روزی روضه خوانی که از مجتهد نامه نگرفته بود به روستایی رفت و مردم فهمیدند که او بدون نامه آمده است. هنگام روضه خوانی او پیرمردی دلش شکست و بنای گریستن گذاشت. یک نفر که کنار او نشسته بود به پهلوی او زد و گفت: گریه نکن چون این آخوند از مجتهد نامه ندارد!
ر.ک: مطایبات.
#حکایات_طنزآمیز
#روضه_خوانی
پ.ن: جدا از طنز ماجرا (مانع شدن از گریه به خاطر نداشتن نامه) از حکایت برداشت می شود که مردم در قدیم، هر کسی را برای روضه خوانی و تبلیغ قبول نمی کردند بلکه باید بزرگی، او را تأييد می کرد همچنان که رسم مجتهدان و مراجع هم معرفی افراد صالح برای روضه خوانی و تبلیغ بود.
#تاریخی
@feyzefeyz 👈فیضِ فیض
🔴 شوخی جالب با پیامبر
یكى از ياران امام کاظم علیه السلام از ایشان سؤال كرد: گاهى در ميان مردم سخنانى ردّ و بدل مى شود و مزاح مىكنند و مىخندند آیا این کار اشكالى دارد؟ امام(عليه السلام) فرمود: مانعى ندارد اگر نباشد. [اشاره به اينكه به گناه آلوده نشود]. سپس فرمود:
گاه، عرب بادیهنشینی نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مىآمد و هديّهاى به او مىداد، سپس همانجا میگفت: پول هديه را محبّت فرمائيد! و رسول خدا مىخنديد و هر گاه آن حضرت غمگين مى شد، مى فرمود: آن بادیه نشین چه شد؟ اى كاش نزد ما مى آمد [و ما را شاد مینمود.]
منبع: اصول کافی، ج2، ص663.
#حکایات_طنزآمیز
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
یه ایرانی تو منهتن نیویورک وارد یه بانک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری به مبلغ ۵۰۰۰ دلار داره. کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی و... داره. مرد هم سریع دستش رو تو جیبش کرد و کلید ماشین فراری جدیدش رو که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آن هم فقط برای دو هفته. کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت و ماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.
خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت و ۵۰۰۰ دلار + ۱۵٫۸۶ دلار کارمزد وام راپرداخت کرد.
کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت “از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم” و گفت ما بررسی کردیم و معلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سؤال برام باقی مانده. با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین و ۵۰۰۰ دلار از ما وام گرفتین؟!
ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: تو فقط به من بگو کجای نیویورک می تونم ماشین ۲۵۰۰۰۰ دلاری رو برای ۲ هفته با اطمینان خاطر و با فقط ۱۵٫۸۶ دلار پارک کنم!؟
#حکایات_طنزآمیز
#هوش_ایرانی 😈
برگرفته از نت.
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
حاج آقای قرائتی از آیت الله خامنهای (حفظهما الله) برای سمینار نماز درخواست کمک کرده بودند. ایشان به مزاح فرموده بود که نماز، عملی عبادی است و پول لازم ندارد. آقای قرائتی جواب داده بودند: اسب حضرت عباس (علیه السلام) هم احتیاج به جو داشته است!
منبع: مطایبات.
#حکایات_طنزآمیز
@feyzefeyz
«ولید» با «عبدالله بن معاویه» شطرنج میباخت. یکی از معارف ثقیل اذن دخول خواست. او را اذن داد و شطرنج پنهان ساخت و او را موضعی نیکو بنشاند. از او پرسید: قرآن حفظ کردهای؟ گفت: نه. گفت: از فقه چیزی خواندهای؟ گفت: نه. گفت: از اشعار و ایام عرب چیزی خواندهای؟ گفت: نه. شطرنج بیرون آورد و گفت: ما در خلوتیم!
پ.ن: به گفته محقق کتاب نوادر راغب، در اصل متن آمده: «شاهَک فَنحنُ في خلوة» که ظاهرا یعنی با شاه بازی کن چرا که ما در خلوتیم.
#نوادر_راغب
#حکایات_طنزآمیز
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
کسی از فقیهی پرسید چون به نهر درآیم برای غسل، کدام جانب نهر افضل باشد که بایستم؟ گفت: آن جانب که جامه است تا دزد نبرد.
با «سیفویه» گفتند: آیا از «شریک» هیچ روایت حدیث کردهای؟ گفت: آری یک حدیث. گفتند: کدام است؟ گفت: روایت کرد ما را شریک از مغیره از ابراهیم، مثل آن. گفتند: مثل چه؟ گفت: نمیدانم. همچنین شنیدم.
با دیگری گفتند: تا چند هرزه و لغو گویی، حدیث أخذ کن. گفت: أخذ کردهام. فلان از فلان از او روایت کرده است که «هر که را دو خصلت باشد از اهل جنت باشد». گفتند: آن دو کدام است؟ گفت: یکی را استاد فراموش کرده بود و دیگری را من.
#نوادر_راغب
#حکایات_طنزآمیز
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
کسی کسی را ذم میکرد. گفت: دروغ، بهترین خصال اوست، و این غایتِ ذم است.
نقل است یکی از صدور با یکی از علما گفت: من دروغ خود را شمردهام. همه عمر چهارده دروغ بیش نگفتهام. گفت: نوّاب این پانزده شد، حساب نگاه دار.
شخصی دیگر گفت: برای هزار دینار دروغ نگویم. دوستش گفت: این یک دروغ، بی درهمی.
گفتهاند: اگر خواهی عقل کسی را بیازمایی سخن محال پیش او بگوی. اگر انکار کرد عاقل است و اگر تصدیق کرد جاهل.
با یکی از نُدَمای سلطان گفتند: حال شما با سلطان چیست؟ گفت: سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ. (آیه 42 سوره مائده؛ یعنی: آنان فوق العاده شِنوای دروغاند [با آنکه می دانند دروغ است و] بسیار خورنده مال حرام.)
و گفتهاند: تکذیب کن به محال و اقرار کن به واجب و توقف کن در ممکن.
اِعرابیای گفت: تیری به آهو انداختم، آهو از راه بگردید، تیر هم از پی او بگردید، بعد از آن آهو به بالا جست، تیر هم بالا جست، پس پایین آمد، تیر هم پایین آمد.
#نوادر_راغب
#حکایات_طنزآمیز
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
با «مُزبِد» گفتند: زمستان رسید برای سرما چه مهیّا کردهای؟ گفت: لرزه.
سایلی بر جمعی گذشت و گفت: ای بخیلان هیچ چیزی پیش شما هست؟ گفتند: چه دانستی ما بخیلیم؟ گفت: اگر نیستید عطایی کنید و مرا دروغگو درآورید.
«علی بن جهم» را تمام مالش گرفتند و او میخندید. گفتند: عجب دلی داری! گفت: من بمانم و مالم برود بهتر باشد از آنکه من بروم و مالم بماند.
گداپیشهای با کسی گفت: اگر من بمیرم تو در حقّ من چه خواهی کرد؟ گفت: تو را کفن کنم و دفن کنم. گفت: انگار من مردهام، حالا مرا جامه بپوشان و چون بمیرم عریان دفن کن.
«ابوحفص ورّاق» با «صاحب» گفت: موشان خانه ما از لاغری با عصا راه میروند. گفت: ایشان را مژده ده که گندم میآید.
مردی با امیری سواره میرفت. امیر گفت: اسب تو چه لاغر است! گفت: یَدُهُ بِأیدینا، یعنی دست با ما در یک کاسه دارد و هر چه میخوریم همراه میخوریم. او را چیزی بخشید.
مردی با «عُماره» گفت: برای حاجتکی پیش تو آمدهام. گفت: برای آن مردکی بجو.
دیگری گفت: حاجت خُردی به تو دارم. گفت: بگذار تا بزرگ شود.
فقیری از خانه ما فرّوخی در اهواز چیزی خواست. او را لقمه خُرد بدادند. گفت: این دوا چگونه خورند؟
#حکایات_طنزآمیز
#نوادر_راغب
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
🔴 چند مطلب طنز از #سعدی به مناسبت روز سعدی (یکم اردیبهشت)
خدایا جانش را بگیر
درویشی مستجابالدعوة در بغداد پدید آمد. حجاج یوسف (یکی از سفاکترین امرای عرب) را خبر کردند، بخواندش و گفت: دعای خیری بر من کن. گفت: خدایا جانش را بستان. گفت: این چه دعاست؟ گفت: این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را.
مؤذن بد صدا
شخصی در مسجدی بانگ میگفت به آدابی که مستمعان را از او نفرت بود، صاحب مسجد مردی بود عادل و نیک سیرت، نمیخواستش که دل آزرده گردد. گفت: ای جوانمرد، این مسجد را مؤذنانی قدیمی باشد، تو را ۱۰ دینار میدهم تا به جای دیگری بروی. بر این قول اتفاق کردند و برفت. پس از مدتی در گذری پیش امیر باز آمد و گفت: بر من ستم کردی که به ۱۰ دینار از آنجا به در کردی که اینجا که رفتهام ۲۰ دینارم همی دهند تا جای دیگر روم و قبول نمیکنم. امیر از خنده بیخود گشت و گفت: زنهار تا نستانی که به ۵۰ راضی شوند.
برتری حیوانات بر برخی از بشر
در باب هفتم بوستان یک نمونه جالب از طنز سعدی وجود دارد که ترکیب بدیعی است از جناس و کاریکلماتورهای امروزی. سعدی ضمن نظمی بلند در بیتی شیرین میگوید:
بهایم خموشند و گویا بشر
زبان بسته بهتر که گویا به شر!
#حکایات_طنزآمیز
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
شخصی دچار شیری شده بود و از چنگ او خلاص شده. پرسیدند: حال چیست؟ گفت: سلامتی، غیر این که شیر نجاست کرد در شلوار من.
#نوادر_راغب
#حکایات_طنزآمیز
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
روزی #ملانصرالدین بالای منبر رفت و گفت: ای مردم! آیا می دانید من چه می خواهم بگویم؟ مردم گفتند: خیر. با عصبانیت گفت: من به شما که اینقدر جاهل هستید چیزی نمی گویم! و سپس از منبر پایین آمد. روز بعد مردم با خود قرار گذاشتند که اگر ملا سؤال را تکرار نمود در جواب بگویند آری. ملا بالای منبر رفت و باز سؤال روز قبل را تکرار کرد و پس از شنیدن پاسخ مردم با لبخند گفت: خب! شما که خودتان می دانید چه احتیاجی هست که من سخن بگویم؟ و از منبر پایین آمد و رفت. مردم این دفعه با خود قرار گذاشتند که نیمی از ایشان، پاسخ مثبت دهند و نیمی دیگر پاسخ منفی و اینگونه ملا را به حرف آورند. ملا پس از اینکه سؤال همیشگی خود و پاسخ مردم را شنید گفت: جمعی که می دانند به جمعی که نمی دانند تعلیم دهند! و اینگونه شد که ملا روز آخر هم بدون اینکه سخنی بگوید از منبر پایین آمده و به خانه خود رفت.
پ.ن: برخی از مسئولین تو اعلام جدول خاموشی مثل ملانصرالدین عمل می کنند با این فرق که این بزرگوار آخرش چیزی به مردم نگفت ولی مسئولین یه جدول تهیه می کنند و بعد بدون توجه به ساعتایی که خودشون تعیین کردند هر وقت و هر چند بار دلشون خواست برق ملت بیچاره رو قطع می کنند! تو قم که اینجوریه! /:
#محمدحسین_فیض_اخلاقی
#خاموشی
#حکایات_طنزآمیز
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
فیضِ فیض
🔴 داستان عجیبترین جنگ تاریخ!
به نام خدا.
بعد از جنگ جهانی اول و رکود بزرگ، دولت استرالیا به سربازایی که از جنگ برگشته بودند زمینهایی داد تا گندم بکارند. اما یک مشکل بزرگ سر راه بود: شترمرغ! شترمرغهای استرالیایی که «ایمو» صدا زده میشن، بعد از مهاجرت فصلی به برخی از این زمینها رسیدند و گندمها رو خوردند! ایموها که با سرعت 50 کیلومتر در ساعت میدویدند و پاهای قدرتمندی داشتند حتی حصارها رو نابود میکردند.
کشاورزان فعلی و سربازان سابق از دولت کمک خواستند و دولت فقط یک راه حل داشت: به راه انداختن یک جنگ سراسری این بار علیه یک حیوان! جمعیت ایموها حدود 20 هزار پرنده تخمین زده شد و دولت میخواست اکثریت ایموهای مزاحم رو از بین ببره.
وزیر دفاع سر جورج پیرس به ارتش دستور داد تا جمعیت ایمو رو نابود کنن. پیرس به خاطر همین تصمیم، بعداً «وزیر جنگ ایمو» نامیده شد! دولت یک مسلسل به اسم «لوئیس» به نظامیا داد. سرگرد «مردیث» که سرپرست گروه اعزامی بود انقدر از موفقیتش مطمئن بود که حتی با خودش فیلمبردار برد. اما اوضاع طبق برنامه پیش نرفت.
نظامیا وقتی به محل رسیدند متوجه شدند ایموها خارج از بُرد تفنگاشون هستن. برای همین از محلّیا کمک خواستند تا گلّه شترمرغا رو به سمت گلولهها بکشونن. اما این اقدام جواب نداد چون با هر شلیک گلوله، ایموها به دستههای کوچکتری تقسیم میشدند و با سرعت زیاد فرار میکردند. شترمرغها سریع و زیرک بودند و بعد از چند روز نقشهکشی و شلیک هزاران گلوله صرفاً تعداد ناچیزی از جمعیت شترمرغها کشته شدند.
همونطور که از رسانههای اون زمان نقل شده: «ایموها ثابت کردهاند که آنقدرها هم احمق نیستند. هر گروه رهبر خود را دارد، همیشه پرندهای عظیمالجثه با پر سیاه که در ارتفاع بالاتر از آنها ایستاده در حالی که همنوعانش گندم میخورند، مراقب آنهاست. با اولین علامت مشکوک، او علامت میدهد و دهها ایمو، سرشان را از محصول بیرون میآورند و همه خبردار میشوند و فرار میکنند. اما رهبر ایموها همیشه میماند تا پیروانش به امنیت برسند.»
نظامیا این بار مسلسل رو روی کامیون سوار کردند اما این طرح هم جواب نداد. چون سرعت دویدن شترمرغها حدود ۳ برابر سرعت کامیونها بود! و زمینِ پر از دستانداز، هدفگیری ایموها رو ناممکن میکرد.
بالاخره ارتش استرالیا ناتوانیشو برای کاهش جمعیت شترمرغها قبول کرد و از منطقه جنگی! عقبنشینی کرد! و ایموها بعد از جانفشانی حدود هزار تن! حملات خود به محصولات کشاورزی رو ادامه دادند! کشاورزا چند بار دیگه هم خواستار مداخله نظامی دولت شدند اما دولت دیگه پاسخ مثبت نداد! گفته میشه در نهایت جایزه گذاشتن برای سر ایموها از طرف دولت و سپردن کنترل ایموها به کشاورزا به این بحران خاتمه داد. در زمان ما حدود 600 هزار ایمو در استرالیا و تحت حفاظت قوانین محیط زیست زندگی میکنند و این حیوان تبدیل به یکی از نمادهای ملّی این کشور شده.
به هر حال شکست مفتضحانه ارتش استرالیا از ایموها در "جنگ ایمو" بازتاب زیادی تو رسانهها داشت و موضوع جوکها، آهنگها و آثار هنری شد!
#حکایات_طنزآمیز
@feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض