eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌∞♥∞ | خُـوشـا‌بـه‌حالُ‌هوای‌کبوتران‌حَرَم، دِلتنگیم ... | ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه سوال کسی هست اینجا که نخواد جمعه رای بده؟! اگر هست بیاد پی وی دلیلشو بگه🌸 @shin_alef
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part165 فورا برای پس زدن این حس عجیب و غریب به کلام
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 کلید رو توی قفل چرخوند و وارد خونه شد همه جا تاریک و سکوت مطلق این وقت شب هم اگر مجبور نبود به خونه برنمیگشت... بیگانگی و اضطراب دست از سرش برنمیداشت طبق معمول روی کاناپه ولو شد تا استراحتی بکنه که... بوی عطر مردونه جدیدی رو از مبل استشمام کرد... مطمئن بود که عطر ادکلن خودش نیست! ممکن بود که مال هنگامه باشه چون بعضی از خانمها ادکلن مردونه استفاده میکنن ولی تابحال این بو رو ازش نشنیده بود اصلا اون روی کاناپه چکار داشت؟! صاف نشست و عمیقتر بو کشید به نظر ادکلن گرون قیمتی هم می اومد هم قوی بود و هم خوشبو اما عطری که هنگامه همیشه میزد این نبود... کتجکاو شده بود یعنی کسی اینجا بوده؟! خواست دوباره دراز بکشه و بخوابه اما نتونست دوباره نشست یکم فکر کرد و بعد تیز بلند شد پاورچین تا دم اتاق هنگامه رفت و سرکی کشید خواب بود... عمیق نفس کشید چنین رایحه ای حس نمیکرد برعکس همون عطر همیشگی توی اتاق پیچیده بود دیگه مطمئن شد کسی اینجا بوده چند بار خواست برگرده و برای پرسیدن سوال تا صبح صبر کنه اما هر بار متوقف شد شک مثل خوره به جونش افتاده بود اونکه کسی رو نداشت... وارد اتاق شد و زیر نور آواژور چند ثانیه به چهره آروم و خواب رفته ی هنگامه خیره شد لبش رو به دندون گرفت قلبش به شدت میزد حتی تصور چیزی که از ذهنش میگذشت هم عصبیش کرده بود! روی تخت نشست و کلافه صدا زد: هنگامه... هنگامه اصلا خواب نبود اما خودش رو به نشنیدن زد هنوز رل دلخوری از اتفاق دیشب رو بازی میکرد و خبر نداشت چه غوغایی به پا شده ولی وقتی صدای امیرعباس با شدت بیشتری بیخ گوشش تکرار شد ناچار چشم باز کرد: با تو ام بیدار شو... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قلیلٌ منك یکفیني ولکن قلیلُك لایقالُ له قلیل! اندکی از تو مرا کفایت می‌کند اما اندڪ تو را نمی‌توان اندڪ خواند...!♥️ 🍁 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سر خوش آن دل که در او، شوقِ تو باشد هر صبح.... 🍃 ‌༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 تلاش میکردم در کمد رو باز کنم ولی زورم بهش نمیرسید بدون هیچ تلاشی دستش رو روی در گذاشته بود و به تقلای بی حاصلم خیره شده بود به نظرم خنده ش گرفته بود خودم هم همین وضع رو داشتم اما نباید به لین زودی کوتاه می اومدم با خشم بهش خیره شدم: من دیگه اینجا نمیمونم یعنی دلیلی نداره بمونم... میرم دادخواست طلاق توافقی میدم شما هم وقتش شد میای امضا میکنی و تمام... ما رو بخیر شما رو بسلامت دیگه کاری با هم نداریم... حالا هم لطفا برو کنار میخوام وسایلمو جمع کنم چند ثانیه در سکوت خیره نگاهم کرد و بعد پوزخند کجی دستم رو کشید و روی تخت نشوند خواستم بلند شم اما اجازه نداد: خیلی خب حالا ببخشید ولی نباید به من حق بدی؟ هر مرد دیگه ای هم باشه حالش بد میشه... چونه م لرزید: من توقعی ندارم من فقط میخوام جفتموت نجات پیدا کنیم مگه شما از اول همینو نمی خواستی؟ _الان وضعمون مثل روز اوله؟! _هر اتفاقی که نباید می افتاده و افتاده رو فراموش میکنیم میریم پی زندگی خودمون خیره نگاهم کرد و جوابی نداد خواستم بلند شم ولی دستهام رو به اسارت گرفت: بشین گوش کن _من میخوام برم بهتره دیگه اینجا نمونم _چرا فکر کردی اجازه میدم جایی بری؟ اخم کردم: مهم نیست اجازه بدی یا ندی من میرم پوزخندی زد و در کمال آرامش آهسته گفت: خب برو ببینم چجوری میری... کلافه چشم بستم و اشکهام جاری شد: درسته من زندگی شما رو بهم ریختم ولی انتظار نداشتم ایتطوری شکنجه م کنی زور بگی داد بزنی زورتو به رخ من بکشی تا کی میخوای خوردم کنی! حالت چهره ش عوض شد و کمی نزدیک تر شد: این حرفا چیه چرا باید اذیتت کنم من که معذرت خواهی کردم خب حرفای عجیب غریب میزنی یعنی چی من باید برم اونم این وقت شب! خب با چغندر که طرف نیستی شوهرتم! معلومه نمیذارم بری اصلا کجا بری... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📨 رأی شما شمرده می‌شود، هم در زمین و هم در آسمان! 👈🏻 حواست به امتحان انتخابات هست؟ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
یک ساعت دیگه میریم برای خرید و توزیع 🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🌿🤍] . . تانیایۍگره‌از ڪاربشروانشود؛ دردماجزبہ‌ظھورٺو مداوانشود:)💚 . ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃 ♡|گذرم‌تابہ‌در‌خانہ‌اٺ‌افتاد خانہ‌آبادشدم،خانہ‌اٺ‌آباد |♡ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2678128666C1841f45cfb
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part169 تلاش میکردم در کمد رو باز کنم ولی زورم بهش نم
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 شوهر! چه کلمه غریبی... به خودم نهیب زدم که احساساتی نشم و بازی رو نبازم ادامه دادم: ما که بالاخره باید جدا بشیم پس بهتره... لبخندی زد: کی گفته؟! من... من بهت قول میدم دیگه هیچ وقت بدون خواست تو هیچ اتفاقی نیفته حالا هم انقد اذیتم نکن خسته ام... باز اشک تنها سلاح کارگرم بود با صدای لرزان از گریه گفتم: _من نمیخوام بهم ترحم کنی یا بخوای به جبران اشتباهت تاوان بدی یا... نمیخوام باهام مثل یه... دستش رو بالا آورد تا سکوت کنم: تمومش کن هیچ کدوم اینا دلیل من نیست من فقط خسته ام... _خب پس تمومش کن... _ببین... من خیلی وقته از کاری که داشتم عقب افتادم اینکار به جاهای خوبی رسیده من میخوام زودتر تمومش کنم حق هم تیمی هام داره ضایع میشه میشه اجازه بدی یک ماه بدون جتگ اعصاب بگذره و من کارمو تموم کنم؟! توی این یکماه مثل همه زن و شوهرایی که میخوان جدا بشن زندگی کنیم! فرض کن منتظر نوبت دادگاهیم بعد از تموم شدن این دوره کاری میشینیم جدی حرف میزنیم به نتیجه میرسیم و عمل میکنیم کاملا منطقی... قبوله؟! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 سرم رو پایین انداختم و چند ثانیه مکث کردم خودم هم گیج بودم و دقیق نمیدونستم چکار میخوام بکنم! فقط میدونستم دلم میخواد تا وقتی که شرایطش هست پیشش بمونم!!! حدسم درست بود بهش وابسته شده بودم و این خیلی فاجعه بود ولی فعلا وقت حل کردن تعارضات درونی نبود چیزی که واضح بود من باید تا زمان تشخیص قطعیت بارداری میموندم پس فعلا پذیرش این شرط معقول بود تا بعد بنا به موقعیت یک تصمیم جدید بگیرم یکماه هم غنیمت بود! آروم گفتم: آخه اگر‌... _نمیشه به بار بی اما و اگر یه چیزی رو قبول کنی؟ صداش خیلی خسته بود احساس تنفر شدیدی از خودم حس میکردم از اینکه تمام مدت بازیش دادم، زندگیشو خراب کردم، با کلک وابسته ش کردم و حالا دارم براش ناز میکنم... خودم هم نمیفهمیدم چرا تا این حد حس بدی دارم مگه این شغل همیشگی من نبوده؟! سر بلند کردم و به چشمهای منتظرش خیره شدم: باشه... من خیلی اذیتت کردم و به این راحتی ها جبران نمیشه این یکماه رو صبر میکنم... میمیک صورتش تغییری نکرد اما چشمهاش خندید بعد سر به زیر انداخت و زیر لب چیزی زمزمه کرد که درست نشنیدم دوباره سر بلند کرد: من نمیخوام اذیتت کنم ولی... به هر حال ممنونم که شرایطم رو درک میکنی... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part171 سرم رو پایین انداختم و چند ثانیه مکث کردم خو
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 با شنیدن صدای زنگ در ماژیک رو بست: خب بچه ها خسته نباشید هفته بعد هم یکم درس میدم و بعد از رو تدریس این دو هفته تست میزنیم آماده باشید... کلاس نه چندان شلوغش خیلی زود با رفتن بچه ها خلوت شد و فرصت کرد سر روی میز بگذاره و چشم ببنده همیشه ادبیات رو دوست داشت و تدریسش رو بیشتر اما حالا... نمیدونست چرا هر شعری که مینویسه تا آرایه هاش رو تشریح کنه ذهنش رو می بره جایی که نباید... انگار این کتاب اشعار رو بر اساس حال و روز لعیا مرتب کرده که اینطور دقیق و ظریف آزارش میدن... نگاهی به کتاب انداخت از خودش کلافه بود که چرا هنوز از فکرش بیرون نیومده باصدای کوبش در سر چرخوند و میترا رو تکیه داده به آستانه در دید: کجایی خانوم معلم زنگ آخر بودا من که هلاکم از گشنگی اونوقت شما اینجا لم دادی به چی فکر میکنی؟ پاشو دیگه! ناچار از جا بلند شد و چادرش رو سر کرد کیفش رو برداشت و دنبال میترا راه افتاد تا به رسم اکثر روزها که کلاس مشترک داشتن لطف کنه و با ماشینش اون رو تا خونه برسونه که با این خستگی اسیر گرمای سر ظهر نشه توی شرایط فعلی نیاز به یک ماشین به شدت براش ملموس بود ولی اصلا روی بیانش رو به حاج محسن نداشت همین که با یه ازدواج ناموفق هنوز نرفته برگشته بود و مایه آبروریزی خانواده شده بود کافی بود همین که جهیزیه نو و کاملش یکی از اتاقهای خونه رو اشغال کرده بود و آینه دق خونواده شده بود کافی بود احساس خجالت و سر بار بودن هیچ وقت دست از سر دختر جوان مطلقه ای که با پدر و مادرش زندگی میکنه برنمیداره حالا چطور میتونست توقعات این چنینی از پدرش داشته باشه... در سکوت مطلق خیره به خیابونها غرق افکار خودش بود که باز میترا این رشته رو پاره کرد: میگم نظرت چیه واسه دکتری اقدام کنیم؟ گیج سر برگردوند: چی؟! میترا زد زیر خنده: عاشقیا! میگم پایه ای آزمون دکتری بدیم؟ جمله اولش اونقدری حال لعیا رو گرفت که میلی به دادن جواب سوال دوم نداشت اما ناچار جواب داد: فعلا نمیتونم حوصله درس خوندن ندارم... ولی تو شرکت کن... میترا سری تکون داد: نچ... صبر میکنم با هم... میدونی که اگر تو تو جلسه امتحان نباشی من چیزی پاس نمیکنم... این رو گفت و خنده بلندی سر داد لعیا هم به سختی لبخند زد ولی کمرنگ... دیگه اون دختر پرشور دانشجو نبود که راحت شوخی کنه و به هر حرفی بخنده احساس میکرد دیگه هیچ چیز عمیقا خوشحالش نمیکنه... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
ما به این دست یک جان بدهکاریم رای که چیزی نیست...♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️انتخابات ضعیف، چگونه می‌تواند منجر به ناامنی بشود؟ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7