eitaa logo
فیضِ فیض
98 دنبال‌کننده
256 عکس
19 ویدیو
11 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 یک شعرنمای قدیمی در باب دم خروس برخی اخلاقمدارنمایان و کارشناس نمایان: مردِ اخلاق این جهان هستم لَعَنَ الله هر که شک دارد! هر حسودی که انتقادی کرد او هوای کمی کتک دارد! من سر سوزنی جهالت را بر خودم عار و عیب می دانم از سؤالات قبر پرسیدی... من مگر علم غیب می دانم؟! مثلا حالا! پ.ن: نام این خروس، اوناگادوری Onagadori است که در لیست میراث فرهنگی ژاپنی ها است. پ.ن۲: کاش حداقل شاعرامون ثبت فرهنگی می شدن!                                   فیضِ فیض👇👇👇 @feyzefeyz
می آمد از برج ویران، مردی که خاکستری بود خرد و خراب و خمیده، تصویر ویرانتری بود مردی که در خواب هایش، همواره یک باغ می سوخت وان سوی کابوس هایش، خورشید نیلوفری بود وقتی که سنگ بزرگی، بر قلب آیینه می زد می گفت: خود را شکستم کان خود نه من دیگری بود می گفت با خود کجا رفت آن ذهن پالوده ی پاک؟ ذهنی که از هر چه جز مهر بیگانه بود و بری بود افسوس از آن طفل ساده که برگ برگ کتابش زیبا و رنگین و روشن، تصویر خوش باوری بود طفلی که تا دیوها را مثل سلیمان ببندد زیباترین آرزویش یک قصه انگشتری بود افسوس از آن دل که بعد از پایان هر قصه تا صبح مانند نارنج جادو، آبستن صد پری بود دردا که دیری است دیگر شور سحرخیزی اش نیست آن چشم هایی که هر صبح، خورشید را مشتری بود دردا که دیری است دیگر، زنگ کدورت گرفته است آیینه ای کز صباحت صد صبح روشنگری بود اکنون به زردی نشسته است از جرم تخدیر و تدخین انگشت هایی که روزی مثل قلم جوهری بود                                 فیضِ فیض👇👇👇 @feyzefeyz
این شال و هویج و باز چشم تر توست آماج هزار سنگ ما پیکر توست چه ساده فریب خوردی آدم برفی امسال کلاه چه کسی بر سر توست!؟                                 فیضِ فیض👇👇👇 @feyzefeyz
🔴 شعر طنز "مادر" که چند سال پیش به مادر مرحومم تقدیم کردم: خدا مقام مادرو ستوده چون که نماد دلسوزی و مهربونیاشه حساب بچه ها و زندگی رو داره خط کش و نقاله و خط و گونیاشه دلم می خواد بهشتو تو دنیا ببینم اما خدا جاشو تو دنیا ننوشته مامان! کف پاتو بذار رو کلّه م، اینجا! (۱) اینجوری کلّه م لا اقل توی بهشته! زن تو خونه مرد می سازه، جامعه رو مرد تربیتم کردی با حرفای قشنگت هر چی می گفتی خودتم عمل می کردی تا که شدم مایه فخر دل تنگت! پختن و ظرف شستن و رُفت و روب خونه سخته ولی سخت تر از اون دلشوره هاته اینکه همش برای ما دل نگرونی -کجا میری، چه جور میای و کی باهاته؟ میگی اگر سیر نشدی بازم غذا هست این یکی بشقابم بخور، سهم باباته! یه دزد اومد مقابلت حرفشو گوش کن چاقو داره نری توی خط کاراته وصف شما فرشته ها کار فرشته است یادم میاد گفتی بهم که تخم جنّم! (۲) منم همون بچه بامزه مامان جون! گذشته از یه ربع قرن اگر چه سنّم در آخرم به خوبی خودت بدیمو ببخشو و بعد از نمازات منو دعا کن ایشالا کربلا بری، هر وخ که رفتی اسم منو اونجا زیر قبه صدا کن پانوشت🔻 ۱. پَسِ کلّه! ۲. تخم جن اصطلاحیه که به شوخی به بچه کوچیکی که از ساعت خوابش گذشته و تا نصف شب نمی خوابه، نسبت داده میشه. از ریشه و گستره استعمال این ترکیب اطلاع دقیقی ندارم! سلام الله علیها فیضِ فیض👇👇👇 @feyzefeyz
درخت، منتظر ساعتِ بهار شدن و غرق ثانیه های شکوفه بار شدن درخت، دست به جیب ایستاده آخر فصل کنار جاده در اندیشه ی سوار شدن... و او شبیه به یک کارمند غمگین است درست لحظه ی از کار برکنار شدن گرفته زیر بغل، برگه های باطله را به فکر ارّه شدن، سوختن، غبار شدن درخت منتظر چیست؟ گاریِ پاییز؟ و یا مسافر گردونه ی بهار شدن؟ درخت، دید به خوابش که پنجره شده است ولی ملول شد از فکر پر غبار شدن و گفت: پنجرگی... آه دوره ی سختی ست بدون ِ پلک زدن، چشم انتظار شدن و دوست داشت که یک صندلی شود مثلاً به جای دار شدن، چوبه ی مزار شدن درخت، ارّه شد و سمت شهر راه افتاد فقط یکی دو قدم مانده تا بهار شدن ...ولی درخت ندانست قسمتش این بود  برایِ یک زن ِ آوازه خوان، سه تار شدن از کتاب الواح صلح                    فیضِ فیض👇👇👇 @feyzefeyz
اینشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت به طوری که به مباحث اینشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز اینشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند. راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای اینشتین سخنرانی کند چرا که او تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. اینشتین قبول کرد اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند، کمی تردید داشت. به هر حال سخنرانی راننده به نحو عالی انجام شد ولی تصور اینشتین درست از آب درامد. دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس اینشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد! برگرفته از نت!                    فیضِ فیض👇👇👇 @feyzefeyz
به نام خدا. سرمای شدید کنونی و کمبود گاز منو یاد یه خاطره انداخت که البته بخشیش ربطی به این موضوع نداره ولی بهانه ای شد برای یادکرد این خاطره. فکر می‌کنم محرم سال 89 بود که برای تبلیغ به روستای «دَره زاغه» از توابع بروجرد رفتم که نیم ساعت تا بروجرد فاصله داشت و روی کوه بود و دارای پَستی بلندی. روستایی که بعضی جاهاش برج‌های کوتاه قدیمی مخصوص دیده بانی داشت. یه سری زاغه هم داشت که تا عمق زمین می‌رفت ولی آخرش مسدود بود و من هم یه بار تو یکیش رفتم. وقتی پرسیدم زمان قدیم این برج‌ها به چه کاری میومد و کاربرد زاغه‌های شبیه تونل که توش آدم می تونه راه بره چی بوده؟ گفتند: وقتی راهزن‌ها به روستای ما حمله می‌کردند ما از طریق دیده بان‌های برج‌ها متوجه می‌شدیم و بعد داخل زاغه که اون زمان مسدود نبود می‌رفتیم و بیرون روستا درمیومدیم و روستا را دربست تحویل دزدها می‌دادیم تا هر چی می خوان بردارن و حداقل جونمونو نگیرن! در واقع دفاعشون به فرار بود و می‌گفتن کاری از ما در برابر این راهزن‌های خطرناک برنمیومد. هوا سرد بود و من مهمان صاحبخونه‌ای بودم که برای گرم کردن خونه از کرسی و بخاری نفتی استفاده می‌کرد. به گفته خودش گازکشی در اون مناطق تازه شروع شده بود و به بعضی از روستاهای پایین هم رسیده بود ولی به زودی به دره زاغه هم می‌رسید. روی کرسی سفره بود و خانومش صبحانه رو همونجا برای من می‌آورد و خودش هر چند وقت یک بار توی بخاری نفت می‌ریخت. توی حیاط یک طویله بود که توش یک گله بز نگهداری می‌شد. دستشویی، روشویی و حمام هم توی حیاط بود. روشویی برای آب سرد و گرم دو شیر جدا داشت و با یک پارچه یا لباس این دو شیر رو به هم وصل کرده بودن و در انتها یک مجرا داشت برای اینکه آب ها مثلا با هم مخلوط بشن و تا حدودی معتدل! ولی طبیعتا آب تو اون لوله به این سرعت مخلوط نمی‌شد و دستمون همزمان هم یخ می‌کرد هم می‌سوخت! یه مدت هوا سردتر شد و دیدم یک کاپشن بزرگ روی شیرهای آب گذاشته شده. با خودم گفتم این چیه و بعد کاپشن رو پس کردم و از آب استفاده کردم. بعدا آب یخ زد! فهمیدم حکمت این کاپشن جلوگیری از یخ زدگی لوله بوده. حمامش یک در قدیمی داشت اما داخلش دوباره یک در دیگه داشت و در نهایت شاهد یک حمام مدرن وسط یه حیاط قدیمی با اجزای قدیمی بودیم! روستا کلا یک دبستان داشت که قبلا پر از دانش‌آموز بود و الان همه بزرگ شده بودن. خیلی از جوونای اهل روستا برای درس یا کار جاهای مختلف کشور از جمله تهران زندگی می کردن ولی برای محرم دور هم جمع می‌شدن و به همین خاطر می دیدم که از دیدن هم خوشحالن و گاهی حتی وسط سینه زنی با هم شوخی می کنن. برای عزاداری نذری و قربانی زیاد داشتن و حلیم رو با روغن مایع داغ حُر توی کتری تعارف می‌کردن که بدون تردید خوشمزه ترین حلیمی بود که توی عمرم خوردم. یادم هست روز یا شب عاشورا با وجود اینکه برف یخ زده تو روستا وجود داشت، نزدیک دسته عزاداری، گوسفند بود که می‌زدن زمین! سگ هایی هم تو روستا بودن که نسبت به من که غریبه بودم حساس بودن و با کیش کردن بقیه می رفتن. اما بعد از دهه، صبح روزی که داشتم از روستا می رفتم منو تنها گیر آوردن و با اینکه باهام فاصله حدود ده متری داشتن یکهو ایستادن و حالت تهاجمی گرفتن همراه با پارس شدید! منم یادم بود که نباید از سگ بترسم پس مثل شیر! محکم سر جای خودم وایسادم و در عین حال که داشتم قالب تهی می کردم! با سر و صدای زیاد باعث شدم سگها سر جاشون بشینن و دیگه پارس نکنن. در عین حال بازم جرات نکردم از کنارشون رد شم و خودمو به جاده ای برسونم‌ که صاحبخونه با وانت منتظرم بود تا منو به بروجرد برگردونه. پس برگشتم تا یک زن اهل روستا منو دید و پرسید چی شده و منم با غم ناشی از ترس با صدای لرزون و ضعیف گفتم اون سگا... اونجا نمیذارن رد شم...! خودش فهمید و منو همراهی کرد تا از کنار سگها به سلامتی و در کمال امنیت رد شدم و دلیل تاخیر رو هم به صاحبخونه شرح دادم! واقعا اونجا فهمیدم اون روی سگ یعنی چی! تازه بهم حمله نکرده بودن.‌‌‌.. خاطرات دیگه ای هم از اونجا دارم ولی بسه و می خواستم این حرفِ شاید کلیشه ای رو بزنم و اونم اینکه اقامت های کوتاه در محیط های روستایی یا خاص با وجود سختی های ظاهریش، شیرینی ها و تجاربی برای آدم به همراه داره که محیط های همیشگی و عادی هرگز نمی تونه به ما این لحظات قشنگ و تجارب ارزشمند رو هدیه کنه. اگه می تونیم گاهی تجربه کنیم. یاعلی. سوم بهمن ۱۴۰۱                                                  فیضِ فیض👇👇👇 @feyzefeyz
قطار می رود  تو می روی  تمام ایستگاه می رود  و من چقدر ساده ام  که سالهای سال  در انتظار تو  کنار این قطار ایستاده ام  و همچنان  به نرده های ایستگاهِ رفته  تکیه داده ام.                                   فیضِ فیض👇👇👇 @feyzefeyz
🔴 چند بند از شعر زیبای مرحوم میرزا سید اسماعیل شیرازی در وصف امیر مومنان علیه السلام هذه فاطمةٌ بنتُ أسدْ أقبلت تحملُ لاهوتَ الأبدْ فاسجدوا ذُلًّا له في من سَجَدْ فله الأملاكُ خَرّت سُجّدا إذ تجلّى نورُه في آدمِ‏ اين فاطمه دختر اسد (بن هاشم) است كه در حالی كه لاهوت ابد را در بر دارد, آمد. پس همراه با کسانی که به او کرنش می کنند, خاضعانه کرنش و احترام کنید؛ زيرا فرشتگان براى او به سجده افتادند. آن گاه که نورش در آدم تجلى كرد. هل درتْ أُمّ العلى ما وضعتْ‏؟ أم درتْ ثديُ‏ الهدى ما أرضَعتْ‏؟ أم درتْ كفُّ النهى ما رفعتْ‏؟ أم درى ربُّ الحجى ما ولدا؟ جلَّ معناه فلمّا يُعلَمِ‏ آيا مادر عظمت دانست كه چه به دنیا آورده و آيا سینه هدايت دانست كه چه کسی را شير داده؟ آيا دست خرد فهميد كه چه كسى را بلند کرده؟ و آيا صاحب عقل و اندیشه فهميد چه به وجود آورده؟ بزرگ خواهد بود معنایش آن گاه که دانسته شود! سيّدٌ فاقَ عُلًا كلَّ الأنامْ‏ كان إذ لا كائنٌ و هو إمامْ‏ شرّف اللَّهُ به البيتَ الحرامْ‏ حين أضحى لعُلاه مولدا فوطا تربتَهُ بالقدمِ‏ آقایى که در بلندی مقام بر همگان برتری یافت؛ او امام بود وقتی که چیزی وجود نیافته بود. خداوند بيت الله حرام را به ولادت او شرافت بخشید؛ زمانی که به جهت عظمت او محل تولد شد؛ پس با تولد قدم بر خاك آن گذاشت. إن يكن يُجعَلُ للَّه البنونْ‏ و تعالى اللَّهُ عمّا يصفونْ‏ فوليدُ البيتِ أحرى أن يكون لوليِّ البيتِ حقّا ولدا لا عُزيرٌ لا و لا ابنُ مريمِ اگر امکان داشت که برای خدا فرزندی در نظر گرفته شود- و خداوند منزّه است از فرزند داشتن و از آنچه يهود و نصارا در باره فرزند داشتن او می گویند- پس کسی که در خانه (کعبه) تولد یافته سزاوارتر است که براى صاحب خانه فرزند به شمار آید، نه عزير, كه يهود فرزند خدایش خواندند و نه پسر مريم ,كه نصارا به فرزند خدایی توصیفش کردند. هو بعدَ المصطفى خيرُ الورى‏ من ذُرِى العرش إلى تحت الثرى‏ قد كَسَت عُلياؤه أُمّ القرى‏ غرّةً تَحمي حِماها أبدا حيث لا يَدنوه من لم يُحرمِ‏ او بین عرشیان و فرشیان پس از مصطفی- صلی الله علیه و آله- برترین خلق است. همانا بزرگى او ام القری (مکه) را فرا گرفت؛ مکه ای که خود پناهی است برای اطرافیانش؛ جایی که بدون احرام وارد آن نمی شوند. هو بدرٌ و ذُراريه بُدورْ عقمتْ عن مثلِهم أُمُّ الدهور كعبةُ الوفّاد في كلِّ الشهورْ فاز من نحو فناها وفدا بمطافٍ منه أو مُستلَمِ‏ او و فرزندانِ [معصومش] ماه تمام اند که گیتی از زاییدن همچو آنانی ناتوان است. او در همه ماه های سال، قبله گروه های زیارت کننده است و كسانی كه به سوی او حرکت می کنند، و به طواف گرد او و به استلام (و درک) او نائل می شوند, رستگار و پیروزند. أيّها المُرجى لِقاهُ في المماتْ‏! كلُّ موتٍ فيه لُقياك حياةْ ليتما عجّل بي ما هو آتْ‏ علّني ألقى حياتي في الردى‏ فائزاً منه بأوفى النعم‏ اى كسي كه دیدار او به وقت مرگ امید می رود! هر مرگى كه در آن ديدار تو باشد، زندگی است. اي کاش مرگی که در نهایت خواهد آمد، شتاب می كرد! که چه بسا زندگی ام را در آن می دیدم  در حالی که به برکت او به بهترین نعمت ها رسیده باشم. علیه السلام                                     فیضِ فیض👇👇👇 @feyzefeyz
به نام خدا. دهه فجر همیشه منو یاد دوران خوش دبستان میندازه. تعطیلی کلاسا یا کش اومدن زنگ تفریحا به خاطر مراسم ۲۲ بهمن خیلی حال می‌داد.‌ تازه تمرین سرود و تزئین در و دیوار مدرسه و پذیرایی هم بود که کلی از وقت کلاسا کم می کرد و شادی ما رو زیاد. علی الخصوص دیدن فیلم تظاهراتای زمان شاه یا گاهی آرتیست بازیای جمشید هاشم پور! برای سرگرم کردن ما که لازمه ش تلویزیون دیدن تو نمازخونه مدرسه بود. البته الان شک کردن فیلم جمشید هاشم پور رو برای دهه فجر پخش کرده بودن یا مراسم دیگه. به هر حال اوردن تلویزیون به مدرسه که طبیعتا رؤیایی بود اونم توسط مدیرای مدرسه شبیه این بود که معلم خودش بیاد مشقای ما رو بنویسه یا چه می دونم رییس جمهور آمریکا علاوه بر لغو تحریما از مستشارای ایرانی دعوت کنه بیان آمریکا جهت حل مشکلاتشون. اون زمان ابتدای مراسم جشن، سوره فجر رو می خوندن و منِ ساده که همزمان فیلم تظاهراتای زمان شاهو می دیدم فکر می کردم سوره فجر به مناسبت این ایام نازل شده و با خودم می گفتم فیلماشم هست! باباجون روشنگری کنید دیگه! ضمنا فکر نکنید خیلی خنگ بودم..‌. نخیر خیلی بچه بودم. احتمالا کلاس اول. جَو مدرسه خیلی باحال بود و بچه ها می رفتن رو تخته علیه شاه شعارنویسی می کردن. مثلا می نوشتن مرگ بر شاه و کلمه شاهو برعکس می نوشتن. یه کاغذایی هم می دادن دستمون که توش سرودای معروف پیروزی انقلاب بود. یادمه یکیشون یه اشتباه داشت و اونم این که به جای "روز آزادی ما روز نجات میهن" نوشته بود "روز آزادی ما روز نجات دشمن!" که من همیشه به این فکر می کردم یعنی چی؟ دشمن دقیقا از چی نجات پیدا کرده..‌. اونوخ آزادی ما و دشمن همزمان مگه میشه؟ باباجون درست تایپ کنید دیگه. نمی دونم هنوزم این جَو تو مدارس هست یا نه ولی اون فضا برای من فراموش نشدنیه. ان شاءالله که همیشه روزگار همه مون به خوشی بگذره. یا علی‌.                                     فیضِ فیض👇👇👇 @feyzefeyz
مرد کشاورزی یک زن نق نقو داشت که از صبح تا نصف شب در مورد چیزی شکایت می کرد. تنها زمان آسایش مرد زمانی بود که با قاطر پیرش در مزرعه شخم می زد. یک روز وقتی که همسرش برایش ناهار آورد کشاورز قاطر پیر را به زیر سایه ای راند و شروع به خوردن ناهار خود کرد. بلافاصله همسرش مثل همیشه شکایت را آغاز کرد. ناگهان قاطر پیر با هر دو پای عقبی لگدی به پشت سر زن زد و او در دم کشته شد. در مراسم تشییع جنازه چند روز بعد، کشیش متوجه چیز عجیبی شد. هر وقت یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک می شد، مرد گوش می داد و به نشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین می کرد اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک می شد او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را به نشانه مخالفت تکان می داد. پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید. کشاورز گفت: خب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من می گفتند که چقدر خوب بود یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود بنابراین من هم تصدیق می کردم. کشیش پرسید پس مردها چه می گفتند؟ کشاورز گفت: آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه! برگرفته از نت! پ.ن: عکس تزئینیه                              فیضِ فیض👇👇👇 @feyzefeyz
🔴 به مناسبت ۲۴ رجب، فتح قلعه بدست امیرالمومنین علیه‌السلام ابن أبى شيبه ـ به نقل از جابر بن عبد اللّه: على عليه السلام در جنگ خيبر، در را [ روى خندق ]برد تا مسلمانان بالا رفتند و [ دژهاى ] خيبر را فتح كردند . آن در را آزموده بودند و تا چهل تن نشدند، نتوانسته بودند كه حركت بدهند . 📗المصنّف لابن أبي شيبة: ج ۷ ص ۵۰۷. به نقل از در ایتا حق شناس (علی مع الحق...)👇👇👇 @haqshenas110