🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت182
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
با نزدیکشدن روز عروسی تو دلم غوغایی به پا شده. مثل مرغ سرکنده شدم، استرس روز عروسی رو دارم و از خدا میخوام خوب برگزار بشه. ساعت روی دیوار رو نگاه کردم، مادر علی برای شام دعوتمون کرده، یه ساعت دیگه باید اماده بشیم و بریم اونجا!
تنهایی حوصله م سر رفت، کاش با مامان میرفتم بیرون!
بی حوصله روی مبل نشستم و خیره به ساعت شدم.
چشم روهم گذاشتم و کم کم چشمام گرم شدو نمیدونم کی خوابم برد. با تکون های دستی چشمام رو باز کردم
- سلام مامان، کی اومدی
- سلام، همین الان رسیدم، چرا اینجا خوابیدی!
کش و قوسی به بدنم دادم
- بیکار بودم چشامو بستم یهو خوابم گرفت
چادر و کیفش رو از روی مبل برداشت و همونطور که به اتاقشون میرفت گفت
- بیرون خیلی گرمه، سر درد گرفتم. خوب شد نیومدی!
- میخواین براتون شربت درست کنم؟
- اره مادر دستت درد نکنه، براخودتمدرست کن
چشمی گفتم و از داخل یخچال ظرف شربت زعفرانی که مامان خودش درست کرده بودم رو برداشتم. دو لیوان شربت درست کردم و بعد از خوردنش گفتم
- خانم جون امشب نمیاد؟
- چرا زنگ زدم حمید، گفتم سر راه که میره سحر رو بیاره، دنبال خانم جونم بره بیاره برا شام!
بابا و خانم جون اومدن، حمید و سحر هم رفتن بالا تا اماده شن!
اذان که گفت سریع نمازم رو خوندم و آماده ی رفتن شدیم.
بابا زنگ رو زد، بی صبرانه منتظر دیدن علی بودم، این دو روز که بیمارستان بود خیلی دلم براش تنگ شده، در با صدای تیکی باز شد و وارد حیاط شدیم.
علی از پله ها برای خوش آمدگویی پایین اومد و بعد از سلام و احوالپرسی وقتی نزدیک من شد، چشمکی زد ودستم رو گرفت
- سلام خوبی؟ از عصر منتظرتم بودم
با لبخند جواب دادم
-سلام منم همینطور خصوصا عصری تنها بودم، حوصله م بدجور سر رفته بود.
- خب یه زنگی میزدی بهم
- اخه فکر کردم تا دیر میای
پشت سرم وارد خونه شدیم، بوی آبگوشت فضای خونه رو برداشته بود. مادر علی بعد از خوش امدگویی گفت
- امروز حاجی هوس ابگوشت کرده بود برا شام گذاشتم، امیدوارم خوشتون بیاد.
بابا جواب داد
- دست شما درد نکنه، اتفاقا بهترین غذاست
مامان هم جواب داد
- به زحمت افتادین، دست شما درد نکنه
نیم ساعتی از نشستنمون گذشته بود که زینب و اقا محمد هم به جمعمون اضافه شدن، با زینب و سحر به آشپزخونه رفتیم و وسایل شام رو آماده کردیم. شامخوشمزه ای رو دور هم خوردیم و ظرفارو شستیم.
کنار علی نشستم و مشغول خوردن چایی بودم که بلند شد و به سمت اتاقش رفت
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
May 11
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت183
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
طولی نکشید برگشت و گفت
- راستی عصری که میومدم اقای نامدار زنگ زد گفت کارت عروسیتون آماده س! رفتم گرفتم.
ذوق زده استکان رو زمین گذاشتم و منتظر دیدن کارتا شدم، نمیدونم عکس العمل بقیه با دیدن کارت عروسیمون چیه! اون طور که صاحب مغازه میگفت سعی میکنه بهترین کارت عروسی رو برامون آماده کنه!
حمید گفت
- مبارکتون باشه، به نظر من حالا که همه دور هم جمعیم بیارین اسامی رو بنویسیم، که فردا پخش کنیم
بقیه هم تایید کردن علی یه کاغذ و خودکار اورد و تمام کسایی که از هر دوطرف قرار بود دعوت شن رو نوشت.
به تعداد فامیلهای ما به حمید کارت داد و بقیه ش رو برای فامیلهای خودشون و دوستانمون گذاشت. قبل از اینکه شروع کنه گفتم
- علی جان، اولین کارت رو به اسم امام زمان بنویس.
با سر تأیید کرد و با خط خوشی اسم اقا رو نوشت، چشم هام با دیدن اسم حضرت پر اشک شد، کاش قابل بدونن و تو مراسممون شرکت کنن.
با دیدن چشم های اشکیم خیره نگاهم کرد و علتش رو پرسید، اروم لب زدم اشک شوقه!
کارت رو بوسیدم و یه جای خوب گذاشتم. حمید ابرویی بالا داد و گفت
- شما دیگه کی هستین؟ چرا برای عروسی ما این ایده رو نگفتین
لبهام به خنده کش اومد، سحر هم کنارمون نشست تا ببینه متنش چیه که حمید اینجوری تعریف میکنه!
حمید با صدای بلند شروع به خوندن متن کارت کرد
-یا حضرت موعود!
کنون که موسم وصل است و ماهمه جمعیم
خدا کند که بیایی و وصل ما بینی...
اشتیاقی بزرگدر جانمان نشسته و
تمام ثانیه های این بزم، آمدنت را تقاضا که نه، التماس می کنند...
آرزو که عیب نیست آقا!
شاید همین حوالی خدا تو را به ما برساند و جشن ازدواجمان را زیر نگاه زلال تو آغاز کنیم.
لطفا بیا و به بزرگیت این کم و ناچیز را از ما بپذیر...
ای عزیز دلمان لب گلخانه ی نور قدم سبز تو را منتظریم...
سحرگفت
-خیلی متنش قشنگه، میخوام کارتتونو یادگاری نگه دارم
همه خوششون اومد و شروع به نوشتن اسامی کردیم. علی رو به مادرش گفت
- مامان یه لحظه بیا
وقتی اومد، اروم طوری که فقط من میشنیدم گفت
- مامان، عمه رو چیکار کنم. باز بیاد یه برنامه جدید درست کنه؟
- پسرم هر چی باشه عمته! دعوت نکنیم بابات ناراحت میشه! اسمشو بنویس کارتشو میدم فردا بابات میبره، میگم باهاش حرف بزنه!
علی نفسش رو سنگین بیرون داد و اسم عمه ش رو هم نوشت. وقتی همشون تموم شد حمید گفت
- علی فردا عصر که جایی کار نداری؟
- نه چطور؟
- میام دنبالت، هم یه سری از کارتارو ببریم، هم بریم ریسه و غذا و بقیه رو هماهنگ کنیم
علی باشه ای گفت و نزدیک ساعت یه ربع به دوازده خداحافظی کردیم و به خونه برگشتیم.
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
.
سلااااام شبتون بخیر☺️❤️
مبلاد باسعادت امام جواد علیه السلام
روخدمت مولاجانمون امام زمان علیه السلام
و تک تک شما مهربونا تبریک عرض میکنم🌸🌿
.
▫️امام رضا جان!
امشب که قنداقهی جوادت را بغل میکنی،
امشب که صدایت میکنند بابای خانه،
امشب که با نگاه به چشمهای پسرت، قند در دلت آب میشود،
تو را قسم به همین لحظههای شیرین پدر شدنت!
میشود دست ما را هم به دامان بابایمان برسانی؟!
💐 میلاد مبارک حضرت جواد الائمه علیه السلام بر امام زمان ارواحنافداه و شیعیانشان مبارکباد.❤️🌿
🌹☘
🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:
✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه
💠فراز 12 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿
12.اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ نَسِيتُهُ فَأَحْصَيْتَهُ وَ تَهَاوَنْتُ بِهِ فَأَثْبَتَّهُ وَ جَاهَرْتُ بِهِ فَسَتَرْتَهُ عَلَيَّ وَ لَوْ تُبْتُ إِلَيْكَ مِنْهُ لَغَفَرْتَهُ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 12: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که آن را فراموش کرده ام ولی تو آنرا شمرده ای، و آن را سبک شمرده ام و تو آن را نوشته ای، و آشکارا آن را مرتکب شده ام و تو آنرا پوشانده ای و اگر از آن توبه میکردم حتماً می آمرزیدی؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸