4_6037270021422451906.mp3
6.83M
#تذکر
🔴 تو از گناه کردن دوری کن...
👈 ببین اهل بیت برات چیکار میکنن☺️
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
#گناه
#اهلبیت
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🌸🌿🌿
💠 #سبکزندگیاهلبیتعلیهمالسلام
در زیارت جامعه کبیره می خوانیم
«إِنْ ذُكِرَ الْخَيْرُ كُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْوَاهُ وَ مُنْتَهَاه»
*اگر از خوبی یاد شود، آغاز و ریشه و شاخه و سرچشمه و جایگاه نهایتش شمایید*
حاصل کلام 👇
💎اینکه خدای متعال هرآنچه خیر است به آنها گره زده و اگر کسی سر و کارش با آنها باشد خوبی می بیند.
✅یکی از آن خیر های خیلی بزرگ #سبکزندگیخوب است
🔸هنر خوب زندگی کردن
🔮 برای همین می ارزد سبک زندگی مان را با تاسی و توجه به آن بزرگواران تعیین و احتمالا تغییر دهیم؛ چون قطعاً خیر نصیبمان می شود!
در نوشتارهای بعد، سبک زندگی اهل البیت علیهم السلام بیان خواهد شد☺️
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌤 درسی از حضرت معصومه سلام الله علیها
#تذکر
🎧استاد فرهمند
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت154
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
#زهــــــــــرا
الان سه روزه که کارم فقط شده خوردن وخوابیدن، بعضی داروهایی که دکتر داده، باعث شده کسل بشم. امشب شب اول ماه مبارک رمضانه، کی فکرشو میکرد امسال توفیق روزه گرفتن نداشته باشم.
هرسال که نزدیک ماه مبارک می شد چند روز آخر شعبان رو روزه میگرفتم و وصل میکردم به ماه رمضان، اما امسال اتفاقایی افتاد که اصلا باور نمی کردم.
بعداز مرخص شدنم، به اصرار من، خانم جون قرار شد کل ماه رمضان رو خونه ی ما بمونه. سحر شبِ اون روزی که جلسه بود اومد خونمون و درباره برنامه مشهد توضیح داد، قراره این هفته بریم مسجد یه سری پوستر و برگه های کوچیکی آماده کنیم درباره ظهور واحادیث مهدویت، موقع بسته بندی غذاها داخلشون بذاریم.
حداقل خداروشکر میکنم که میتونم اینارو انجام بدم. سحر میگفت اون روز برادر زینب زیاد حوصله نداشت، علتش رو نمیدونم ولی واقعا خیلی برام زحمت کشید.
به ساعت گوشیم نگاه کردم هنوز ساعت هفت صبحه، دلتنگ گوشی قبلیم شدم. مدتیه از دوستام خبری ندارم، حداقل زمانی که گوشیم قبلیم رو داشتم میتونستم توگروه دوستانمون باهم در ارتباط باشیم.
از روی تخت بلند شدم، باید داروهای صبح رو بخورم، موهام رو شونه کردم و از پشت با کلیپس بستم، جلوی آیینه نگاهی به خودم کردم، دست به زیر چشم هام که سیاه شده بود زدم، چقدر رنگ رو روم پریده به نظر میاد.
آهی کشیدم، از آشپزخونه صدا میومد احتمالا مامان هم بیدار شده صبحونه آماده میکنه.
در رو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم، بادیدن خانم جون و بابا که سر سفره منتظر بودن مامان چایی بیاره، سرحال سلام و صبح بخیری گفتم و جوابم رو با خوشرویی دادن.
- مامان شما بیا بشین، من خودم چایی میریزم.
- نه زهرا جان تو بشین خودم میارم،
دلم نمیخواد حس کنم مریضم من کاملا خوب شدم، اگه اونروزم حالم بد شد به خاطر شوک عصبی بود که حرف های سعید باعثش شد. نزدیک مامان رفتم و قوری رو از دستش گرفتم
- مامان جان، لطفا! من حالم خوبه، مشکلی ندارم، دوست دارم مثل روزهای قبل باشین، چرا بیخودی نگرانین؟
مامان با محبت نگاهم کرد و جواب داد
- الهی دورت بگردم، فقط نمیخوام به خودت فشار بیاری، میخوام تا وقتی میری مشهد حالت خوب شه.
صورتش رو بوسیدم و گفتم
- پس اگه میخواین خوب و سرحال شم بذارین کار کنم.
مامان کوتاه اومد و سر سفره نشست به تعداد چایی ریختم و تو سفره گذاشتم، روبه مامان گفتم
- داداش حمید هنوز بیدار نشده؟
مامان نگاهی به اتاق حمید کرد
- فعلا که صدایی از اتاقش نمیاد احتمالا خوابیده.
یه لحظه فکری به سرم زد، لبخند شیطنت آمیزی زدم و از آشپزخونه یه لیوان پر آب کردم و خواستم از کنار بابا رد شم، که مامان فوری متوجه شد وگفت
- زهرا جان، مادر نریزی روش، بچم خوابه یهو میترسه
انگشت اشاره م رو جلوی دهنم گذاشتم و آروم کفتم
- هیس! هیچی نمیشه مامان، نگران تباش بذار یکم سربه سرش بذارم،که بعداز این تا نصفه های شب بیدار نمونه
خانم جون خندید و بابا سرش رو تکون داد
آروم در رو باز کردم و وارد اتاق حمید شدم، دمر خوابیده و گوشی روی میز گذاشته، میدونم که تانصفه های شب با سحر پیامک بازی میکنه ، نزدیکتر رفتم اینقدر خوابش سنگینه متوجه باز شدن در نشد، نگاه با محبتی بهش کردم و خواستم از نقشه منصرف بشم ولی دل رو زدم به دریا و آب رو ریختم رو صورتش.
🔴کل رمان تو وی ای پی با 1566پارت آماده ست، اگه میخوای همه رو یکجا بخونی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. 🔹کپی پیگرد قانونی و الهی داره، رمان رو برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️مزار مادر اینجاست...
#استوری_مهدوی
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
*لحظه های آخر، نگاه معصومانه ات را دوخته بودی به سمت طوس*؛
چشم به راهِ همان عزیزی که زهر فراقش، زمینگیرت کرده بود
منتظرِ همان غایبی که به شوق دیدنش، آواره بیابان شده بودی؛
مگر می شد رضایت دهی به ندیدن "رضایت؟!
مگر منتظر، تا گمشده اش را نبیند آرام می گیرد؟!
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸