eitaa logo
مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
6.7هزار ویدیو
24 فایل
•{﷽}• خواب‌دید‌م‌کہ‌شدم‌زائربین‌الحرمین گفتم‌بہ‌خودم‌هرچہ‌صلاح‌است... حسین‌آرزوی‌حرمت‌کرده‌مࢪادیوانہ أنت‌َمَولاوأنَا…! هرچہ‌صلاح‌است‌حسین♥ . مداحیام🌿: @irmahAir_1_2_8 شروطمون: @fhosein_1_2_8 . پایان!ان شاءالله شهادت✨ . کپی؟حلال ولی از روزمرگی نه🥲
مشاهده در ایتا
دانلود
مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
_
‌ + قَـريبٌ‌مِـنَ‌القَلـب وَلَـوبَيْنَنـاأَلْف‌بَلَـد بہ‌قلبم‌نزدیکی‌حتی‌اگربینمان هزارشهرفاصله‌بـاشد..!♥️^^
مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
https://eitaa.com/joinchat/1151075071Cb2f76e1e02 __ کانال شخصی بنده __
ببینم کانالمون چندتا با مرام داره بره کانال حاج امیرحسین:))) 😉🤍
پایان ناشناس ممنونم که کویر نکردین🌹✨
بسم الله الرحمن الرحیم✨ به وقت رمان✨❤️
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴 _اهان از آشنایی باهات خوشوقتم گلم لبخندی زدم و گفتم +همچنین اسممو زیر لب تکرار کردو گفت _چه اسم قشنگی داری فرایه معنیش چیه؟ +ممنون عزیزم اسمم به ترکی یعنی نور ماه یا همون مهتاب _هوم چه قشنگ با هازال تو کافه کیک و قهوه سفارش دادیم و خوردیم و چون هر دو تنها بودیم با هم دوست شدیم به نظرم دختر خیلی خوبی میومد گفت چون دیر اومده خواب گاه گیرش نیومده ولی با یکی از اشناهاشون صحبت کرده و میخواد تو یکی از خواب گاه ها جاش بده منم بش پیشنهاد کردم بیاد خوابگاه ما اونم گفت که اگر جورشه میام همونجا _میگم که فرایه کلاس بعدیمون ساعت ۱۱ ست و ده دقیقه دیگه شروع میشه بیا بریم +باشه بیا بریم باهم رفتیم تو دانشگاه کلاس بعدی طبقه دوم سمت چپ بود رفتیم سر کلاس سر میز اول نشستیم یه نگاه به گوششیم کردم تا چند دقیقه بعد استاد اومد نویسنده :دلیا https://daigo.ir/secret/793780482 راه ارتباط با نویسنده 👆
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 استاد اومد کلاس و گفت _سلام بچه ها من استاد کیانم از این به بعد درس اندیشتون با منه بعد هم شروع به درس دادن کرد نیم ساعتی درس داد بعد با خسته نباشید استاد از کلاس بیرون اومدم با اطوسا خدافظی کردم و به سمت خوابگاه رفتم تا کلاس بعدی حدود ۲ ساعت وقت بود منم ترجیح دادم برگردم خوابگاه تا اون موقع به خوابگاه که رسیدم گوشیم زنگ خورد با دیدن اسم بابا فوری جواب دادم +الو سلام بابایی خوبی چه عجب یادی از دختر دسته گلت کردی _سلام دخترم تو خوبی من که همیشه به فکرتم +بر منکرش لعنت _راستی دخترم تا نیم ساعت دیگه آقای فراهانی ماشینت رو برات میاره +وای مرسی بابا _خواهش میکنم ماه بابا فعلا من برم یه جلسه دارم بعدش بهت زنگ میزنم +باش بابا خدافظیی _مراقب خودت باش خدافظ اخجون ۲۰۷ قشنگم دارع میاد هورااااا قری به کمرم دادم و رفتم لباسام رو عوض کردم دراز کشیدم تا یکم بخوابم نویسنده :دلیا https://daigo.ir/secret/793780482 راه ارتباط با نویسنده👆
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 تا چشم ها م رو رو هم گذاشتم خوابم برد وقتی که بیدار شدم اوهع دانشگاه یادم افتاد فوری نگاه ساعت کردم دیدم ساعت ۱:۴۳دیقه هس فوری از جا پریدم وای تا دانشگاه نیم ساعت راه بود من بدبخت چرا الان بیدار شدم الان که دیگه نمی‌رسم رفتم دم در که اطوسا(همون هم خوابگاهی و اولین دوستم)منو دید و گفت _عه فرایع این و یه آقایی به اسم فراهانی آورد و گفت بدم بت +هه ممنون و بدون خدافظی بدوبدو به سمت ماشین هوشتلم رفتم تا سوارش شم اخیش حالا یکم تند تر میرم میرسم به کلاس ماشین رو روشن کردم و پام رو گذاشتم روی گاز و ده برو وسط راه یه ماشین خواست بپیچه به فرعی قشنگ خورد به سپر ماشین من یا خدا از ماشین با عصبانیت پایین رفتم و صدام و انداختم رو سرم +حوشههعهه حواست کجاست مردک چرا همچین کردی اون یابو که به تو گواهینامه داده رو ببینم جرش میدم بیااااااا پایین ببینم ریدی تو ماشینم همینجوری داشتم نفس نفس میزدم که یه پسر جون خیلی خونسرد از ماشین اومد بیرون _چه خبرته خانم سر آوردی یه تصادف کوچیک بوده خساراتت رو میدم منم که موقع عصبانیت هیچی حالیم نبود صدامو بردم بالا +ریدم تو خسارت خسارت برا چیمه تو تر زدی به ماشین خوشگلم همین امروز خریده بودمش عنتر پسره با صورتی قرمز از عصبانیت ازکنار ماشینش اومد سمتم که یه لحظه از حیبتش گرخیدم اومد نزدیکمو با چیزی که گفت اخمام بیشتر تو هم رفت...... نویسنده :دلیا https://daigo.ir/secret/793780482 ارتباط با نویسنده 👆