༻﷽༺
گـدای ڪـوی تـوام ، عید فطـر نزدیڪ است
بجای فطـریه یڪ " ڪـربلا " به من بده آقا
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part110 پشت کرد و به لعیا که معذب وسط پذیرایی ایستاده
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part111
_این زندگی رو تو خراب کردی نه من...
_حرف آخرت همینه؟
لعیا به سختی سر تکون داد:
آره...
حالا برو کنار بذار رد شم...
الیاس مثل تنه درختی سنگین کنار کشید و لعیا با قدمهای آهسته و افتاده ویران تر از اون از کنارش گذشت
همه چیز میرفت که تموم بشه و این برای الیاس قابل هضم نبود...
آهسته لب زد:
نمیتونم رفتنتو تحمل کنم...
بعد در یک حرکت ناگهانی چرخید و دستش دور مچ لعیا حلقه شد
لعیا هم شاید دنبال بهانه ای برای نرفتن بود اما با نگاه ترسیده ش به صورت الیاس خیره شد
الیاس هم نگاه تبدارش رو به این چشمهای ترسیده دوخت
همیشه از دیدن ترس توی این چشمها واهمه داشت اما حالا چاره ای براش نمونده بود
صدای مداوم زنگ در هم مخل اعصابش شده بود
تصمیمش رو گرفت و بی هیچ حرفی لعیا رو دنبال خودش کشوند
لعیا گیج و متحیر مقاومت میکرد و تلاش میکرد دستش رو از پنجه قوی الیاس بیرون بکشه اما موفق نمیشد
مدام میپرسید چکار میکنی ولم کن...
اما جوابی نمیگرفت
الیاس با عجله در رو باز کرد و لعیا رو با تمام سر و صدایی که میکرد از پله ها پایین برد و سوار ماشین کرد
با ریموت در کوچه پشتی رو باز کرد و بی هیچ حرفی از آپارتمان خارج شد
حالا دیگه ترس لعیا به گریه بدل شده بود:
چکار داری میکنی الیاس!
تو رو خدا اینکارو نکن بیشتر از این من و خانواده مو اذیت نکن...
اما الیاس در سکوت و با سرعت وحشتناکی فقط رانندگی میکرد
فکش از شدت خشم منقبض شده بود و رگ گردنش به راحتی دیده میشد....
صورتش از شدت هیجان خیس عرق بود و با این سکوت زجر آور ترس لعیا رو به وحشت بدل کرده بود:
نگه دار میخوام پیاده شم
بگو چی تو سرته...
دِ حرف بزن بگو چه مرگته چی از جونم میخوای؟!
پوزخندی گوشه لبهای الیاس نشست و بالاخره زبون باز کرد:
فکر میکنی میخوام چکارت کنم؟!
بدزدمت و ببرمت جایی که دست کسی بهت نرسه؟
یا کاری رو کنم که تو همون یه هفته هم میتونستم بکنم و نکردم؟
یا شایدم بعد همه این کارا مثل این عاشقای روانی بدنتو تیکه تیکه کنم و با اسید بسوزونم؟!
ها؟!
صورا برگردوند سمت صورت ترسیده لعیا و با نهایت توان حنجره ش فریاد کشید: هااااا؟!!!
صدای زنگ تلفن لعیا قطع نمیشد...
خواست جواب بده که الیاس گوشی رو از دستش کشید و خاموش کرد و زیر پا پرت کرد...
لعیا توی صندلی جمع شد و صورتش رو با دستهاش پوشوند
همین چند قطره اشک برای تبدیل اون خشم سرکش به یه غم سنگین توی سینه الیاس کافی بود
از سرعتش کم کرد...
حالا صدای ویبره گوشی خودش بلند شد اما اهمیتی نداد...
با لحنی آهسته تر که هنوز عصبی بود اما دیگه ترسناک نبود از در دلجویی وارد شد:
من نه روانی ام نه عقده ای نه فرصت طلب
نه حق خودمو گدایی میکنم نه تو رو اذیت میکنم...
به خدا راضی نیستم حتی یه قطره اشک از چشمات بریزه...
ولی چکار کنم مفت و مسلم زن و زندگیم داره از دستم میره
نمیتونم بشینم تماشا کنم!
مجبورم یه کاری بکنم!
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part111 _این زندگی رو تو خراب کردی نه من... _حرف آخ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🍃
هرصبحچهارشنبهمقیمتومیشوم
اززائرانصبحنسیمتومیـشوم
برپشتبامگنبدزردوطلاییات
مثلڪبوترانحریمتومیشومـ..
#چهارشنبههایرضوے
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
༻﷽༺
-{فِیطِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عَلَیْهِالسَّلام
الشِّفَاءُ مِنْ كُلِّدَاءٍوَهُوَالدَّوَاءُ الْأَكْبَرُ...}-
شفای هردردی در تربت قبر حـسيـن(؏) است و همان است ڪه بزرگترين داروست...
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
سید میگفت!
هرڪے تو بسآط
امام حسین گم بشہ پیدآ میشہ(:♥️
•••••🕊🌱
دیگھ
باورم شدھ
خدا هرڪسیو
ڪھ دوس دارھ
مِهر #حسین و
توے دلش میزارھ... :)♥️
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
༻﷽༺
#استوری
ذڪـر نام تــو ڪنم درهمهجا،چون گوینــد
هرڪجا نام تـــو آید، حـــرم توست حســــین ...
السلامعلیالحسین ...
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part111 _این زندگی رو تو خراب کردی نه من... _حرف آخ
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part112
لعیا با صورت خیس سر بلند کرد:
میخوای چکار کنی؟
_هیچی فقط میخوام ببرمت خونه هنگامه
میخوام خودت باهاش حرف بزنی و از زبون خودش ماجرا رو بشنوی
_اینکه اینهمه گانگستر بازی نداشت...
پدرم الان جلوی خونه نگرانه
قلبش ناراحته الیاس یه بلایی سرش میاد
فکر نمیکردم انقدر نامرد باشی...
الیاس کلافه و با صدای بلند جواب داد:
فکر میکنی خودم عاشق این آرتیست بازیام؟
تو و بابات راهی برام نذاشتید
پدرت نمیذاره حتی ببینمت
ببخشید عصبی بودم تعادلم رو از دست دادم و الا نمیخواستم اون پیرمرد رو بترسونم
تو نمیدونی این مدت چه فشاری روی من بوده...
چند ماهه انگار بین دستگاه پرس گیر افتادم و هی وزنه ها به هم نزدیک تر میشه...
موهاش رو با دست بالا زد و عرق پیشانی رو گرفت:
نمیدونم خدا چرا داره اینطوری امتحانم میکنه...
گوشی تلفنش که در حال ویبره بود رو برداشت:
الان جواب میدم که نگران نشه...
تا آیکون وصل تماس رو کشید صدای فریاد حاج محسن گوشی رو پر کرد:
چرا هیچ کدومتون جواب گوشی نمیدید
چرا آیفون رو جواب نمیدید
چرا دخترم نمیاد پایین
نکنه بلایی سرش آوردی
حرف بزن...
_چشم شما آروم باشید من جواب میدم
نترسید مشکلی نیست
من و لعیا خونه نیستیم
آوردمش بیرون...
_چی..
چرا دروغ میگی من جلوی در خونه تونم
_از پارکینگ پشتی رفتیم
_تو غلط کردی پسره ی...
الیاس بی معطلی قطع کرد و گوشیش رو روی پا انداخت
لعیا با همون اضطراب دوباره اعتراض کرد:
چرا قطع کردی...
_بهش خبر دادم دیگه
حوصله شنیدن توهیناشو ندارم
باشه برای بعد
فعلا باید تو رو ببرم اونجا
_چرا نمیفهمی میگم قلب بابام مریضه...
حالش بد میشه...
الان فکر میکنه تو منو دزدیدی
اصلا من چرا باید باهات بیام خونه معشوقه ت
صدای الیاس دوباره بلند شد و لعیا به صندلی چسبید:
انقد به من کنایه نزن!!
اون هیچیِ من نیست...
صدای لعیا از شدت ترس به لرزه افتاده بود وقتی مظلومانه نالید:
دلم نمیخوار بیام اونجا
مگه زوره؟!
الیاس از شدت کلافگی و پشیمانی به موهاش چنگ زد:
خیلی خب آروم باش... نترس
طوری نیست
الان زنگ میزنم به بابات همه چیزو توضیح میدم...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🌙|•
عید رمضان آمد و
ماه رمضان رفت...
صد شکر که این آمد و
صد حیف که آن رفت...
عید سعید فطر بر تمام مسلمانان جهان تبریک و تهنیت باد🌺🍃
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
_ 051 48 888 جانم؟
+ الو امام رضا(ع)؟
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7