🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_دوم ✍ آن شب در هم آغوشیِ درد و آیات وصل شده به حنجر
💐🍃🎉
🍃🎉
🎉
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_شصت_و_سوم
✍لبخندِ مخصوصش نشست بر دلم.
- فرق داره..
اساسی هم فرق داره.
وقتی “به ” مهر سجده کنی، میشی #بت_پرست
اما وقتی ” روی” مهر سجده کنی اون هم برای #خدا،میشی #یکتا_پرست .
#خاک، نشانه ی خاکساری و بی مقداریه بنده ی خداست.
پنج وعده در شبانه روز پیشونی شو رویِ خاک میذاره تا در کمال خضوع به خدا سجود کنه و بگه خاک کجا و پروردگار افلاک کجا
ما “رویِ” مهر “به” خدای آفریننده ی خاک و افلاک #سجده میکنیم،در کمال خضوع و خاکساری.
تعبیری عجیب اما قانع کننده!
هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که تفاوت باشد بین “به” و “روی”
اسلامِ حسام همه چیزش اصولی بود.
حتی سجده کردنش بر خدا
اسلام و خدایِ این جوان،زیادی مَلَس و دوست داشتنی بودند و من دلم نرم میشد به حرفهایش...
بی مقدمه به صورتش خیره شدم:
- دلم چای شیرین میخواد با لقمه ی نون و پنیر.
هر چند که لحنم بی حال و بی رمق بود.
اما لبخندش عمیقتر شد:
- چشم الان به اکبر میگم واستون بیاره.
دیشب شیفت بود.
مدتی بعد اکبر سینی به دست وارد اتاق شد و با همان کل کل های بامزه و دوستانه اش اتاق را ترک کرد.
و باز من ماندم و حسامی که با دقت از تکه های نان،
لقمه هایی یک دست میساخت و در سینی با نظمی خاص کنار یکدیگر میچید.
باز هم #چای شیرین شده به دستش، #طعم_خدا را می داد...
روسری را روی سرم محکم کردم.
- من میخواستم وارد داعش بشم اما عثمان نذاشت..چرا؟
صدایی صاف کرد.
خیلی سادست،
اونا با نگه داشتن طعمه وسط تله،میخواستن دانیال رو گیر بندازن.
پس اول به وسیله ی عثمان مطمئن شدن که شما هیچ خبری ازش ندارین.
تو قدم دوم نوعی امنیت ایجاد کردن که اگر دانیال شما رو زیر نظر داشت، یقین پیدا کنه که هیچ خطری اون و خانوادشو تهدید نمیکنه و درواقع نمایشِ اینکه سازمان و داعش بی خیالش شده.
اینجوری راحت تر میتونستن دانیالو به سمت تله یعنی شما بکشن.
از طرفی با ورود شما به اون گروه،اتفاق خوبی انتظارشونو نمی کشید.
حالا چرا؟
اونا میدونستن که اطلاعات به دست نیروهای ایرانی رسیده.
پس اگه شما عضو این گروه میشدین، یقینا دانیال واسه برگردوندن خواهرش به ما متوسل میشد و اونوقت موضوع،شکل دیگه ای به خودش میگرفت.
یعنی رسانه ای!
اونا میدونستن که اگه ما جریان رو رسانه ای کنیم خیلی خیلی واسه وجهه ی خودشون و قدرتشون تو منطقه در برابر ابر قدرتها،گرون تموم میشه.
اینکه تو تمام اخبارها از نفوذ ایران در زنجیره ی اصلی #داعش و جمع آوری اطلاعات سری و نظامیشون گفته بشه،
نوعی شکست بزرگ و فاجعه محسوب میشد.
پس سعی کردن بی صدا پیش برن.
و من حیران مانده بودم از این همه سادگی خودم...
بعد از حرفهایِ حسام،تازه متوجه دلیل مخالفتهای عثمان با ورودم به داعش شدم.
و من چقدر خوش خیال،او را مردی مهربان فرض میکردم.
پرسیدم:
- اون دختر آلمانی! اونم بازیگر بود؟
حسام آهی کشید:
- نه یکی از قربانی های داعش بود و اصلا نمیدونست که عثمان هم یکی از همونهاست و واقعا میخواست کمکت کنه تا به اون سمت نری.
مشتاقانه و جمع شده در خود باقی ماجرا را طلب کردم:
- و نقش یان تو این ماجرا چی بود؟
لبانش را جمع کرد:
- خب شما باید میومدین ایران به دو دلیل.
یکی حفظ امنیتتون و قولی که به دانیال داده بودیم
دوم دستگیری ارنست یه دو رگه ی ایرانی انگلیسیه،
و مامور خرابکاری تو ایران.
از خیلی وقت پیش دنبالش بودم اما خب اون زرنگتر از این حرفا بود که دم به تله بده.
پس از طریق شما اقدام کردیم چون جریان رابط و دانیال انقدر مهم بود که به خاطرش وارد کشور بشه.
به همین خاطر یان رو وارد بازی کردیم.
اون و عثمان چندین سال پیش تو دانشگاه با هم دوست و همکلاسی بودن.
اما همون سالها،عثمان با عضویت تو گروههای سیاسی قید دانشگاه رو زد و تقریبا دیگه همدیگه رو ندیدن.
یان هم بعد از مدتی عضو یکی از گروههای محلی حمایت از حقوق بشر شده بود و به عنوان روانشناس برای درمان مهاجران جنگ زده،توی این انجمن ها فعالیت میکرد...
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
✍🏼 #دو_کلوم_حرف_حساب
😏شریــــــکِ شیــــــطان....
👺اینـهمه #شـیطان رو لعنت میکنـیم و هی میگیم:
😤 لعنـت بر شیــ✊🏼ـطان، لعنـت بر شــ✊🏼ـیطان
🤔ولی یه لحـظه با خودمون فــکر نمیکنــیم که:
💭بابا شیطــان نسبــت به #خدا تکبّـــر نکرد، بلکـــه نسبت به حضــرت #آدم، که مخــلوقِ خدا بود تکــبّر کرد.
👿 شـــیطان فقـــط یه #کلمـــه گـــفت:
👈🏼 « #مــــــن_بهتــــــرم»😏💪🏼
◻️الله متـــعال فرمـــود
◽️قَالَ مَا مَنَـعَکَ أَلَّا تَسْـجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَـــا خَیْـــرٌ مِّنْـــهُ خَلَقْـتَنِی مِن نَّـــارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِیــــنٍ.
◻️خــداوند به شیــطان فرمـــود:
◽️در آن هنـگام که به تو فـرمان دادم به آدم #سجـده کنی چه چیزی مـانع شد که سجده نکنی؟
◽️شیــــــطان گــــــفت: من از او بهتـــرم؛ مرا از #آتـــش آفریـــدهای و او را از #گِـــل
📖ســــــوره اعــــــراف، آیه ۱۲
🤔حــــالا بیاییـــد فکـــ💭ـــر کـــــنیم
😢ماهـــا تو زندگیمــان چــقدر دیگـــران رو #کوچیک شمــردیم و خودمـــان رو #بزرگ در نـــظر گرفتـــیم؟
😔 آیا ما با شــیطان در این صــفتِ زشت #شــریک نیستیم؟؟ و خودمـــان را #برتر از دیــگران نمیدانیـــم؟
😔آیا جــا نداره که نَفــس خودمون رو هم، مثل شیـــطان #لعنت کنـــیم؟
😔آیا ما #شریـــکِ شیـــطان نیـستیم؟
😔آیا ما از #مظـاهر شیطان نیســتیم؟
😔آیا ما شیــطانِ #مجــسّم نیستـــیم؟
😳عــده ای از ما خود را از هــمه سرتر بهتر و #بالاتــر میدانیــم!!!
👈🏼پس بدان مســــلمان #مغــــرور نیست
👈🏼پس بدان تنهـا نماز #ظاهـری مسلـمانیت نیستـ
💗بیایم بنگریم وخودمــان را #اصـلاح کنیم
◽️اهل #عـــمل باشـــیم نه اهل #شـــــعار
◽️مسلــمان واقعی باشیم نه #مــسلمان_نما
🤚🏼😔✋🏼بـــرادران وخــواهران دیـــنی ام مواظب #اخـــلاق و #اعمـــالت باش...
فرج و سلامتی آقا صاحب الزمان(عج) صلوات
✨اللَّـهُـمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّــدوآلِ مُحَمَّد وعجل فرجهم✨
🍃💐ظــهور نزدیــک است💐🍃
🆔 @emamzaman
✍🏼 #دو_کلوم_حرف_حساب
😏شریــــــکِ شیــــــطان....
👺اینـهمه #شـیطان رو لعنت میکنـیم و هی میگیم:
😤 لعنـت بر شیــ✊🏼ـطان، لعنـت بر شــ✊🏼ـیطان
🤔ولی یه لحـظه با خودمون فــکر نمیکنــیم که:
💭بابا شیطــان نسبــت به #خدا تکبّـــر نکرد، بلکـــه نسبت به حضــرت #آدم، که مخــلوقِ خدا بود تکــبّر کرد.
👿 شـــیطان فقـــط یه #کلمـــه گـــفت:
👈🏼 « #مــــــن_بهتــــــرم»😏💪🏼
◻️الله متـــعال فرمـــود
◽️قَالَ مَا مَنَـعَکَ أَلَّا تَسْـجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَـــا خَیْـــرٌ مِّنْـــهُ خَلَقْـتَنِی مِن نَّـــارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِیــــنٍ.
◻️خــداوند به شیــطان فرمـــود:
◽️در آن هنـگام که به تو فـرمان دادم به آدم #سجـده کنی چه چیزی مـانع شد که سجده نکنی؟
◽️شیــــــطان گــــــفت: من از او بهتـــرم؛ مرا از #آتـــش آفریـــدهای و او را از #گِـــل
📖ســــــوره اعــــــراف، آیه ۱۲
🤔حــــالا بیاییـــد فکـــ💭ـــر کـــــنیم
😢ماهـــا تو زندگیمــان چــقدر دیگـــران رو #کوچیک شمــردیم و خودمـــان رو #بزرگ در نـــظر گرفتـــیم؟
😔 آیا ما با شــیطان در این صــفتِ زشت #شــریک نیستیم؟؟ و خودمـــان را #برتر از دیــگران نمیدانیـــم؟
😔آیا جــا نداره که نَفــس خودمون رو هم، مثل شیـــطان #لعنت کنـــیم؟
😔آیا ما #شریـــکِ شیـــطان نیـستیم؟
😔آیا ما از #مظـاهر شیطان نیســتیم؟
😔آیا ما شیــطانِ #مجــسّم نیستـــیم؟
😳عــده ای از ما خود را از هــمه سرتر بهتر و #بالاتــر میدانیــم!!!
👈🏼پس بدان مســــلمان #مغــــرور نیست
👈🏼پس بدان تنهـا نماز #ظاهـری مسلـمانیت نیستـ
💗بیایم بنگریم وخودمــان را #اصـلاح کنیم
◽️اهل #عـــمل باشـــیم نه اهل #شـــــعار
◽️مسلــمان واقعی باشیم نه #مــسلمان_نما
🤚🏼😔✋🏼بـــرادران وخــواهران دیـــنی ام مواظب #اخـــلاق و #اعمـــالت باش...
فرج و سلامتی آقا صاحب الزمان(عج) صلوات
✨اللَّـهُـمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّــدوآلِ مُحَمَّد وعجل فرجهم✨
🍃💐ظــهور نزدیــک است💐🍃
🆔 @emamzaman
🌼 رسول خدا (ص):
زياد #سجده كن؛ زيرا همچنان كه باد، برگ درختان را فرو مى ريزاند ، سجده #گناهان را مى ريزاند.
📗الأمالي للصدوق: ۵۸۹/۸۱۴
🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_دهم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زنعمو را از شدت گریه بند آور
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_یازدهم
💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس میلرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو میگفت :«وقتی #موصل با اون عظمتش یه روزم نتونست #مقاومت کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا #سُنی بودن که به بیعتشون راضی شدن، اما دستشون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام میکنن!»
تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ میزد و حالا دیگر نمیدانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده میمانم و اگر قرار بود زنده به دست #داعش بیفتم، همان بهتر که میمُردم!
💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمیکرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش #اسیر داعش شوند.
اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را میبلعید و جلو میآمد، حیدر زنده به #تلعفر میرسید و حتی اگر فاطمه را نجات میداد، میتوانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟
💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریههایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش میکرد و با مهربانی همیشگیاش دلداریام میداد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زنعمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچهات رو بیار اینجا!»
عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زنعمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیهالسلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زنها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام #امام_حسن (علیهالسلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!»
💠 چشمهایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان میدرخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر میکنید اون روز امام حسن (علیهالسلام) برای چی در این محل به #سجده رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر #فاطمه (سلام الله علیهما) هستید!»
گریههای زنعمو رنگ امید و #ایمان گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت #کریم_اهل_بیت (علیهالسلام) بگوید :«در جنگ #جمل، امام حسن (علیهالسلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش #فتنه رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز #شیعیان آمرلی به برکت امام حسن (علیهالسلام) آتش داعش رو خاموش میکنن!»
💠 روایت #عاشقانه عمو، قدری آراممان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر میزدم و او میخواست با عمو صحبت کند.
خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمیتواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راهها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر میکند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانهشان را جواب نمیدهند و تلفن همراهشان هم آنتن نمیدهد.
💠 عمو نمیخواست بار نگرانی حیدر را سنگینتر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بیخبر بود. میدانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت.
دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمیکرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود.
💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بیرمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغتون! قسم میخورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح میلرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد.
💠 نگاهم در زمین فرو میرفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، میبُرد. حالا میفهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و میخواست با لشگر داعش به سراغم بیاید!
اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای #بعثیشان درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
#ادامه_دارد
✍نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انرژی_مثبت
به خدا اعتماد کن
انقدر مشکلات دنیارو برا خودتون بزرگ نکنید.
شیطان قسم خودره از همه طرف به انسان ضربه میزنه، از پشت سر ،از چپ
از راست و...
اما فقط دوجهت رو اسم نبرده👇
💡 1. #سجده
💡 2. #قنوت
🔉استادعرشیانفر
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🌷امیرالمومنین علی علیه السلام:
طول دادن #سجده و #قنوت
از عذاب آتش نجات می دهد.
📗 غررالحکم، ح۶۰۰۵
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
👌🏻﴿نکات ایده آل در رابطه با نماز خوب﴾🌿°•
ربيعه پسر كعب مي گويد: روزي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود:
ربيعه! هفت سال مرا خدمت كردي، آيا از من #پاداش نمي خواهي؟
👤من عرض كردم: يا رسول الله! مهلت دهيد تا فكري در اين باره بكنم.
فرداي آن روز محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رفتم،
👈فرمود: ربيعه حاجتت را بخواه!
عرض كردم: از خدا بخواه مرا همراه شما داخل بهشت نمايد.
فرمود: اين درخواست را چه كسي به تو آموخت؟
عرض كردم: هيچ كس به من ياد نداد، لكن من فكر كردم اگر مال دنيا بخواهم كه نابود شدني است و اگر عمر طولاني و فرزندان بخواهم سرانجام آن مرگ است.
🌹در اين وقت پيغمبر صلي الله عليه و آله ساعتي سر بزير افكند، سپس فرمود:
اين كار را انجام مي دهم، ولي تو هم مرا با #سجده هاي زياد كمک كن و بيشتر #نماز بخوان
#نماز🌱
#حیعلیآغوشیار 🌼🌱
@EmamZaman
┄┅═✧❁✧═┅┄