eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
801 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
_ هُوَ الَّذِيٓ أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ منم که آرامشو به دلت نازل می‌کنم بنده‌ی عزیز :) ♥️ سوره فتح| آیه ۴ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
سالروز‌شهادت‌مبارڪ‌‌شهید‌اهل‌قلم:))! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_هفتم #خانومہ_شیطونہ_من [محمدرضا] سریع از حیاط ز
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ [باران] دوروز بعد وقتی محمدرضا گفت فقط به شرطی که خودش بیاد میزاره برم یه جورایی خوشحال شدم هم نگران دلم نمیخواست بلایی سرش بیاد به خودم تو آینه نگاه کردم خیلی تغییر کرده بودم درسته هیچ آرایشی نداشتم ولی همین ابرو هام و برداشته بودم کلی قیافم و عوض کرده بود نه من دوست داشتم موهام و رنگ کنم و نه محمدرضا اجازه میداد که رنگ کنم میگفت رنگ موها خودت قشنگ تره منم باهاش موافق بودم چون ابروهامم قهوه ای بود و پر‌ ، برداشته بودم قشنگ شده بودن روسری قهوه ایم و به صورت لبنانی بسته بودم و یه مانتوسفید و شلوار قهوه ای و کفش سفید پوشیده بودم خلاصه خوب شده بودم دست از نگاه کردن به خودم برداشتم و بلند شدم که یهو درباز شد و بابک اومد داخل و بی توجه به من که با تعجب نگاهش میکردم شروع کرد به غر زدن بابک: اه اه ببینش مثلا چندساعت دیگه عقدشه بیخیال گرفته نشسته بلندشو ‌، بلندشو بابا اومد خندیدم و گفتم: چشم داداش غر غروی خودم یکم با تاسف نگاهم کرد بعد خودش هم خندید چادرم و پوشیدم و بعد برواشتن گوشی و تسبیحم از اتاق رفتم بیرون و همونطور که تسبیح و دور دستم میبستم رو به بقیه که آماده بودن و فقط منتظر من نشسته بودن گفتم: بریم از خونه رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم بعد اینکه مامان در خونه و قفل کرد سوار شد و بابا راه افتاد باراد جلو تو بغل مامان نشسته بود و شیرین زبونی میکرد جدیدا یاد گرفته بود میگفت بابک .... بابک هم انقدر ذوق میکرد😐 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_هشتم #خانومہ_شیطونہ_من [باران] دوروز بعد وقتی م
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ وقتی اسمشو میگفت میگرفت بچه و انقدر بوس میکرد و فشارش میداد تا به گریه میفتاد میگفتی چرا بچه و این کار میکنی میگه اولش دلم میخواد داداش خودمه دومش اخه از بس شیرین زبونی میکنه 😐🤦‍♀ باراد و از مامان گرفتم و نشوندمش تو بغلم و مشغول بازی کردن باهاش شدم اونم غش غش میخندید بابک نتونست تحمل کنه و ازم گرفش و گفت: دیگه بسته زیادی بهت خندید پرو میشی تا اومدم جوابش بدم بابا گفت رسیدیم یه نیشگون از بازوی بابک گرفتم که اخش در اومد گفتم:حقته و تا اومد بزنتم از پاشین پیاده شدم که بابک هم پیاده شد و هی بهم چشم غره میرفت منم لبخند ملیح تحویلش میدادم که بیشتر حرص میخورد رفتیم داخل محضر خیلی شلوغ بود یکم که نشستیم محمدرضا اینا هم اومدن و رفتیم تو اتاق عقد و منو محمدرضا کنار هم نشستیم از خانواده ما دایی و خاله و عمه و عمو ها اومده بودن از خانواده محمدرضا اینا فقط دایی و خاله ایناش اومده بودن حسابی اتاق و شلوغ کرده بودن یه لحظه بغض کردم سرمو انداختم پایین که صدای محمدرضا و کنار گوشم شنیدم که میگفت: چرا باران خانم بغض کرده؟ لب زدم: همه هستن فقط جایِ عماد خالیه😔 با مهربونی گفت: الهی، نبینم گریه کنی ها مطمئنم عماد هم اینجاست سرمو تکون دادم و چیزی نگفتم صفحه گوشیمو روشن کردم به صفحه اش خیره شدم که عکس عماد و داداش شهیدم بود دست کشیدم روی صورتشون و تو دلم شروع کردم به حرف زدن باهاشون ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16488059897414 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
خانم‌ها‌پشت‌صحنھ‌جنگ‌و‌جهاد‌آقایونند انقدر‌دست‌کم‌نگریدشون‌‌اگر‌یک‌‌صحنہ‌ پشت‌صحنہ‌نداشتھ‌باشہ‌صحنہ‌‌لنگ‌میمونه! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
پروف کانال عوض شد گمون نکنیدا🌱✨
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن🌱✨ يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ
روزی کمی با قرآن🌱✨ وَقَفَّيْنَا عَلَىٰ آثَارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ ۖ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ ﴿٤٦﴾ وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ ۚ وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ ﴿٤٧﴾ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ ۖ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ ۖ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ ۚ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا ۚ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَٰكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ ۖ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ ﴿٤٨﴾ وَأَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ ۖ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ ۗ وَإِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ ﴿٤٩﴾ أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ ۚ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ ﴿٥٠﴾
ذڪر روز یـڪـشـنـبہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ازم‌پرسیدن‌:‌چرا‌انقدر‌‌بی‌قراری‌ گفتم‌:‌دلتنگم‌ گفتن:دلتنگ‌کی‌؟ گفتم:‌دلتنگ‌همون‌کسی‌که‌همه‌دلتنگشن‌ حتی‌خود‌شما گفتن:‌والا‌ماکه‌دلتنگ‌کسی‌نیستیم😂 لبخند‌پر‌دردی‌زدم‌و‌پشتم‌و‌ڪردم‌بهشون‌راه‌ افتادم‌در‌همون‌حال‌گفتم‌:‌حق‌داشتن‌بگن‌ حضرت‌مهدی(عج)‌از‌امام‌حسین‌(ع)مظلوم‌تره💔🚶‍♂ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
حال‌وروزم‌خوب‌نیست‌دلتنگم این‌حالہ‌یڪی‌و‌دروزم‌نیست‌😔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_نهم #خانومہ_شیطونہ_من وقتی اسمشو میگفت میگرفت ب
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ نمیدونم چقدر گذشته بود که عاقد اومد و شروع کردبه خوندن خطبه عقد بار اول که خوند دختر خالم گفت: عروس رفته از امام زمان و حضرت زهرا اجازه بگیره بار دوم امیرسام با اون کت و شلوار بانمکی که پوشیده بود با لحن بامزه ای گفت: زنداییم رفته گل بیاره برای دایی جونم😁 همه زدن زیر خنده عاقدم خندش گرفته بود زیرلب یه چیزی گفت و برای بار سوم شروع کرد به خوندن که این‌دفعه آروم گفتم: با اجازه آقا امام زمان و پدرومادرم و داداشم و دایی‌عمادم بله😔 بعد از اینکه محمدرضاهم بله و گفت الناز با مسخره بازی حلقه هارو داد تا دست هم کنیم محمدرضا دستمو گرفت و آروم حلقه و دستم کرد با لبخند به حلقه تو انگشتم خیره شدم با صدای الناز به خودم اومدم الناز: الو الو زنداداش صدا میاد؟ من: بله میاد ولی یکم خش داره الناز: پرو ... بیا حلقه و دست داداشم کن بعد برو تو هپروت خندیدم و حلقه و دست محمدرضا کردم یه حس خوب داشتم انگار محمدرضا و از قبل بیشتر دوست داشتم و علاقم بهش بیشتر شده بود با گرفتن دستم توسط محمدرضا برگشتم و نگاهش کردم که دیدم با لبخند بهم نگاه میکنه لب زد : دوستت‌دارم‌خانم‌شیطون‌وخشن‌و‌پرو‌و ‌لجباز‌و‌کله‌شقه‌من خندیدم که گفت: الان که انتظار نداشتی مثل این چیزا بگم واااای دوستت دارم نفس منننن انقدز بامزه گفت که منو بابک از خنده ترکیدیم خودش هم خندش گرفته بود گفت: والا... ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_دهم #خانومہ_شیطونہ_من نمیدونم چقدر گذشته بود که ع
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ [محمدرضا] بعد خدافظی از همه سوار ماشین شدیم و راه افتادیم یکم که گذشت دیدم باران خوابش برده خندیدم و زیر لب گفتم خانم خوابالو ... زدم کنار بعد اینکه صندلیش و درست کردم تا بتونه راحت بخوابه دوباره راه افتادم ضبط و روشن کردم که با مداحی که شروع به خوندن کرد دلم پرکشید سمت سوریه 😔🕊 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ حسین آقام آقام حسین آقام آقام آقام منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین ببین که خیس شدم عرق نوکریمه این ببین که خیس شدم عرق نوکریمه این دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه منم باید برم آره برم سرم بره نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره یه روزیم بیاد نفس آخرم بره منم باید برم آره برم سرم بره نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره یه روزیم بیاد نفس آخرم بره ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کامل غرق مداحی شده بودم که با صدای گریه باران سریع ماشین و زدم کنار و برگشتم طرفش من: باران .... باران خانم شیشه های ماشین دودی بودن به خاطر همین خیالم راحت بود آروم کشیدمش تو بغلم و گذاشتم تا آروم بشه بعد چند دقیقه که آروم شد از خودم جداش کردم و گفتم: چرا گریه میکنی خانومم با بغض نگاهم کرد و گفت : بی‌تابی تو چشات و دوست ندارم محمدرضا ... دلم اون چیزی که تو چشاته و باعث میشه ته دلم خالی شه و دوست ندارم😔😭 با مهربونی نگاهش کردم و پیشونیش و ب*و*س*ی*د*م ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16488059897414 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
سالگرد‌شهادت‌‌امیرسپهبدعلے‌صیادشیرازۍ‌ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
سالگرد‌شهادت‌‌امیرسپهبدعلے‌صیادشیرازۍ‌ #شهیدانہ #سالگرد #دختر_مشڪے_پوش_حسےـن •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe
صیاد دلها نه! امیر سپهبد در آن صبح روز بهاری که به اعتبار تقویم؛ ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ بود به شهادت نرسید امیر بارها و بارها در هر قدم و هر نیت خالصانه ای که عملی می کرد اجر شهادت نصیبش می شد کم نیست که آقا و مقتدایش بر سر پیکر پاکش حاضر شود و بوسه بر آخرین لحظات زمینی اش بزند پس می‌شود در زمین بود و لایق بوسه آسمان هم شد فقط باید دل را صاف کرد… •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن🌱✨ وَقَفَّيْنَا عَلَىٰ آثَارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ ي
روزی کمی با قرآن🌱✨ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِيَاءَ ۘ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ ۚ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ ﴿٥١﴾ فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَىٰ أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ ۚ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ ﴿٥٢﴾ وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَهَٰؤُلَاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ ۙ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ ۚ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِينَ ﴿٥٣﴾ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ۚ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ ﴿٥٤﴾ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ﴿٥٥﴾
ذڪر روز دوشـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ماه‌دربرابرش‌زانو‌میزند همه‌از‌دلتنگے‌او‌فریاد‌میزنند😔 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
شهدا‌میخواستن‌و‌میشدما‌،میخوایم‌ و‌نمیشہ‌... چیـــڪارڪردیم‌با‌دلامون؟:) •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_صد_و_یازدهم #خانومہ_شیطونہ_من [محمدرضا] بعد خدافظی ا
✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ و گفتم : بیخیال این چیزا باشه ... بعد با لحن خنده داری گفتم: مثلا زن گرفتیم... الان باید یه چایی میوه ای چیزی میداد بهمون بخوریم ولی گرفته خوابیده نوچ نوچ نوچ باران باخنده اشک هاش و پاک کرد و گفت: اههههه محمدرضاااااا من: جوونم خانم شیطونم ... نمیخوای یه چایی بدی به ما؟ باران: جانت سلامت ... چرا الان میدم صبر کن و مشغول ریختن چایی شد و گرفت طرفم از دستش گرفتم و تشکر کردم اونم مشغول پوست کندن میوه شد من: چقدر حرف گوش کننننننن باران: اِه اِه اِه مگه برا تو دارم پوست میکنم برای خودمه 😜 با قیافه پوکرفیس نگاهش کردم و گفتم: اقا من پشیمون شدم الان زنگ میزنم میگم نخواستم گوشیمو در اوردم و زنگ زدم به بابک باران با چشای گرد و دهن نیمه باز نگاهم میکرد گوشی و زدم رو اسپیکر و همین لحظه صدای بابک تو ماشین پیچید بابک: به به سلااااام داماد من: سلام برادرزن گرام زنگ زدم بگم من پشیمون شدم اقا بیاین باران برا خودتون بابک با لحن جدی گفت: جنس فروخته شده پس گرفته نمیشه🚶‍♂ ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️