eitaa logo
💝💖زمزمه عشق💖💝
65 دنبال‌کننده
984 عکس
432 ویدیو
38 فایل
کپی با ذکر صلوات برای ظهور مهدی فاطمه ___________°•°~♡~°•°__________ ارتباط با ادمین جهت پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/fm7sm7
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا!!! اونجاها که گفتیم الَهِی وَ رَبِّی مَنْ لِی غَيْرُک... از تهِ اعماق و چاله‌ چوله های قلبی‌ مون گفتیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️اضطرار فرج♨️ 🗓 روزهای اول قرنطینه پشت سر هم خبر بد می‌شنیدیم.کمی که گذشت فهمیدیم تکه‌ای از دنیا گم شده است و برای همین معادلات جهان بهم خورده. ☘هر روز منتظر شنیدن خبری خوش بودیم؛ کشف واکسن یا دارویی معجزه آسا، پایین آمدن آمار تلفات یا ریشه کن شدن بیماری. 🌗 هر شب با امید اینکه «فردا بالاخره دانشمندی پیدا می‌شود که این جنگ جهانی را تمام کند» می‌خوابیدیم و باز فردا گوش به زنگ اخبار بودیم و کانال‌ها و پیج‌ها و شبکه ها را جستجو می‌کردیم. ‼️ خودمانیم، آیا همین قدر منتظر خبر آمدن امام زمان هم بودیم؟ خودمان بهتر می‌دانیم که نبودیم... 🌍 انگار فراموش کرده‌ایم که کدام تکه از پازل جهان گم شده و بیخودی تکه‌های ناقص پازل را نگاه می‌کنیم. حتی کسی نیست دستمان را بگیرد و ببرد سر وقت تکه‌ی اصلی..‌ 🥀آری! بیشتر از هزار سال است که دنیا وضعیت طبیعی ندارد؛ بلای دنیای ما، نه ویروس است، نه آتش‌سوزی و نه زلزله و نه آشوب؛ 📣 تمام بدبختی ما اینجاست که فراموش کرده‌ایم: گمشده ی این روزهای دنیا، مهدی موعود است. @eshgh1313
چه خوب گفت حاج‌مرتضی‌اخراجی‌ها حکایت من حکایت اون کسیه که اومده دیگـران رو آدم کنه... امـا هنوز خودش آدم نشده...💔:)
‌ . اصلا تو‌ نگفتی دختری داری ؟ 😭 امشب دیدمت تو خواب و بیداری دیدم سر داری و بدن نداری مثلا موهامو شونه کردم مثلا لباس نو پوشیدم مثلا الان تو خونمونیم منم رو پات خوابیدم ‌ ‌ ‌ ‌ 🌷 پیکر تازه تفحص شده ی شهید جواد الله کرم @eshgh1313
گآهے نصف غصہ‌هامون بخا‌طر اینہ.. کہ باور نداریم ←اگر خدا بخواد یہ چیزۍ بشہ عالمم نخوان میشہ:) و اگہ خدا نخواد محالہ بشہ پس غصہ چیو میخوریم..🍃🖐🏻 💓📿 ❤️🌱 @eshgh1313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[°.🖤✨.°] 👤استاد 😍 🛑کارےکھ جلوے۹۹%گناه هارومیگیرهـ..!!😳🤭 اونـ چہ کاریھ...؟!!🧐 @eshgh1313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️♥️ قسمت انگار خجالت مي‌كشيد در صورت بقيه نگاه كنه.😔 سمیه- به هر حال اين مسائل بود تا يكي-دو سال بعد كه يه روز بابا با قيافه در هم و ناراحت اومد خونه. هر چي ازش پرسيديم كه چي شده، جواب درست و حسابي بهمون نداد. فقط يه بار گفت: (اين بشر عجب موجوديه ها! چه طور اصلا نميشه به ظاهرش اعتماد كرد! يا آدم خيلي زود فريب ظاهر رو مي‌خوره يا بقيه خيلي راحت تغيير شخصيت و رفتار ميدن) و ديگر چيزي نگفت، يعني به ما نگفت، فردايش از طريق مادر خبردار شديم كه آقاي محلاتي با خانم شهيد رسولي ازدواج كردن. راستش ما هم اول باورمون نشد. ثريا در حاليكه معلوم بود خيلي مجذوب خاطره شده، پرسيد: - چرا؟😧 سمیه- آخه يكي-دو باري كه توي همين مهموني‌ها بحث از چنين مسائلي مي‌شد، برعكس بابا كه از روي شوخي يا جدي هميشه از ازدواج مجدد طرفداري مي‌كرد و مي‌گفت كه كسي نبايد كاسه داغتر از آش بشه و حلال خدا رو كه نميشه حروم كرد و از اين حرفها، آقاي محلاتي هميشه مخالف بود. يكي از دلايلش هم اين بود كه مي‌گفت: (اجراي اين كه اسلام ميگه بايد بين زنها برقرار بشه خيلي سخت و مشكله) حالا در كمال ناباوري خودش دست به همين كار زده بود. عاطفه زير لب زمزمه كرد: - عجب! ميگن كه ادميزاد شير خام خورده است، هيچ اطمينوني بهش نيس آ. سمیه- همين مسئله هم باعث شد كه ارتباط ما به كلي با هر دو خانواده قطع بشه. اين طور كه مامان هم ميگفت بابا حتي توي اداره هم با آقاي محلاتي خيلي سر سنگين و سرد برخورد مي‌كرد. فقط يه بار مامان بهش گفت كه (شما خودت هميشه از ازدواج مجدد طرفداري مي‌كردي) بابا با ناراحتي جواب داد كه: (حرف با عمل خيلي فرق داره خانم! آدم توي حرف خيلي چيزها رو مي‌گه، ولي تو عمل ميبينه نمي تونه قبول كنه. اون هم كسي مثل آقاي محلاتي و خانمي مثل خانم رسولي، آخه از اونها ديگه بعيد بود. اون زن دوستش بود! ) مامان هم ديگه چيزي نگفت. فقط چند باري جلوي ما، اون هم نه جلو بابا، فقط جلوي ما به اقاي محلاتي بد و بيراه گفت كه چه طور دلش اومده چنين كاري بكنه. (خودش زن به اين خوبي داشت. به خدا من فقط دلم به حال خانم محلاتي می‌سوزه. بدون اون زن بيچاره داره چي ميكشه! حالا اگه باز هم يه زن ناجنسي داشت آدم قبول مي‌كرد. ولي آخه ديگه زني قانعتر و سازگار تر و مومنتر از خانم محلاتي هم پيدا ميشه! اون هم آقاي محلاتي كه اينقدر ادعاي زن دوستي اش ميشه! بيچاره خانم محلاتي! ) تا اينكه بعد از شش ماه يه روز خانم محلاتي اومد خونه ي ما..... جمله سميه دوباره نفس را در سينه همه حبس كرد. فهيمه هيجان زده پرسيد: - اومده بود قهر، نه؟😦 سميه نفس عميقي كشيد: - نه! اومده بود درد دل كنه. يا اينكه بهتره بگم اومده بود تنبيه كنه. اومد و آتش به ما زد و رفت. عاطفه- مگه چي گفت؟ سمیه- گفت كه پيشنهاد ازدواج آقاي محلاتي و خانم رسولي رو خودش به آقاي محلاتي داده، مي‌گفت حتي خودش رفته بود خواستگاري خانم رسولي!😒 آه از نهاد همه بلند شد. ثريا پرسيد: - ولي چرا؟ چه طور چنين چيزي ممكنه. - مي‌گفت كه بعد از شهادت آقاي رسولي وضع خانواده ي آقاي رسولي خيلي ناجور ميشه. گفتم كه اونها دو تا خانواده ي كاملا نزديك به هم و صميمي بودند. به حدي كه خانم رسولي و محلاتي هم علاقه ي زيادي نسبت به همديگه پيدا كرده بودن. ظاهرا بعد از شهادت اقاي رسولي، خانم محلاتي مرتب مي‌رفت و به خانواده رسولي سر ميزد، حتي به جاي آقاي محلاتي.... ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ @eshgh1313
☀️♥️ قسمت سمیه- گفت (مگه ديوونه شدي؟ اين حرفها چيه مي‌زني) ولي راستش همون موقع خودم از پيشنهادم خوشم اومد. پيش خودم گفتم (چرا نه؟ كي بهتر از محلاتي؟ من كه توي اين چند وقته با چشمهاي خودم وضع اون زن رو ديدم. من كه خودم اين همه براش دعا كردم كه خدا زودتر سر و ساماني به زندگيش و بچه هاش بده. پس حالا كه چنين موقعيت خوبيه، اگه من به اين قضيه راضي نشم، خودخواهي و خود پرستي خودمه) پس ديگه پشت قضيه رو ول نكردم و مرتب توي گوش محلاتي خوندم. اولش بهانه مي‌آورد كه بين دو همسر مشكله. نفس ادم رو ميبره گفتم (اگه در اون باشه چي؟ باز هم جرئت داري ميدون رو خالي كني؟ ) بعد از چند وقت كه ديگه نتونست اين جواب رو بده، گفت: (من اصلا رويم نميشه به صورت اون بچه‌ها نگاه كنم. برم بهشون چي بگم؟ بگم كه من از ترس، جنازه ي بهترين دوستم رو، جنازه ي پدر اونها رو گذاشتم و فرار كردم) گفتم: (چه بهتر! حالا كه موقعيتي برات پيش اومده كه بتوني حق دوستت رو ادا كني. چرا از دستش مي‌دي؟ نذار زير دست يه ادم نامرد بيفتن) حتي يه بار هم با خود من مفصل بحث كرد. طوري كه نزديك بود منصرف بشم. گفت (مي دوني داري چه كار مي‌كني؟ مواظب باش تحت تاثير احساس قرار نگرفته باشي؟ من مجبور ميشم برا هميشه زندگيم رو به دو قسمت تقسيم كنم. آتش به زندگيمون نزن! ) كمي هم پايم سست شد. ولي به خودم گفتم كه نه، فريب نخور خدا مي‌خواد اين طوري منو ازمايش كنه! خلاصه هر چي گفت يه چيز ديگه جوابش رو دادم. شش ماهي طول كشيد تا بالاخره با هزار مكافات راضيش كردم. بعد هم خودم ]رفتم خواستگاري خانم رسولي. تازه اول دردسر بود. چون حالا خانم رسولي راضي نمي شد. مي‌گفت (من گفتم حاضرم ازدواج كنم، ولي نگفتم كه يه زندگي ديگه رو از هم بپاشونم يا خراب كنم. من چه طور دلم مياد پدر بچه هات رو ازت بگيرم) گفتم (ولي تو كه واقعا نمي خواي هيچ كدوم از اين كارا رو بكني. تو فقط مي‌خواي در زندگي ما شريك بشي. به فكر بچه هات باش! كسي رو بهتر از محلاتي پيدا نمي كني كه بچه هات هم قبولش كنن) با كلي دنگ و فنگ هم اون رو راضي كردم. فاطمه در حالي كه متاثر شده بود، گفت: - واقعا چه پيدا ميشن! و چه و دارن سمیه- اتفاقا، مامان من هم خيلي تحت تاثير حرفهاي او قرار گرفت و گفت (خدا خيرت بده زن. واقعا چه فداكاري بزرگي كردي! ) اون وقت خانم محلاتي در اومد گفته كه (چي مي‌گي زن؟ دلم از همين خونه! به محض اينكه محلاتي اين كارو كرد، انگار ما بزرگترين جنايت جهان رو مرتكب شده باشيم، از همه طرف لعن و نفرين شديم. همون كساني كه تا ديروز دعا مي‌كردن تا خدا راهي پيش پاي اين زن و بچه هاش بذاره و از اين وضع در بيان، پشت سرمون صدجور حرف ناجور زدن. صد جور انگ به محلاتي چسبوندن. دوستهاش طردش كردن. خانواده خودش تركش كردن، چه برسه به خانواده من! به خدا اين مردم كاري كردن كه ما هم نزديك بوديم پشيمون بشيم. فقط هر وقت كه ميرم خونه شون و ميبينم كه لبخند روي لبهاي بچه هاش ميشينه، ميبينم كه نجمه خانم ديگه نگران نيست، دلم دوباره آروم ميگيره. مي‌گم خدا رو شكرت. اگر چه ديگه حالا محلاتي رو كمتر مي‌بينيم، آخه مقيده كه سه روز و سه شب خونه ي اونها باشه، سه روز و سه شب خونه ي ما ولي با اين حال باز هم شكرت كه تونستيم به اين خانواده كنيم و اونها رو از در به دري نجات بديم) بابا در حالي كه صورتش مثل كاسه ي خون شده بود، بلند شد و رفت توي اتاق ديگه. مادر هم با پته ي روسري اش اشك هايش را پاك كرد. خانم محلاتي هم چند دقيقه بعد رفت. ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ @eshgh1313
نشد بــراےِ تـو کـاری کنم ولـی آقـــا...💔 بــراےِ ایــن دل آلــوده ام تــو کــاری کـن...😔✋ ❣تعجیل در ۳صلوات❣ @eshgh1313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_60505752.mp3
1.5M
♨️چراغیبت امام زمان عج برای ما عادی شده؟ بسیار شنیدنی👌 🎙حجت الاسلام ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ @eshgh1313
باز هم ساعت دلم به وقت یادت کوک شد ! دلبر بی نشانم ؛! بهار یادت همیشه در وجودم سبز خواهد ماند.! برگرد .......... @eshgh1313
فرموده‌اید: تمام عمر خدمتش را می‌کردید اگر محضرش را در میافتید آخرین ذخیره خدا طاووس اهل جنت ، مهدی تان را ... به دعای صادقانه‌ی شما محتاجیم برای باز شدن گره‌ی ظهور یا سیدی یا مولای یا جعفربن محمد الصادق علیه السلام ... به لطف رئیس مذهب ام جعفری شده‌ام من از دعای شما بوده که مهدوی شده‌ام @eshgh1313
🌸🍃﷽🌸🍃 🔻حَلال و طَیِّب🔻 ✍ قرآن کریم به ما دستور میده، رزقِ «حَلال و طَیِّب» بخوریم: 🕋 یَا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا (بقره/168) 💢 ای مردم! از نعمتهای حلال و پاکیزه‌ای که در زمین است بخورید. ⁉️ امّا فرق بینِ «رزقِ حَلال» و «رزقِ طَیِّب» چیه؟! «طَيِّب»👈 به چيزهای پاکیزه‌اى گفته میشه كه با طبع و سرشتِ آدمی سازگار باشه، و حواسّ و نفسِ انسان از اون لذّت ببره. 😊 یعنی «دلچسب و طبع‌پسند» باشه.. ⁉️ امّا و به چه معناست؟! «حَل»👈 به معنای گشودن و باز کردن است. در زبانِ فارسی هم میگیم حل کردن مسائل. «حَلّ العُقدَة»👈 يعنی گره‌گشایی كردن.➰ «حَلال»👈 یعنی چیزی که حقِّ دیگران در اون نیست، و با حقوقِ دیگران مزاحمتی نداره.. بعبارت دیگه، هیچ گِرِهی در اون نیست، و اتّفاقاً گره‌ها رو باز میکنه.🔑 «حرام»👈 یعنی چیزِ گره‌دار، چيزی كه از اون منع شده.. مثلاً «لقمه‌ی حرام»، لقمه‌ای است که در زندگی، گره‌ها و مشکلاتی رو برای فرد ایجاد میکنه.➿ با این توضیح فرق بینِ «رزقِ حَلال» و «رزقِ طَیِّب» مشخص شد:👇 ❌ ممکنه غذایی و پاکیزه باشه، ولی نباشه. 👈 مثل برنج، یا نون، یا گوشتِ گوسفند، یا هر غذای پاک دیگه‌ای که از راه دزدی یا رشوه یا... به دست اومده باشه. و پاکیزه هست، ولی نیست. ❌ و برعکس، ممکنه غذایی باشه، ولی نباشه. و مطابقِ طبع، و سازگار با بدنِ انسان نباشه. 👈 مثل چیبس و پُفک و فست‌فود و... که هستند، ولی نیستند. حَلال👈 یعنی پاکِ تشریعی. در شریعت و دین پاک است. طیّب👈 یعنی پاکِ تکوینی. در عالمِ طبیعت پاک است. ✅️ هر چیزی که هست، یعنی هستیم که بخوریم. ❌ ولی سفارش نشده که حتماً بخوریم. قرآن به ما دستور میده اون حلال‌هایی رو بخوریم که باشند، یعنی با بدنِ ما سازگار باشند. ☝️ مثلاً در بینِ چهارپایان، گوشتِ خیلی از چهارپایان برای ما هست، ولی همه‌شون نیستند. ما رو سفارش کردند که گوشتِ گوسفند🐑و گاو🐄 و شتر🐪 بخوریم. چون اینها و پاکیزه هستند. ☝️ اگر میخوایم رُشدِ معنوی بکنیم باید خودمون رو درست کنیم، و فقط غذاهای «حلال و طیّب» بخوریم. به همین خاطر در دعاها به ما یاد دادند که بگیم: 🤲 اللَّهُمَّ ارْزُقْنا رِزْقاً حَلالًا طَيِّباً واسِعاً. خدایا! رزق و روزیِ ما را حلال، طیّب و پاکیزه، و وسیع قرار بده. الهی آمین🙏 ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، . ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج 🌻🌻🌻🌻🌻 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @eshgh1313
•° ــ تو کجـا غِیبـت ‌مـیزنـہ؟!🤨 وقتے ‌ناراحتے یھو محو میشے..!😕😑 + میـرم پیـش یکم‌ آرومم کنند..🙂🦋 چطور؟!🤞🏻 ــ ایـن کے اَن ڪه ‌مـن نمیشنـاسـم!🧐🌿 ازبچـہ‌ های دانشگـاهنـد؟!👥 + نـہ..!🙂🖇 رشتہ ‌شـون بـا مـا فـرق‌ داره؛♥️ اونــا فارغ‌التحصیـل‌ ..🕊^^ @eshgh1313
════🍃🌺🍃════ 🌤️ 🌤️ 🎬قسمت بیستم ⚔شمشیر های عجیب‼️ ●•0•♡✸❁✧❁✸♡•0•● 🤔ﻋﺠﯿﺐ اﺳﺖ، ﺑﺮ روي ﻫﺮ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﻫﺰار ﮐﻠﻤﻪ رازﮔﻮﻧﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪه اﺳﺖ. ●از ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ، ﻫﺰار ﮐﻠﻤﻪ دﯾﮕﺮ ﻓﻬﻤﯿﺪه ﻣﯽﺷﻮد. ●آﻧﻬـﺎ از ﻫﺮ ﮐﻠﻤﻪ، ﻫﺰار ﮐﻠﻤﻪ دﯾﮕﺮ درﯾـﺎﻓﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨـﺪ. ۩ﺧﺪاوﻧـﺪ ﺑﺮاي ﯾـﺎران اﻣﺎم، اﯾﻦ ﮐﻠﻤﺎت را آﻣﺎده ﮐﺮده اﺳﺖ تا در ﻣﻮﻗﻌﯿﺖﻫﺎي ﻣﺨﺘﻠﻒ از آن اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﻨﺪ.۩ 📌ﺗﻌﺠﺐ در اﯾﻦ اﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﯾﺎران اﻣﺎم ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ با این ﺷﻤﺸﯿﺮﻫﺎ با دﺷﻤﻨﯽ ﺑﺠﻨﮕﻨﺪ ﮐﻪ اﻧﻮاع ﺳﻼح ﻫﺎي ﭘﯿﺸﺮﻓﺘﻪ را در اﺧﺘﯿﺎر دارد⁉️ ♦️ﻧﺰد ﯾﮑﯽ از آﻧﻬﺎ ﻣﯽ روم واﯾﻦ ﺳ�ﻮال را از او ﻣﯽ ﮐﻨﻢ. 🗡او ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺧﻮد راﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ دﻫﺪ ﻣﯽﺧﻮاﻫم ﺑﻪ آن ﻧﮕﺎه ﮐﻨﻢ. ﺷﻤﺸﯿﺮ را ﻣﯽ ﮔﯿﺮم. 🤔ﻫﺮ ﮐﺎر ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﻢ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﺑﺪﻫﻢ ﮐﻪ از ﭼﻪ ﺟﻨﺴﯽ اﺳﺖ. 🔘او ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: 🗡☜ ⛰ آﯾﺎ ﻣﯽ داﻧﯽ بااﯾﻦ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﻣﯽ ﺗﻮان ﮐﻮه را ﻣﺘﻼﺷﯽ ﮐﺮد!! 🔶آري اﯾﻦ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﭼﻨﺎن ﻗﺪرﺗﯽ دارد ﮐﻪ اﮔﺮ آن را ﺑﺮ ﮐﻮه ﺑﺰﻧﯽ، ﮐﻮه را ﻣﺘﻼﺷﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ. 🔻وﺑﺎرﻫﺎ اﻓﺮادي از ﻣﻦ ﺳﺆال ﮐﺮده اﻧﺪ ﮐﻪ اﻣﺎم زﻣﺎن ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮاﻫﺪ با ﺷﻤﺸﯿﺮ، دﻧﯿﺎ را در اﺧﺘﯿﺎر ﺑﮕﯿﺮد⁉️ 😊اﻣﺮوز ﻣﻦ ﺟﻮاب آﻧﻬﺎ را ﯾﺎﻓﺘﻢ، اﮔﺮ ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﯾﺎران اﻣﺎم، ﻣﯽ ﺗﻮاﻧـﺪ ﮐﻮه را ﻣﺘﻼﺷـﯽ ﮐﻨـﺪ. 💠ﭘﺲ ﺷﻤﺸـﯿﺮ ﺧﻮد اﻣﺎم ﭼﻪ ﮐﺎرﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﺑﮑﻨﺪ⁉️♡•0•● ☜🗡 آري، در دﺳﺖ اﯾﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه وﻟﺸـﮑﺮ ﺑﯽ ﻧﻈﯿﺮش، اﺳـﻠﺤﻪ ﭘﯿﺸﺮﻓﺘﻪ اي اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﺷﻤﺸﯿﺮ اﺳﺖ؛ اﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﯾﮏ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺳﺎده واز ﺟﻨﺲ آﻫﻦ ﻧﯿﺴﺖ، اﯾﻦ ﯾﮏ اﺳﻠﺤﻪ ﺑﺴﯿﺎر ﭘﯿﺸﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ. ➘ ➘ ➘ ➘ ➘ ⭕️در اﯾﻦ اﺳﻠﺤﻪ ﭼﻪ ﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﻧﻬﻔﺘﻪ اﺳﺖ؟ ════🍃🌺🍃════ 🔁ادامہ دارد...🔜 منــــــــــبـــــع: ڪتاب داستان ظهور نوشتہ مهدے خدامیان آرانے ┈┄┉┅━╠📚╣━┅┉┄┈ ⏯️آنچہ در قسمت بعد میخوانید:↶ «کنار کعبه چ خبر است؟» ┈════🌿🌸🌿════┈ ℡✆ با ما در این مسیر قدم بگذارید: ↶ @eshgh1313
🔻امام صادقی باشیم، یعنی چی؟ 🔹در حالی‌که زمینۀ قیام برای امام صادق(ع) بسیار مهیا بود و اگر ایشان قیام می‌کرد موفق می‌شد، کمااینکه بنی‌العباس با نام اهل‌بیت(ع) قیام کردند و به قدرت رسیدند، اما چرا امام صادق(ع) قیام نکرد؟ 🔹امام صادق(ع) به دنبال یک موفقیت پایدار بود نه موفقیتِ ناپایدار. حکومت ناپایدار، خوب‌ها را سیبل دشمن می‌کند به ویژه اینکه بعد از یک حکومت دینی، دشمنی‌ها با دین و خوب‌ها، صد برابر می‌شود. 🔹برخی اطرافیان امام صادق(ع) آدم‌های خوبی بودند، ولی در حدّ توقع امام(ع) برای عرصۀ سیاست نبودند و اگر حضرت با آنها حکومت تشکیل می‌داد، حکومتشان پایدار نبود. 🔹 «امام صادقی باشیم» یعنی انتظارمان از سیاسیون خیلی بالا باشد؛ فاجعۀ زمانِ امام صادق(ع) این بود که خوب‌ها سطح عالی نداشتند. ضعف مهم ما هم اینست که اساساً مردم از مسئولین سیاسی زیاد انتظار تقوا ندارند 🔹انتظار بالای امام صادق(ع) از یارانش، برای عرصۀ سیاست بود نه عبادت!/ تعجب ندارد اگر اکثر سیاسیون بلغزند، سیاست «مردان خیلی بزرگ» می‌خواهد! 🔻علیرضا پناهیان - ۹۳.۰۵.۳۰ @eshgh1313
2544195.mp3
6.53M
این سینه زن شکسته بالت بامداحی: حاج مهدی رسولی پست ویژه شهادت امام جعفر صادق علیه‌السلام @eshgh1313
🖤🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🖤 دلم هواى بقیع دارد و غم صادق عزا گرفته دل من ز ماتم صادق دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم زنم به سینه که آمد محرم صادق @eshgh1313
❤️ مادرِ شهید بود؛ شهیدِ مفقودالاثر.🥀 از بنیاد شهید واسش دعوت نامه سفر به مکه فرستادن، قبول نکرد. دعوت نامه سفر به کربلا فرستادن، قبول نکرد. حتی دعوت نامه سفر به مشهد رو هم قبول نکرد. ❓ بهش گفتن: چیزی شده مادر؟ نکنه از ما ناراحتی؟ 🔰 گفت: شماها نمی‌دونید چشم انتظاری یعنی چی. من با نگرانی تا سرِ کوچه میرم که نکنه یه وقت پسرم برگرده و من نباشم!😭 💢 با خودمون صادق باشیم! چشم انتظاری ما هم این شکلی هست؟! 💡 @eshgh1313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مداحی پسر شهید جواد الله کرم برای پدرش...💔😭 سـلام بـابـا...✋💔 ببین دارم هــواے تــو...😭😭😭 @eshgh1313
4_5906835115933174030.mp3
3.22M
اما نامردا..😢😔 منم یه زمانی مثݪ شما زلال و جاری بودم😢😔 پاڪ بودم😭 کنارتون بودم😭 رفیقتون بودم😭 بابا اگه نبودم😭 نوکرتون که بودم..😭 ..:)😭😭 خیلي قشنگه😭😭😭 ♥️ کانال زمزمه عشق @eshgh1313
شهادت امام صادق علیه السلام - @rozeh_nab.mp3
6.39M
بسیار بسیار شنیدنی و جانسوز شهادت (ع) این حرم خانه زهراست ؛ نسوزانیدش😔 این حسینیه ی مولاست؛ نسوزانیدش😭 شعله پشت حرم فاطمه زاده نبرید😔 پسر فاطمه را پای پیاده نبرید😭 🍃حجم : ۲ مگابایت🍃 بانوای گرم 🎤 💜با دوستانتان ب اشتراک بگذارید💜 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️♥️ قسمت سمیه- اون شب بابا بعد از نمازش، سرش رو گذاشت روي مهر و زد زير گريه، نيم ساعتي گريه كرد، بعد هم بلند شد و به مامان گفت كه برن ديدن آقاي محلاتي و همسر دومش. از اون به بعد هر از گاهي بابا و مامان خونه ي يكيشون مي‌رفتن. البته ما رو هيچ وقت با خودشون نمي بردن. من ديگر متوجه نبودم سميه چه مي‌گويد. چند لحظه اي را به يكي از آن دو زن گذاشتم. ان وقت بود كه ديدم مي‌توانم به خانم محلاتي و رسولي به خاطر كاري كه كرده اند. راحله در حالي كه پوزخند ناباورانه اي روي لبهايش خودنمايي مي‌كرد، به آرامي گفت: - همين كه پدر و مادر سميه اخر سر هم بچه هاشون رو به خونه ي آقاي محلاتي نمي بردن، نشون دهنده ي اينه كه ته دلشون باز هم از كار آقاي محلاتي راضي نبودن.😏 « عجب دختر تيز و نا قلايي بود اين راحله » فهيمه تذكر داد: - شايد به اين علت باشه كه خيلي وقتها مردها از اين قانون ! و به همين علت كه سوء استفاده مردها شده، مردم به همه ي افرادي كه دست به اين كار بزنن به چشم نگاه مي‌كنن. فاطمه سري تكان داد و گفت: - ممكنه نظر تو هم درست باشه، ولي اين بعضي‌ها ممكنه از يه قانون سوءاستفاده كنن، اين قانون نيست. حتي تا جايي كه تونسته سعي كرده جلوي اين سوء استفاده‌ها رو بگيره! به همين علت هم بين همسرها را چنين كاري قرار داده و خب طبيعيه كه چون هر مردي اجراي عدالت كامل بين زن هاش رو نداره، چنين كاري رو هم نداره. پس اسلام فقط جواز اون رو صادر كرده نه اين كه اون رو به همه توصيه كرده. نمونه اش همين آقاي محلاتي دوست خانوادگي سميه، كه به خاطر همين كه احساس مي‌كرد اجراي عدالت مشكله، اولش راضي به اين كار نبود.👌 فهيمه كمي شانه هايش را بالا كشيد: - ولي بچه‌ها واقعا هم اگه كسي كمي با اوضاع الان غرب آشنا باشه، مي‌دونه كه اوضاع زنهاي بي سرپرست در غرب، الان معضلي شده! طوري كه خود دولت‌ها و سازمان‌هاي خيريه دست به كار شدن و مكان‌هايي رو مثل پرورشگاه درست كردن كه اين جور زن‌ها رو اونجا نگهداري مي‌كنن. ولي چنين جاهايي هيچ وقت جاي يه خانواده ي كامل رو نمي گيره. فاطمه گفت: - تازه دليل تعدد زوجات مردها كه فقط همين يكي _ دو مسئله نيست! مثلا ممكنه زن باشه يا بيماري‌هاي زنانه داشته باشه، يا اين كه ممكنه مرد از محل اصلي خانواده اش دور باشه و خب بايد هم قبول كرد كه متاسفانه توي يه همچين مواقعي خيلي از مردها رو ندارن. اين مختص مردهاي مسلمون هم نيست ؛ در تمام دنيا هست! منتها توي خيلي از جاهاي دنيا اين روابط به طور نا مشروع و نا محدود وجود داره، ولي اسلام سعي كرده با اين قانون به اين قضيه جنبه ي رسميت بده كه هم بشه و هم با تشكيل خانواده، آسيب كمتري به زن دوم برسه. اما راحله به اين راحتي قانع نمي شد: - حالا علت و فلسفه ي اين امر هر چي باشه، امروزه براي احساسات خيلي از خانمها هضم چنين مسئله اي آسون نيست. نمي تونن به شوهرشون اجازه بدن كه همسر ديگه اي غير از اون‌ها بگيره.😕 فاطمه- خب اشتباهه راحله جون! چرا خيلي از زن‌ها مثل همون زن‌هاي غرب راضي ميشن كه شوهرشون از راه‌هاي نا مشروع دست به اين كار بزنن ولي به طور شرعي و رسمي اش، نه. به نظر من، اين فقط به علت فرهنگ غلط جامعه ماست. در ضمن، خانم‌هايي كه با اين مسئله مخالفن، مي‌تونن مخالفتشون رو ضمن شروط عقد ذكر كنن. در اين صورت، محضرها هم بدون رضايت نامه ي همسر اول، مجوز ثبت چنين عقدي رو صادر نمي كنن. امروزه هم اين شرط جزو شروط اصلي شده كه همه ي آقا دامادها بايد امضا كنن حق گرفتن زن ديگه اي ندارن مگر با اجازه عروس خانم. صداي يك تازه وارد، صحبت فاطمه را قطع كرد. مهسا- عاطفه خانم! آقاي پارسا با شما كار دارن. عاطفه رويش را به مهسا كه در دهانه ي در ايستاده بود، برگرداند. - نمي دوني چي كار دارن؟ ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ @eshgh1313
☀️♥️ قسمت فاطمه- نمي دوني چي كار دارن؟ جواب، حركت رو به بالاي شانه‌ها بود. مهسا- نه، نمي دونم. اون پايين تو راهرو ايستادن. خودت سري بهشون بزن. فكر كنم هر چه زودتر بري بهتر باشه. فاطمه نگاه كوتاهي به عاطفه كرد: - تو هم با من مياي؟ عاطفه- باشه! فاطمه و عاطفه چادرهايشان را برداشتند و رفتند پايين. وقتي برگشتند، رنگ از صورت عاطفه پريده بود. بچه‌ها با تعجب به همديگر نگاه كردند. نگران بودن عاطفه، بيشتر باعث تعجب شده بود. به غير از سميه كه واقعا نگران شد. سمیه- چي شده فاطمه جان؟ اتفاق بدي افتاده؟😳 فاطمه نگاهي به عاطفه كرده و لبخندي زد: - اون جوون الان دوباره اومده بود دم در و سراغ عاطفه رو گرفته بود. سرايدار هم بهش ميگه كه چند لحظه صبر كنه تا اون برگرده و مي‌ياد و جريان رو به آقاي پارسا مي‌گه. هيجان همه ي بچه‌ها زيادتر شده بود. - اما اتفاق بدش اينه كه وقتي هر دو بر ميگردن دم در، هيچ خبري از اون جوون نبود. غيبش زده بود.😊 ثريا در حالي كه با نگاه شيطنت آميزي، از كنار چشم هايش عاطفه را تماشا مي‌كرد، گفت: - هي! انگار مسافرت اومدن با دختر شهرستوني‌ها زياد هم بي خطر نيست.😄 من هم گفتم: - تو هم كه دلت غش مي‌ره براي همچين خطراتي. بچه‌ها اگر چه به اين شوخي خنديدند و عاطفه را هم مجبور كردند كه بخندد، ولي نگراني عاطفه به آن‌ها هم سرايت كرده بود. فاطمه ايستاد توي دهانه در، دستهايش را از دو طرف بازكرد و گذاشت روي چهار چوب در. - بچه‌ها مژده! يه خبر فوق العاده براتون دارم. من گفتم: - چي هست حالا؟ فاطمه- همين طور كه نميشه بايد مژدگاني بدين! عاطفه همين طور كه دراتاق قدم ميزد، تعارف كرد: - حالا چرا دم در؟! فرماييد داخل! اين طوري بده؟😃 ثريا نيم نگاهي به عاطفه كرد و با شيطنت خاصي پرسيد: - نكند آقاي مرادي پيدا شدن؟😉 مسلماجواب اين سوال با عاطفه بود، نه فاطمه! چون هيچ وقت چنين سوالهايي رو بي جواب نميگذاشت! عاطفه- تو چرا جوش ميزني؟ مگه براي تو فرقي ميكنه؟😅 ثريا خنديد: - چرا كه نه! ما كه مثل شما اصفهاني‌ها خسيس نيستيم. خوشحال ميشيم يكي از ترشيده‌ها از توي كوزه در بياد!😁 فاطمه آمد داخل اتاق و دستهايش رو باز كرد: - خيلي خب! ديگه بسه! آتش بس اعلام ميشه خبر اينه كه درست كردن شام امشب به عهده ماست😜😄 راحله غريد: -برو بابا دلت خوشه تو هم! فهيمه ناليد: - واقعا كه! بايد هم براي چنين خبري مژدگاني بگيري!😕 عاطفه گفت: - مژدگاني ات يه كتك مفصله كه باشه طلبت، هر وقت وقتش شد خبرت ميكنم.😝 سميه با تاسف گفت: - اين هم از برنامه امشب! حرم رفتن، رفت براي فردا صبح، با اين خستگي كي ميتونه نيمه شب بره حرم.🙁 و بعد رو به فاطمه گفت: - آخه تو چطور دلت مياد اين تنها شب جمعه رو كه مشهد هستيم خراب كني! بابا! امشب...! امشب!.... و بعد ديگر چيزي نگفت. در عوض پريا جمله اش را كامل كرد: - شب مراد است امشب! به به! به به!... چه شبي مي‌شه امشب!😂 من هم گفتم: - واقعا كه چه استقبال گرمي كرديم از پيشنهاد فاطمه!😅 فاطمه هم شانه ايش را بالا انداخت. - دقيقا همين طوره. من كه شرمنده شدم از اين همه روحيه همكاري و تلاش و كوششي كه در شما‌ها ديدم!😄 را حله گفت: _برو بابا. تورو خدا بازي در نيار فاطمه جون! آخه اين هم شد كار كه توقع داري ما انجام بديم ديگه كي حال اين كار هارو داره! مگه چي شده؟ - عزيز دلم از قديم و نديم گفتن اين چند شب ديگران پختند و ما خورديم، اين يه شب رو ما مي‌پزيم، ديگران ميخورن، مگه نه فهيمه؟😊 فهيمه جواب داد: - بابا ما اين همه راه رو از خونه فرار كرديم و اومديم مشهد، كه از زير كار‌هاي خونه فرار كنيم. حالا تو ميگي بلند شيم پخت و پز كنيم.😅 ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡@eshgh1313
☀️♥️ قسمت اين بار عاطفه طرف فاطمه گرفت. - خب چه اشكالي داره. عوضش براي آينده ات هم خوبه. يه چيزي ياد مي‌گيري تا كمتر از مادر شوهرت غر بشنوي.😄 اما جوابش را ثريا داد: - تو ميخواي ازدواج كني، بايد تمرين كني. ما براي چي ياد بگيريم؟😜 عاطفه- نه اين كه تو تا آخر عمرت ور دل مامان جونت مي‌موني و هميشه اون برات اين كارا رو ميكنه! نه عزيز دلم! اين شتريه كه در خونه همه مون خوابيده.😅 ثريا دوباره ناراحت شد. اما فقط لبهايش را گزيد تا چيزي نگويد. فهيمه اما گفت: - واقعا كه خيلي مسخره است! را حله پرسيد: -چي؟ فهیمه- اين شتريه كه در خونه همه مون قراره بخوابه!😕 راحله- چه طور؟! تو ناراحتي؟ فهیمه- نه! من با ازدواج مشكل ندارم، ولي اين زور نيست كه ما توي اين چند روز اين همه راجع به نقش زنها توي سرو كله مون زديم، شعار داديم، هوار كشيديم، حنجره خودمون رو پاره كرديم، آخرش هم بريم بشينيم گوشه خونه و خودمون رو با شستن ظرف‌ها و پخت و پز سرگرم كنيم.🙁 ثريا آه عميقي از سينه بيرون داد. - اي بابا چه اهميتي، چه نقشي؟! چه كشكي؟! چه ماستي؟! بابا زندگي ما زنها امروزه در چندتا چيز خلاصه شده. اگه پولدار باشيم و كلفت داشته باشيم كه كار هامون رو انجام بده، صبح تا شب نشستيم جلوي ميز آرايش و به خودمون ميرسيم تا عصر بريم مهموني هفتگي و جلسه فال قهوه و صد جور مهموني ديگه! موقعي هم كه خونه ايم بشينيم پاي تلفن و با اين و اون حرف‌هاي صد تا يه غاز بزنيم. عاطفه سوالش را با يك چشمك همراه كرد: -و اگه بي پول باشيم...؟ 😉 ثریا- اگه هم بي پول باشيم و كلفت نداشته باشيم كی كارهامون رو انجام بده، خودمون بايد صبح تا شب رو توي يه آشپز خانه چرب و دود گرفته صبر كنيم و هي پياز داغ سرخ كنيم و لاستيكي بچه رو عوض كنيم. اين هم شد زندگي؟! من كه از يه چنين نقش با اهميتي دلم به به هم ميخوره! عاطفه خنده تمسخر آميزي كرد: - حالا فكر ميكني شوهر اين خانم هاچه گلي به سر عالم و خودشون زدن كه زن هاشون نزدن، فكر ميكني شوهر اون زني كه توي آشپز خانه چرب و دود گرفته سر ميكنه، توي قصر كار ميكنه يا پشت كامپيوتره! نه عزيزدلم، نه خاله جون! شوهر اون زن هم يا كوره پز خونه و كار خونه عرق ميريزه يا توي يه مغازه نيم متر تاريك توي يه محله درب و داغون! راحله زير لب غرغر كرد: -اينكه جواب نشد!😐 فاطمه اول رو به همه بچه‌ها كرد: - منم با قسمتي از حرفهاي ثريا موافقم. اينكه ما زنها خودمون رو دست كم گرفتيم. در عين حال، خیلي از اين زنها و مردها هم چاره اي به جز سر بردن در يه زندگي سخت و فقيرانه ندارن. و بعد رو به ثريا كرد: - به نظر خود تو، نقش زن يا مهمترين نقشش در خانواده يه يا چي بايد باشه؟ ثريا شانه هايش را بالا انداخت: - من از كجا بدونم. من كه هنوز ازدواج نكردم!😕 فاطمه- پس بدون وقتي هم كه ازدواج كني وضعت خيلي بهتر از زنهايي كه مسخره شون كردي نيست.😊 ادامه دارد.... ❌ ••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ @eshgh1313