eitaa logo
اشاره 👈 علیرضا قربان خان
187 دنبال‌کننده
1 عکس
33 ویدیو
0 فایل
اشعار و نوشته های علیرضا قربان خان @alirezaghorbankhan
مشاهده در ایتا
دانلود
سر رفته است حوصله ی شهر خامشان ای مرگ با جنازه ی خوبی شلوغ کن سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می‌کند؟ عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند دردِ بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند مرگ هر چند خوش نباشد لیک بی رخ دوستان خوشم باشد دیشبش گفتم فلانی! زیرلب گفتا که «مرگ!» طرفه مرگی بود این کز آب حیوان زاده شد یکی است چشم فرو بستن و گشادن من به مرگ، زندگیم چون شرار نزدیک است گر غم مرگ را به سنگ سیاه بنویسند از او برآید آه نشنیدی حدیث خواجه بلخ مرگ بهتر که زندگانی تلخ و نترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه یک زنجره نیست مرگ در ذهن اقاقی جاری است مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان مرگ در حنجره سرخ – گلو می‌خواند مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است مرگ گاهی ریحان می‌چیند مرگ گاهی ودكا می‌نوشد گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد و همه می‌دانیم ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است هرگز از مرگ نهراسیده‌ام اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود هراسِ من باری همه از مردن در سرزمینی‌ست که مزدِ گورکن از بهای آزادیِ آدمی افزون باشد تو ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﻢ، ﻓﻘﻂ ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ ___________________ https://eitaa.com/eshare
بر سنگ مزارش بنویسید نمیرد هرکس که شهید ره مژگان نگاری ست مرگ؛ این زندگی ماست که عریان شده است زندگی؛ فحشِ زمین است به هر انسانی می نشینم روبروی مرگ با موی بلند می کنم این قصه را کوتاه چالش می کنم از مرگ نگو که خسته ام از دستش آماده به پا نشسته ام از دستش از روز تولد چمدان خود را در دست گرفته بسته ام از دستش... زندگی را هر که کرد آغاز در پایان بمیرد هم گدا بر خاک ره هم خواجه در ایوان بمیرد مرگ هر کس گونه ای در زندگان تاثیر می بخشد گاه زندانی بمیرد گاه زندانبان بمیرد خریده مرگ به جانش نشان بد نامی که بر من و تو بگوید زمان غنیمت دان (شقایق ) خوش آن مُردن که بر بالین خویشت بینم و باشد اجل در قبضِ جان، تنْ مضطرب، من در تماشایت بر درگه خلق، بندگی ما را کشت هر سو پی نان دوندگی ما را کشت فارغ نشویم یکدم از فکر معاش ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت اجل به قتل من آمد شبِ فراق، ولی فراقِ یار مرا می‌کشد، چه منّت از او؟ ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم وین قدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم بی‌هراسم زِ اَجل، زانکه گمانم نَبُود که گلوگیرتر از هجرِ تو باشد اَجلی پیراهنی از شتاب خواهم پوشید دیدار تو را به شوق خواهم کوشید گر آتش صد هزار دوزخ باشی ای مرگ، تو را چو آب خواهم نوشید سلوكِ عشق نگر كز براى كشتنِ عاشق اگر فراق نباشد، اجل بهانه ندارد گفتم اَجَل ز هجر خلاصم کند، نکرد این درد را امیدِ دوا داشتم، نشد مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبارآلود و دور در خزانی خالی از فریاد و شور ___________________ https://eitaa.com/eshare
کسی از دفتر من درس اقبالی نمی گیرد مصیبت نامه ام، از من کسی فالی نمی گیرد جهان به  مجلس مستان بی‌خرد  ماند که در شکنجه بود هر کسی که هشیار است گویی قمارخانه‌ی «هیچ» است روزگار هربار شادمان شدم از بُرد، باختم ما بند باز زندگی بی مروتیم هر لحظه بیم اینکه بیافتیم می رود... عمر عزيز خود منما صرف ناكسان حيف از طلا كه خرج مطلّا كند كسی زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش نیست امید که همواره نفس بر گردد به تیره روزی من کم مبین که همجون شب هزار رشته گوهر در آستین دارم بر هر كسی كه می نگرم در شكايت است در حيرتم كه گردش گردون به كام كيست آسمان در کشتی عمرم کند دائم دو کار وقت شادی بادبانی، گاه انده لنگری _________________ @eshare