِ پُر سوز، یکمی بودم بزرگتر توی کوچه، میشدم من، سپر بلای مادر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .