16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ امام زمان عج
با نوای کربلایی محمدرضا مهدوی
http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
🔎واکنشهای ششگانه به حادثه ترور و شهادت طلاب در حرم رضوی
🔸بعد از اتفاق ناگواری که در رابطه با شهادت و جراحت سه تن از طلاب معزز در صحن حرم مطهر رضوی رخ داد، چرخی در #شبکههای_اجتماعی و پیج های موافق و معاند انقلاب زده و به مجموعه ای از رویکردهای متفاوت در تحلیل حادثه دست یافتم که هر کدام البته بخشی از واقعه را بازنمایی و تبیین مینمود.
1⃣رویکرد روانشناختی: این نوع نگاه با محور قراردادن #امنیت_روانی_خانوادههای_طلاب و نزدیکانشان، توصیه به عدم انعکاس تصاویر قتل و خونریزی و خشونت حادثه می کردند و بهداشت روانی در فضای مجازی را مدنظر قرار داده بودند.
2⃣رویکرد رسانه ای: اهالی این نگاه نیز همچون رویکرد قبلی، پرهیز از بازنشر تصاویر و فیلمهای خبر و البته مراقبت از منابع خبر و فیکنیوزها را مدنظر داشتند و از طرفی، #تحریکات_رسانهای ناشی از تحلیلهای هیجانی بدون فکت و دلیل را به نقد میکشیدند.
3⃣رویکرد جامعه شناختی: این نوع نگاه نیز چون فاقد فکت و دادههای جدی بود، صرفا گمانه هایی همچون تسویه حساب و نفرت یا حداقل فاصله گرفتن مردم از #روحانیت و #شکاف اجتماعی و فقر و اقتصاد را مطرح میکردند که ضعف تحلیلی این رویکردها در تبیین این واقع خاص با توجه با اخبار پسینی درباره هویت ضارب و مدل برخورد حمایتی مردم سر صحنه، مشهود بود.
4⃣رویکرد سیاسی: اختلاف افکنی میان شیعه و سنی نقطه بارز این نوع دیدگاه بود که سرویس های جاسوسی انگلیس را بازیگر اصلی این ماجرا تلقی میکردند. اینکه چند روز گذشته دو تن از طلاب گنبد کاووسی با ضرب گلوله فوت شدند و حال سه تن از طلاب شیعی مورد تعرض واقع میشوند، نشان از یک پشت صحنه سیاسی با چاشنی #اختلاف_مذهبی داشت.
5⃣رویکرد ژئوپلیتیک؛ با توجه به تحرکات جدید ناتو در فضای بینالملل و قضایای اکراین، اختلاف ایرانی و افغانی و تسویه حساب آمریکایی ها با کشورمان از کانال برجسته کردن #هویت_افغانی_ضارب، نقطه ثقل این نوع رویکردها بود. اینکه آمریکایی ها پس از خروج شکستگونه از افغانستان، مترصد ایجاد تنش میان افغانستان و ایران بودند و هستند، دال مرکزی این تحلیل های ژئوپلیتیک بود که در عصرجدید، تولید #تنشهای_مرزی و سرزمینی برای تمرکززدایی از دولتها بسیار حائز اهمیت است.
6⃣رویکردهای ایدئولوژیک؛ این نوع از برداشت ها نیز به جنبه #وهابی و تکفیری بودن ضارب توجه ویژه داشتند و تسویه حساب این جریانات با مبلغان و کنشگران حوزه فرق و ادیان را مطمح نظر قرار دادند. اینکه شهید معزز حجت الاسلام اصلانی از فعالان این حوزه بود نیز در این رویکرد مورد توجه قرار گرفت. کنسولگری سعودی، متهم ردیف اول ماجرا در این رویکرد محسوب میشد.
⏯کلیدواژه های #امنیت، #روحانیت، شیعه و سنی، افغانستان، اقتصاد و فقر، حوادث ورزشگاه مشهد و اسامی برخی علما مثل حاجآقای علم الهدی در واکنشهای مجازی مردم و رسانه ها، پررنگ و متمایز مینمود.
✍علیرضامحمدلو
🆔@sedayehowzeh
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#تلنگرانه
یه عزیزی میگفت: کسی که عاشق بشه ولی جار و جنجال نکنه و حریم بشناسه، اگه توی این حال بمیره جاش وسط بهشته.
به جان خودم تضمینیه. ضمانتش از بالا امضاء شده.
یاد بگیر عاشق که شدی به اسم اینکه عشق حرف سرش نمیشه کوس رسوایی به آبروی معشوقت نزنی.
عاشق باش ولی یه عاشق واقعی که معشوقش از خودش مهمتر و باارزشتره.
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_5 پدر بارها از او خواسته بود تا به خ
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_6
نگاه پریچهر به چهره سرد شاهین و مادرش و چهره نگران شاهرخ خان و شایان افتاد. استرس زیادی به او وارد شد. بیشتر خودش را به پدر چسباند.
_پیمان، یه لحظه وایستا.
صدا زدن شاهرخ خان باعث شد پدر و دختر با هم برگردند و بیبی هم که پشت سرشان بود، بایستد. صاحب عمارت خانوادهاش را به داخل فرستاد و طرف پیمان رفت. نگاهی به پریچهر انداخت.
_حالت خوبه؟
با تکان دادن سرش جواب مثبت داد.
_میدونی خیلی شبیه مادرتی؟
بغضی سنگین به گلوی پریچهر فشار آورد. دلتنگ مادرش بود. آن روز ها حساستر شده بود. از پدر جدا شد و به طرف انتهای باغ دوید. میخواست خودش را به خلوتی برساند و برای تنهایی و بیمادریش اشک بریزد. مادری که چیزی از او جز چند عکس به یاد و یادگار نداشت.
با دویدنش سر و کله سگ نگهبان جدید پیدا شد. تازه آورده بودنش و هنوز با پریچهر آشنا نبود. با دیدن سگ روبرویش شروع کرد به جیغ زن. در همین حین پدر را صدا میزد. به خاطر پارسهای پشت سر هم گوشهایش را گرفت و روی زمین نشست. لااقل این طوری مطمئن میشد آسیبی نمیبیند. دستهای پدر که دورش حلقه شد، سر بلند کرد و دست از گوشش برداشت. شایان سگ را نگه داشته بود و پدر سعی میکرد او را از جا بلند کند و به خانه ببرد.
_بابا من ... میترسم.
پیمان بوسهای روی سرش نشاند.
_دختر بابا، فهمیدی زبونت باز شد؟ فهمیدی بازم میتونی واسم زبونبازی کنی؟
لبخندی روی لبش نشست. بیبی هم از به حرف آمدن دختر ذوقزده شد.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_6 نگاه پریچهر به چهره سرد شاهین و م
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_7
طبق عادت تمام آن یازده سال مدرسه رفتنش، منتظر آماده شدن پدر بود. همیشه آهسته کار میکرد و این پریچهر تند و تیز را حرص میداد. کفشهایش را به پا کرد و جلوی در ایستاد.
_بابا؟ دیرم شد. باز که داری تیپ میزنی. حالا خوبه کسیو زیر سر نداری. یه عمره بیسر و همسر موندی واسه کی خوشتیپ میکنی؟
پدر لبخند زنان به طرف در رفت. از کنار دخترش که رد شد، لپش را کشید و مشغول پوشیدن کفش شد. همیشه لباسهایش مرتب بود حتی در حال باغبانیهم نظم چشمگیری داشت. ایستاد و چشمهای مشکیاش که با موهای مشکی ترکیب جالبی ساخته بود خودنمایی کرد.
_فضولی موقوف بچه. تو رو سر و سامون بدم بسمه. سر و همسرم که خدا رحمتش کنه. آدم همیشه باید مرتب و تمیز باشه. نه مثل تو.
گوشه کج شده مقنعه پریچهر را صاف کرد و با سر به آن اشاره کرد. پریچهر خندید و راه افتاد.
_سخت نگیر بابایی. حالا کی حواسش به گوشه مقنعهی منه؟
_صبر کن با هم بریم.
با هم همقدم شدند و به طرف در رفتند. ماشین مردان عمارت در حال بیرون رفتن بود. پیمان دست دخترش را گرفت و سرعتش را کمتر کرد.
_پریچهر، اینهمه سال بهت گفتم نپرس اما از اهالی عمارت فاصله بگیر. حالا نمیدونم چه تقدیریه که باهاشون روبهرو شدی و تو رو دیدن.
پریچهر دری که بسته شده بود را باز کرد و اخمی در هم کشید.
_اِ بابا؟ تقصیر من بود مگه؟ اونا رفته بودن سفر. از کجا میدونستم یهو برمیگردن. گفتی نپرس، نپرسیدم اما این همه سال زندانی اون خونه بودم. چیکار میکردم؟
باهم به طرف سر خیابان راه افتادند.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_7 طبق عادت تمام آن یازده سال مدرسه
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_8
باهم به طرف سر خیابان راه افتادند.
_من که نمیگم تقصیر تو بود. اتفاقیه که افتاده. فقط خواستم بگم بیشتر مراقب خودت باش. دلم نمیخواد آسیبی ببینی یا ... ولش کن. تو امانت مهسا هستی. آیندهت، روحت، سلامتیت، اصلاً خود خودت واسم مهمی.
_چشم بابا پیمان جونم. مراقبم. مهم بودنمم از اونجا که این همه سال هر روز منو میبری مدرسه و برمیگردونی معلومه. آمادهای تا سر خیابون بدوئیم؟
نگاهی به دخترش انداخت. برایش هر کاری میکرد. هر بار که میخواستند تلخیها را فراموش کنند مسابقه دو میگذاشتند.
_باشه. هر کس دیرتر به برسه باید برای جریمه امروز کیک بپزه.
_وای بابا من اصلاً همین حالا بازندهم تو هم با اون کیکای عجیبت تا ما رو نکشی بیخیال نمیشیا.
صدای خنده پیمان بالا رفت.
_پس هر کس برنده بشه باید کیک درست کنه.
_قبول. یک، دو، سه.
شمارشش تمام نشده بود که شروع کرد به دویدن. پیمان هم دنبالش دوید. هنوز نرسیده بودند که پیمان نفسش گرفت. دست روی زانو گرفت و خم شد.
_پدر صلواتی وایستا. نمیتونم دیگه.
پریچهر برگشت و خندان کنار پدر ایستاد.
_پیر شدی بابا جان. اعتراف کن. قبلنا بردن ازت سختتر بود.
صاف ایستاد و مثلاً یقهاش را مرتب کرد.
_کی گفته پیر شدم؟ اگرم شده باشم بازم دود از کنده بلند میشه. حقت بود میگفتم بازنده کیک بپزه.
عصر پریچهر با موادی که سر راه برگشت خریده بودند، کیک شکلاتی را آماده کرد و در کیکپز برقی ریخت. تازه روشنش کرده بود که صدای در آمد. چشمش ترسیده بود. به همین خاطر از همان آشپزخانه پرسید تا بفهمد کیست. صدای شایان باعث شد اضطراب بگیرد.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_9
_بابا توی باغه. بیبیهم رفته عمارت.
سریع سمت شال و مانتواش رفت و پوشید.
_یه لحظه میای دم در؟
_نه. چی کار داری؟
_خب چطور بگم وقتی درو باز نمیکنی.
پریچهر شماره پدرش را گرفت و به تنها اتاق خانه رفت تا صحبت کند. صدا در آن سالن بیست سی متری راحت به بیرون میرسید. خبر پشت در بودن شایان را داد.
_پریچهر، چند لحظه میخوام حرفی بزنم.
ناخنش را میجوید و منتظر آمدن پدرش شد. صدای سلام و احوالپرسی پدر را که پشت در شنید، آرامش گرفت.
_کاری داشتین؟
کلید روی در چرخید و پدر یاالله گویان در را باز کرد. به چهره ترسیده دخترش لبخند زد. شایان هم قد پیمان بود سر و گردنی از پریچهر بلندتر. اندامش ورزیده اما خلاف شاهین که بدنی پر داشت، لاغر بود. ته چهره هر دو برادر شبیه هم بود. صورتی گرد و موهایی خرمایی. چشم شایان مثل شاهرخ خان قهوهای، ریز و کشیده بود و پوستی جوگندمی داشت اما شاهین شبیه مادرش چشمان درشت عسلی و پوستی سفید داشت.
_خواستم به پریچهر چیزی بگم که درو باز نکرد.
_بگو میشنوه.
_میخوایم با یه اکیپ بریم کوه. خواستم ببینم میاد یا نه. بچههای سالمی هستن.
_ممنون از لطفت. ولی نمیتونم تنها جایی بفرستمش.
_من هستم. قول میدم هواشو داشته باشم. فکر میکنم بدش نیاد حال و هوایی عوض کنه.
اخم پیمان گره شدیدی خورد.
_شما به خودتون زحمت ندین. این دختر امانت مادرشه. دلم راضی نمیشه بفرستمش این طوری. در ضمن من کلا مخالف جمعهای در هم این مدلی هستم.
شایان قدمی عقب برداشت و پوفی کرد.
_خب پس... باشه.
خداحافظی کرد و رفت. پیمان به طرف دختر اخمو و عصبانیش رو کرد.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#تلنگرانه
دیدی تا به همسرت میگی "دوست دارم" خودشو لوس میکنه و واست ناز میکنه؟
بازم بهش بگو "دوستت دارم" بذار خودشو لوس کنه. ناز اونو نکشی، باارزشتر از اون کیو پیدا میکنی تا نازشو بکشی.
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
✍ دلنوشته همسر یک طلبه پیرامون ترور چند طلبه در حرم مطهر حضرت رضا(ع)
✅ این را میدانید و شنیدهاید که توی هر صنفی آدم خوب و بد هست. اما اینجا توی صنف #طلبه تنها جاییست که همه اعضا را به کردار آدم بده میشناسند و با دست نشانش میدهند.
📚 در سالهای دور روایت های زیادی از کتکزدن و شکنجهکردن بچهها در #مدرسه دیدهایم و شنیدهایم اما هیچ کس این صنف را به #شکنجه گری نمیشناسند.
👨🏻🎓 وقتی کسی می گوید که پدرش #معلم بوده، هیچکس به خنده نمیگوید: «عه! بابای شما هم ترکه به دست بوده؟»
🧑🏻⚕ توی این سالها بارها و بارها از زیر میزی گرفتن برخی #پزشک ها، بیاخلاقی برخی پرستارها، روابط پیچیده و غیر اخلاقی برخی #بازیگر ها، کمفروشی کارخانهدارها، رشوهگیری برخی قاضیها و... شنیدهایم. اما هیچ کدام را مطلقا #سیاه نمی بینیم.
✴️ هنوز هم پزشکها، پرستارها، قاضیها و معلمها #محترم و #تاج_سر هستند و #انصاف ما تشخیص میدهد که باید برای عدهای واژه استثنا را استفاده کرد.
‼️ اما اینجا، توی صنف ما همه به پای هم میسوزند. اگر خبر فلان نماینده مجلس و خورد و بردهایش بپیچد، از فرداش نگاه مردم روی قبای زمستانه همسر من سنگینی میکند. اگر #بنزین گران شود، روغن نایاب و جوجههای یک روزه را در دارقوزآباد زنده زنده دفن کنند...شوهرم در بقالی باید به ده نفر پاسخ بگوید. چرا؟ چون #رئیس_جمهور هملباس اوست.
🔰 فرقی نمیکند که #فاصله_طبقاتی ما از آقای رئیسجمهور چقدر باشد، اینکه گرانی بنزین اول از همه کمر #زندگی نحیف ما را میشکند، اینکه ما مدتهاست رنگ گوشت قرمز را ندیدهایم، مهم نیست. #عقل مردم به #چشم است و چشم فقط لباس را میبیند.
💔 خانواده #طلبه فشار زیادی را تحمل میکنند. این را فقط از تجربه زیسته خودم نمیگویم. ده سال است که دارم کنار طلبههای زیادی زندگی میکنم.
محرومیتها، سختیهای زندگی، #فشار_اجتماعی که گاهی تا اندرونی خانواده خودشان هم حضور دارد، ناامنی اجتماعی که گاهی از کودکی تجربهاش می کنند.
❓شما از چهارتا فرزند طلبه بپرسید که کجای زندگیاش بخاطر لباس پدرش #برچسب خورده. اول از همه #مدرسه! اگر بچه #شیطنت کند، معاون مدرسه گوشش را میکشد و میگوید: «بچه آخونده دیگه.»
‼️ اگر خوب درس نخواند، اگر توی #دعوا با هم کلاسی بخواهد حقش را بگیرد. محال است توی جمعی بنشیند و یک بامزهای پیدا نشود که با نیشخند بپرسد: «تو ام میخوای عین بابات #آخوند بشی؟!» یک طور پلشتواری به بچهات از همان اول میفهمانند که پدرش چه جایگاه دوست نداشتنیای دارد.
⚠️ نتیجهی محرومیتها، نان و پنیر سق زدنها، دوریکشیدنها از بستگان و زندگی در هر روستای دور افتادهای برای ما جز برچسب، #تمسخر و نگاههای سنگین نیست.
‼️ حواس همه نکتهسنجهای عالم که شغلشان توجه به جزئیاتیست که دیگران نمیبینند، به همه چیز هست. الا اینکه #طلبه و #خانواده و بچههایش #انسان هستند. ما هیچ کجای دستهبندی اخلاقی انسانی تربیتی آنها جایی نداریم. همین حالا که دارید این مطلب را میخوانید همه دارند توی توییتر و اینستا به هم تذکر میدهند که حواستان به جمعیت #افغانستانیهایی باشد که این وسط هیچ کارهاند.
⛔️ مراقب باشید مبادا صرفا بخاطر #ملیت ضارب اتفاق دیروز، رفتارتان با این عزیزان عوض شود. خیلی هم خوب. من هم همین نظر را دارم. اما دلم میخواست یک نفر از همینها که دینشان #انسانیت است، درباره آن سه نفر که با زبان #روزه در خون خودشان غلطیدند و خانواده هاشان که با خون دل #افطار کردند، حرف بزند. از دختر هشت ساله شهید اصلانی که نمیدانم توی دل کوچک تبدارش چه کربلایی ست...
👤 #زهرا_کاردانی