eitaa logo
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_دوم ✍ آن شب در هم آغوشیِ درد و آیات وصل شده به حنجر
💐🍃🎉 🍃🎉 🎉 ✍لبخندِ مخصوصش نشست بر دلم. - فرق داره.. اساسی هم فرق داره. وقتی “به ” مهر سجده کنی، میشی اما وقتی ” روی” مهر سجده کنی اون هم برای ،میشی . ، نشانه ی خاکساری و بی مقداریه بنده ی خداست. پنج وعده در شبانه روز پیشونی شو رویِ خاک میذاره تا در کمال خضوع به خدا سجود کنه و بگه خاک کجا و پروردگار افلاک کجا ما “رویِ” مهر “به” خدای آفریننده ی خاک و افلاک میکنیم،در کمال خضوع و خاکساری. تعبیری عجیب اما قانع کننده! هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که تفاوت باشد بین “به” و “روی” اسلامِ حسام همه چیزش اصولی بود. حتی سجده کردنش بر خدا اسلام و خدایِ این جوان،زیادی مَلَس و دوست داشتنی بودند و من دلم نرم میشد به حرفهایش... بی مقدمه به صورتش خیره شدم: - دلم چای شیرین میخواد با لقمه ی نون و پنیر. هر چند که لحنم بی حال و بی رمق بود. اما لبخندش عمیقتر شد: - چشم الان به اکبر میگم واستون بیاره. دیشب شیفت بود. مدتی بعد اکبر سینی به دست وارد اتاق شد و با همان کل کل های بامزه و دوستانه اش اتاق را ترک کرد. و باز من ماندم و حسامی که با دقت از تکه های نان، لقمه هایی یک دست میساخت و در سینی با نظمی خاص کنار یکدیگر میچید. باز هم شیرین شده به دستش، را می داد... روسری را روی سرم محکم کردم. - من میخواستم وارد داعش بشم اما عثمان نذاشت..چرا؟ صدایی صاف کرد. خیلی سادست، اونا با نگه داشتن طعمه وسط تله،میخواستن دانیال رو گیر بندازن. پس اول به وسیله ی عثمان مطمئن شدن که شما هیچ خبری ازش ندارین. تو قدم دوم نوعی امنیت ایجاد کردن که اگر دانیال شما رو زیر نظر داشت، یقین پیدا کنه که هیچ خطری اون و خانوادشو تهدید نمیکنه و درواقع نمایشِ اینکه سازمان و داعش بی خیالش شده. اینجوری راحت تر میتونستن دانیالو به سمت تله یعنی شما بکشن. از طرفی با ورود شما به اون گروه،اتفاق خوبی انتظارشونو نمی کشید. حالا چرا؟ اونا میدونستن که اطلاعات به دست نیروهای ایرانی رسیده. پس اگه شما عضو این گروه میشدین، یقینا دانیال واسه برگردوندن خواهرش به ما متوسل میشد و اونوقت موضوع،شکل دیگه ای به خودش میگرفت. یعنی رسانه ای! اونا میدونستن که اگه ما جریان رو رسانه ای کنیم خیلی خیلی واسه وجهه ی خودشون و قدرتشون تو منطقه در برابر ابر قدرتها،گرون تموم میشه. اینکه تو تمام اخبارها از نفوذ ایران در زنجیره ی اصلی و جمع آوری اطلاعات سری و نظامیشون گفته بشه، نوعی شکست بزرگ و فاجعه محسوب میشد. پس سعی کردن بی صدا پیش برن. و من حیران مانده بودم از این همه سادگی خودم... بعد از حرفهایِ حسام،تازه متوجه دلیل مخالفتهای عثمان با ورودم به داعش شدم. و من چقدر خوش خیال،او را مردی مهربان فرض میکردم. پرسیدم: - اون دختر آلمانی! اونم بازیگر بود؟ حسام آهی کشید: - نه یکی از قربانی های داعش بود و اصلا نمیدونست که عثمان هم یکی از همونهاست و واقعا میخواست کمکت کنه تا به اون سمت نری. مشتاقانه و جمع شده در خود باقی ماجرا را طلب کردم: - و نقش یان تو این ماجرا چی بود؟ لبانش را جمع کرد: - خب شما باید میومدین ایران به دو دلیل. یکی حفظ امنیتتون و قولی که به دانیال داده بودیم دوم دستگیری ارنست یه دو رگه ی ایرانی انگلیسیه، و مامور خرابکاری تو ایران. از خیلی وقت پیش دنبالش بودم اما خب اون زرنگتر از این حرفا بود که دم به تله بده. پس از طریق شما اقدام کردیم چون جریان رابط و دانیال انقدر مهم بود که به خاطرش وارد کشور بشه. به همین خاطر یان رو وارد بازی کردیم. اون و عثمان چندین سال پیش تو دانشگاه با هم دوست و همکلاسی بودن. اما همون سالها،عثمان با عضویت تو گروههای سیاسی قید دانشگاه رو زد و تقریبا دیگه همدیگه رو ندیدن. یان هم بعد از مدتی عضو یکی از گروههای محلی حمایت از حقوق بشر شده بود و به عنوان روانشناس برای درمان مهاجران جنگ زده،توی این انجمن ها فعالیت میکرد... ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
✍🏼 😏شریــــــکِ شیــــــطان.... 👺اینـهمه رو لعنت می‌کنـیم و هی میگیم: 😤 لعنـت بر شیــ✊🏼ـطان، لعنـت بر شــ✊🏼ـیطان 🤔ولی یه لحـظه با خودمون فــکر نمی‌کنــیم که: 💭بابا شیطــان نسبــت به تکبّـــر نکرد، بلکـــه نسبت به حضــرت ، که مخــلوقِ خدا بود تکــبّر کرد. 👿 شـــیطان فقـــط یه گـــفت: 👈🏼 « »😏💪🏼 ◻️الله متـــعال فرمـــود ◽️قَالَ مَا مَنَـعَکَ أَلَّا تَسْـجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَـــا خَیْـــرٌ مِّنْـــهُ خَلَقْـتَنِی مِن نَّـــارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِیــــنٍ. ◻️خــداوند به شیــطان فرمـــود: ◽️در آن هنـگام که به تو فـرمان دادم به آدم کنی چه چیزی مـانع شد که سجده نکنی؟ ◽️شیــــــطان گــــــفت: من از او بهتـــرم؛ مرا از آفریـــده‌ای و او را از 📖ســــــوره اعــــــراف، آیه ۱۲ 🤔حــــالا بیاییـــد فکـــ💭ـــر کـــــنیم 😢ماهـــا تو زندگیمــان چــقدر دیگـــران رو شمــردیم و خودمـــان رو در نـــظر گرفتـــیم؟ 😔 آیا ما با شــیطان در این صــفتِ زشت نیستیم؟؟ و خودمـــان را از دیــگران نمی‌دانیـــم؟ 😔آیا جــا نداره که نَفــس خودمون رو هم، مثل شیـــطان کنـــیم؟ 😔آیا ما شیـــطان نیـستیم؟ 😔آیا ما از شیطان نیســتیم؟ 😔آیا ما شیــطانِ نیستـــیم؟ 😳عــده ای از ما خود را از هــمه سرتر بهتر و میدانیــم!!! 👈🏼پس بدان مســــلمان نیست 👈🏼پس بدان تنهـا نماز مسلـمانیت نیستـ 💗بیایم بنگریم وخودمــان را کنیم ◽️اهل باشـــیم نه اهل ◽️مسلــمان واقعی باشیم نه 🤚🏼😔✋🏼بـــرادران وخــواهران دیـــنی ام مواظب و باش... فرج و سلامتی آقا صاحب الزمان(عج) صلوات ✨اللَّـهُـمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّــدوآلِ مُحَمَّد وعجل فرجهم✨ 🍃💐ظــهور نزدیــک است💐🍃 🆔 @emamzaman
✍🏼 😏شریــــــکِ شیــــــطان.... 👺اینـهمه رو لعنت می‌کنـیم و هی میگیم: 😤 لعنـت بر شیــ✊🏼ـطان، لعنـت بر شــ✊🏼ـیطان 🤔ولی یه لحـظه با خودمون فــکر نمی‌کنــیم که: 💭بابا شیطــان نسبــت به تکبّـــر نکرد، بلکـــه نسبت به حضــرت ، که مخــلوقِ خدا بود تکــبّر کرد. 👿 شـــیطان فقـــط یه گـــفت: 👈🏼 « »😏💪🏼 ◻️الله متـــعال فرمـــود ◽️قَالَ مَا مَنَـعَکَ أَلَّا تَسْـجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَـــا خَیْـــرٌ مِّنْـــهُ خَلَقْـتَنِی مِن نَّـــارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِیــــنٍ. ◻️خــداوند به شیــطان فرمـــود: ◽️در آن هنـگام که به تو فـرمان دادم به آدم کنی چه چیزی مـانع شد که سجده نکنی؟ ◽️شیــــــطان گــــــفت: من از او بهتـــرم؛ مرا از آفریـــده‌ای و او را از 📖ســــــوره اعــــــراف، آیه ۱۲ 🤔حــــالا بیاییـــد فکـــ💭ـــر کـــــنیم 😢ماهـــا تو زندگیمــان چــقدر دیگـــران رو شمــردیم و خودمـــان رو در نـــظر گرفتـــیم؟ 😔 آیا ما با شــیطان در این صــفتِ زشت نیستیم؟؟ و خودمـــان را از دیــگران نمی‌دانیـــم؟ 😔آیا جــا نداره که نَفــس خودمون رو هم، مثل شیـــطان کنـــیم؟ 😔آیا ما شیـــطان نیـستیم؟ 😔آیا ما از شیطان نیســتیم؟ 😔آیا ما شیــطانِ نیستـــیم؟ 😳عــده ای از ما خود را از هــمه سرتر بهتر و میدانیــم!!! 👈🏼پس بدان مســــلمان نیست 👈🏼پس بدان تنهـا نماز مسلـمانیت نیستـ 💗بیایم بنگریم وخودمــان را کنیم ◽️اهل باشـــیم نه اهل ◽️مسلــمان واقعی باشیم نه 🤚🏼😔✋🏼بـــرادران وخــواهران دیـــنی ام مواظب و باش... فرج و سلامتی آقا صاحب الزمان(عج) صلوات ✨اللَّـهُـمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّــدوآلِ مُحَمَّد وعجل فرجهم✨ 🍃💐ظــهور نزدیــک است💐🍃 🆔 @emamzaman
🌼 رسول خدا (ص): ‌ زياد كن؛ زيرا همچنان كه باد، برگ درختان را فرو مى ريزاند ، سجده را مى ريزاند. ‌ 📗الأمالي للصدوق: ۵۸۹‌/۸۱۴ 🌤الّلهُـمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_دهم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آور
✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍نویسنده: @EmamZaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خدا اعتماد کن انقدر مشکلات دنیارو برا خودتون بزرگ نکنید. شیطان قسم خودره از همه طرف به انسان ضربه میزنه، از پشت سر ،از چپ از راست و... اما فقط دوجهت رو اسم نبرده👇 💡 1. 💡 2. 🔉استادعرشیانفر ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
🌷امیرالمومنین علی علیه السلام: طول دادن و از عذاب آتش نجات می دهد. 📗 غررالحکم، ح۶۰۰‌۵ ❀[ @EmamZaman ]❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
👌🏻﴿نکات ایده آل در رابطه با نماز خوب﴾🌿°• ربيعه پسر كعب مي گويد: روزي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود: ربيعه! هفت سال مرا خدمت كردي، آيا از من نمي خواهي؟ 👤من عرض كردم: يا رسول الله! مهلت دهيد تا فكري در اين باره بكنم. فرداي آن روز محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رفتم، 👈فرمود: ربيعه حاجتت را بخواه! عرض كردم: از خدا بخواه مرا همراه شما داخل بهشت نمايد. فرمود: اين درخواست را چه كسي به تو آموخت؟ عرض كردم: هيچ كس به من ياد نداد، لكن من فكر كردم اگر مال دنيا بخواهم كه نابود شدني است و اگر عمر طولاني و فرزندان بخواهم سرانجام آن مرگ است. 🌹در اين وقت پيغمبر صلي الله عليه و آله ساعتي سر بزير افكند، سپس فرمود: اين كار را انجام مي دهم، ولي تو هم مرا با هاي زياد كمک كن و بيشتر بخوان 🌱 🌼🌱 @EmamZaman ┄┅═✧❁✧═┅┄