رهبࢪ من نوࢪ چشماטּ من است
؏شق او آیین و ایماטּ من است❤️
#رهبری
مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
_
+ قَـريبٌمِـنَالقَلـب وَلَـوبَيْنَنـاأَلْفبَلَـد
بہقلبمنزدیکیحتیاگربینمان
هزارشهرفاصلهبـاشد..!♥️^^
#صاحبالزمان
https://eitaa.com/joinchat/1151075071Cb2f76e1e02
__ کانال شخصی بنده __
مـجـنـوט الـحـسـیـن🇵🇸
https://eitaa.com/joinchat/1151075071Cb2f76e1e02 __ کانال شخصی بنده __
ببینم کانالمون چندتا با مرام داره بره کانال حاج امیرحسین:))) 😉🤍
May 11
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴
#یاقوت
#پارت3
_اهان از آشنایی باهات خوشوقتم گلم
لبخندی زدم و گفتم
+همچنین
اسممو زیر لب تکرار کردو گفت
_چه اسم قشنگی داری فرایه معنیش چیه؟
+ممنون عزیزم اسمم به ترکی یعنی نور ماه یا همون مهتاب
_هوم چه قشنگ
با هازال تو کافه کیک و قهوه سفارش دادیم و خوردیم
و چون هر دو تنها بودیم با هم دوست شدیم به نظرم دختر خیلی خوبی میومد
گفت چون دیر اومده خواب گاه گیرش نیومده
ولی با یکی از اشناهاشون صحبت کرده و میخواد تو یکی از خواب گاه ها جاش بده
منم بش پیشنهاد کردم بیاد خوابگاه ما اونم گفت که اگر جورشه میام همونجا
_میگم که فرایه کلاس بعدیمون ساعت ۱۱ ست و ده دقیقه دیگه شروع میشه بیا بریم
+باشه بیا بریم
باهم رفتیم تو دانشگاه
کلاس بعدی طبقه دوم سمت چپ بود
رفتیم سر کلاس سر میز اول نشستیم
یه نگاه به گوششیم کردم تا چند دقیقه بعد استاد اومد
نویسنده :دلیا
https://daigo.ir/secret/793780482
راه ارتباط با نویسنده 👆
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴
#یاقوت
#پارت4
استاد اومد کلاس
و گفت
_سلام بچه ها من استاد کیانم از این به بعد درس اندیشتون با منه
بعد هم شروع به درس دادن کرد
نیم ساعتی درس داد بعد با خسته نباشید استاد از کلاس بیرون اومدم
با اطوسا خدافظی کردم و به سمت خوابگاه رفتم
تا کلاس بعدی حدود ۲ ساعت وقت بود منم ترجیح دادم برگردم خوابگاه تا اون موقع
به خوابگاه که رسیدم گوشیم زنگ خورد
با دیدن اسم بابا فوری جواب دادم
+الو سلام بابایی خوبی چه عجب یادی از دختر دسته گلت کردی
_سلام دخترم تو خوبی من که همیشه به فکرتم
+بر منکرش لعنت
_راستی دخترم تا نیم ساعت دیگه آقای فراهانی ماشینت رو برات میاره
+وای مرسی بابا
_خواهش میکنم ماه بابا فعلا من برم یه جلسه دارم بعدش بهت زنگ میزنم
+باش بابا خدافظیی
_مراقب خودت باش خدافظ
اخجون ۲۰۷ قشنگم دارع میاد هورااااا قری به کمرم دادم و رفتم لباسام رو عوض کردم
دراز کشیدم تا یکم بخوابم
نویسنده :دلیا
https://daigo.ir/secret/793780482
راه ارتباط با نویسنده👆
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴
#یاقوت
#پارت5
تا چشم ها م رو رو هم گذاشتم خوابم برد
وقتی که بیدار شدم
اوهع دانشگاه یادم افتاد فوری نگاه ساعت کردم دیدم ساعت ۱:۴۳دیقه هس
فوری از جا پریدم
وای تا دانشگاه نیم ساعت راه بود من بدبخت چرا الان بیدار شدم الان که دیگه نمیرسم
رفتم دم در که اطوسا(همون هم خوابگاهی و اولین دوستم)منو دید و گفت
_عه فرایع این و یه آقایی به اسم فراهانی آورد و گفت بدم بت
+هه ممنون
و بدون خدافظی بدوبدو به سمت ماشین هوشتلم رفتم تا سوارش شم
اخیش حالا یکم تند تر میرم میرسم به کلاس
ماشین رو روشن کردم و پام رو گذاشتم روی گاز و ده برو
وسط راه یه ماشین خواست بپیچه به فرعی قشنگ خورد به سپر ماشین من
یا خدا
از ماشین با عصبانیت پایین رفتم و صدام و انداختم رو سرم
+حوشههعهه حواست کجاست مردک
چرا همچین کردی
اون یابو که به تو گواهینامه داده رو ببینم جرش میدم
بیااااااا پایین ببینم ریدی تو ماشینم
همینجوری داشتم نفس نفس میزدم که یه پسر جون خیلی خونسرد از ماشین اومد بیرون
_چه خبرته خانم سر آوردی یه تصادف کوچیک بوده
خساراتت رو میدم
منم که موقع عصبانیت هیچی حالیم نبود صدامو بردم بالا
+ریدم تو خسارت
خسارت برا چیمه تو تر زدی به ماشین خوشگلم
همین امروز خریده بودمش عنتر
پسره با صورتی قرمز از عصبانیت ازکنار ماشینش اومد سمتم که یه لحظه از حیبتش گرخیدم اومد نزدیکمو با چیزی که گفت اخمام بیشتر تو هم رفت......
نویسنده :دلیا
https://daigo.ir/secret/793780482
ارتباط با نویسنده 👆
🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴
#یاقوت
#پارت6
_خانوم چته برای یه ۲۰۷ دوهزاری داری منو میخوری زنگ بزن پلیس بیاد تکلیف مارو روشن کنه
به ۲۰۷ نازنین من میگفت دوهزاری
داشت آتیش از مغزم میرفت با این حرفش من اصلن آدم سبکی نیستم که صدام رو بندازم رو سرم ولی این دیگه داشت زیاده روی میکرد
تن صدام رو آوردم پایین و خیلی ریلکس گفتم
+آقای محترم اولا شخصیت برای هر آدمی لازمه که معلومه شما از این نعمت بهره نبردی دوما کسی باید ۲۰۷ منو مسخره کنه که یه پورشه زیر پاش باشه با مسخرگی ادامه نه یه دنا پلاس که فوقش دو قرون از ماشین من گرون تر باشه الان هم کار دارم میخوام برم چون دیرم شده وگرنه زنگ میزدم پلیس
خیلی خونسرد سوار ماشینم شدم و آخرین لحظه دیدم اون مرده از عصبانیت وضایع شدن قرمز شده و هر آن ممکنه دود از کلش بزنه بیرون
به دانشگاه که رسیدم گوشیم رو از کیفم در آوردم و زنگ زدم به هازال
+الو سلام هازال کجایی؟ پیدات نمیکنم
_من تو کلاسم خدا خفت کنه استاد اومده
+وای خدا الان میام خدافظ
بدو بدو به سمت کلاس رفتم و در زدم
_بفرمایید
+ببخشید استاد میشه بشینم
_خانم محترم پونزده دقیقه از وقت کلاس رفته چرا دیر اومدید
+استاد تصادف کردم ببخشید
_باشه دفعه آخر تون باشه
بفرمایید داخل
مرسی زیر لب گفتم و رفتم پیش هازال نشستم گفت_تصادف کردی
+ارع قضیش مفصله کلاس تموم شد بهت میگم
همون لحظه تقه ای به در کلاس خورد و یکی گفت
_استاد بیام تو
نگاه کردم ببینم کیه صداش اینقدر اشناس
که با دیدن همون پسرع چشام گرد شد
نویسنده:دلیا
https://daigo.ir/secret/793780482
ارتباط با نویسنده👆