eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20201205-WA0010.mp3
3.62M
قرائت‌ هرشب‌ دعای‌ فرج‌ به‌ نیت ‌ظهور 🌸 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
دعایِ روز ششم ماه مبارک رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ به شمارش افتاد 📽خبرنگار شبکه خبر به میان مردم رفته تا آخرین اخبار انتخاباتی و تب و تاب آن را از شهروندان جویا شود. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸جزئیات عروج شهادت گونه سردار حجازی از زبان سخنگوی سپاه پاسداران جمع بندی پزشکان این بود که عمده ترین دلیل شهادت ایشان عوارض شیمیایی است. @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
تحدیر_+جزء+ششم+قرآن+کریم+.mp3
4.13M
🌱تندخوانی؛ با تلاوت استادمعتز اقائی🌱 🕊 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
دعای‌هرروزماه‌‌مبارک‌رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5958481582271497658.mp3
5.43M
🎧 مناجات بسیار دلنشین❣ 🎼 چندوقتی است که بی حال شدم مختصر حال دعا میخواهم... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
جاے خالے ڪه😔 ♦️ همیشه دلش میخواست به دیدن حضـرت آقــا برود هیچوقت فڪرشو نمیڪرد ڪہ روزے حضـرت آقـا به دیدن او برود💔 ✍ در وصیت نامه اش نوشت؛ 🔺️دوست داشتم قبل از رفتن، حضرت‌ آقا دست متبرکشان را بر روی‌ سرمان بکشند اما قسمت نشد...😔 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_بیست_و_چهارم تصمیمم راگرفته بودم.زندگی جدیدی میساختم و گورپدر د
تمام مدت درتاکسی به این فکر میکردم حالا چطور با امیراحسان روبه روشوم؟! با آن حرف آخر...کلّاً از خودم متنفر بودم،اگر بعداز پیشنهاد دوباره ی مادرش دهان بازکند و آبرویم را ببرد..شاید باید اول خودش را میدیدم وبرایش توضیح میدادم.نمیدانم سرم در حال انفجار بود. هیچ فکرش را هم نمیکردم که تا این حد مورد خشم وغضب پدرم قرار بگیرم. وقتی کلید انداختم وداخل شدم با عصبانیت گفت: _کجا بودی؟ _سلام! دنبال کار...چیزی شده؟ _بازم خانواده سیّد زنگ زدن! نمیدانم چرا زیردلم خالی شد.به این زودی فکرش نمیکردم حاج خانوم دست به کار شود؟؟ _خب چرا عصبانی هستی بابا؟ _چون شرمندم کردی.چون دیگه نمیدونم چی جوری جوابشون رو بدم. ترسیدم نکند حاج خانم گفته باشد خودم التماس کردم؟! اما نه نگفته بود.حرص پدر از جواب منفی من بود _میخوان بیان؟ مادرم متعجب از ذوق محسوس من گفت: _آره دو هفته دیگه.البته اگه از الان تکلیفمونو روشن کنی و بگی بله! بدون در نظر گرفتن شرایط با خوشحالی کفش هایم را پرت وبه طرف پدرم پرواز کردم.محکم به آغوشم کشیدمش وگفتم: _بله که میگم بله! پدرم با جدیت سعی میکرد پسم بزند، اما اخر برنده این بازی بهار بود، و پدر با خنده و شادی آغوشش را برایم باز کرد. چقدر خوب بود.خوشی های سطحی هم خوب بود.چند لحظه رها شدن هم خوب بود.من توانستم زمان کوتاهی رَها و شاد باشم. چه اشکال داشت عروس شوم؟ مثل حوریه...مثل فرحناز...شاد و خوشبخت... نمیدانستم امیراحسان چه واکنشی نشان میدهد.حالا که نُه روز شده بود دوازده روز، حس ترس ودلهره را به خودم نزدیک تر میدیدم. نُه روزی که قول داده بودند طولانی شده بود ومن خوب میدانستم در کشمکش راضی کردن احسان هستند. تا اینکه شب قبل ازآمدنشان حاج خانم با من تماس گرفت: _سالم دخترم خوبی؟ _سلام حاج خانوم،زیارت قبول! _ممنون دخترم،منو حلال میکنی؟ من مجبور شدم یه کاری کنم! _چیشده مگه؟؟ _درسته بهت قول داده بودم... چون به حالت پچ پچ حرف میزد گفتم: _ببخشید نمیشنوم،بلندتر میگید چیشده؟ _میگم درسته قول داده بودم به کسی نگم تو اومدی و باهم حرف زدیم، اما مجبور شدم به امیراحسان بگم،طفلک خیلی دلش شکسته قبول نمیکرد این بار بیاد واسه همین ناچار شدم بگم خودت راضی ای. بر پیشانی ام زدم وگفتم: _وای حاج خانوم..حالا من چیکار کنم؟ _شرمندتم دخترم.آخه اصلا زیربار نمیرفت. مشکوک شده بود.تو نمیدونی چقدر تیزه! _حالا چی میشه ؟ _هیچی دیگه فردا میایم.بامامان هماهنگ کردم.فقط خواستم حلالم کنی و راضی باشی! _نه مشکلی نیست، خدانگهدار _خداحافظ ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
#رمان #تا_تلاقی_خطوط_موازی #پارت_بیست_و_پنجم تمام مدت درتاکسی به این فکر میکردم حالا چطور با امی
تمام هنرآرایشگریم را روی هم گذاشتم وچهره ای از خودم ساختم که بهترین باشد، گرچه امیراحسان نگاه نمیکرد. دلم از تصور وجودش قنج رفت! قبول داشتم که به شدت احمق وغیرقابل تحمل بودم. اما من تصمیمم را گرفته بودم؛ مثل حوریه پررو باشم وحق نداشته ام را با پررویی از دنیابگیرم. کلی جمله در ذهن داشتم که برای به دست آوردن دل امیراحسان به او بزنم. وقتی زنگ را زدند،.این بار مخفی نشدم ومثل بقیه برای بدرقه ایستادم.فقط خودش وپدرمادرش آمده بودند و تا حدودی ازدرصد مهربانی همیشگی اشان کم شده بود.اما بازهم خوب وخوش رو بودند.این وسط امیراحسان بوضوح ناراضی بود ومعلوم بود به زور و تو سری همراهشان اورده اند! با اخم نگاهم کرد ولبخند محوم را بی پاسخ گذاشت.نشسته بودند ومن ونسیم در تدارکات بودیم.آنقدر گند زده بودم که حالا حرفی برای زدن نداشتند وسکوت مطلق موجود در پذیرایی تنها با گفتن "بفرمائید میل کنید"های مزمن پدر ومادرم شکسته میشد. وقتی شربت را مقابلش گرفتم,بدون آنکه نگاهم کند با لحن بد وکلافه ای گفت: _تشکر! اعتماد به نفسم را ازدست ندادم گفتم: _چرااا؟؟ اهسته گفت: _ممنون خانوم،نمیخورم! مغلوب کنار کشیدم و نشستم، جو سنگین تر از آن چیزی بود که بتوان توصیفش کرد. آنقدر سکوت بود که حتی صدای تیک تیک عقربه های ساعت می آمد! حاج آقا سرفه ی مصلحتی ای کرد و گفت: _خب...من نمیدونم چی بگم ! امیراحسان جان، آقای غفاری، بهار خانوم، دیگه خودتون میدونید. روبه پدرم ادامه داد: _اجازه هست برن حرفای آخرو بزنن انشاءَالله؟! _خواهش میکنم.منم مثل شما دیگه نمیدونم چی بگم! بهار بابا بلند شو آقارو راهنمایی کن. کمی دلخوری حس میکردم. چندجفت چشم نگران نگاهمان میکردند واز اتفاق این بار میترسیدند! همین که وارد اتاق شدیم امیراحسان با خشم گفت: _این مسخره بازیا چیه خانوم غفاری؟ با دست پس میزنی با پا پیش میکشید؟! ببینید؛مثل اینکه کار بدی میکنم آبرو داری میکنم؟ نه؟ من اما نشسته وصامت به او که ایستاده بود وبه دیوار نگاه میکرد اما مخاطب غرغرهایش من بودم، نگاه میکردم _امروز ده بار به زبونم اومد که بگم چی شده، اما نگفتم، نمیدونم مادر و خواهرم جز ظاهرتون چی توی شما دیدن که منو از کاروزندگی انداختن! مث اینکه یه جاهایی اخلاقیاتو زیر پا بذارم بد نیست. به پیشانی اش دست کشید.حقیقتاً از خشمش ترسیدم وبرای یک لحظه از ذهنم رد شد که چه غلطی کردم! اما آرامشم را به دست آوردم وبا مظلومیت گفتم: _میشه بشینید؟ من راجع به فکرایی که در موردم کردید حرفایی دارم! با چندش نگاهم میکرد! نمیدانم شاید هم یک حس اشتباه بود با حرص نشست ونفس عمیقی کشید. بدون جواب فقط سرتاپایم را برانداز کرد وزیرلب استغفرالله ایی گفت! _تمومش کنید خانوم.اونقدر مشغله دارم که این موضوع برام اهمیتی نداره. دیگه از این شوخیا نکنید. من ابدا به شما فکر هم نمیکنم. زمان ادای این جمله ؛ مشت گره کرده اش را به معنای "هیچ ارزشی" کنار صورتش باز کرد، و من به این فکر کردم چقدر دستش بزرگ و حمایت کننده است! _بخدا پشیمونم.فکر نکنید آدم بی ارزش وسبکی هستم که دارم التماس خواستگارو میکنم.نخیر من هزارتا دلیل دارم یکیش استخاره ی خوب،یکیش خوشحالی پدرم.. صدایش رفته رفته بالا رفت وبدون آنکه دلش به رحم بیاید میان کلامم پرید وباحرص گفت: _معذرت میخوام خانوم..اما کاملا مطمئنم که شمارو نمیخوام.مخصوصاً حالا! چون من خانومی که اینطوری به مردغریبه اصرار میکنه به عنوان همسری قبول ندارم، گفتم،اگه همسرم دکتری نداره عیبی نداره،حیا داشته باشه تمام زندگیمو براش میدم.ایشاالله شمام خوشبخت بشید،اصلا همین تفاوت سنی باعث شده من کارهای شمارو که شاید از روی بچگی باشه؛نتونم درک کنم.من هنوزم نتونستم خیلی چیزارو بفهمم ایستاد و گفت: _با اجازه،خداحافظ تحقیر و له شده بودم،دستش که به سمت دستگیره در رفت، همزمان بغضم سر باز کرد و چشمه اشکم جوشید! ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
.. . ششمین روزه‌و شش‌گوشه و شش‌ماه‌ی شاه ما عَجَب مَعرکه‌ای با عَدَد شش داریم.. . ..💔 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅
🌷امام على عليه السلام: هیچ نعمتی گواراتر از «امنیّت» نیست. 📗غرر الحکم ج ۱ ص۷۹۳ @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅
AUD-20201205-WA0010.mp3
3.62M
قرائت‌ هرشب‌ دعای‌ فرج‌ به‌ نیت ‌ظهور 🌸 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
با امـام زمانت یه قـرار عـاشقانه بذارو هــر روز، بعـد نماز صبح❤️ همراه ما باشید... اینستاگرام|تلگرام|سهاگراف| مهدیاران|
دعایِ روز هفتم ماه مبارک رمضان🌙 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
تحدیر_+جزء+هفتم++قرآن+کریم+.mp3
4.37M
🌱تندخوانی؛ با تلاوت استادمعتز اقائی🌱 🕊 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
هدایت شده از 🌸یاس گراف🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👧 حرف‌های زیبای دختربچه به امام زمان ❤️ خیلی دوستتون دارم. از ۱۰ تا هم بیشتر! مناسب برای استوری وپست       @sohagraph •┈┈••‍✵•𖣔•‍✵••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢چرا باید همه در انتخابات شرکت کنیم⁉️ 🎙پاسخ را از رهبر معظم انقلاب بشنویم @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄
💠 انتخابات را عقب بیندازید! حالا شاید بهتر بشه فهمید چرا رئیس جمهور جاده‌ها رو نبست و قرنطینه رو اجرا نکرد! رفت و آمد به ترکیه و انگلیس رو هم ممنوع نکرد و ... @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄