eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part225 شک به جانم افتاده بود امیرعباس که برای من از
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 اصلا نفهمیدم کی گذشت یعنی نمازشون تموم شد؟ بجای جواب دادن با عجله از سرویس خارج شدم و خودم رو به صحن رسوندم دوباره گوشیم شروع به لرزیدن کرد اینبار جواب دادم: الو جانم... _سلام... کجایی نمیبینمت... _اینجام اومدم کنار حوض... _آها دیدمت... و بعد تلفن رو قطع کرد منتظر شدم تا بهم رسید و دستم رو توی دست گرفت: بهتر شدی؟ گرمای دستش حس زندگی رو به بدن یخ زده م برگردوند آروم پلک روی هم گذاشتم: آره خوبم بیا این کاپشنتو بگیر یخ زدی با دست مانع برداشتن کاپشن از روی دوشم شد: بذار باشه... من سردم نیست؟ بریم؟! سر تکون دادم: آره... راه افتادیم که از همون راهی که اومدیم برگردیم هنوز جمع نمازگزار مشغول خواندن دعا بود و مطمئن بودم امیرعباس به احترام حال من انقدر زود از جا بلند شده به حدی از محبت نسبت به امیرعباس رسیده بودم که با فکر کردن بهش هم قند توی دلم آب میشد... با اینکه کنارم قدم میزد دلم براش تنگ میشد... نگاهی به صورت زیبا و مردونه ش انداختم و آروم گفتم: ببخشید بخاطر من نتونستی بیشتر بمونی _این چه حرفیه وظیفه ست! باید حواسم به زن و بچه م باشه یا نه... از لفظ زن و بچه زیر زیری خندیدم و اون انگار چیزی یادش افتاده باشه بلافاصله گفت: راستی تا اینجا هستیم باید یه اسمم واسه بچه پیدا کنیم دلم میخواد اینجا اسمش رو بذاریم... با آه پنهانی گفتم: باشه... هرچی تو بگی... _خب حالا تو چند تا اسم بگو ببینم سلیقه ت چطوره _گفتم که‌.. هر چی تو بگی... _نمیشه که همه زحمتش با توئه... بگو... به فکر فرو رفتم از اینکه چه کار عبثی ست گذاشتن اسم وقتی قرار نیست کسی صداش کنه اما ناچار از نگاه منتظر امیر به حرف اومدم: دخترونه یا پسرونه؟ _هر دو... _خب... من اسم غزال رو خیلی دوست دارم پسرونه هم... دارا.. این اسمم قشنگه به نظرم... حالا تو بگو... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🍃♥️ رمان #ضحی بقلم #شقایق_آرزه #نسخه_صوتی #قسمت_سوم #بخش_1 ○•پیج اینستاگرام نویسنده•○ https://insta
اگر خواستید رمان ضحی رو صوتی بشنوید حتما عضو شید👇🏻💚 قسمت مباحثاتش خیلی جذاب میشه😍 https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 ❌ضمنا خانم الف از این به بعد اگر رمان یا نمایشنامه یا داستان کوتاهی بنویسن توی کانال ضحی میگذارن و از این به بعد اونجا مثل پیج اینستاگرام بیشتر با اعضا در ارتباط هستن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part226 اصلا نفهمیدم کی گذشت یعنی نمازشون تموم شد؟ بج
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 _من... من که گفتم دلم میخواد اسمش رو تو بذاری به هر حال همه زحمتش با توئه بی انصافیه من بخوام نظر بدم _حالا بگو از چه اسمایی خوشت میاد میخوام بدونم _خب... اسم دخترونه ارغوان و یاس رو دوست دارم اسم پسرونه هم امیررضا... خندیدم: امیررضا... فامیلیش که مال خودته اسمشم میخوای شبیه خودت باشه؟ _آره دیگه امیررضا ترکیب اسم من و امام رضا... باز سکوت کردم رسیدیم به ورودی و امیرعباس دست به سینه برگشت تا سلام بده و من هم همراهش برگشتم اما نگاهم رو بالا نیاوردم ذهنم ظرفیت درگیری دوباره رو نداشت... کمی که از حرم دور شدیم امیرعباس باز به حرف اومد: راستی گفتی فامیلی باز یادم افتاد... راستش من هنوز نتونستم تصمیم بگیرم درباره این موضوع... _چه موضوعی؟ _همین که برم اسم و فامیلی و هویت شناسنامه م رو تحصیح کنم یا نه؟ اگر از حاج خانوم بخوام مدارک پدر و مادرم رو بهم میده ولی میترسم ناراحت بشه... _آقاجونت چی... اون ناراحت نمیشه؟ آهی کشید و به سیاهیِ رو به سپیدیِ آسمون خیره شد ولی جوابی نداد... حس میکردم اصلی ترین دغدغه ش هم همینه... ترجیح دادم بحث رو عوض کنم همین که وارد لابی شدیم گفتم: میگم الان وقت صبحونه نیست ولی من گشنمه نمیشه از کافه هتل یه چیزایی بخریم بریم بالا بخوریم؟! فوری سر تکون داد: آره آرا... منم گرسنمه بگو چی میخوای خودت برو بالا من میگیرم میام... پ.ن: با عرض شرمندگی جایی هستم که همین یکی حاضر شد ان شاالله جبران میشه پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
. ❌❌این صوت رو خانم شین الف برای اعضای کانال قلم فرستادن درباره فعالیت کانال و پیج شون حتما گوش بدید
❌برای آخرین بار این اعلان زده میشه بعدا گله نکنید دوستان برای کسانی که ویس رو گوش نکردن عرض میکنم دوستان (ممکنه، قطعی نیست) که ما بزودی کانال قلم رو از دست بدیم بنابراین کسانی که میخوان ارتباطشون قطع نشه و اگر احیانا خانم الف داستان جدیدی رو شروع کردن بتونن بخونن حتما کانال ضحی رو دنبال کنن 👇🏻 💜 https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 اما کانال قلم رو هم ترک نکنید چون رمان شعله جای دیگه ارسال نمیشه و تا پایان توی همین کانال ارسال میشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝بسم الله الرحمن الرحیم 💝 چقدر "صبح" ☀️ دوست داشتنی است در نسیمی خنک، نفس عمیق میکشم و روزم را آغاز میکنم، و به شکرانه هر آنچہ خدایم داده شادمانم "خدایا شکرت" برای این شروع دوباره ... سلام صبح زیباتون سرشار از آرامش🌱 🌻 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ 💞 ًُ💞 ─━━━━⊱💝⊰━━━━─
✨حاج قاسم سلیمانی: ⚜کاری ندارم کسی حرف من را قبول دارد یا ندارد. حزب و جناح فرع است؛ اصل، ولی فقیه است. اصل، جمهوری اسلامی است. 🔸اینجا جایی است که اگر به خطر افتاد، ما با جانمان مواجه می‌شویم. 🔺آدم‌ها می‌آیند و می‌روند، قاسم سلیمانی می‌رود و قاسم سلیمانی دیگری می‌آید. ✨ 🕊 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
آقا جانم! سال‌ها دور تو گشتم ماه رويت را نديدم تا ببينم ماه رويت را كجا دورت بگردم... ؟! 💙 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 مراقب باشید به حال بد عادت نکنید! 👈🏻 برای رفع حال بد باید اقدام فوری انجام داد ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
. ❌❌این صوت رو خانم شین الف برای اعضای کانال قلم فرستادن درباره فعالیت کانال و پیج شون حتما گوش بدید
برای کسانی که ویس رو گوش نکردن عرض میکنم دوستان (ممکنه، قطعی نیست) که ما بزودی کانال قلم رو از دست بدیم بنابراین کسانی که میخوان ارتباطشون قطع نشه و اگر احیانا خانم الف داستان جدیدی رو شروع کردن بتونن بخونن حتما کانال ضحی رو دنبال کنن 👇🏻 💜 https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8 اما کانال قلم رو هم ترک نکنید چون رمان شعله جای دیگه ارسال نمیشه و تا پایان توی همین کانال ارسال میشه
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part227 _من... من که گفتم دلم میخواد اسمش رو تو بذاری
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 _باشه پس... اگر میتونی کیک و نسکافه بگیر... اخم کمرنگ و زیبایی صورتش رو پوشوند: نسکافه آخه... نباید بخوری الان لوس گفتم: _دلم میخواد خب! آهسته و با خنده گفت: _خیلی خب حالا قیافه تو جمع کن! یکی میبینه زشته باشه برو بالا... با شیطنت چشمکی زدم و مقابل نگاه مثلا معترض ولی خندانش وارد آسانسور شدم ولی به محض زدن دکمه و سر بلند کردن و دیدن چهره خودم توی آینه آسانسور همه اتفاقات امشب و بعدش همه زندگیم مقابل چشمم جون گرفت باز بغض کردم و سر به زیر انداختم تا وقتی با امیر بودم خودم رو سرگرم میکردم اما همین که ازش جدا میشدم هجوم افکار حالم رو به هم میریخت حساسبت روحیه ناشی از بارداری هم مزید بر علت شده بود... بعد از خوردن صبحانه زود هنگام امیرعباس که دیگه واقعا خسته و خواب آلود بود همسن که سرش رو روی بالش گذاشت خوابش برد اما من چی... مگه میتونستم به همین راحتی بخوابم؟! حرفهای پیرمرد، احساسات متضاد درونم، سرگذشتم، آینده م، شراره و شیلا و سیستم، امیرعباس... هر کدوم یه گوشه از مغزم رژه میرفتن و آرامش رو برام حروم کرده بودن... هرچی غلت زدم و جابجا شدم و سرم رو توی بالش فرو کردم موفق نشدم خودم رو خواب کنم نگاهم به پنجره ی پرده پوش اتاق افتاد آفتاب کم کم طلوع میکرد و هوا تقریبا روشن شده بود ناچار بلند شدم و کنارش ایستادم پرده رو که کنار زدم تازه متوجه شدم بالکنه... ولی همین که خواستم با ذوق بازش کنم و هوای تازه ای به سر و صورتم بخوره با دیدن تصویر روبروم خشک شدم حرم کاملا از بالکن پیدا بود شاید برای همه مسافرایی که به این هتل می اومدن ویو رو به حرم یک امتیاز محسوب میشد اما من دلم میخواست گریه کنم دیگه طاقت دیدنش رو نداشتم اونقدر ذهنم شلوغ بود و خسته شده بودم که طاقتم رو از دست دادم و همونجا روی زمین نشستم و شروع کردم به گریه کردن مدام از خودم میپرسیدم مگه چه اتفاقی افتاده چرا گریه میکنی؟ و سعی میکردم خودم رو آروم کنم ولی موفق نمیشدم پ.ن: ان شاالله پارت صبحِ دیروز و امروز که نرسید جمعه با ارسال دو پارت جبران میشه 🌸🙏 پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست دارم مرگ را چون وقت مرگم می رسد کیف دارد لحظه های احتضارم با حسین❣ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💗🍃 # یاباب الحوائج ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
# کلام نور پروردگارا از جانب خودت به ما رحمتی ببخش❣ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃 صاحب‌عصر.. دگر‌طاقت‌مان‌رفت‌به‌باد، تا‌محرم‌نشده‌گر‌به‌صلاح‌است‌بیا..!
4_5902049577472624411.mp3
6.2M
♥️ 🍃 ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح زیباتون بخیر ❣ از درگاه خداوند متعال براتون بهترینا رو آرزومندم💐 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
يَا نُوراً لَيْسَ كَمِثْلِهِ نُورٌ گل‌های باغچه هم با نام تـو قد می‌کشند...🌱 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
╚» 🌻💚 «╝ اعمال روز مباهله... 💌 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part228 _باشه پس... اگر میتونی کیک و نسکافه بگیر...
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 تمام تلاشم رو میکردم که صدام بلند نشه ولی هق هق از ته دلم بیرون میریخت و فقط با گرفتن دست جلوی دهنم سعی در کنترلش داشتم که چندان هم موفق نبودم و طولی نکشید که امیر عباس بیدار شد فضای اتاق هم کوچیک بود و نمیتونستم برم جایی که صدام رو نشنوه همونطور نیم خیز چند ثانیه بهم خیره شد و با دیدن گریه م، با تعجب خودش رو بهم رسوند صداش از اثر خواب دورگه بود: چی شده چرا گریه میکنی تو؟! نمیدونستم چی باید بگم تو چشمهاش خیره شدم و سرتکون دادم: هیچی نگران نشو... _یعنی چی هیچی یعنی بیخود داری گریه میکنی؟! _نه... یعنی آره... یه جورایی بیخود حساس شدم باز نشستم قکر و خیال کردم حالم بد شد تورو خدا ببخشید بیدارت کردم _چه فکر و خیالی؟ نگاهم رو گرفتم: ولش کن دیگه‌‌‌... _بگو... من حق دارم بدونم دردت چیه که یه فکری براش بکنم... نمیشه که تو مدام به خودت و ابن بچه شوک وارد کنی _فکر و خیالای احمقانه دیگه... _چی؟! _خب... خودت میدونی ترس من چیه دیگه... همش یه چیزی تو ذهنم میگه تو یه روز ولم میکنی و من دق میکنم... اونقدر محکم در آغوشم گرفت که استخونهام به درد اومد اما درد شیرینی بود: آخه دیوونه من دیگه چکار باید بکنم که خیال تو راحت بشه؟ خودت بگو اشکهام شدت گرفته بود اما اینبار بی صدا: تقصیر تو نیست تقصیر خودمه میدونم دارم اذیتت میکنم ولی به خدا دست خودم نیست ببخش منو امیر _خیلی خب حالا دیگه غصه شو نخور بیا بریم بخوابیم من که دیگه واقعا چشمام باز نمیشه... با لبخندی زورکی دستام رو روی پلکهام کشیدم تا نم اشک رو بگیرم... با کمک امیر روی تخت دراز کشیدم و چشمهام رو بستم آرامش با ذهن خسته و آشفته م بیگانه شده بود... امیر سعی میکرد با شوخی هاش حال و هوام رو عوض کنه ولی همه اینها مقطعی بود و به محض برقراری سکوت باز هم وحشت بود و اضطراب و سردرگمی... و عذاب وجدان بیچاره کننده ای که داشت استخون هام رو خورد میکرد پ.ن: با عرض عذرخواهی بابت دیروز که پارت نرسید، پنجشنبه و جمعه مجموعه پارتهای نرسبده جبران خواهد شد🌸🍃 پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️🍃 ونـــــــــــام پروردگـــــار خودرایاد کن و تنهـــا به او دل ببـــــــــند ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7